شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سال ۹۳ بود و برای اولین بار تصمیم داشتم به سفر اربعین بروم، یک سال بود که ازدواج کرده بودم، از نظر مالی خیلی تحت فشار بودم، آخر ماه‌ها به صفر کلوین می‌رسیدم و با این همه از باران رحمت بی‌حسابش و خوان نعمت بی‌دریغش با قرض و فروختن طلا و وام و کمک از پدر توانسته بودم تازه ماشین هم بخرم.

( البته الحمد لله این اوضاع خیلی زود تمام شد و چند سالی است که فشارها تمام شده، سختی‌های زندگی خود نعمتی است اگر قدر بدانیم.)

 

برای اینکه بتوانم به سفر اربعین بروم از مدت خیلی زیادی قبل شروع به پس‌انداز کردم، در برنامه‌ریزی حتی روی هزارتومان هم باید حساب باز می‌کردم، نزدیک اربعین که شد مادرم گفت من هم می‌خواهم امسال اربعین بروم، روزها گذشت تا ایام سفر اربعین رسید.

مادرم مدام تماس می‌گرفت و از اشتیاقش به سفر می‌گفت و دنبال همسفر بود ولی کسی را پیدا نکرد، اگر می‌خواستم بروم شیراز و مادرم را ببرم حساب کتابم برای سفر بهم می‌ریخت، هزینه بنزین بالا می‌رفت و پول کم می‌آوردم.

همسرم گفت مادر من هم خیلی دوست دارد اربعین برود ولی هیچ وقت هیچ مسافرتی نتوانسته برود و همیشه باید از پدر مریضم مراقبت می‌کرده، امسال من پیش پدرم می‌مانم تو مادر من و خودت را کربلا ببر.

 

با خیر خوشی عازم شیراز شدم، که «ایزد تعالی و تقدّس خطه‌ی پاکش را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه دار؛» دعوت مادرین را اجابت کردم و حاجتشان برآوردم و به سمت اهواز حرکت کردم، با دودوتا چهارتایی که کرده بودم مادرین که باران رحمت بی‌حسابشان همه‌ را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغشان همه ‌جا کشیده، اگر پول بنزین رفت و برگشت را حساب ‌می‌کردند همه‌چیز حل بود و حسابم جور می‌شد؛ اما زهی خیال باطل که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کاراند مبادا تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری!😊

 

اگرچه حساب‌ و کتاب‌ها بهم خورده بود، اما امیدم به خدا بود، شاید هم نه امیدم به مادرین بود! نمی‌دانم اما می‌دانم، مادرینی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور دارند، دوستان را کجا کنند محروم، پس شروع کردم به حساب و کتاب جدید و دل بستن به حساب کردن کرایه‌های مسیر نجف به کربلا.🤔

 

اما بازهم احتیاط باید کرد، فقط به قدر هزینه برگشت از اهواز به شیراز ته کارتم نگه داشتم و هرچه پول داشتم، احتیاطا در جیب مبارک گذاشتم. آن‌ور مرز سه‌تایی سوار ونی شدیم و بعد از یک روز نزدیک غروب به نجف رسیدیم، موقع حساب کرایه که شد، مادرین را دیدم که سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرقند با خود گفتم از این بستان که بودید ما را چه تحفه کرامت کردید؟ اما ظاهرا بوی گل چنان مستشان کرده بود که فراموش کردند دامنی پر کنند هدیه اصحاب را.😍

 

کرایه‌ها را حساب کردم، ای مرغ سحر عشق زمن آموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد، این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند که اگر فعلا موفق می‌شدم تخفیف بگیرم فقط دوبار می‌شد با آن سوار موتور گاری شوم.

به حرم مولا که رسیدیم موقع نماز مغرب و عشا بود به رسم فداکاری به مادرین گفتم: شما نماز بخوانید و زیارت مختصری کنید و سریع بیایید تا بعد من بروم نماز بخوانم و زیارت کنم؛ اما گر کسی وصفشان زمن پرسد بی‌دل از بی‌نشان چه گوید، کان‌را که خبر شد خبری بازنیامد و خلاصه تا صبح چشمانم نگران و لرزان در هوای سرد به درب حرم ماند و خبری نشد.

 

صبح خسته و کوفته در حالت خلصه به زور چشمانم را باز نگه داشته بودم که دیدم مادرین یکی یکی دوتا دوتا آمدند که کی آمدی؟ گفتم مگر ما قراری گذاشته بودیم؟! خلاصه زیارتی مختصر کردم و بعد از دو روز نخوابیندن راه افتادیم.

 

مادرین به راه خود می‌رفتند و ما تجربه نداشتیم که قرار بگذاریم، ساعتی که گذشت، جایی نشستم تا استراحت کنم و ناخودگاه خستگی دو روزه برمن فایق آمد و از هوش برد.

فقط یک ساعت غفلت همه کارها را خراب کرد،

«خواب نوشین باماداد رحیل       بازدارد پیاده را زسبیل»

بیدار که شدم من بودم و جیب خالی و مادرانی که حالا نبودند! جواب پدرم، برادرانم، همسرم، برادر زن‌هایم و خلاصه چه کنم؟ اینها در این مملکت غریب چه شدند؟...

 

با حال خسته و نزار با سرعت زیاد موکب‌ها را جلو می‌رفتم و با یأس و ناامیدی چشم برمی‌گرداندم و مسیر را برمی‌گشتم، اما «عمر تلف کرده و تأسف می‌خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب‌دیده می‌سفتم.»

شاید مسیر نجف تا کربلا را چندبار تکه تکه رفتم و برگشتم؛ اما هیچ یعنی هیچ! هیچ خبری نبود!

 

نزدیک کربلا که می‌شدم رباط‌های مچ پایم گرفته بود، رباط‌ها به چوب خشکی می‌ماند که با هر قدمی، صدای خرد شدنشان در گوشم می‌پیچید، آخر کی قرار بود تمام شود؟ نمی‌دانستم! و با هر بدبختی که بود فقط به عشق ارباب، خودم را جلو می‌بردم و اگر نبود این عشق به هیچ قیمتی حاضر نبودم قدم از قدم بردارم.

هرطور که بود خودم را به موکبی داخل کربلا رساندم و بی‌هوش شدم، اما خوابم نمی‌برد، سه روز بود نخوابیده بودم. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده چرا خوابم نمی‌برد! لابد به خاطر نگرانی بود! اما دیگر نگرانی هم نداشتم، من که از همه‌جا ناامید شده بودم تازه امیدوار شده بودم « فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه‏» «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» همه چیز را به خدا سپرده بودم و کاملا آرام بودم.

پولم به خرید سیم‌کارت و تماس با شیراز نمی‌رسید، غرورم هم اجازه نمی‌داد از کسی بخواهم به من پول دهد یا با تلفنش تماس بگیرم، اما یک پیام اینترنتی که اشکال نداشت، بالاخره به برکت واتس‌آپ و هماهنگی با شیراز با مادرین قراری گذاشتم، اما موقع مقرر که شد هرچه کردم بدنم دیگر توان نداشتم و نتوانستم از جایم تکان بخورم. مادرین را به خدا سپردم، شاید هم خود را، اما هرچه بود ندایی در گوشم می‌گفت: «أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِل‏» ان شاء الله.

 

به هر سختی که بود خودم را به بین‌الحرمین رساندم به رسم ادب اول به حرم علم‌دار کربلا رفتم، در حرم جانم دوباره زنده شد خیلی زیارت با صفایی بود، زیارتم تمام شده بود که کسی شروع کرد به شعار دادن: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار»، جمعیت هم شعار را تکرار کرد، شعار دوم یا سوم بود که کل حرم ندا می‌داد: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار»، لحظاتی نگذشت که دیدم، منی که با هر قدمی یک بار قبضه روح می‌شدم بال درآورده‌ام، کسی روی دوشم، کنار ضریح شعار می‌دهد «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار» و همه حتی در دیوار حرم و ضریح‌هم جواب می‌دهند: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار».

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال      دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون

 

حال خوشی داشتم و درد پاهایم را از یاد برده بودم، راهی حرم ارباب شدم، فراش باد صبا را گفته بود که فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده بود تا بنات نبات در مهد زمین بپرورند و گلدسته‌ها را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته بود و قدوم موسع ربیع گنبد شکوفه بر سرش نهاده بود.

 

از صافی ورودی حرم که گذشتم و چشمم به ضریح افتاد، حالی داشتم که لایدرک و لایوصف، می‌گویند بزرگ‌ترین نعمت خدا بر بندگانش در بهشت جلوه‌ای است که بر مؤمنین در بهشت می‌کند و مؤمنان از لذت این جلوه ماه‌ها و بلکه سال‌ها مدهوش می‌شوند، و این جلوه همان نور محمدی است و من مدهوش این جلوه در قطعه‌ای از بهشت روی زمین شده بودم. «این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذه»

اما چه باید کرد که باید به دیار خود برمی‌گشتم؛ زیارت که تمام شد لنگ لنگان به سرعت راه برگشت را پی‌گرفتم، باید هر طور که بود خودم را سریع زودتر از مادرین به مرز می‌رساندم، بدون آنها رویی برای برگشتن نداشتم؛ خدا کند سالم باشند، خدا کند به همان مرزی که آمدیم برگردند.

 

موقع آمدن مادرم همه جوانب کار را سنجیده بود، اگر سردشان شد پالتو آورده بودند، کفش زاپاس، لباس‌های گرم، دمپایی و... تنها جهتی که غفلت کرده بودند کسی که باید این بارها را ببرد! هرچه می‌گفتم مادر جان این‌ها چیه می‌آوری؟ می‌گفتند شاید لازم شد، خلاصه از اول سفر یک پلاستیک خیلی بزرگ را در بغل داشتم و یک کوله بزرگ هم بر پشتم، با اینکه مادرم گم شده بود و پایم درد می‌کرد باز این کیسه را بی‌خیال نمی‌شدم به امید اینکه مادر پیدا شود و کیسه را تحویلشان دهم، اما حالا که قرار بر برگشتن بود چه؟ بازهم خوف داشتم پیش مادرم ضایع شوم که ما را گم کردی، کیسه وسایل را هم گم کردی؟ برای حفظ آبرو هم که شده بود باید این بار را به سر منزل مقصود می‌رساندم؛ بارهایم را برداشتم و راهی شدم.

 

برای برگشت پول نداشتم، به هر شکلی بود کامیون‌هایی که مجانی مسافران را می‌بردند، پیدا کردم و پشت آن‌ها سوار شدم، اما می‌گفتند تا نجف بیشتر نمی‌برد ولی توکل با خدا! هنوز هم بعد از چهار روز نخوابیده بودم، خیلی خسته بودم، دراز می‌کشیدم اما خوابم نمی‌برد، داشتم دیوانه می‌شدم.

کامیون ما را قریب به ۲۰ کیلومتر از کربلا خارج کرد و گفت پیاده شوید، آخر مسلمان اینجا کجاست ما را پیاده می‌کنی؟ می‌گفت: گاراج گاراج، مگر قرار نبود ما را ببری نجف؟ گاراج یعنی چه؟!

 

موتور گاری‌هایی بود که می‌گفتند گاراج ۱۰ هزارتومان و من که تمام موجودیم همین مبلغ بود، بزرگ‌ترین قمار زندگیم را کردم! سوار گاری شدم تا بهانه‌ای باشد برای وصول «کمال انقطاع الی الله».

 

من، خوشحال که دیگر به هیچ کس و هیچ چیز جز خدا امید نداشتم، که موتورگاری بعد از دو سه کیلومتر گفت: اینجا آخر مسیر است، مگر شما مسلمان نیستید؟ مگر نگفتید: گاراج، هیچ یعنی هیچ! هیچ فایده‌ای نداشت هرچه داد می‌زدی می‌گفت: اینجا آخر مسیر است و پیاده شوید، زرنگ‌ها همان اول هم پول‌ها را گرفته بودند.

شدم و چند دقیقه‌ای راه رفته بودم که دیدم مثل گذشته نیستم و احساس سبکی می‌کنم، بله کیسه مادرجان را در موتور جا گذاشته بودم! خدا!😔

 

اما من کم نمی‌آورم، برگشتم، بله برگشتم هرچه در موتورها گشتم، آن نامسلمان را میان دیگر نامسلمان‌هایشان نیافتم، گفتم به اول مسیر می‌روم ولی پای رفتن نداشتم، باید می‌پذیرفتم، وسط غربت با جیب خالی و آبروی رفته. «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ»

 

چشمانم را باز کردم، بله درست می‌دیدم. کیسه بود؟ نه، مادرین؟ نه، دختران شعیب؟ نه. یکی از اقواممان را دیدم، بله فرجی شده است ظاهرا از جنس پسران شعیب است.😊

 

دیگر برایم نفسی نمانده بود که غروری مانده باشد، به سرعت خودم را به فرزند شعیب رساندم و ماجرا را با کمی توریه گفتم: «پول‌هایمان در وسایل مادرین بوده و ما از هم جدا شده‌ایم» حالا من قسم می‌خورم که خدا ناامید می‌کند هرکه به غیر او امید بسته باشد و قسم می‌خورم که: «من رد امر الی الله عز و جل فی جمیع اموره استجاب الله عز و جل له فی کل شیء»

 

خلاصه پولی قرض کردم و خودم را به مرز رساندم، اینجا دیگر مملکت خودمان بود، آخ چه حسی دارد، قبل از آن فکر می‌کردم این ملی‌گراها چقدر احمق‌‌اند که فکر می‌کنند این خاک با چند متر آن‌ورتر فرق می‌کند، اما نه انگار خیلی فرق می‌کند، نمی‌دانم ولی خیلی فرق می‌کند باید این فرق را چشید گفتنی نیست.

سریع به خانه زنگ زدم، گفتند مادرین در راه برگشت هستند و ان شاء الله فردا صبح به مرز می‌رسند! خب الحمد لله می‌توانستم خستگی چند روزه را از تن به در کنم، نمی‌دانم چه سری بود خیلی‌ها که به مرز می‌رسند تازه مریض می‌شوند من هم در کنار همه خستگی‌ها بدنم در مرز عفونت کرده بود، اما اشکال نداشت چقدر استراحت بعد از ۴ روز نخوابیدن با تن مریض می‌چسپد خدایا بابت این لذت ممنونم.

 

ولی نه بازهم خوابم نمی‌برد، معلوم نیست چه اتفاقی افتاده است، دراز می‌کشم چشمانم را می‌بندم ولی خوابم نمی‌برد، از شدت درد و خستگی و بیماری در حال تلف شدن هستم ولی خوابم نمی‌برد؟ اگر ذره‌ای احتمال می‌رفت به خاطر نگرانی حال مادرین باشد، آن هم که دیگر نیست، پس من را چه شده؟ نمی‌دانم.

 

وقتی خوابت نمی‌برد، چقدر شب طولانی می‌شود، صبح شد و مادرین رسیدند، مادرم گریه می‌کرد و شاکی بود که عزیزم کجا بودی چقدر ما نگران تو بودیم؟ گفتیم گم شده‌ای؟ چقدر دنبال تو گشتیم؟ الله اکبر! حالا من گم شده‌ام!

 

تازه خوابم گرفته بود، اما باید پشت فرمان می‌نشستم، همسرم در این ایام بی‌خبری از من و فشار‌های روحی بابت گم کردن مادرین توسط من بی‌تاب شده بود، هر طور بود باید می‌رفتم اما چرا من که چند روز است نخوابیده‌ام حالا اینقدر خوابم می‌آید؟ هر یک ساعت کنار می‌زدم و مقداری می‌خوابیدم، یادم هست که در طول مسیر پشت فرمان چند بار خواب هم دیدم، وقتی نیمه شب به شیراز رسیدم تازه سر ماجرای بی‌خوابی‌ها را فهمیده بودم، در طول سفر عوض چای قهوه می‌خوردم، قهوه خور هم نبودم ولی می‌گفتم چایی که همیشه می‌خوریم بگذار اینجا قهوه بخوریم، حجمش هم که کم است، پس دست هر که قهوه تعارف می‌کرد را رد نمی‌کردم، خدا می‌داند این چند روز چقدر قهوه خورده بودم.😂

 

وقتی به حوزه برگشتم دوستان طلبه می‌گفتند: حمید باقری تو کجا بودی؟ ما هرجا می‌رفتیم بلندگو می‌گفته است گم‌شده حمید باقری از شیراز! انگار واقعا من شده بودم گم شده!😊

 

تا سال‌ها هرچه اقوام و خویشان دعوایم می‌کردند که چرا زنگ نزدی؟ چقدر بی‌خیال بودی؟ و... هیچ نمی‌گفتم و همه اسرار این سفر را فاش نمی‌کردم، اما حالا که دوباره قهوه‌ای خورده‌ام و بی‌خوابی به سر و خوشی به دل زده، اوقات به کام است دل به نوشتن داده‌ام؛

شاعران می‌گویند شعرها می‌آیند و تو کاره‌ای نیستی، وقتی شعر از درونت جوشید بر زبان جاری می‌شود، حکایت نوشتن هم همین است و بس.

.......................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

(تلخیص سخنرانی آیت‌الله حائری شیرازی)

 

🔰 «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؟» مومنین ولی شان خداست، آنها را از ظلمات به سمت نور هدایت می‌کند.

«والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات» کفار ولی شان طاغوت‌ها هستند و آنها را از نور به سمت ظلمات می‌برند.

 

🔰 یک دفعه هست که یک فرد را می‌گوئید، از نور بردند به سمت ظلمت، و بعد هم در همان ظلمت مرد؛ تکه تکه می‌گیری بحث را و می‌گوئید یک فرد را خدا از ظلمت آورد به نور، و در نور بود و به عالم بقا پیوست و از دنیا رفت؛ تکه تکه می‌گیری فرد را.

یک دفعه نسل ها را به هم متصل می‌کنی و آیه را در ارتباط نسل‌ها مطالعه می‌کنی.

 

یعنی چی؟ یعنی این نسل را مقداری آورد در نور. نسل بعد را پشت سر این تا مقدار و مبلغ بیشتری آورد در نور، همینطور نسل به نسل بگذرد، تا ده، دوازده، یا بیست یا پنجاه نسل، آنوقت نسل پنجاهم به نوری برسد که نسل اول به آن نرسیده بود.

در طاغوت‌ها که مردم را از نور به سمت ظلمت می‌برند، در آنها هم نسل به نسل فرض کنید، یعنی آن نسل تا یک حد ظلمت رفته، نسل بعدی دنباله او را برود، نه که همان حد را تکرار کند.

 

🔰 در ذهن ما ابتدای امر می‌آید، یک فاصله‌ای بین ظلمت و نور می‌گیریم، می‌گوئیم خدا مردم را از این ظلمت می‌آورد به این نور و بعد می‌گوئیم طاغوت‌ها هم این کفار را از نور می‌آورند تا این ظلمت، یک وقت هم می‌گوئید که اینجوری، از ظلمت آورد تا نور، این نسل را؛ نسل بعد را تا نور بیشتر، همینطور تا این به دوره نور اعلی برسد. به دوره‌ای برسد که نور کاملا ظاهر بشود، «اشرقت الارض بنور ربها»

 

🔰 ما در دوره امام زمان (علیه السلام) می‌گوئیم، نوری که می‌خواستند همه انبیا عرضه کنند، ایشان عرضه می‌کنند. در انبیا ضعفی نبوده، در ائمه ما نقصی نبوده؛ مردم بنا بود استعداد لازم را برای درک این نور پیدا کنند.

نسل به نسل بگذرد و ظلمات مختلف را اینها تجربه کنند تا برسد به جایی که بتوانند با نور حرکت کنند. پس در آن زمان به نوری می‌رسند مومنین، که در زمان‌های قبل نرسیده بودند.

 

 🔰 پس معنی «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» این است، که او می‌خواهد هر نسلی را به سمت نور ببرد اما نمی‌آیند، نمی‌کشند، یا نمیخواهند. همینطور اینها را دعوت به نور می‌کند، تا برسد به آن نسلی که نور را به طور کامل دریافت کند، پس اینجوری ببینید که نسل‌ها همینطور به سمت نور بروند تا به نور اعلی.

 

🔰 در مورد طاغوت‌ها هم «یخرجهم من النور الی الظلمات»، موفق می‌شود این نسل را از نور تا این اندازه خارج کند. فرزندان او را از دنباله راه در ظلمت می‌برد و نسل بعد از او بقیه این ظلمات را طی می‌کنند، همینطور نسل به نسل ظلمت روی ظلمت می‌آید و اینها سیر می‌کنند، قعر ظلمت را، عمق ظلمت را. تا چهل نسل که گذشت، به جایی از ظلمات می‌رسند که سابقه نداشته، مثل امروز بشر که به جایی رسیده که اصل وجود خدا را انکار می‌کنند.

 

🔰 بشر در عصر ما به حدی از ظلمت رسیده که در عصرهای گذشته سابقه نداشته، امروز بشر به جایی رسیده که اینکه حتی شعور داشته باشد انسان، این را هم اشکال می‌کند، در این هم شک می‌کند. در عقل شک می‌کند! در دستگاه شناخت شک می‌کند!

 

🔰 این یک تعبیر لطیفی است که می‌گوید «یخرجهم من الظلمات الی النور» و «یخرجونهم من النور الی الظلمات» یعنی در هر حدی که انسان هست، یک ترکیبی است از نوری و ظلمتی. یعنی آن ظلمت، ظلمتی پایینتر از آن هم هست و آن نور، نروی بالاتر از او هم هست. «و فوق کل ذی علم، علیم.» مافوق هر صاحب علمی، عالمی است. اینجور که بیان کنیم مساله را، می‌گوئیم هر کس در هر حد از ظلمت که باشد، یک تتمه ای از نور برایش مانده؛ و هر کس در هر حدی از نور که باشد، خودش احساس نیاز به نور بالاتر می‌کند و عطش نور بیشتر هنوز دارد.

.......................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

در قسمت‌های اول و دوم به طرح سوال پرداختم و در قسمت سوم برخی پاسخ‌ها را عرض کردم اما برخی سوالات همچنان باقی ماند.

تا اینجا از این صحبت شد که خداوند محافظانی غیبی برای ما قرار داده است که تا زمان مقدر شدن حوادث ما را حفظ می‌کنند و از طرفی هم مشخص شد اراده ما و عملکرد ما در قضی و قدر الهی دخیل است. اما چند سوال باقی ماند؟ فرق ما با کسی که به وجود محافظان غیبی اعتقاد ندارد چه شد؟ او احتیاط می‌کند ما نیز احتیاط می‌کنیم؟ روایات مربوط به امیرالمؤنین چه؟ چرا حضرت از زیر دیواری که نزدیک بود فرو بریزد بلند نشدند چرا حضرت در میدان جنگ زره به تن نمی‌کردند؟

🔰 ما مکلف به رعایت احتیاط‌ها در مقام عمل هستیم اما در مقام قلب توکلمان فقط به خداوند است و خوب می‌دانیم اگر به خداوند اتکا کنیم، او ما را یاری می‌کند و خود این بخشی از تقدیر الهی است. «و من یتوکّل على اللّه فهو حسبه انّ اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لکلّ شى‏ء قدرا (۳ - الطلاق)»

به تعبیر شهید مطهری: «در این آیه کریمه با اینکه با جمله‏ قد جعل اللّه لکل شى‏ء قدرا به نظام عالم و اینکه هیچ چیز به گزاف صورت نمى‏گیرد و هر چیز در مرتبه خود قرار دارد، تصریح شده، یعنى نظام اسباب و مسبّبات به رسمیّت شناخته شده است، در عین حال مى‏فرماید خداوند فرمان خود را به نتیجه مى‏رساند؛ یعنى آنجا که پاى روابط معنوى و تأییدات غیبى به میان مى‏آید، جریان دیگرى پیش مى‏آید و علل و اسباب ظاهرى بى‏اثر مى‏گرداند.»

 🔺قدر الهی یعنی آنچه بر اساس اسباب و عملکرد ما در دستگاه الهی مقدر می‌گردد، ما نه به اصطلاح جبر گرا هستیم که در مقابل پیشامدهای روزگار بی‌اراده بنشینیم و هیچ کاری نکنیم و نه به اصطلاح از اهل مفوضه که اراده خداوند را بر کنار بدانیم و مثل یهودیان بگوییم همه چیز دست ما است و یدالله مغلوله.

 ما در مقام عمل جوارحی مکلف به رعایت قواعد عقلائی هستیم و در مقام عمل قلبی مکلف به توکل و اتکاء مطلق به خداوند، فایده اتکاء به خداوند در عین رعایت احتیاط، فایده اینکه بدانیم ما هیچ کاره‌ایم و فقط وظیفه داریم عاقلانه رفتار کنیم آرامش است، آرامیم چون می‌دانیم اگر بنا بر حفظ شدن ما باشد خدای قادر متعال ما را در هر شرایطی حفظ می‌کند و قدرت در دست او است، آرامیم چون به نصرت خداوند امید داریم، اگر مؤمنین را هم برای حضور در صحنه قتال تشویق می‌کنیم می‌دانیم خداوند به آنها قدرت چندین برابری می‌دهد.

🔹 «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ‏ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۶۵ - انفال)»

اما روایات مربوط به حضرت امیر(ع) و عدم احتیاط ایشان چه؟  

🔺 در روایت دیگری با تعابیر مختلف و مضمون مشابه در منابع روایی ذکر شده است: روزی امیرالمؤمنین زیر دیوار کجی عبور می‌کردند، پس به سرعت از آن نقطه دور شدند، به حضرت گفته شد آیا از قضای خداوند فرار می‌کنید: حضرت پاسخ دادند بله: «أَفِرُّ مِنْ‏ قَضَاءِ اللَّهِ‏ إِلَى‏ قَدَرِهِ‏» از قضای خداوند به قدر او پناه می‌برم.

🔺 وقتی آن احادیث امیرالمؤمنین که در قسمت اول از این متن ذکر شد با روایات دیگر و محکمات آیات و روایت مبنی بر توصیه به تمسک به اسباب ظاهری در تعارض است، باید پی برد که این روایات که برخی صحیح السند نیز هستند در پی تذکر عمق و نکته دیگری هستند.

شهید مطهری در توجیه این احادیث می‌فرمایند: «اهل یقین، یعنى آنها که حسّى دیگر و دیده‏اى دیگر دارند و جهان را در کشش و امتدادى دیگر و جریان و سیلانى دیگر علاوه بر آنچه ما مى‏بینیم مى‏بینند، در موارد خاصّى قضاوت آنها با ما متفاوت خواهد بود. آنچه ما او را مثلا علّت مرگ مى‏بینیم، او به واسطه احاطه بر جریانى پنهان ممکن است علّت مرگ نبیند. از لحاظ جریانهاى معنوى چه مانعى دارد که بعضى چیزها در حکم تضمین عمر یا سلامت یا رزق باشد و تأثیرى معنوى در ادامه عمر یا سلامت یا توسعه رزق داشته باشد و اهل یقین از آن آگاه باشند؟»

روایات مذکور در مورد عملکرد حضرت امیر(ع) را می‌توان با توجه به علم و یقین حضرت بر زمان شهادتشان توجیه کرد، کما اینکه این رفتارها از برخی شهدای دفاع مقدس نیز ذکر شده است چه برسد به مولی و مقتدای همه شهدا.

......................................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 مشغول خواندن قرآن بودم که تعبیر « یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً » در آیه ۶۱ سوره انعام مرا به فکر فرود برد، منظور از محافظانی که برای شما می‌فرستم چیست؟ در تفاسیر اختلاف نظر بود، برخی می‌گفتند مراد "ثبت و ضبط کنندگان اعمال" است و برخی هم مراد را "فرشتگانی الهی که وظیفه محافظت از بندگان خدا را دارند"، می‌دانستند.

آیات و روایت را بیشتر بررسی کردم و  به اطمینان رسیدم که خداوند برای بندگانش محافظانی قرار داده است که وظیفه آن‌ها محافظت از بندگان در مقابل حوادث است، گزیده‌ای از این آیات و روایات را هم در قسمت اول و دوم  با عنوان محافظان غیبی آوردم.

 

🔰 یاد خاطراتی از رزمندگان دفاع مقدس افتادم که در برخی صحنه‌ها که خطرها خیلی جدی بوده است با کمال آرامش کار خود را می‌کرده‌اند و وقتی از آنها می‌پرسیدی چطور شما احتیاطات لازم را رعایت نمی‌کنید، از همین آیات و روایات جواب می‌داده‌اند.

 

⁉️ آیا نتیجه اینکه "آنچه از بلایا به ما می‌رسد، مقدر الهی است و تقدم و تأخری در آن نیست و خداوند ملائکه‌ای برای حفظ ما از بلایا تا قبل از فرارسیدن زمان مقدر قرار داده است،" تهور و عدم رعایت احتیاطات متعارف برای حفظ جان است؟

 

🔰خیلی‌ها سریع جواب می‌دهند که خدا به شما عقل هم داده‌است که باید احتیاط کرد؛

اما بله عقل من می‌گوید اگر باور کردم که "این فرشتگان وجود دارند و تا مقدر الهی نشود، آسیبی به من نمی‌رسد،" احتیاط من با کسی که این باور را ندارد باید فرق کند؛ اما فرق کجاست؟ اگر تهور و عدم احتیاط نیست، چیست؟

 

🔰 پاسخ به مسأله خیلی هم راحت نیست چون به دو مسأله که سخت‌ترین مسائل فلسفی و کلامی ما است بر می‌گردد، یکی "قضی و قدر الهی" و دیگری "اختیار انسان"، به تعبیر شهید مطهری اگر دست هدایت اهل بیت نبود ما نیز مثل دیگران نمی‌توانستیم این مسأله را به درستی درک کنیم و به انحراف می‌رفتیم؛ برای فهم پیچیدگی و ظرافت مسأله خوب است به کتاب "انسان و سرنوشت" شهید مطهری که به این بحث می‌پردازد، مراجعه شود.

 

🔰  باید دقت داشت در قضی و تقدیر الهی اراده و عمل ما نیز دخیل است، وقتی آیه ۱۱ سوره مبارکه رعد که در آن به وجود محافظان الهی اشاره شده است، را کامل بنگریم، متوجه این نکته می‌شوم.

👈«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ»

یعنی نمی‌شود ما رعایت احتیاط را نکنیم و مثلا به قفس شیر برویم و یا در جنگ از زره استفاده نکنیم و انتظار داشته باشیم کاملا صحیح و سالم بمانیم؛

جز برخی موارد خاص که قضای حتمی خداوند است و تخلف ناپذیر، عموما قضی و تقدیر الهی امر ثابتی نیست و بسته به اراده و عملکرد ما تغییر می‌کند؛ به تعبیر شهید مطهری: «خود را از خطر دور نگه داشتن، پرهیز از امر خداست به امر خدا؛ فرار از قضاى الهى است به قضاى الهى»

پس در عین رعایت احتیاط عقلائی بایست بدانیم که همه قدرت در دست خداوند است و اوست که نگهبان ماست و اگر اراده کند، حفظ می‌شویم و اگر اراده کند که آسیبی ببینیم هیچ قدرتی نمی‌تواند مقابل آن بایستد.

 

🔰 خداوند اراده خود را از طریق نظام اسباب و مسببات عالم جاری می‌کند و هر امری اسباب مادی و غیر مادی خود را دارد.

 

 🔹 «ابى اللّه ان یجرى الامور الّا باسبابها» همان خداوندی که قدرت فوق همه قدرت‌ها است، به ما دستور می‌دهد که هرچه می‌توانیم سلاح‌ فراهم کنیم و آنها را به نمایش بگذاریم، تا با اینکار اسباب حفاظت از خود را پدید آوریم.

👈 «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ (۶۰ - انفال)»

 

🔹 فردی از رسول خدا پرسید شترم را رها کنم و توکل کنم یا آن را ببندم و توکل کنم؟ حضرت پاسخ دادند: آن را ببند و توکل کن.

👈 «قَالَ رَجُلٌ : یا رَسُولَ اللَّهِ أُرْسِلُ نَاقَتِی وَ أَتَوَکَّلُ‏  أَوْ أَعْقِلُهَا وَ أَتَوَکَّلُ‏ قَالَ اعْقِلْهَا وَ تَوَکَّل‏ (مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار ؛ النص؛ ص: ۳۲۰)»

 

🔹 همان خداوندی که می‌گوید این تو نیستی که تیر می‌اندازی بلکه من هستم، به ما دستور می‌دهد برای پیروزی علاوه بر حضور در میدان جنگ مؤمنین را هم برای حضور، تشویق نماییم و امید داشته باشیم که خداوند ما را در نبرد پیروز نماید.

👈 «فَقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ‏ الْمُؤْمِنینَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکیلاً (۸۴ - النساء)»

ادامه دارد...

 

......................................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 در قسمت اول به برخی روایات امیرالمؤمنین (علیه السلام) در باب وجود محافظانی از سوی خداوند و نیز مقدر بودن اجل انسان اشاره نمودم.

 

🔹 در آیه ۶۱ سوره مبارکه انعام «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْت‏» خداوند به فرستادن فرشتگانی که حافظ انسان هستند، اشاره می‌کند و برخی در توجیه این آیه و نیز روایاتی که در آن‌ها به وجود فرشتگان نگهبان انسان اشاره شده است، مراد از حفظ کردن در این آیات و روایات را ثبت و ضبط اعمال می‌دانند و نه حفظ خود انسان از بلایا اما مثلا مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل همین آیه این احتمال را تضعیف نموده‌اند و همان معنای حفظ نمودن انسان از بلایای طبیعی را تقویت نموده‌اند.

 

🔹 این نکته که خداوند برای بندگان خود، حافظانی قرار داده است در آیه ۱۱ سوره مبارکه الرعد نیز اشاره شده است:

«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏»

براى انسان، مأمورانى است که پى در پى، از مقابل و پشت سرش او را به فرمان خدا حفظ مى‏کنند.

 

🔹 از امام باقر(ع) در مورد این آیه روایت شده است: فرشتگانی که به فرمان خدا انسان را حفظ مى‏کنند از اینکه «یَقَعَ فِی رَکِیٍّ» در چاهى سقوط کند « أَوْ یَقَعَ عَلَیْهِ حَائِطٌ » یا دیوارى بر او بیفتد « أَوْ یُصِیبُهُ شَیْ‏ءٌ» یا حادثه دیگرى براى او پیش بیاید تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد، در این هنگام آنها کنار مى‏روند و او را تسلیم حوادث مى‏کنند، «هُمَا مَلَکَانِ‏ یَحْفَظَانِهِ‏ بِاللَّیْلِ وَ مَلَکَانِ بِالنَّهَارِ یَتَعَاقَبَانِه» آنها دو فرشته‏اند که انسان را در شب حفظ مى‏کنند و دو فرشته‏اند که در روز به طور متناوب به این وظیفه مى‏پردازند"(تفسیر القمی ؛ ج‏ ۱؛ ص: ۳۶۰)

و مشابه این حدیث از امام صادق(ع) نیز روایت شده است: «ما من عبد الا و معه ملکان یحفظانه فاذا جاء الامر من عند اللَّه خلیا بینه و بین امر اللَّه.» (تفسیر العیاشی ؛ ج‏ ۲ ؛ ص: ۲۰۵)

 

🔹 و همینطور روایات دیگری با همین مضمون، تا جایی که از امیرالمؤمنین روایت شده است: «لَا یَجِدُ أَحَدُکُمْ طَعْمَ الْإِیمَانِ‏ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ‏ وَ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ‏.» (الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏ ۲ ؛ ص: ۵۸)

هیچ یک از شما مزه ایمان را نچشد، تا آنکه بداند، آنچه باو رسیده، ممکن نبود که از او بگذرد (و باو نرسد) و آنچه از او گذشته ممکن نبود که باو برسد.

ادامه دارد...

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 در آیات و روایات به وجود ملائکه‌ای از سوی خداوند برای حفظ انسان از بلایا،‌ مقدر بودن اجل انسان و نیز مقدر بودن وارد شدن آسیب‌ها به انسان اشاره شده است، برخی با تمسک به این آیات و روایات دست به رفتارهای متهورانه می‌زنند، برخی نیز برعکس بدون توجه به این آیات و روایات در خطرها به گونه‌ای به وسواس احتیاط و اضطراب می‌افتند که انگار نه انگار چنین محافظانی الهی و قدرتی فوق همه قدرت‌ها که مقدرات آنها را رقم می‌زند، وجود دارد.

 

🔰 برای عدم افراط و تفریط و جمع بندی صحیح حداقل بایست در این آیات و روایت تأملی نمود.

 

🔹 درکتاب کافی در باب فضل الیقین در روایتی صحیح السند از امام صادق(علیه السلام) آمده است:

امیر المؤمنین (علیه السلام) کنار دیوار کجی نشسته و مشغول قضاوت بودند، فردی به حضرت می‌گوید: زیر این دیوار ننشینید که شکسته است؛ حضرت پاسخ می‌دهند: «حَرَسَ امْرَأً أَجَلُهُ» انسان را اجلش نگهدار است (یعنی زمان مرگ هر کسى نزد خدا معین است) و چون حضرت از آنجا برخاست دیوار فرو ریخت.

امام صادق (علیه السّلام) در مورد این ماجرا فرمود: امیر المؤمنین (علیه السّلام) این گونه کارها و أمثال آن را می‌کرد، و همین است: "یقین". (الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏ ۲ ؛ ص: ۵۸)

 

🔹 در روایت دیگری در ادامه همان باب، فردی به نام سعید بن قیس می‌گوید: روزى در میدان جنگ مردى را دیدم که بدون زره و خُود فقط تنها دو جامه بر تن داشت، با اسب به سمتش حرکت کردم و دیدم امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. عرض کردم: یا أمیر المؤمنین! در چنین جایى (با این لباس)؟ فرمود: آرى، اى سعید بن قیس! «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ لَهُ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ وَ وَاقِیَةٌ، مَعَهُ مَلَکَانِ‏ یَحْفَظَانِهِ‏ مِنْ أَنْ یَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ أَوْ یَقَعَ فِی بِئْرٍ فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ.» هیچ بنده‏ئى نیست جز آنکه براى او از جانب خدا بعنوان نگهبان و نگهدار، دو فرشته است که او را نگه می‌دارند از اینکه از سر کوهى سرنگون نشود یا در چاهى بیفتد، و چون قضاء خدا فرود آید (اجلش برسد) او را نسبت بهمه چیز واگذارند. ( همان، ص: ۵۹ )

 

🔹 در اولین خطبه از نهج البلاغه حضرت امیر(ع) وقتی اقسام مختلف فرشتگان را برمی‌شمرند می‌فرمایند: «و منهم الحفظة لعباده» " گروهى از آنها حافظان بندگان اویند." همچنین در کلمات قصار نهج البلاغه از حضرت روایت شده است:

«إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ»

با هر آدمى دو فرشته همراه است، که او را همواره حفظ می‌کنند و چون اجلش فرا رسد، بى‏درنگ او را تنها گذارند.

 

ادامه دارد...

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

(آیت‌الله حائری شیرازی)

 

🔰 انسان استعداد عوض شدن دارد، خدا انسان را نوعی آفریده است که می‌تواند تغییر و تبدیل پیدا کند و عوض شود مثلا ممکن است انسان‌های بسیاراحتیاط کار، با برنامه و شیوه‌ای، انسان‌های جسور و بی باکی بشوند. گاهی این تغییر و تحول بوسیلۀ تجربه‌ها و حوادثی که واقع می‌شود، صورت می‌گیرد و گاهی بوسیله آموزش‌ها، صحبت و ....

 

🔰 عموماً فاتحین تاریخ چه اسکندر مقدونی، چه چنگیز، چه تیمور یا نادر و... همه این‌ها را حوادث دگرگونشان کرد، این‌ها جرأت را از کجا آوردند؟ چنگیز خان، خودش در قلمرویی که بوده در ترکستان، قسمت تبت، مغولستان و دشت که زندگی می‌کرد، آن‌ها یک عده صحرانشین بودند که یک منطقه‌ای، گاهی دست به دست می‌شد، چینی‌ها بر آنجا حکومت داشتند، اکثر اوقات هم ایرانی‌ها بر آنجا حکومت داشتند. خودشان اصلاً کسی نبودند، اما سیر حوادث، چنان او را زیر و رو کرد که بزرگترین امپراطوری‌ها را شکست داد و امپراطوری تشکیل داد.

 

🔰 فاتحین تاریخ به این نتیجه رسیدند که داخل صحنه‌ها بشوند بهتر از این است که خودشان را عقب بکشند و خطر رفتن داخل صحنه کمتر از خطر کنار کشیدن است، مطلع شدند به اینکه انسان اجلش با تقدیر می‌رسد، وقتی به این نتیجه رسیدند، مانند جوجه‌ای که از تخم بیرون آمده، پر در آوردند، یک انسان‌های استثنایی شدند. تعداد کمی از این‌ فاتحان هم مؤمن بالله بودند و کمی از آن‌ها مساله خدا و قیامت برایشان مطرح بود.

 

🔰 چنگیز خان پنهان نمی‌شد، می‌آمد در وسط صحنه و بخاطر همان حالت رفتنش داخل صحنه، سلطان محمد خوارزمشاه را شکست داد. جلال الدین پسر سلطان محمد بهتر از پدرش برخورد کرد. یعنی می‌آمد داخل صحنه و [مردم را] حرکت می‌داد و خیلی مشکلات برای چنگیز به وجود آورد. چنگیز به همه جا نماینده فرستاده بود که این جلال الدین را دستگیر کنند. در یک موقعی ظاهراً در کنار رودخانه سند، نیروهای چنگیز، جلال الدین را محاصره کردند. وقتی از همه طرف محاصره شد، با اسب به آب زد و از خودش دفاع می‌کرد و خارج شد. چنگیز همیشه می‌گفت از چنان پدری، چنین پسری تعجب است، گفته بود چون او از میدان آب و آتش گذشت، از آیندۀ او باید ترسید.

 

🔰 امام (ره) این سرّ را فهمید که داخل خطر رفتن است که خطر را رفع می‌کند. از خطر دور شدن، خطر را برطرف نمی‌کند. نگفت مثلاً در زمانی که راهپیمایی می‌کنید، اگر به سمتتان تیراندازی کردند پنهان شوید، گفت شما راهپیمایی‌تان را بکنید و آن‌ها هم بکشند، همه می‌گفتند این عجب مدل جدیدی است. [می‌گفت] بی اسلحه جلو مسلح بایستید و جلو بروید که پیروز می‌شوید. این در فرهنگ عالَم نیست. حتی بعضی‌ها نزد روحانیین می‌آمدند و می‌گفتند در جنگ‌های اسلام هم اصحاب پیامبر، اگر سلاح کم داشتند اما [بالاخره] مسلح بودند. ولی می‌دیدند، امام خمینی به مردم بی سلاح می‌گوید بروید برای مقابله. خب، بی اسلحه به مقابله‌اش بروید با چه قاموسی با چه فرهنگی با چه برنامه‌ای؟ نمی‌دانستند که امام یک سرّی را فهمیده است که دیگران متوجه نشده‌اند.

 

🔰 عده‌ای می‌گویند چون مسلحین نخواستند که با آن‌ها برخورد کنند، پیروز شدند؛ بله، من هم قبول دارم که نخواستند با آن‌ها مقابله کنند، اما بحث این است که چه شد که نخواستند مقابله کنند؟ همین حرکت‌های آن‌ها بود که قدرت و انگیزه مقابله را از آن‌ها گرفت. شهادت‌های مردم، به رحم آورد دل آن سربازانی که مأمور بودند، بزنند. مردم، جواب گلوله را با گل دادند، لذا وجدان آن‌ها را منقلب کرد.

 

🔰 مهم این است که انسان وقتی از حوادث و سختی‌ها بیرون آمد، ترسش از بین می‌رود. ترس زندان انسان است، سلول انسان است. هر جا ترس همراه انسان است، انسان در سلول است؛ در زندان است. اگر یکبار آمد داخل صحنه و مقابله کرد، او را در هیچ شیشه‌ای نمی‌توان حبس کرد. این روح از شیشه خارج شده است و وقتی از شیشه خارج شده دیگر نمی‌توان او را دوباره در شیشه گذاشت.

 

📌 این جمهوری اسلامی در این فشارها که قرار گرفته است؛ ابر قدرت‌ها، شوروی، آمریکا، انگلستان و فرانسه که خودشان را اولیای امور عالم می‌دانند؛ وقتی این جمهوری از آب و آتش‌ها بگذرد، همان حرف چنگیز را تکرار خواهند کرد که کسی که از این معرکه‌ها جان سالم به در برد، باید از عاقبتش ترسید.

...........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری