امروز داستان عبور حضرت موسی از نیل را برای بچهها میگفتم، وسط داستان عنوان اصلی بحث خودش را پیدا کرد، «بگذار وقتش برسد»، موقع نویسندگی هم نباید لنگ عنوان شد، وقتی شروع کردی به نوشتن عنوان خودش پیدا میشود.
بحث امروز از آن بحثهایی بود که خودم، هم گوینده بودم و هم شنوده و بیشتر از بچهها لذت بردم.
مثال تیراندازهای حرفهای را زدم که هدف در تیر رسشان میآید اما نمیزنند و میگذارند تا وقتش برسد، وقتش وقتی است که با تیرت دقیق همان کاری که میخواهی با اطمینان انجام شود، گاهی باید هدف را مجروح کرد، گاهی باید کارش را با اطمینان تمام کرد.
تیر خدا همیشه دقیقا سر وقتش همان کاری که باید را میکند، خدا اگر الان به ظالمان فرصت میدهد چون وقتش نرسیده، صبر خدا را اگر در کنار اطمینان به خطا نرفتن تیر خدا، بفهمیم، صبر او برایمان زیبا و لذت بخش میشود.
صحنه بیتابی یاران موسی را هنگام دیدن لشکر فرعون گفتم و آرامش موسی و اینکه میگفت بگذارید وقتش برسد! خدا با من است.
وقتی لشکر فرعون به نزدیکی یاران موسی رسیده بود آنها وارد دریا شدند، اگر فاصله آنها زیاد بود و از دریا رد شده بودند، یاران فرعون میگفتند این سحر موسی است و تلهای برای نابود کردن ما، اما وقتی لشکر فرعون وارد دریا شدند که یاران موسی هم درون دریا بودند و آنها مطمئن بودند این تله نیست چون اگر تله باشد خود یاران موسی نیز در آن غرق میشوند.
با امید به رسیدن به یاران موسی وارد نیل شدند و زمان طوری رقم خورد که وقتی آخرین یار موسی از دریا خارج شد، آخرین یار فرعون نیز وارد دریا شده بود و حالا فرعون و همه لشکر او به طور کامل درون تله خدا بودند.
📌 «وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ» (اعراف:۳۴)
برای هر امتی زمانی [معین و اجلی محدود] است، هنگامی که اجلشان سرآید، نه ساعتی پس میمانند و نه ساعتی پیش میافتند.