شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۱۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

🎙آیت‌الله حائری شیرازی:

👈بنده خدایی نقل می‌کرد که: «در جبهه بودم یک جایی خون ریخته بود، یک نفر کنار من بود. گفت این خون را می‌بینی؟ گفتم بله. گفت این خون یک جریانی دارد. من سرباز بودم در اینجا و کسی که خونش اینجا ریخته شده است هم سرباز بود. او چریک فدایی بود و دوره سربازی‌ را بالاجبار آمده بود اینجا.

به یکباره دیدم که این آدم رفتارش عوض شده؟ علتش را جویا شدم، گفت: من عوض شدم. من تا دیروز آن عقیده را داشتم اما الان تغییر کرده‌ام.

گفتم: چطور شد که عوض شدی؟ گفت: من همین طور نشسته بودم. وقتی فرمان عملیات صادر شد، دیدم یک گروه بسیجی از پشت سر ما آمدند شعار می‌دادند و رد شدند. سربازهای اطراف ما آنها را که دیدند گفتند: درود بر برادر بسیجی. من هم بی‌اختیار وقتی که این عشق به شهادت را که در آن‌ها دیدم، کار از دستم در رفت. من هم گفتم: درود بر برادر بسیجی.

وقتی که این را گفتم، عوض شدم. گفت: من الان دیگر فدایی این جمهوری اسلامی‌ام. خوب هم می‌جنگید.

گفت: داشت با من صحبت می‌کرد که یک خمپاره‌ای آمد و سرش را برید. و اینجا بخاطر این، خونی شد.»

این فرد صبح بیدار شده و متنبه شده است؛ عصر هم شهید شده است. اگر خمپاره دیروز روی سرش می‌آمد، در حال دیگری به عالم آخرت می‌رفت.

رحم خدا این است که به مجرد اینکه اصلاح شد، شهید شد.

..........

📝 پی‌نوشت:

این ماجرا نمونه‌ای است برای باور اینکه نه از کسی ناامید باشیم و نه از خودمان، شاید با توکل به خدا ما با همه بدی‌هایمان، توانستیم به مقام شهدا و بهترین اعوان و انصار حضرت حجت(عج) نائل شویم.

گاهی اوضاع برخی از جوان‌ها را که می‌بینم خیلی ناراحت می‌شوم که این نسل ما چه بر سرش آمده است اما در همین نسل هم گاهی جوان‌های خوب زیادی می‌بینیم که عده آنها خیلی از گذشته‌ای که لااقل دوره نوجوانی خودم هست بالنسبة بیشتر شده‌اند هم از جهت کمیت و هم کیفیت.

این خوب‌ها ظرفیتشان برای بالا آوردن بقیه، خیلی بالاست فقط بستری برای جلوه کردنش لازم است. ان شاء الله این دوره جدید بستری برای جلوه کردن اخلاص و ایمان جوانان و به دنبال آن بالا آمدن جامعه باشد. ان شاء الله به راحتی از دولتی مؤمن و انقلابی به جامعه‌ای مؤمن و انقلابی برسیم.
 

.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

مسلم را با دستان بسته به سوی دارالإماره می‌بردند، مسلم هیچ آشنایی از آن ۱۸ هزار نفر بیعت کننده را در اطراف خود نمی‌دید! ناچار شد به پسر اشعث که سردسته نیروهای دستگیرکننده‌اش بود، روی بیاندازد و از او بخواهد که کسی را به سوی حسین گسیل کند تا از سوی مسلم به او خبر دهد:

👈 «پدر و مادرم فداى تو و خاندانت! با یاران خود برگرد و به سمت کوفه میا، مبادا که به حرف و خواسته مردم کوفه اطمینان داشته باشى چون کوفیان همان مردمى هستند که پدر بزرگوارت، همیشه درخواست مى‌کرد که خدا مرگش را برساند یا این که کشته شود و از آنها جدا شود.»

 

وقتی وارد دارالامارة شدند پسر اشعث به ابن زیاد خبر داد که به مسلم امان داده است؛ اما ابن زیاد ناراحت شد و او را شماتت کرد که: «تو فکر مى‌کنى من ترا به تعقیب مسلم فرستادم که او را امان بدهى بلکه من فقط‍‌ ترا مأمور کردم او را دستگیر کنى!» پسر اشعث که تیرش به خطا رفته بود ساکت شد و حرفى نزد.

 

مسلم که به شدت تشنه بود، چشمش به کوزه آبی افتاد که به درب آویزان بود. فرمود: «مقداری به من آب دهید.» اما پاسخ شنید: «اى مسلم مى‌بینى این آب چقدر خوشگوار و سرد است به خدا قسم قطره‌اى از آب نمى‌نوشى تا اینکه به جهنم بروى و از آتش آب بیاشامى.»

 

مسلم از او که چنین پاسخ داده بود، پرسید: تو کیستی؟ و جواب شنید: «من همان کسى هستم که وقتى پرده از چهرۀ حق کنار رفت آنرا شناختم و تو آن را انکار کردى و از او اطاعت نکردى من با رهبر خود به نحو شایسته و خوب رفتار کردم و تو با حیله رفتار کردى و من از او پیروى و اطاعت کردم و تو با او مخالفت کردى، اى مسلم بن عقیل! من مسلم بن عمرو باهلی‌ام» مسلم گفت: «مادرت به عزایت بنشیند چقدر بدبخت و دل سنگى اى پسر باهلی تو از من سزاوارترى که از آتش و آب ناگوار جهنم بخورى و در آن بروى.»

 

فرد دیگری که آنجا بود به نام عمرو بن حریث به غلامش دستور داد که کوزه آب و ظرفی برای مسلم ببرد. مسلم ظرف آب را گرفت، به مجردیکه نزدیک دهانش آورد دهان مبارکش پر از خون شد و یک بار یا دو بار دیگر همین کار تکرار شد و هر دفعه آبرا می‌ریخت، مرتبه سوم که ظرف را از آب پر کرد و نزدیک دهان آورد دندان‌هاى شکسته شده‌اش در ظرف آب ریخت، مسلم پس از این خدا را شکر کرد و فرمود: اگر این آب روزى من بود از آن مى‌خوردم اما معلوم است که روزى من نیست.

 

در این موقع فرستادۀ ابن زیاد آمد و به مسلم اجازۀ ورود داد، مسلم وقتى که به کاخ ابن زیاد وارد شد، سلام نکرد! نگهبانان اعتراض کردند: اى مسلم چرا به ابن زیاد سلام ندادى‌؟ مسلم گفت: اگر او مى‌خواهد مرا بکشد، چه سلامى به او دهم و اگر نمى‌خواهد مرا بکشد سلام فراوان به او مى‌کنم.

.......

📝 پی‌نوشت:

🔻در کار پژوهشی باید تعصب‌هایمان را کنار بگذاریم تا بتوانیم به حقائق دست یابیم. زیاد شنیده‌ایم که امام حسین(ع) در شب عاشورا فرمودند:

👈«فإنّى لا أعلم أصحابا أوفى و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتی» من یارانى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم و خویشاوندانى نیکوکارتر و به حقیقت نزدیک‌تر از خویشاوندان خود نمى‌شناسم.

 

🔻 اگرچه در مقام و منزلت بالای اصحاب حضرت هیچ شکی نیست اما آیا این جمله حضرت ناظر به طول زمان بود یا مربوط به همان بازه زمانی است؟ در طول زمان قبل و بعد از حضرت ما  ۱۲ معصوم دیگر داریم که هر کدام اصحاب بسیار بزرگی داشته‌اند آیا اصحاب امام حسین(ع) از همه اصحاب اهل بیت(علیهم السلام) بالاتر بودند و آیا اهل بیت آن زمان امام حسین(ع) از اهل بیت دیگر معصومین در طول زمان بالاتر بودند؟ اینطور به نظر نمی‌رسد.

بلکه وقتی احوالات یاران حضرت را با دیگر شخصیت‌های بزرگ شیعه در طول زمان مقایسه می‌کنیم تفاوت‌ها بسیاری می‌بینیم. مرحوم حائری شیرازی در مورد امام خمینی می‌فرمودند:

👈«امام در محلی که در بورسا تبعید شده بود، پرده افتاده بود تا مرحوم حاج آقا مصطفی آمد آنجا پرده را به عقب زد. گفت: این چند ماهی که اینجا بودید پرده را پس نمی‌زدی؟ گفت: نیازی نبود. خیال می‌کنند که نیاز دارم، پرده را عقب بزنم. این‌ها استغناء است. این عزّت نتیجهٔ استغناء است.»

وقتی این حالات حضرت امام یا حتی حالات نقل شده از اسراء که شاگردان و عاشقان امام هستند را با حالات نقل شده از برخی اصحاب امام حسین(ع) مقایسه می‌کنیم، می‌توانیم به جرأت بگوییم در زمانه‌ای هستیم که می‌توانیم دست روی هزاران نمونه از انسان‌های همچون اصحاب امام حسین(ع) بلکه بالاتر از آنها بگذاریم.

انسان‌هایی که در شرایطی مشابه شرایط اصحاب حضرت حماسه‌هایی همانگونه آفریدند.

📌به جرأت می‌توان گفت: این عصر خمینی عصر وفای به اهل بیت است.

🔰 در مورد متن با عنوان «عصر وفای به اهل بیت» دوستان اشکالاتی کرده بودند که ان شاء الله در سوال و جواب‌ها نکات مفیدی برای دوستان وجود داشته باشد و برخی را در اینجا می‌آورم:👇

✅ اولین اشکال:
حدیثی از امیرالمؤمنین(ع) است در مورد شهدای کربلا است با این مضمون: « لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من اتی بعدهم» این نشان می‌دهد که این شهدا در طول زمان چه قبل و چه بعد از آنها سرآمد همه شهدا بوده و هستند.

✅ پاسخ بنده:
اگر نقل صحیحی سندا و دلالتا در این مورد باشد مسلم است که آن را می‌پذیریم اما متن روایت از کتاب کامل الزیارات به صورت زیر است:
حَدَّثَنِی أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ره عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَتِّیلٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَسِیرُ بِالنَّاسِ حَتَّى إِذَا کَانَ مِنْ کَرْبَلَاءَ عَلَى مَسِیرَةِ مِیلٍ أَوْ مِیلَیْنِ- تَقَدَّمَ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ حَتَّى صَارَ بِمَصَارِعِ الشُّهَدَاءِ ثُمَّ قَالَ قُبِضَ فِیهَا مِائَتَا نَبِیٍّ وَ مِائَتَا وَصِیٍّ وَ مِائَتَا سِبْطٍ کُلُّهُمْ شُهَدَاءُ بِأَتْبَاعِهِمْ فَطَافَ بِهَا عَلَى بَغْلَتِهِ خَارِجاً رِجْلُهُ مِنَ الرِّکَابِ فَأَنْشَأَ یَقُولُ مُنَاخُ رِکَابٍ وَ مَصَارِعُ الشُّهَدَاءِ لَا یَسْبِقُهُمْ مَنْ کَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا یَلْحَقُهُمْ مَنْ أَتَى بَعْدَهُمْ.
👈از جهت سند حدیث مذکور مرسل است «عَمَّنْ حَدَّثَهُ » و ضعیف.

👈 اما از جهت دلالت، ترجمه حدیث چنین است امیر المؤمنین على علیه السّلام با جماعتى از مردم از شهر خارج شده تا به یک یا دو میلى کربلاء و به محل افتادن شهداء رسیدند سپس فرمودند: در این مکان دویست پیغمبر و ۲۰۰ وصى پیغمبر و ۲۰۰ سبط پیغمبر قبض روح شده که تمام آنها شهید هستند، پس از این کلام پاى مبارک از رکاب بیرون آورده و در حالى که روى قاطر بودند آن مکان را طواف کرده و در حین طواف مى‏فرمودند: محل خواباندن مرکب‌ها، و محل افتادن شهداء، شهداء قبل از ایشان بر آنها سبقت نگرفته‏اند و کسانى هم که بعد از آنها خواهند آمد به ایشان ملحق نخواهند شد.
 حدیث مذکور بر فرض تسامح در سند آن، بیانگر شهادت ۲۰۰ نبی و ۲۰۰ وصی و ۲۰۰ سبط پیغمبر پیش از آن تاریخ زیارت امیرالمؤمنین(ع) در آن مکان است و اشاره‌ای به شهداء بعد از آنها ندارد و این مطلب نشان‌گر شرافت آن مکان خاص است و تعبیر «قبل از ایشان بر آنها سبقت نگرفته‌‏اند و کسانى هم که بعد از آنها خواهند آمد» بایست ناظر به حیث مجموعی آنها باشد وگرنه از حیث فردی اشرف مخلوقات حضرت رسول(ص) و خود حضرت امیر(ع) در جای دیگری دفن شده‌اند و بعد از آنها آمده‌اند.
 

✅ اشکال دوم:  
برای ارزش گذاری اعمال انسان علاوه بر حسن فعلی، حسن فاعلی نیاز است.
قضاوت و مقایسه بین انسان‌ها در طول تاریخ به واسطه این که میزانی برای سنجش حسن فاعلی نداریم کار درستی نیست چرا که قول بدون علم است. اگر ما باشیم و این سخن سیدالشهدا که: «فإنّى لا أعلم أصحابا أوفى و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتی» به نظر خیلی بعید است این سخن صرفا مربوط به عصر ایشان باشد. مگر مردمان عصر ایشان چه کسانی بودند که وقتی حضرت می خواهند به این اصحاب مدال بدهند بگویند شما از بقیه بهترید. پس قرائن حالیه به اضافه فهم عرفی از چنین بیانی می‌تواند ظهور این عبارت را برای تمام اعصار ثابت کند. والله العالم.

✅ پاسخ بنده:
👈 اولا باید دید کلام حضرت بدون لحاظ قرائن چنین معنایی دارد یا خیر؟ حضرت می‌فرمایند من کسی را نمی‌شناسم و لفظی که دال بر شمولیت همه زمان‌ها باشد مثل الفاظ عموم را استفاده نمی‌کنند بلکه کلام ایشان مطلق است. مثلا نمی‌گویند در طول زمان من چنین کسانی بهتر از این اصحاب نمی‌شناسم.
حال که کلام مطلق است برای اخذ به اطلاق آن و تعمیم به همه زمان‌ها بایست یا قرینه‌ای دال بر شمولیت اطلاق نسبت به همه زمان‌ها وجود داشته باشد یا مقدمات حکمت کامل باشد.
اما قرینه خاصی بر اطلاق زمانی وجود ندارد و در مورد این قرینه که فرمودید مگر مردم عصر حضرت چه ویژگی ‌داشته‌اند که حضرت بخواهد اصحاب خود را برتر از آنها بداند؛
اولا این قرینه قوی نیست و شاید برعکس دلالت بر غربت خود حضرت داشته باشد. ثانیا قرینه‌های خلاف آن زیاد وجود دارد مثلا اینکه کسانی چون سلمان و امیرالمؤمنین(ع) از اصحاب پیامبر(ص) بوده‌اند و اگر شما بخواهید اطلاق را حفظ کنید با چنین قرینه‌ای که به نظر بنده متعین می‌کند در مقید بودن به انسان‌های همان عصر، بر خلاف قرینه خودتان مواجه می‌شوید.
حال که قرینه خاصی بر عمومیت زمانی وجود ندارد باید سروقت اخذ به اطلاق با مقدمات حکمت رفت که ۵ شرط دارد و دو شرط آن نبود قدرمتیقن در مقام تخاطب و انصراف است که اینجا به نظر حقیر انصراف کلام به مردم همان عصر است یا قدر متیقن آن در مقام تخاطب مردم همان عصر هستند.

👈 ثانیا گاهی راه به سنجش حسن فاعلی افراد نیز به صورت نسبی وجود دارد مثلا وقتی افراد هیچ نفع مادی در یک قضیه ندارند و گم‌نام سختی‌هایی را در راه خدا تحمل می‌کنند این حکایت از حسن فاعلی در کنار حسن فعلی است.

👈 ثالثا ما وقتی عرض کردیم که کلام حضرت عمومیت زمانی ندارد به دنبال قرینه مقایسه‌ای بین حالات ظاهری افعال برخی از یاران حضرت با برخی افراد دیگر کردیم و اشاره ما به افعالی از یاران حضرت نبود که حسن داشته باشد بلکه اشاره به حالاتی بود که به حسب نقل از سوی اصحاب امام حسین لااقل حسن نبود مثل درخواست استعفا یا تقاضا از دشمن یا گریه مقابل دشمن که نشانی از ضعف است یا نوع صحبت با دشمن و... را مقایسه کردیم با حالات برخی دیگر از انسان‌های این عصر که در موقعیتی مشابه فعلی بس حسن داشته‌اند.
پس بحث حسن فاعلی در مقام مقایسه ما اصلا مطرح نبوده است.

✅ اشکال سوم:
اصحاب خمینی هنوز ۳۱۳ نفر که لیاقت همراهی امام عصر عجل الله فرجه رو داشته باشند نداره، چطور ادعای بالاتر بودن میکنید؟ اونم در حالی که سندی بر بالاتر بودن اصحاب امام عصر عجل الله فرجه نداریم.

✅ پاسخ بنده:
👈 اولا: از کجا می‌گویید ۳۱۳ نفر که لیاقت همراهی امام عصر عجل الله تعالی فرجه را داشته باشند، نیامده‌اند؟ چون وجود این ۳۱۳ نفر شرط لازم برای ظهور حضرت است نه شرط کافی و ممکن است بارها به این تعداد و بیشتر از آن در هر عصری اصحابی که یاری حضرت کنند وجود داشته‌اند اما دیگر شرایط لازم فراهم نشده است، حتی اگر شرط کافی بود هم ممکن است اصحابی که لیاقت داشته باشند مکرر آمده باشند اما به این تعداد در یک عصر واحد نرسیده باشند.

👈 ثانیا: اشاره اجمالی بنده به برخی از حالاتی بود که به حسب نقل و ظاهر امر، حسن فعلی نداشتند اما آن را چندان باز نکردم و با اشاره مقایسه‌ای کردم به حالات اصحاب خمینی و خود ایشان که چقدر عالی در مقامات مشابه ظاهر شده‌اند. مقایسه هم به نحو حداقلی و حیث مجموعی بود که اگر حالات اصحاب امام حسین را با حالات اصحاب خمینی مقایسه کنیم از حیث کمیت مشابه آن هزاران مورد وجود دارد و نکته بسیار بسیار مهم اینکه این افراد پای نائب امام چنین ایستاده‌اند نه خود امام.

👈 ثالثا: لازم نیست حتما سندی بر بالاتر بودن اصحاب امام عصر وجود داشته باشد که بتوان قیاسی کرد و گفت اصحاب خمینی کم‌تر از اصحاب امام حسین(ع) نبودند.
 

.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

تنها نبرد مسلم...

تهدید ابن زیاد این بار هم کارگر شد و راز طوعه آشکار، صبح هنگام هفتاد نفر برای دستگیری مسلم به سمت خانه طوعه روان شدند. مسلم صداى پاى اسبان و سروصداى مردم را شنید و فهمید که براى دستگیرى او آمده‌اند. تا خود را آماده کرد آنان وارد خانه شده بودند اما هنوز دیر نشده بود؛ شمشیر خود را کشید و به آنان حمله کرد و آنها را از خانه بیرون کرد، بار دیگر وارد خانه شدند، باز به آنها حمله کرد اما این بار ضربه‌ای خورد که لب بالا و پایین او شکافت و دو دندانش شکست، اما با این حال همچنان با آنان جنگید تا اینکه دیدند با جنگ تن به تن نمی‌شود او را دستگیر کرد.

 

ابن زیاد مسلم را زنده خواسته بود، به پشت‌بام رفتند و به مسلم سنگ زدند و نی‌های آتش زده را بر سر او ریختند تا اینکه مسلم ناچار شد از خانه خارج شود، آنجا توانستند او را محاصره کنند و مسلم دیگر کاری نمی‌توانست بکند و توانش به تحلیل رفته بود. کسی جرأت نزدیک شدن برای دستگیری او را نداشت. به او امان دادند اما همچنان مبارز می‌طلبید و می‌گفت می‌خواهم جوانمردانه از دنیا بروم.

 

مسلم می‌دانست به امان این جماعت امیدی نیست و اسارتش مساوی با قتل او در دست دشمن است. اما باز زبان‌های چرب و نرم باز شده بود: نه مسلم! چنین نیست، همه مردم دلاورى و شجاعت تو را قبول دارند و به حیله و نیرنگ دستگیر نمى‌شوى، این قدر بدون دلیل احساس نا آرامى مکن، چون پسر عموهاى تو ترا نمى‌کشند و زیانى به تو نمى‌رسانند.

 

همه کسانی که آنجا بودند به مسلم امان دادند و مسلم تسلیم شد. مرکبی آوردند و مسلم را بر آن سوار کردند و دور مسلم را گرفتند و شمشیر او را ستاندند. اینجا بود که مسلم شروع به گریستن کرد و گفت حیله شما مشخص شد. پسر اشعث که فرمانده نیروهای ابن زیاد بود گفت: آرزو دارم از این پیش‌آمد به تو آسیبی نرسد.

 

شخصی مسلم را بابت گریه‌اش مسخره کرد اما جواب شنید:

به خدا قسم من براى خودم گریه نمى‌کنم و از کشته شدن ترسى ندارم و با اینکه به اندازه یک چشم بهم زدن به مرگ راضى نیستم، گریه من براى خانواده‌ام است که به سوى شما مى‌آیند، گریه من براى حسین و خانواده اوست.

📌ادامه دارد...

 

📝 پی‌نوشت:

🔻 نکته اول اینکه در جنگ پیش و بیش از آنکه باید امکانات و قدرت نظامی طرف مقابل را بشناسیم، باید نوع فکر کردن او را بشناسیم. نوع فکر کردنی که تاکتیک‌های جنگی او را هم مشخص می‌کند، مثلا وقتی با جبهة النصرة در حال جنگ هستی اگر بر او فشار بیاوری و یک راه فرار برایش باز نگه‌داری او به سرعت عقب نشینی می‌کند اما وقتی با داعش طرف هستی او به این راحتی‌ها اهل فرار نیست، پیروزی بر او هم بسیار سخت‌تر از مثل جبهة النصرة است، چون در نگاه خودش ولو به اشتباه برای چیزی بالاتر از دنیا می‌جنگد.

در یک برنامه تلوزیونی نادر طالب زاده به عنوان مجری و مسعود ده نمکی مخاطبش بود، نادر کتاب قطوری زیر دستش بود و وسط برنامه از ده‌نمکی پرسید می‌دانی این کتاب چیست؟ گفت نه! کتاب زندگی نامه ده‌نمکی بود! خود ده نمکی تعجب کرده بود که چرا آنها زندگی او را به این دقت کار کرده‌اند؟! نادر توضیح داد آنها برای اینکه بتوانند نوع فکر و تصمیم‌گیری طیف‌های مختلف را پیش بینی کنند یک نفر شاخص هر طیفی را انتخاب می‌کنند و اینگونه روی او کار می‌کنند و شما هم نماینده یک طیف از نیروهای حزب‌الهی ایران هستی.

 

🔻 نکته دوم اینکه در هنگام نبرد اهل نفاق همیشه تبلیغ می‌کنند که برای نبرد واقع نگر باشید، امکانات خود را با دشمن بسنجید و غیر مستقیم می‌گویند: تسلیم او شوید چون نسبتی بین امکانات و نفرات شما و دشمن نیست، منافق چون عملا خدا و نصرت او را جزئی از واقعیت نمی‌داند، در واقع‌نگری‌اش زود کم می‌آورد و می‌ترسد، او چون پایان دنیایش را پایان کار می‌بیند، زود به انتهای مسیر می‌رسد.

 

📌جمع‌بندی هم اینکه اگر اطرافیان مسلم، فکر ابن زیاد و یارانش را خوب شناخته بودند، می‌دانستند مقاومت آنها بسیار شکننده است، به وعده‌های ابن زیاد امید نمی‌بستند و اگر خدا را واقعا باور داشتند خوف لشکر نیامده شام، شمشیرهایشان را غلاف نمی‌کرد.

 

🔰 قسمت‌های قبل.👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...

نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

اعتماد به تضمین ابن زیاد و فرستادگانش...

فردا لشگر شام خواهد آمد...

روح جمعی شیعیان کوفه...
.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

مسلم دید از یاران بى‌وفا کسى نمانده که او را در این وقت شب راهنمائى کند و یا به منزلش ببرد، اگر دشمنى به او حمله کرد به او کمک کند، در میان کوچه‌هاى کوفه سرگردان از این طرف به آن طرف می‌رفت و  به راه خود ادامه می‌داد تا به در خانۀ زنى به نام طوعه رسید.

 

طوعه مسلم را دید و از او پرسید که هستی و چه می‌خواهی؟ مسلم تقاضای آب کرد. آب آورد، مسلم که آب را نوشید. طوعه پرسید: مگر سیراب نشدی؟ گفت: آری. پرسید: پس چرا اینجا ایستاده‌ای؟ به خانه‌ات برو. مسلم جوابی نداد و طوعه همین سوال را تکرار کرد. باز مسلم جوابی نداد.

طوعه ناراحت شد و گفت: سبحان الله! بنده خدا! من خوب نمی‌دانم که این وقت شب بر در خانه من ایستاده‌ای یا بخواهی کنار خانه من بخوابی، چرا به خانه‌ات نمی‌روی؟

مسلم به طوعه گفت: من در این شهر غریبم و خانه و فامیلی ندارم، اگر ممکن است امشب به من خوبی کن و مرا در خانه خود جای بده. طوعه پرسید: تو کیستی؟ مسلم خود را معرفی کرد و گفت: این مردم مرا فریب دادند و من را تنها گذاشتند.

 

طوعه یک کنیز آزاد شده بود که با فرزند جوانش زندگی می‌کرد. در خانه آنها اتاقی بود که کسی در آن سکونت نداشت، این اتاق متروکِ خانه یک کنیز آزاد شده، پناه‌گاه مسلم شده بود.

وقتی حکایت باغ‌های باصفای کوفه و میوه‌های ثمر داده آن این باشد معلوم است حکایت لشکر پیروزی که به آن بیاید چه خواهد شد!

👈«فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ‌ وَ أَیْنَعَتِ‌ الثِّمَارُ فَإِذَا شِئْتَ‌ فَاقْدَمْ‌ عَلَى جُنْدٍ لَکَ‌ مُجَنَّدٍ وَ السَّلاَمُ‌»

 

پسر طوعه به خانه برگشت و وقتی مادرش را در حال بردن غذا و وسایلی برای استراحت به آن اتاق متروک دید، تعجب کرد و از مادر علت آن را جویا شد. هرچه مادر انکار می کرد او کنجکاوتر می‌شد. می‌خواست خودش به آن اتاق برود که مادر ناچار شد او را قسم دهد که این راز را به کسی نگو و راز خود را قبل از آشکار شدن با ضمانتی که به آن هم امید نداشت، آشکار کرد.

 

ابن زیاد که باورش نمی‌شد حیله‌هایش کارگر شده باشد، وقتی دید سر و صدای اطرافیان مسلم به گوش نمی‌رسد، کسانی را برای جستجو در اطراف کاخ و کوچه‌ها فرستاد، مبادا در کمین یاران مسلم باشد! اما واقعا نیروهای ابن زیاد هرچه گشتند کسی را پیدا نکردند.

 

مردم کوفه نمازها را به پنج نوبت می‌خواندند و هنوز وقت نماز عشا نرسیده بود، ابن زیاد دستور داد مشعل‌های اطراف مسجد همه روشن شود و خود با اطرافیانش از یکی از درب‌های دارالامارة که به مسجد راه‌داشت به مسجد رفت. برای خود چند حلقه از محافظان درست کرد تا کسی نتواند او را غافل گیر کند، چون هنوز بیم غافلگیر شدن از سوی یاران مسلم را داشت.

دستور داد در میان مردم کوفه صدا بزنند که ای مردم هرکسی که از نوکران و سرشناسان و جنگجویان که نماز عشاء را در مسجد بخواند بی‌گناه است و امیر با او کاری ندارد.

 

چیزی نگذشت که مسجد پر از جمعیت شد. ابن زیاد نماز عشا را خواند و برای مردم منبر رفت؛ او که تا اینجای کار با تهدیدهای توخالی‌اش بازی باخته را برده بود یک تهدید دیگر کرد: « کسی‌ که مسلم بن عقیل را در خانۀ خود پناه داده اگر او را در خانه‌اش پیدا کنیم ما نسبت به او تعهدى نداریم و اگر او را بدست ما بدهد دیه او را به او می‌دهیم.»...

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی‌نوشت:

🔻واقعا در این غربت مسلم، کجا بودند بزرگان شیعه؟! آنها که برخی سابقه همراهی و سرداری امیرالمؤمنین(ع) را داشتند! کجا بودند سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد، مسیب بن نجبه، ابراهیم مالک اشتر، عبداللّه بن وال تمیمی، سعد بن عبداللّه؟ کجا بودند آن ۱۶ هزار نفری که در قیام توابین توبه کردند و به استناد به توبه بنی‌اسرائیل در کشتن خود، به استقبال مرگ رفتند!

 

🔻شاید برخی می‌گفتند صبر کن تا خود امام بیاید آنگاه به کمک او می‌رویم! شاید غافلگیر شدند و هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کردند که نتیجه غفلت و سستی امروزشان مبدل کردن حکومت نزدیک حسین به شهادتی آنچنان است! شاید جنس مسلم از جنس هارون بود و برای تکان دادن آن مردم یک موسی لازم بود! شاید هم زمانه زمانه بی‌وفایی بود! شاید اصلا این مردم برای شهادت و دین دنبال حسین و مسلم نیامده بودند، دنیا می‌خواستند و حالا که میدان استقامت و شهادت شده بود جا را خالی کرده بودند.

 

شاید هم همه این شایدها در کار بود. شاید هم برخی از آنها  ولی هرچه بود، نتیجه آن روح جمعی بی‌وفایی شد، این مردم همان‌هایی بودند که وقتی روح جمعی توبه در آنها شکل گرفت برای جان دادن از یکدیگر سبقت می‌جستند.

پس مسأله اصلی شکل دادن به روح جمعی در مسیر طاعت ولی است.

قسمت های قبل 👇

 

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...
 نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

اعتماد به تضمین ابن زیاد و فرستادگانش...

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

عده اولیه یاران مسلم ۴ هزار نفر بود و کم کم بقیه مردم نیز به او ‌پیوستند و  چنان جمعیت از اطراف ابن زیاد پراکنده شد و به دور مسلم جمع شدند که جز ۳۰ نفر مرد نظامی و ۲۰ نفر از اشراف و خواص دارالامارة، کسی در کنار ابن زیاد نمانده بود. مسلم و یارانش دارالامارة را محاصره کرده بودند.

 

ابن زیاد چند نفر از اطرافیان خود را به سمت قبیله‌های طرفدار مسلم فرستاد تا با تطمیع و ترساندن، بزرگان آنها را از مخالفت با سلطان و یاری مسلم بازدارند و بقیه افراد را هم در دارالامارة نگه داشت چون می‌ترسید که اگر آنها را هم بفرستد، دیگر کسی نزد او در دارالامارة نمانده باشد.

 

مسلم که از این فتنه ابن زیاد خبردار شد، برخی از فرستادگان او را دستگیر کرد اما چندتن نیز موفق شدند افراد قبیله خود را با ابن زیاد همراه کنند و با آنها برای کمک به ابن زیاد از یکی از دروازه‌های کاخ وارد کاخ شوند.

 

افرادی که حالا به ابن زیاد پیوسته بودند، پیشنهاد جنگ با یاران مسلم را می‌دادند اما ابن زیاد به آنان محلی نگذاشت. (اگر قرار بود او هم مثل این جماعت ساده لوحانه تصمیم بگیرد، نبایست به عنوان حاکم آنجا می‌بود، او خوب می‌دانست جنگ روانی مقدم بر جنگ نظامی است)، ابن زیاد افرادی را به بالای دارالامارة فرستاد تا با مردم سخن بگویند.

 

آی مردم! ابن زیاد مى‌گوید: اگر از من اطاعت کنید، به وضع شما بیشتر رسیدگى مى‌کنم و نزد من موقعیت خوبى خواهید داشت و اگر از من اطاعت نکنید و مخالفت کنید، همه شما را از جائزه خود محروم مى‌گردانم و به وضع بدى مى‌کشانم و ضمنا بدانید: به همین زودی لشگرى از شام وارد کوفه مى‌شود.

 

صحبت‌ها ادامه یافت تا نزدیک غروب آفتاب شد و گفتند: اى مردم! شب شد، به زودى لشگر یزید وارد کوفه مى‌شود. ابن زیاد با خداى خود عهد کرده اگر به جنگ خود ادامه بدهید و امشب به خانه‌هاى خود نروید، جنگجویان شما را در کوچه‌هاى شام سرگردان کند و پاکان شما را به گناه ناسالمان شما و غائبین شما را به جرم حاضرین مؤاخذه کند و به هیچ کدام از بازماندگان شما هیچ هدیه‌اى ندهد و کسى باقى نماند مگر بخاطر جنایت شما عذاب شود.

 

(با این حرف‌ها، کسانی که فقط نظاره‌گر ماجرا بودند خود را مردد بین پراکنده شدن مردم و بهره مندی از پاداش ابن زیاد یا ریخته شدن خونشان و آوارگی زنان و بچه‌هایشان دیدند و کدام انسان عاقلی در اینجا بی‌کار و ساکت می‌نشیند!)

اشراف کوفه نیز همین صحبت‌ها را ادامه دادند و مردم ترسیده و کم‌کم متفرق شدند.

 

کار به جائى رسید که مادر پیش فرزند و برادرش مى‌آمد و مى‌گفت از مسلم اطاعت نکن و پدر نزد فرزند و برادرش مى‌آمد و مى‌گفت از مسلم اطاعت نکن و می‌گفت: فردا لشگر شام خواهد آمد. تو چگونه مى‌توانى با آنان بجنگى و خود را از دست آنان نجات دهى تا دیر نشده به خانه خود برو و از تصمیم خود دست بردار.

 

به همین ترتیب مردم یکى پس از دیگرى از اطراف مسلم پراکنده شدند تا وقتی‌که مسلم در میان مسجد به نماز مغرب مشغول شد و آن هنگام جز سى نفر از چهار هزار نفر باقى نماندند، مسلم وقتى دید به غیر از این عده کس دیگرى با او باقى نمانده است از مسجد به طرف ابواب کنده رفت، هنوز به ابواب نرسیده بود که بیست نفر دیگر هم از آن عده جدا شدند، از باب که خارج شد، همان ده نفر هم رفتند و حتى کسى نبود که او را به طرفى راهنمائى کند...

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی‌نوشت:

مسلم اگرچه در جنگ نظامی دست برتر را داشت اما در جنگ روانی قافیه را باخت، سرنوشت جنگ‌های نظامی را همیشه جنگ‌های روانی قبل از آنها مشخص می‌کند و در واقع حضور نظامی در صحنه، برای وارد کردن ضربه کوچک آخر از طرف پیروز در جنگ روانی است.

چرا خدا دستور می‌دهد که «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» (۶۰ الانفال) قدرت خود را به نمایش بگذارید؟ تا پیروز جنگ روانی شوید تا بدون جنگ نظامی، پیروز جنگ نظامی باشید.

راز پیشرفت سریع داعش در تسلط بر مناطق مختلف، ایجاد رعب بود، رعبی که با ساختن فیلم‌های مختلف و انتشارش آن را تعمدا تشدید می‌کرد، راز حاکمیت آمریکا در دنیا هم همین است و هالیود او هم بخشی از صحنه جنگ اوست.

و نکته بسیار مهم این است که راز غلبه بر داعش و آمریکا و... هم کنار گذاشتن رعب و ترس از آنهاست.

..............

یک نکته جالب و ظریف در روایات و آیات این است که اسلام اگرچه تاکتیک استفاده از جنگ روانی و ترساندن دشمنان را در آیات و روایات مختلف بسیار جدی می‌گیرد اما هرجا صحبت از جنگ روانی است دعوتی به انجام کارهای از جنس داعش در آن نیست بلکه خداوند است که ترس را در قلب دشمنان می‌اندازد.

اسلام این تاکتیک مهم جنگی را به خوبی

سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ

سَأُلْقی‏ فی‏ قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ

وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ

ان القائم منا منصور بالرعب

قسمت قبل 👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...
 نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

اعتماد به تضمین ابن زیاد و فرستادگانش...

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

ابن زیاد با توجه به خبرهایی که بدستش می‌رسید، می‌دانست مسلم، از خانه مختار به خانه هانی نقل مکان کرده است.

 

هانی بعد از یک ملاقات اولیه دیگر به بهانه بیماری به دیدار ابن زیاد نرفته بود.

"ابن زیاد" افرادی را به دنبال هانی فرستاد که به او بگویند می‌دانیم بیمار نیستی و اگر به دیدار ما نیایی این کار تو مخالفت با حاکم تلقی می‌شود.

 

هانی با آنکه از جان خود نسبت به ابن زیاد خوف داشت، با درخواست و ضمانت فرستاده‌های ابن زیاد که خود از بزرگان کوفه بودند، راضی شد به دیدار ابن زیاد برود.

 

وقتی هانی وارد دارالاماره شد، عبیدالله بن زیاد تا او را دید گفت:

«أَتَتْکَ‌ بِحَائِنٍ‌ رِجْلاَه»

این ضرب المثلی بود برای کسی که از اتفاقی فرار می‌کند اما بالاخره در آن می‌افتند.

وقتی هانی نزدیک‌تر شد. ابن زیاد این شعر را خواند که:

أُرِیدُ حِبَاءَهُ‌ وَ یُرِیدُ قَتْلِی

عَذِیرَکَ‌ مِنْ‌ خَلِیلِکَ‌ مِنْ‌ مُرَادِ 

من مى‌خواهم او زنده بماند و با نهایت راحتى زندگى کند و او آرزو دارد که مرا بکشد و نابود کند. عذر خود را نسبت به دوست مرادی خود بیاور.

(این بیتی از شاعر معروف عرب "عمرو بن معدیکرب" بود که با فردی به نام مرادی رفاقت داشت اما میان آن‌ها بهم خورد، عمرو با مرادی خوبی می‌کرد ولی مرادی نسبت به او کینه‌توزی می‌کرد.

این شعر را امیرالمؤنین نیز در پاسخ ابن ملجم وقتی علت خوبی‌های حضرت را می‌پرسد، حضرت همین بیت را در جوابش می‌خوانند.)

 

هانی از این صحبت‌ها فهمید که "ابن زیاد" قصد بدی نسبت به او دارد و از او پرسید: علت تغییر رفتار تو با من چیست؟

ابن زیاد گفت: چگونه از من انتظار احترام دارى با آنکه در خانۀ خود کارهایى کرده‌اى که براى یزید و همۀ مؤمنان ضرر دارد و از قضایای داخل خانه هانی به او خبر داد. اما هانی انکار می‌کرد تا اینکه ابن زیاد دستور داد معقل جاسوس خود را بیاورند و اینجا بود که هانی تازه چهره واقعی معقل را شناخت.

 

ابن زیاد از هانی خواست که مسلم را در اختیار او قرار دهد اما هانی قسم خورد که هیچ‌گاه میهمان خود را در اختیار تو نخواهم گذاشت. بار دیگر بزرگان مجلس به میان آمدند تا با تضمین‌های بی‌هوده هانی را فریب دهند اما این بار دیگر هانی راضی نشد و قسم خورد که دست از یارى مسلم برنمى‌دارم تا در راه مسلم جان بدهم.

 

"ابن زیاد" که راه به جایی نبرده بود، با چوب دستی خود آنقدر به صورت هانی زد که بینی او شکست و پوست صورتش پاره شد و گفت: این مرد از خوارج است و خون او بر ما حلال است و هانی را به زندان انداخت.

 

بعد از این ماجرا، خبر به "عمروبن حجاج" رسید که هانی کشته شده است و او به سمت قبیله هانی رفت و با عده بسیاری از آنان به درب کاخ ابن زیاد آمد و فریاد انتقام خواهی سر داد.

ابن زیاد که از این اوضاع را دید دست به دامن چهره وجیه یعنی شریح قاضى شد و به او گفت: الان به زندان برو وضع هانى را از نزدیک ببین و به آنها بگو که هانى زنده است و کشته نشده. شریح چنین کرد و بر روی دارالاماره رفت و شهادت داد که هانی زنده است و کسی که خبر کشته شدن او را به شما داده است دروغ‌گو است.

 

(شریح قاضی منصوب امیرالمؤمنین بود و در میان شیعیان نیز چهره‌ای موجه بود.به واسطه اعتباری که شریح نزد مردم داشت) عمروبن حجاج و قبیله هانی با شهادت شریح قانع شدند که اخبار رسیده به آنها دروغ است و متفرق شدند!

 

کمی بعد ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و خطبه خواند و مردم را به اطاعت از خواند، در میان خطبه‌ها خبردار شد که مسلم و یارانش به سمت مسجد در حرکت هستند و به همین خاطر از منبر پایین آمد و به سرعت به کاخ خود برگشت...

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی نوشت:

اشتباه هردوی هانی و عمربن حجاج، اعتماد به دشمن به واسطه تضمین‌ها و لفاظی‌های واسطه‌ها بود.

عدم اعتماد به دشمنان از مهم‌ترین دستورات سیاسی قرآن است:

«لا تَرکَنوا اِلَی الَّذینَ ظَلَموا»؛(۱۱۳-هود)

به کسی که ستمگر است، اعتماد نکنید، تکیه نکنید.

رکون به معنی تکیه کردن، اعتماد کردن، میل و گرایش پیدا کردن است.

هانی به واسطه فرستادگان ابن زیاد بدون گرفتن تضمین واقعی به او اعتماد کرد، عمربن حجاج و افراد قبیله هانی نیز به واسطه شریحی که همنشین ابن زیاد و فرستاده او شده بود به ابن زیاد اعتماد کردند. فراموش کردند که ملاک حال افراد است و این شریح که نماینده ظلمه و همراه آنهاست نیز مثل ابن زیاد شایسته اعتماد نیست.

اگر همین دو اعتماد نبود معلوم نبود سرنوشت تاریخ چقدر تغییر کند.

🔰 قسمت‌های قبل.👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...
 

نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

....

🔻به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 یزید برای حل مشکل با «سرجون رومی» به مشورت می‌نشیند. (سرجون مشاور مورد اعتماد معاویه و یزید و دیوان دار آنها بود، اگرچه مشهور بود که مسیحی است اما چون تاریخ دست داشتن مسیحیان در خون اصحاب پیامبر را سراغ ندارد و نفوذ از راه‌هایی چون طب و دیوان‌داری و... نیز شیوه همیشگی یهودیان با جمعیت کم برای پیشبرد اهدافشان بوده است؛ برخی او را یهودی نفوذی می‌دانند.)

 

🔻 سرجون موفق می‌شود با زبان بازی، یزید را که با عبیدالله بن زیاد بد است، بالاخره قانع ‌کند که عبیدالله را علاوه بر بصره به امارت کوفه نیز بگمارد و او را مأمور سرکوب مسلم کند. یزید نیز چنین می‌کند و نامه‌ حکومت کوفه را برای عبیدالله ارسال می‌کند.

عبیدالله تا نامه یزید به او می‌رسد (لحظه‌ای را از دست نمی‌دهد، چرا که تاریخ را همیشه لحظه‌‌ها می‌سازند)، کم‌تر از یک شبانه روز سپاهی تجهیز می‌کند و به سمت کوفه حرکت می‌کند. (در تاریخ است که او با لشکری حرکت می‌کند اما چنان سریع می‌رفته است که نیروهای او یکی یکی از ادامه مسیر باز می‌مانده‌اند. اما او برای هیچ کدام از حرکت باز نمی‌ایستد، تا بالاخره با جمع محدودی به کوفه می‌رسد.) عبیدالله نزدیک کوفه عمامه سیاهی به سر خود می‌گذارد و چهره خود را می‌پوشاند و مردم به تصور اینکه او امام حسین(ع) است، استقبال گرمی از او می‌کنند.

 

🔻عبیدالله با همان حالت به درب دارالامارۀ کوفه می‌رود. نعمان به تصور اینکه او امام حسین(ع) است، در را روی او باز نمی‌کند و اعلام می‌کند من جنگی با تو ندارم اما حکومت کوفه را هم به تو نمی‌دهم.

 

🔻عبیدالله بازهم چیزی نمی‌گوید و این‌بار به پشت دار الاماره می‌رود (تا دور از چشم مردم خود را به نعمان معرفی کند و وارد دارالامارة ‌شود.) اما بالاخره کسی از صدایش او را می‌شناسد و فریاد می‌زند که ای مردم او حسین نیست و ابن مرجانة است و مردم از دور او پراکنده می‌شوند و عبیدالله هم وارد دارالامارة می‌شود.

عبیدالله با دو حربه تطمیع مخالفان شیعیان و سرکوب قاطع شیعیان، کوفه را به دو قسمت مخالفان مسلم و تحت حمایت خود و حامیان مسلم که همه موظف به سرکوب آنها هستند، تقسیم می‌کند.

 

🔻 حربه دیگر عبیدالله ارسال فردی نفوذی به نام معقل بود، او با اظهار عشق و علاقه به اهل بیت و پرداخت ۳ هزار درهم برای تامین هزینه‌های سلاح و... توانست به مسلم بن عوسجه نزدیک شود و از طریق او نیز به حضرت مسلم نزدیک شد و با ایشان ملاقات می‌کند و از این طریق اخبار مسلم و اطرافیانش را به ابن زیاد می‌رساند.

.....

📝 پی نوشت:

متأسفانه عموم مردم بحث نفوذ را در تحلیل‌های تاریخی و آسیب‌شناسی اوضاع فعلی لحاظ نمی‌کنند، شاید علت اصلی آن نیز این است که فرد نفوذی پنهان است و اتفاقا سعی در ظاهر سازی او بیش از بقیه است.

گاهی برای برخی عملکردهای دولت‌مردان هیچ جای توجیهی نیست اما علاقه‌ها و روابط شکل گرفته شخصی نمی‌گذارد افراد بتوانند باور کنند که فلان شخص نفوذی است و ما از این موارد از ابتدای تاریخ انقلاب تا همین حالا کم نداشته‌ایم.

تا جایی که در دولت روحانی چندین مورد در سطح مذاکره کنندگان هسته‌ای و مسئولان ارشد دولتی افرادی به جرم جاسوسی دستگیر شدند.

البته در واقع این نوع از نفوذی‌های جاسوس یا تصمیم‌گیر سطح پایین، نفوذی‌های درجه دو هستند و نفوذی‌های اصلی تصمیم‌سازان نفوذی هستند.

📌همانطور که نفوذ سرجون خطرناک‌تر از معقل بود، نفوذ دیگر تصمیم‌سازان نیز، از نفوذی‌های خرد خطرناک‌تر است.

رهبری در ۲۴ آبان سال ۹۸ در دیدار با مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی می‌فرمایند:

👈«به نظر ما سلاح اصلی آمریکا هم، در این منطقه که ما در جمهوری اسلامی مراقب این معانی هستیم، نفوذ است -نفوذ در مراکز حسّاس و تصمیم‌گیر- ایجاد تفرقه است، ایجاد تزلزل در عزم ملّی ملّت‌ها است، ایجاد بی‌اعتمادی میان ملّت‌ها، میان ملّت‌ها و دولت‌ها، دستکاری در محاسبات تصمیم‌گیران و وانمود کردن اینکه حلّال مشکلات این است که زیر پرچم آمریکا بروید و تسلیم آمریکا بشوید و حرف آمریکا را قبول بکنید، هر چه او گفت عمل کنید و گوش کنید، این حلّال مشکلات است؛ این را در ذهنیّت تصمیم‌گیران ملّت‌های اسلامی و کشورهای اسلامی می‌خواهند وارد کنند؛ سلاح‌های آنها اینها است که از سلاح‌های سخت و سلاح‌های نظامی خطرناک‌تر است.»

🔰 قسمت‌های قبل.👇

 

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...

....

🔻به شرح حال بپیوندید.

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 حضرت مسلم بعد از گرفتن نامه امام به مدینه می‌روند و با اطرافیان خود خداحافظی کرده و دو بلد راه را اجاره می‌کنند تا ایشان را به کوفه برسانند.

در راه با مشکلاتی مواجه می‌شوند و تشنگی زیاد بر آنها غلبه می‌کند و دو بلد راه ایشان نیز از تشنگی تلف می‌شوند، حضرت مسلم به راه خود ادامه می‌دهند تا به نهری می‌رسند به نام «ضیق» که از شاخه‌ای منشئب شده بود با نام «الخبت».

 

🔻(ضیق به معنای تنگی و سختی بود و خبت به معنای پنهان، جمع آنها میشد سختی پنهان،) مسلم که تا اینجا این سختی‌ها تا مرز مرگ او را برده بود و حالا در فراخی‌اش هم چنین نشانه‌ای می‌دید، تفأل به بدی زد و همانجا اطراق کرد و نامه‌ای برای امام حسین(ع) نوشت و توسط یکی از همراهانش، برای حضرت فرستاد:

 

👈«فَإِنَّنِی أَقْبَلْتُ‌ مِنَ‌ اَلْمَدِینَةِ‌ مَعَ‌ دَلِیلَیْنِ‌ لِی فَجَارَا عَنِ‌ الطَّرِیقِ‌ فَضَلاَّ وَ اشْتَدَّ عَلَیْنَا الْعَطَشُ‌ فَلَمْ‌ یَلْبَثَا أَنْ‌ مَاتَا وَ أَقْبَلْنَا حَتَّى انْتَهَیْنَا إِلَى الْمَاءِ فَلَمْ‌ نَنْجُ‌ إِلاَّ بِحُشَاشَةِ‌ أَنْفُسِنَا وَ ذَلِکَ‌ الْمَاءُ بِمَکَانٍ‌ یُدْعَى اَلْمَضِیقَ‌ مِنْ‌ بَطْنِ‌ الْخَبْتِ‌ وَ قَدْ تَطَیَّرْتُ‌ مِنْ‌ وَجْهِی هَذَا فَإِنْ‌ رَأَیْتَ‌ أَعْفَیْتَنِی مِنْهُ‌ وَ بَعَثْتَ‌ غَیْرِی وَ السَّلاَمُ‌.»

من از مدینه همراه دو راهنما رهسپار شدم اما این دو نیز از بی‌راهه رفتند و راه را گم کردند و تشنگی بر ما زیاد شد و چیزی نگذشت که آن دو فوت کردند و با این وجود ادامه دادیم تا به آبی رسیدیم و نجات نیافتیم جز با خستگی و نیمه جانی و این آب در مکانی بود با نام تنگ و از سرچشمه‌ای به نام پنهان و من این را به فال بد گرفتم و اگر شما صلاح بدانید، مرا از این مأموریت معاف کنید و کس دیگری جایگزین من نماید. تمام.

 

🔻حضرت به او پاسخ دادند:

👈«فَقَدْ خَشِیتُ‌ أَنْ‌ لاَ یَکُونَ‌ حَمَلَکَ‌ عَلَى الْکِتَابِ‌ إِلَیَّ‌ فِی الاِسْتِعْفَاءِ مِنَ‌ الْوَجْهِ‌ الَّذِی وَجَّهْتُکَ‌ لَهُ‌ إِلاَّ الْجُبْنُ‌ فَامْضِ‌ لِوَجْهِکَ‌ الَّذِی وَجَّهْتُکَ‌ لَهُ‌ وَ السَّلاَمُ‌».

می‌ترسم تو از این جهت نامه به من نوشته‌ای که از مأموریتی که تو را بر آن گمارده‌ام استعفاء دهی که می‌ترسی! پس به مأموریت خود ادامه بده. تمام.

 

🔻مسلم که پاسخ حضرت را می‌خواند می‌گوید: خیر! من از سر ترس چنین نگفته‌ام و مسیر خود را ادامه می‌دهد. کمی که جلو می‌رود یک شکارچی را می‌بیند که می‌خواهد آهویی را شکار کند. تیر شکارچی به آهو می‌خورد و مسلم این شکار موفق را تفأل به خیر می‌زند و می‌گوید امید به خداست که بر دشمن غلبه کنیم.

 

🔻 بالاخره مسلم به کوفه می‌رسد و به خانه مختار می‌رود و در آنجا شیعیان هر روز گروه گروه به دیدارش می‌آیند و با او بیعت می‌کنند تا شمار بیعت کنندگان با او به ۱۸ هزار نفر می‌رسد؛ پس از آن مسلم به حضرت نامه می‌نویسد که شرایط برای حضور شما مهیا است. به کوفه بیایید.

 

🔻نعمان بن بشیر حاکم کوفه که قضایا را رصد می‌کند ضمن اعلام اینکه تا وقتی کسی علیه من قیام نکند با کسی نخواهم جنگید، تهدیداتی هم نسبت به پس از قیام علیه خود می‌کند. اما این مواضع سست او موجب اعتراض طرفداران یزید در کوفه می‌شود و نامه ها‌یی به یزید می‌نویسند...

....

📝 پی نوشت:

📌در باب تافل خیر و شر و چیزهای از این دست مثل چشم زخم و تلسم و....

آنچه از اهل آشنا با این مباحث که از روی علم و تجربه به ما گفته‌اند، این است که اگرچه این امور یا حقیقت دارد یا حداقل ریشه در امور حقیقی دارد اما سِرّ متأثر شدن از آنها در پذیرفتن آنها بدون توجه به قدرت ما فوق آنها است.

 اما اگر همانطور که در روایات باطل کردن آن‌‌هاست گفتی با وجود اینکه این امور را نفی نمی‌کنم اما به قادر فوق آن‌ها اتکا می‌کنم دیگر اثری نخواهند داشت.

البته این کار در عمل، هم نیاز به ایمان بسیار بالا دارد و هم تذکر.

و باز البته اتکاء به خداوند هم لازمه‌اش مصون ماندن از هر آسیبی نیست چرا که گاهی تقدیر الهی بر یک قضیه است، به علت خیرات بالاتری که در آن است و از چشم ما پنهان است. خیراتی که ممکن است برای خود ما یا غیر ما یا هر جهت دیگری باشد اما مهم اینجاست که از وقتی به خدا اتکا کردی هرچه رسد خیر محض است و اهل شر در رسیدن یا نرسیدن آن هیچ کاره‌اند و در آن قضیه در نهایت ضرر نخواهی کرد.

این فهم موجب می‌شود در اوج مشکلات و سختی‌ها نیز جز زیبایی اراده خدا را نبینی.

✔️ نکاتی که در متن داخل ( ) است در کتاب مذکور ذکر نشده است و اضافات بنده به متن است.

 

🔰 قسمت‌های قبل👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

 

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻پس از نامه سلیمان بن صرد نامه‌های مختلفی نوشته می‌شود، یکی نوشته بود:

👈«فَحَیَّ‌هَلاَ فَإِنَّ‌ النَّاسَ‌ یَنْتَظِرُونَکَ‌ لاَ رَأْیَ‌ لَهُمْ‌ غَیْرُکَ‌ فَالْعَجَلَ‌ الْعَجَلَ‌ ثُمَّ‌ الْعَجَلَ‌ الْعَجَلَ‌ وَ السَّلاَمُ‌.»

به سرعت و زود به سمت ما حرکت کن؛ مردم منتظر تو هستند و هیچ رای و نظری غیر از رای تو در آنها نیست. بیا زودتر بیا باز هم زودتر...

شبث بن ربعی نوشته بود:

👈«فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ‌ وَ أَیْنَعَتِ‌ الثِّمَارُ فَإِذَا شِئْتَ‌ فَاقْدَمْ‌ عَلَى جُنْدٍ لَکَ‌ مُجَنَّدٍ وَ السَّلاَمُ‌»

باغ‌هاى کوفه سبز و باصفا شده و تمام میوه‌ها رسیده، هر گاه شما اراده کنى و هر وقت دلتان خواست مى‌توانى با لشگر پیروز خود به سوى ما بیایی.

 

🔻 حضرت، «مسلم بن عقیل» را به همران آورندگان نامه به سمت کوفه می‌فرستند و نامه‌ای برای پاسخ به کوفیان به مسلم می‌دهند:

👈«وَ مَقَالَةُ‌ جُلِّکُمْ‌ أَنَّهُ‌ لَیْسَ‌ عَلَیْنَا إِمَامٌ‌ فَأَقْبِلْ‌ لَعَلَّ‌ اللَّهَ‌ أَنْ‌ یَجْمَعَنَا بِکَ‌ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ»‌

خلاصه نامه‌های شما این بود که ما رهبرى نداریم پس به طرف ما بیائید تا خدا ما را بوسیله تو بر هدایت و حق جمع کند.

 

👈«وَ إِنِّی بَاعِثٌ‌ إِلَیْکُمْ‌ أَخِی وَ ابْنَ‌ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ‌ أَهْلِ‌ بَیْتِی فَإِنْ‌ کَتَبَ‌ إِلَیَّ‌ أَنَّهُ‌ قَدِ اجْتَمَعَ‌ رَأْیُ‌ مَلَئِکُمْ‌ وَ ذَوِی الْحِجَا وَ الْفَضْلِ‌ مِنْکُمْ‌ عَلَى مِثْلِ‌ مَا قَدِمَتْ‌ بِهِ‌ رُسُلُکُمْ‌ وَ قَرَأْتُ‌ فِی کُتُبِکُمْ‌ أَقْدَمُ‌ عَلَیْکُمْ‌ وَشِیکاً إِنْ‌ شَاءَ اللَّهِ‌»

من برادر و پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود از خانواده‌ام را به سوى شما می‌فرستم و هر وقت که او به من نامه نوشت که همۀ بزرگان و خردمندان شما یک رأى و یک نظر شده‌اید، مثل همان عقیده‌ای که در نامه‌‌هایتان بدست من رسید و در آنها خواندم. آنگاه به خواست خدا بزودى به طرف شما مى‌آیم.

 

👈«فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ‌ إِلاَّ الْحَاکِمُ‌ بِالْکِتَابِ‌ الْقَائِمُ‌ بِالْقِسْطِ‍‌ الدَّائِنُ‌ بِدِینِ‌ الْحَقِّ‌ الْحَابِسُ‌ نَفْسَهُ‌ عَلَى ذَاتِ‌ اللَّهِ‌ وَ السَّلاَمُ‌.»

توجه کنید؛ به جان خودم قسم امام کیست؟ رهبر حکم کننده بر اساس کتاب خدا و برپادارنده عدالت است، رهبر کسی است که متدین به دین حق و ثابت قدم و مطیع تام خداوند باشد و غیر او حق رهبری ندارد. تمام.

.....

📝 پی‌نوشت:

📌پیامبر اکرم(ص) نیز در مکه شرایط سختی را داشتند، وقتی چند تن از بزرگان مدینه در سفر حج دعوت ایشان را قبول کردند و در سال بعد هیاتی ۱۲ نفره برای بیعت با ایشان در مراسم حج به مکه آمدند، حضرت با آنان پیمانی بستند که «براى خدا شریکى قرار ندهیم، دزدى‏ نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و...» و همراه آنان یک نماینده به نام "مصعب" فرستادند که او یک سال در مدینه ماند و به تبلیغ اسلام پرداخت و پس از یک سال مصعب به مکه بازگشت و گزارش پیشرفت اسلام در یثرب و پایبندی آنها به پیمانشان با رسول خدا را به ایشان داد و مدت کمی بعد در موسم حج ۷۵نفر از مردم یثرب به دیدار پیامبر آمدند و با ایشان پیمان بستند که در صورت هجرت ایشان و مسلمانان به یثرب همانطور که از خود و خانواده خود دفاع می‌کنند از آنها نیز حمایت کنند و پس از آن مسلمانان و پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند.

 

📌این نمونه را ذکر کردم تا معلوم شود رفتار عاقلانه، قبل از اعتماد به کسی یا کسانی در کار اصلی، امتحان آنها در موارد کوچک‌تر است.

فرقی نمی‌کند حضرت حجت (عج) هم تا از ما یک ثقه‌ای نگیرند و ما را در آن امتحان نکنند، در کار اصلی به ما اعتماد نمی‌کنند، ما هم باشیم اگر عاقلانه بخواهیم رفتار کنیم اول یک ثقه‌ای از افراد در کارهای کوچک‌تر می‌گیریم و بعد کار اصلی را به آنها می‌سپاریم.

قسمت قبل 👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

۶شهریور۰۰

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

مرحوم شیخ مفید در کتاب «الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد،» قضایای منتهی به شهادت امام حسین (علیه السالم) را به نقل از بزرگان روایی شیعه مثل مرحوم کلینی و آنها نیز از اهل فن سیره اهل بیت نقل می‌کنند، که خلاصه‌ای از آن را تا قسمت‌‌های خاص و نکته دار آن، در پست‌های مختلف در ادامه خواهم آورد (ان شاء الله):

 

🔻 در زمان معاویه، شیعیان به خصوص شیعیان کوفه از امام حسین(ع) می‌خواستند که علیه معاویه قیام کنند، اما حضرت «فَامْتَنَعَ‌ عَلَیْهِمْ‌ وَ ذَکَرَ أَنَّ‌ بَیْنَهُ‌ وَ بَیْنَ‌ مُعَاوِیَةَ‌ عَهْداً وَ عَقْداً لاَ یَجُوزُ لَهُ‌ نَقْضُهُ‌ حَتَّى تَمْضِیَ‌ الْمُدَّةُ‌».

حضرت به صلح نامه بین خود و معاویه اشاره می‌کردند و می‌فرمودند تا وقتی زمان آن پایان نیابد، دست به چنین کاری نمی‌زنند.

 

🔻زمان می‌گذرد تا معاویه به درک واصل می‌شود، یزید ادعای خلافت می‌کند و از ولید حاکم مدینه می‌خواهد برای او از امام حسین(ع) بیعت بگیرد.

حضرت از بیعت امتناع می‌کنند و به مکه می‌روند و در جوار خانه خدا می‌مانند « قَدْ لَزِمَ‌ جَانِبَ‌ اَلْکَعْبَةِ‌ فَهُوَ قَائِمٌ‌ یُصَلِّی عِنْدَهَا وَ یَطُوف»؛

 

🔻در این میان عبدالله بن زبیر که علیه یزید قیام کرده و کنترل مکه در دست او بوده است، هر روز و دائما نزد حضرت می آمده و می‌گفته است: تا وقتی شما اینجا هستید مردم با من بیعت نمی‌کنند و عملا حضرت را تهدید می‌کرده است که شما مانع بیعت مردم با من هستی و باید از مکه بروید.

 

🔻تا اینجا حضرت نه در مدینه مکان امنی داشته‌اند و نه در مکه؛ تا اینکه نامه‌های اهل کوفه به حضرت می‌رسد.

 

🔻 در کوفه مردم بعد از شنیدن خبر هلاکت معاویه و عدم بیعت امام حسین با یزید در منزل «سلیمان بن صرد» که بزرگشان بوده است، جمع می‌شوند:

👈«فَذَکَرُوا هَلاَکَ‌ مُعَاوِیَةَ‌ فَحَمِدُوا اللَّهَ‌ عَلَیْهِ‌ فَقَالَ‌ سُلَیْمَانُ‌ إِنَّ‌ مُعَاوِیَةَ‌ قَدْ هَلَکَ‌ وَ إِنَّ‌ حُسَیْناً قَدْ تَقَبَّضَ‌ عَلَى الْقَوْمِ‌ بِبَیْعَتِهِ‌ وَ قَدْ خَرَجَ‌ إِلَى مَکَّةَ‌ وَ أَنْتُمْ‌ شِیعَتُهُ‌ وَ شِیعَةُ‌ أَبِیهِ‌ فَإِنْ‌ کُنْتُمْ‌ تَعْلَمُونَ‌ أَنَّکُمْ‌ نَاصِرُوهُ‌ وَ مُجَاهِدُو عَدُوِّهِ‌ فَأَعْلِمُوهُ‌ وَ إِنْ‌ خِفْتُمُ‌ الْفَشَلَ‌ وَ الْوَهْنَ‌ فَلاَ تَغُرُّوا الرَّجُلَ‌ فِی نَفْسِهِ‌ قَالُوا لاَ بَلْ‌ نُقَاتِلُ‌ عَدُوَّهُ‌ وَ نَقْتُلُ‌ أَنْفُسَنَا دُونَهُ‌ قَالَ‌ فَکَتَبُوا > بِسْمِ‌ اللّٰهِ‌ الرَّحْمٰنِ‌ الرَّحِیم.»

سلیمان ماجرای مرگ معاویه و ... را می‌گوید و ادامه می‌دهد: شما پیروان امام حسین(ع) و پدرش هستید. اگر می‌دانید که اهل یاری او و جنگ با دشمنانش هستید به او خبر دهید و اگر اهل ترس و ناتوانی و سستی هستید، این مرد را به حال خود رها کنید.

حاضرین جواب می‌دهند: نه ما با دشمنان او می‌جنگیم و خودمان را فدای او می‌کنیم. وقتی اینچنین می‌گویند، سلیمان می‌گوید: پس بنویسید، بسم الله الرحمن الرحیم... و اولین نامه دعوت از حضرت را می‌نویسند و بعد از آن هر روز نامه‌های فراوانی شاید از سر اخلاص چون نامه سلیمان بن صرد و شاید برای عقب نماندن از قافله حکومت جدید برای حضرت فرستاده می‌شود.

...........

📌 پی نوشت: وقتی انسان سرونشت این جماعت را می خواند باور می‌کند، اگر به خود ما باشد همه ما امکان دارد، روزی خلاف همه آرمان‌هایمان بایستیم و فقط و فقط باید از خود خدا خواست و این شب‌ها التماس کرد که ما را لحظه‌ای به خودمان وا نگذارد و تا آخرین لحظه عمر ما را در مسیر نصرت دین ولی خودش حفظ کند.

.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری