شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

📜حجت الاسلام والمسلمین حیدرعلی جلالی خمینی در خاطرات خود نقل می‌کنند:

 

🔻دوستی نقل می‌کرد که زمان آمدن امام از پاریس، در بهشت زهرا‏ ‏فردی را دیدم که مردم را کنار می‌زد و برای دیدن امام بی‌تابی می‌نمود.‏ ‏وضعیتی تقریباً غیر عادی داشت که مجبور شدم علت این بی‌تابی و تلاش‏ را از وی جویا شوم.

 

🔻 در جواب گفت: من داستانی دارم که شما‌ نمی‌دانید.‏ ‏زمان زندانی بودن حضرت امام، من سرباز بودم و یکی از دوستانم که‏ ‏مسئول سلول حضرت امام بود، ظاهراً آقا را‌ نمی‌شناخت، برایم تعریف‏ ‏می‌کرد که: «من از این سید چیزهایی عجیبی می‌بینم، درون سلول بعضی‏ ‏اوقات مشغول نماز است، پاره‌ای وقت‌ها او را در سلول‌ نمی‌بینم، قفل در‏ ‏سلول را باز می‌کنم و به جستجو می‌پردازم و او را‌ نمی‌بینم، درب را قفل‏ ‏می‌کنم ولی بعد از دقایقی می‌بینیم درون سلول نماز می‌خواند».

خلاصه‏ ‏به پیشنهاد ایشان جایمان را عوض کردیم و من زندانبان آقا شدم. اوایل‏ ‏آن بزرگوار را‌ نمی‌شناختم؛ ولی براساس بیانات دوستم کنجکاوی به‏ ‏خرج می‌دادم. من هم عیناً همان صحنه‌ها را مشاهده می‌کردم. گرچه‏ ‏درب زندان بسته بود، اما ایشان را در سلول‌ نمی‌یافتم و ... .

 

🔻مشاهده این‏ ‏کرامات مرا متوجه عظمت شخصیت آن بزرگوار کرد و بالاخره توفیق‏ ‏نصیب شد و آن حضرت را شناختم. زمانی که از ارادت و علاقه من به آقا‏ ‏آگاه شدند، دستگیرم ساخته و به شکنجه و آزارم پرداختند و از جمله‏ ‏ناخن هایم را کشیدند.‏‏

 

🔻 دوست ما نقل می‌کرد که نگاه کردم، دیدم ناخن‌هایش کشیده شده‏ ‏است.‏

‏‏.......

📝منبع: بصیرت منش، حمید و دیگران، صحیفه دل(جلد ۱) (خاطرات مکتوب از شاگردان امام خمینی(س))، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تنظیم ونشرآثار امام خمینی(س)، ۱۳۸۵ش. صص: ۵۶ ۵۷.

.....

پی‌نوشت: از این دست خاطرات از امام زیاد نیست اما کم هم نیست، برخی از آنها را محافظان امام در جماران نقل کرده‌اند، برخی را شاگردانشان در قم و... بخش قابل توجهی از این دست خاطرات هم در یک مجموعه دو جلدی با عنوان کرامات امام جمع شده است.

مردم معمولا با این شکل خاطرات بلکه خیلی پایین‌تر از آنها جلب امام می‌شوند، از اشکالات طلبگی مثل ما در اعتبار نقل و ناقل هم معمولا غافل هستند.

در مجموع نقل این دست خاطرات خوب است اما باید دقت کنیم اگر امام را فقط به این حداقل‌ها بخواهیم معرفی کنیم -که به قول اهل معرفت همان اوایل مسیر سیر و سلوک بالاتر از اینها را به اهل سلوک و معرفت می‌دهند- جفا در حق امام است. معمولا کسانی که مثل قوم بنی‌اسرائیل با این چیزها جذب می‌شوند به راحتی با چیزهایی مثل گوساله سامری دفع می‌شوند.

جاذبه اصلی امام به اندیشه و آرمان‌های الهی، عاقلانه و انسانی ایشان است، به معنویت، سلوک، حرکت و استقامت ایشان در مسیر اقامه توحید است.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

برای اردوی نظامی آموزش دوره تکمیلی به پایگاه ۱۹ دی رفتیم.

مسیر پایگاه از سمت اتوبان قم - تهران است و کنار «حوض سلطان» قرار گرفته است.

 

معمولا مردم فکر می‌کنند این دریاچه‌ نمکی که در مسیر قم تهران می‌بینیم همان دریاچه نمک بزرگ قم است که در نقشه می‌بینیم اما آن دریاچه شاید بیش از ده برابر این دریاچه است و قم رود به آن وارد می‌شود و تقریبا به سمت شمال شرق قم است اما این دریاچه کوچک که می‌گویند از نظر طبیعی هم  بسیار جذاب است و عکس‌های زیبای آن هم در اینترنت موجود است، نامش «حوض سلطان» است.

 

باز معمولا مردم فکر می‌کنند سایت فردو هم در منطقه خوش آب و هوای فردو، در نزدیکی قم است اما زهی خیال باطل! چون این سایت در همسایگی پایگاه نظامی ۱۹ دی و همان دریاچه حوض سلطان قرار دارد و عملا مسیر سایت فردو در امتداد این پایگاه است و ساختمان‌های اداری آن از درون پایگاه مشخص است. تأسیسات اصلی سایت هم در عمق ۳۰۰متری زمین است و روی آن هم کوه‌های محکم.

قبل از انقلاب مکان این سایت زاغه مهمات نیروی هوایی بوده است و می‌بینن جای خوبی برای تاسیسات اتمی و غیر قابل نفوذ است و حتی بمب اتمی هم روی آن اثر ندارد و خلاصه روی آن کار می‌کنند و می‌شود مرکز اتمی غیر قابل نفوذ و ضربه.

البته به لطف دستاوردهای بزرگ برجامی دولت آقای روحانی این مرکز غیر قابل ضربه قرار شد بشود بزرگترین مرکز تحقیقات اتمی وسط بیابان! که البته همان هم نشد.🤔

انگار جا برای تحقیقات اتمی در این کشور قحط است!

 

بگذریم؛ خود پایگاه ۱۹ دی هم تاسیسات آن مربوط به قبل از انقلاب است و محل آموزش‌ نظامی نیروهای ساواک بوده است. خیلی از مراکز مهم ما بعد از انقلاب از آثار باقی مانده از زمان شاه است با این تفاوت که همه تا چند بار بازسازی شده و توسعه یافته اما هنوز هم ملت آنها را که می‌بینند می‌گویند؛ ببین! این مجموعه با این عظمت را شاه ساخته؛ این جمهوری اسلامی چکار کرده؟!

 

از روز اول که وارد دوره شدیم از سختی‌های بسیار دوره گفتند و ما هم همه‌اش منتظر خشم شب و روز بودیم ولی تهدیدات خیلی هم جدی نبود و عملا سخت نمی‌گرفتند، به بچه‌ها می‌گفتم حکایت این تهدیدها و آنچه در عمل می‌بینیم حکایت سیستم خداست که اگرچه تهدیدهایش زیاد است ولی آخرش «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۖ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوٓءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، خدا دنبال بهانه می‌گردد برای بخشیدن و آن همه تهدید آخرش محدود می‌شود به یک عده که دشمنی و عناد دارند.

در طول دوره ما هم علی رغم همه تهدیدات سنگین؛ آخرش می‌دیدیم به یک چیزهای خیلی ساده تمام می‌شد‌. وقتی قرار می‌شد تنبیه نظامی شویم یک ذره که می‌خواست سخت شود می‌گفتم از باب: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ» الان دیگر آخرش هست.

 

بنده خدا مربی تاکتیک که بیشترین تنبیه‌ها را انجام می‌داد، آخرش برای ما شد محبوب‌ترین شخص دوره و در یک نامه رسمی با امضاء بچه‌ها به جانشین سپاه قم که برای دیدار ما آمده بود خواستیم که از ایشان تقدیر شود، اگرچه وسط تنبیه‌هایش از خدا می‌خواستیم شهادت سختی نصیبش کند.🤲 آمممممین.😊

 

📌کلا کار برای خدا که باشد همینجوری است، ملت را تنبه هم که بکنی ولی خدا را تو را محبوب می‌کند. «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا»

انصافا حالا در ظاهر مگر امام خمینی برای این مردم چه کرد؟ هرچه بود سختی و مبارزه و محرومیت و جنگ و... ولی چرا یک امت عاشقش بودند و هستند.

کار که برای خدا باشد، اینجوری می‌شود، کار هم که برای خدا نباشد می‌بینی آخرش یکی پیدا نمی‌شود به شما خسته نباشید هم بگوید!😉

 

بعد از این دوره نگاهم به پاسدارها دقیق‌تر شد، اگرچه از جهت نظامی‌گری و نظم انتقاداتی به آنها داشتم اما همان چیزهایی که از شهدا از جنبه دوست داشتنی بودن، اخلاص، تواضع در عین جدیت، محبت به همدیگر و نیروها و... شنیده بودیم در این‌ها هم دیدم.

........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

📙چند روزی است خاطرات بسیار جذاب «آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی» از علمای همدان که معاصر حضرت امام می‌باشند، را مطالعه می‌کنم.

 

خاطره جالبی در مورد «آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی» و «حضرت امام» دارند که مناسبتی با امروز دارد و بعد از نقلش، مناسبتش را خواهم گفت:👇

 

«مرحوم آقای شیخ عبدالنبی اراکی، از علمای بزرگ نجف بود و در زمان‏ ‏مرجعیت آقای بروجردی در قم حضور داشت. از مراجع به حساب‏ ‏می‌آمد و رساله عملیه داشت، شاگردان زیادی هم تربیت نمود. قبرشان‏ ‏پایین قبر آیت‌الله گلپایگانی در بالاسر حرم است و روی قبرشان‏ ‏نوشته‌اند:‌ آیت‌الله العظمی آقای شیخ عبدالنبی اراکی.

من به درسش نرفتم‏ ‏ولی ایشان را در مجالس و محافل دیدم، خیلی مورد احترام بود و‌‏ ‏شاگردان خاصی داشت. آقای شیخ محمد متقی همدانی ـ که از دوستان‏ ‏خیلی نزدیک ما است و معروف است که یکی از عمّال امام زمان(عج)‏ ‏برای شفاعت مریضی خانواده او به منزلش رفته است و معروف به متقی‏ ‏همدانی می‌باشد ـ از شاگردان خاص شیخ عبدالنبی به شمار می‌آید.

 

از‏ ‏دیگر شاگردان خاص ایشان،‌ آقا سید صادق حسینی مرندی است. ... سید منظم و از خصیصین آقای‏ ‏شیخ عبدالنبی بود. او معتقد بود که آقای اراکی با عالم برزخ کاملاً ارتباط‏ ‏داشتند و هر وقت می‌خواستند می‌توانستند بروند و بیایند. حتی آن شبی‏ ‏که در تهران در بیمارستان بستری بودند، می‌گوید من بالای سرشان بودم‏ ‏و پرستاری می‌کردم. سپس در پیش چند نفر از شاگردانشان به من گفتند:‏ ‏آقا سید صادق! من فردا در فلان ساعت از دنیا می‌روم. جای خودم را هم‏ ‏دیدم، تو را هم می‌توانم با خود ببرم ولی تو جوانی، باش تا سرد و گرم‏ دنیا را بچشی، بعد می‌آیی. فردا همان‌طور که گفته بود، شد و ما جنازه‌‏ ‏ایشان را به قم آورده و دفن کردیم.‏

‏‏آقای حسینی مرندی برای من نقل می‌کرد:

 

وقتی حضرت امام از‏ ‏زندان آزاد(سال ۱۳۴۲ش) و به قم بازگشتند بسیاری از اساتید و بزرگان به دیدن امام‏ ‏رفتند و بعداً هم امام از آن‌ها بازدید نمود که یکی از آن‌ها همین شیخ‏ ‏عبدالنبی اراکی بود. آقا سید صادق می‌گفت: یک روز بعد از ظهر در‏ ‏منزل شیخ عبدالنبی بودم، می‌خواستم به منزل خودم برگردم، استاد‏ ‏فرمود: امشب بعد از نماز مغرب و عشا آقای خمینی می‌خواهند به منزل‏ ‏ما تشریف بیاورند، بهتر است شما هم باشید. گفتم: چشم! ... آقای خمینی و‏ ‏به همراهشان شیخ حسن صانعی وارد منزل شدند.‏

 

‏‏آقای شیخ عبدالنبی زندگی درویشی داشت، مجلس گرم کن هم بود،‏ ‏خیلی زیاد صحبت می‌کرد و حرف‌های بسیار آموزنده هم داشت.‏ ‏می‌دانستم اگر میدان به دستش بیفتد، مجلس را خوب اداره می‌کند. بعد‏ ‏از سلام و علیک و تعارفات،‌ آقای شیخ عبدالنبی شروع کرد، یکی از‏ ‏مکاشفات خود در قبرستان وادی السلام نجف را برای امام نقل کرد.‏ ‏چون از حضرت امام بزرگ‌تر بود، امام هم به ایشان احترام می‌گذاشت و‏ ‏با دقت به حرف‌هایش گوش می‌داد. آقای اراکی می‌گفت: روزی در‏ ‏قبرستان وادی السلام حالت مکاشفه‌ای به من دست داد، دیدم در میان‏ ‏باغ بزرگی هستم و در آن ساختمانی وجود دارد، مردم به آن رفت و آمد‏ ‏می‌کنند. پرسیدم این ساختمانِ کیست؟ گفتند: چطور نمی‌دانید اینجا خانه‏ ‏امام زمان(عج) است. می‌گفت: تا این را گفتند من به یاد چند مسأله‏ ‏فقهی افتادم که قبلاً در آن‌ها اشکال داشتم. گفتم چه خوب شد، بروم‏ ‏اینها را بپرسم. جلو رفتم که داخل شوم، مأموران مانع شدند و گفتند:‌‏ ‏باید اول اجازه بگیریم. یکی رفت داخل از آقا اجازه گرفت؛ آمد و به من‏ ‏اشاره کرد که داخل شوم؛ وارد شدم، تا چشمم به حضرت افتاد و‏ ‏خواستم دستشان را ببوسم، تحت تأثیر ابهت آن حضرت واقع شدم، همه‏ ‏چیز را فراموش کردم و عقب عقب رفتم و از آن‌جا خارج شدم، تا‏ ‏خارج شدم دوباره به یادم آمد که من قرار بود چند اشکال فقهی از‏ ‏حضرت بپرسم. باز آمدم که داخل شوم مأموران گفتند: صبر کن اول‏ ‏اجازه بگیریم، بعد یکی رفت و اجازه گرفت.

من دوباره به زیارت‏ ‏حضرت مشرّف شدم، وقتی حضرت مرا دیدند، شناختند. فوری به یکی‏ ‏از مأموران دستور دادند من را به نزد نائبشان ببرند، آن مأمور دست مرا‏ ‏گرفت و به اتاق دیگری برد،‌ دیدم مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن‏ ‏اصفهانی در آن‌جا نشسته و به امور مردم رسیدگی می‌کند.

 

‏‏آقای حسینی‏ ‏مرندی می‌گفت: امام همین طور دست‌هایش را روی هم گذاشته بود و‏ ‏خیلی آرام و با دقت حرف‌های ایشان را گوش می‌داد و گاهی با تعجب‏ ‏از ایشان می‌پرسید: خود شما در حال مکاشفه دیدید؟ آقای اراکی هم‏ ‏تأکید می‌کرد، آری خودم در حال بیداری بودم و می‌دیدم.‏

بعد آقای شیخ عبدالنبی ‌گفت: من تا آن روز به آقای سید ابوالحسن‏ ‏چندان ارادتی نداشتم و از نظر علمی خودم را اعلم از او می‌دانستم ولی‏ ‏از حالت مکاشفه که فارغ شدم از همان‌جا به منزل سید رفتم. خیلی وقت‏ ‎‎‏بود که به منزل ایشان نرفته بودم، تا وارد شدم دیدم همان اتاقی است که‏ ‏من در حال مکاشفه دیده بودم، آقا سید ابوالحسن اصفهانی هم آن‌جا‏ ‏نشسته است. وقتی وارد شدم ایشان از من استقبال کرد و فرمود: چه‏ ‏خبر؟ گفتم: خبرهای مهمی دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: به این آسانی‏ ‏نمی‌شود. تا به من قول ندهی که برایم یک کاری بکنی، نمی‌گویم.‏ ‏فرمود: عیب ندارد، قول می‌دهم اگر از دستم برآید کوتاهی نکنم.

 

گفتم:‏ ‏من اول می‌خواهم دختر آقای سید جمال گلپایگانی را برای پسرم،‏ ‏خواستگاری کنید، چون اگر شما این کار را بکنید آن‌ها قبول می‌کنند.‏ ‏فرمود: باشد این کار را می‌کنم، حالا شما خبر را نقل کنید. و من تمام‏ ‏این داستان را برایش نقل کردم.‏

 

‏‏آقای حسینی مرندی می‌گفت: وقتی حرف‌های استاد در این قسمت‏ ‏تمام شد، خطاب به حضرت امام کرد و گفت: منتها آن چیزی که درباره‏ ‏شما دیدم، خیلی بالاتر از این حرف‌هاست. امام هم، خیلی مؤدّب و تمام‏ ‏گوش نشسته بودند و چیزی نمی‌گفتند و دوباره آقای اراکی اضافه کرد:‏ ‏البته گفتن آن به این سادگی نیست، باید یک سور حسابی به راه بیندازید‏ ‏و من را به منزل دعوت کنید، وقتی آن‌جا ناهار را خوردم آن وقت،‏ ‏مکاشفات خود را درباره شما هم نقل می‌کنم.

بعد آقای حسینی مرندی‏ ‏می‌گفت: متأسفانه من بعد از این جلسه دیگر نفهمیدم که آقای اراکی به‏ ‏منزل امام رفت یا نرفت و امام از ایشان دعوت کردند یا نکردند؛ چون از‏ ‏امام خیلی بعید بود که این مسائل را دنبال بکنند. می‌گفت: من تأسف‏ ‏می‌خورم که چرا خود این مکاشفه را پیگیری نکردم.‏

......

📝 منبع: اباذری، عبدالرحیم، پرتو آفتاب (خاطرات حضرت آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی)، چاپ اول تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ ونشر عروج، ۱۳۸۹ش، صص: ۲۴۷-۲۴۹.

............

📌 پی نوشت: نسبتی که حضرت مسلم با امام حسین(ع) و مردم زمانش داشت، همان نسبتی است که زعمای شیعه و ولی فقیه امروز با امام زمان و مردم زمان خود داشته و دارند، اگر مردم مسلم را یاری می‌دادند، به درک امام هم می‌رسیدند، کسانی که امروز نصرت ولی فقیه را ترک می‌کنند به اسم اینکه بگذار خود امام بیاید تا او را یاری دهیم، مثل همان کسانی هستند که مسلم را یاری ندادند تا خود امام را یاری دهند، کسانی که امروز فقط حرف از حمایت از ولی فقیه می‌زنند اما به عمل که می‌رسد انگار نه انگار مثل همان کسانی هستند که دور مسلم را گرفتند اما به وقتش پشت او را خالی کردند!

........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

خاصیت اطعام

📙«سید محمود محتشمی‌پور» از اعضای اصلی هیأت‌های مؤتلفه نقل می‌کند:

 

🔻«قبل از انقلاب نظر بعضی از دوستان، از جمله آقایان رجایی، باهنر و بهشتی این بود که ‏ما قشر جوان را با روحانیت و قم و امام آشنا کنیم.

بعد ما آمدیم گفتیم چکار کنیم، ‏چکار نکنیم؟ گفتیم بیاییم برویم به دانشگاه‌ها غذا بدهیم. چون شما می‌دانید که خود ‏غذا، افراد را جذب می‌کند. از باب مثال، محرم و صفر نمی‌دانم شما به یاد دارید، درجه ‌داران آن زمان، با ماشین‌هایشان می‌‌گشتند ببینند که کجا غذای امام حسین(ع) را‏ ‎‎‏می‌دهند، حالا یا بچه آنها، یا زن آنها، قابلمه را می‌آوردند که غذا بگیرند.

 

🔻تصمیم گرفتیم ‏از طریق سلف‌ سرویس‌های دانشجویی وارد شویم. روزنامه را می‌دیدیم که مثلا‏ ‏دانشکده علم و صنعت، دانشگاه تهران، دانشکده پلی تکنیک، اعلام کرده‌اند که ما‏ ‏می‌‌خواهیم این قدر به افراد خودمان غذا بدهیم. ما می‌رفتیم و در مناقصه شرکت ‏ ‏می‌کردیم. می‌‌دانستیم که اگر قیمت ارزان بگوییم، برنده هستیم. ما هم که استفاده ‏نمی‌خواستیم، یک چیزی هم می‌خواستیم روی آن بگذاریم. بنده در بعضی از این ‏دانشگاه‌ها، در ماه یا پانزده روز یک مرتبه، با کم و زیاد حدود، پانصد دانشجو را به قم ‏می‌بردم.

 

🔻دانشجو از این در وارد می‌شد، از آن در که خارج می‌‌شد، این چشم‌هایش باد کرده بود از اشک شوق. حالا امام چه چیزی زمزمه می‌کرد برای اینها خدا می‌داند که ‏بعدا دوباره اینها می‌آمدند و اسم‌ نویسی می‌کردند و می‌گفتند: حاجی اگر می‌شود، برای نوبت بعدی ما را هم دوباره ببرید.

......

📝خاطره سید محمود محتشمی پور از اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی، مرادی‌نیا،‏ محمدجواد، امام خمینی و هیات‌های دینی مبارز، چ اول، تهران، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(س)، ۱۳۸۷. صص: ۲۷۵-۲۷۶.

......

📌 پی‌نوشت: برخی اگر کار فرهنگی را به آنها بسپارند، همه‌اش می‌خواهند کتاب و جزوه و فیلم و سخنرانی داشته باشند، اسم اطعام را که بیاوری مسخره می‌کنند که فلان‌جا کار فرهنگیشان این بوده که مثلا چند دیگ آش داده‌اند! می‌خواهند با غذا دادن ملت را جذب اسلام و انقلاب کنند! البته کمی هم حق دارند، وقتی اطعام بی‌مناسبت یا بدون محتوا باشد، ضمیمه نداشته باشد واقعا هم خنده‌دار می‌شود، حالا برای مردم عادی لازم نست ضمیمه‌اش خیلی هم پر رنگ باشد همین که این اطعام را در مناسبت‌های مختلف انجام دهیم خود مخاطب می‌فهمد، البته اگر می‌توانیم اطعام را ضمیمه مجلس ذکر و انسی بکنیم چه بهتر.

 

این اطعام عجب اکسیری در جلب محبت و مناسب برای ارتباط گیری است. بی‌خود نیست این همه به آن سفارش شده و نقل شده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار می گفت: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ‏ أُمِرْنَا أَنْ نُطْعِمَ الطَّعَام»‏

ما خاندانی هستیم که امر شده ایم به غذا دادن.

و بی‌خود نیست که در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) در باب ثواب اطعام در روز غدیر آمده است:

👈«ویَومُ تَفطیرِ الصّائِمینَ، فَمَن فَطَّرَ فیهِ صائِما مُؤمِنا کانَ کَمَن أطعَمَ فِئاما وفِئاما إلى أن عَدَّ عَشرا. ثُمَّ قالَ: أوَتَدری مَا الفِئامُ؟ قالَ: لا. قالَ: مِئَةُ ألفٍ‏.» الإقبال: ج ۲ ص ۲۶۰.

غدیر روز افطار دادن به روزه‏‌داران است و هر کس در آن روز، مؤمن روزه‏‌دارى را افطار دهد، مانند کسى است که فئام و فئام و ... را اطعام کند و امام علیه السلام «فئام» را ده بار گفت. سپس فرمود: «آیا مى‏‌دانى" فئام" چیست؟». گفت: نه. فرمود: «یعنى: صد هزار نفر».

(یعنی هر نفر مؤمن روزه‌دار را در این روز اطعام کنی، ثوابی معادل یک میلیون نفر مؤمن را اطعام کردن دارد.)

.........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

چند روزی است در دوره تکمیلی بسیج که به عنوان جایگزین آموزشی سربازی حساب میشه شرکت کرده‌ام.

ان شاء الله اگر فرصت کنم از داستان‌های این دوره آموزشی با جمع طلاب و در خدمت مربیان پاسدار در آینده بیشتر خواهم نوشت.

 

امروز در برنامه‌ها بی‌نظمی رخ داد، ما تازه کلاسمون تموم شده بود، می‌خواستیم چایی بخوریم، استاد تاکتیک هم کاری نداشت که هنوز یکی دو دقیقه از کلاس قبل نگذشته و دستور جمع شدن در بیرون از حسینه رو داده بود!

دوستان هم بدون توجه خاصی به فرمان مربی، مشغول چایی ریختن بودن که مربی دستور داد مخزن چایی رو آوردن بیرون، بعد هم اونو ریخت توی باغچه!😡

 

این وسط یه سری از طلاب گیر دادن به مربی که این کار شما اسراف بود و مربی هم هرچی اینها بیشتر گیر می‌دادند، بیشتر لج می‌کرد، اینها می‌گفتند: حجت شرعی شما برای این کار چی بود؟! برای ما توضیح بده! مربی هم که مونده بود حجت شرعی رو برای اینها چطور توضیح بده! روی لج افتاده بود که شما کاری به حجت شرعی من نداشته باشین، گردن منه، من اینجور تشخیص داده‌ام و سری بعد هم تشخیص بدهم لازمه، می‌گم غذاتون رو هم بریزین روی زمین.

 

ما و یک عده دیگه از طلبه‌ها هم کلا روی دور شوخی و خنده بودیم! یه تیکه به استاد یه تیکه هم به دوستان طلبه.

وسط این شوخی‌ها یک لحظه ذهنم جرقه‌ای زد🎇 و برای اینکه طلبه‌ها دست از سر مربی بردارند، یک اجتهادی کردم که بعد دیدم بدم نبود.😊

 

به طلبه‌ها گفتم: آقا حضرت موسی و هارون معصوم بودن یا نه؟! الواح مقدس، مقدس بودن یا نه؟! موسی(ع) وقتی رسید به بنی‌اسرائیل و اوضاع داغونشون رو دید، جلو همه الواح رو پرت کرد یک طرف یا نه؟ بعد هم ریش هارون(ع) رو گرفت کشید و داد و بیداد راه انداخت یا نه؟

شما بگو موسی (ع) از روی عصبانیت الواح رو انداخت کنار! اینجور که حرمت الواح رعایت نمیشه! حضرت نمی‌دونست که برادرش معصومه و اشتباهی نکرده؟

با این همه این، مصحلت دید برای اینکه بقیه حساب کار دستشون بیاد که دیگه این من بمیرم تو بمیری از اون من بمیرم تو بمیری‌ها نیست، خواست بنی‌اسرائیل حساب کار بیاد دستشون و خودشون رو جمع کنند، بگن اینکه با الواح مقدس و برادرش اینجور کرد دیگه با ما چه می‌کنه؟! موسی(ع) اینکارو کرد تا بتونه قضیه رو جمع کنه.

حالا استاد هم یه اینجور حجت شرعی برای خودش داره که برای اینکه قضیه رو جمعش کنه و بقیه حساب کار بیاد دستشون این کار رو کرده.

 

📌 اما نکته اصلی این داستان که ذهنم رو درگیر کرده و همه این حرف‌ها مقدمه اون بود، اینکه این دوستان طلبه که یک اینجور قضیه ساده‌ای رو اینجور درش گیر می‌کنند! و داستان درست می‌کنند، چطور می‌خواهند وارد حل مسائل پیچیده حاکمیتی بشن! به قول بنده خدا همون استاد تاکتیک، ما یه موقع هم‌زمان که داشتیم توی غرب ایران با پژاک می‌جنگیدیم، همون موقع توی سوریه پشتیبانی تدارکات گروه پژاک کلا با ما بود، چرا؟ چون اونجا کنار پژاک با جبهة النصره می‌جنگیدیم. مصلحت هر صحنه‌ای یک چیزی است و ما نباید فقط در بایسته‌ها و امور انتزاعی بمانیم بلکه باید بر اساس هست‌ها و صحنه عینی تصمیم بگیریم و مصحلت را تشخیص دهیم.

......

📝 پی‌نوشت:

👈«روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمى‏‌تواند درک کند که اجتهاد مصطلح‏ براى اداره جامعه کافى نیست. حوزه‏‌ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیاى عکس العمل مناسب باشند. چه بسا شیوه‏‌هاى رایج اداره امور مردم در سال‌هاى آینده تغییر کند و جوامع بشرى براى حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند.»

منشور روحانیت (صحیفه امام ؛ ج‏ ۲۱؛ ص: ۲۹۲.)

.........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری
  • ۱
  • ۰

  روز اولی که برای آموزشی سربازی طلاب، در پادگان جمع شده بودیم، به وضعیت ظاهری طلاب دقت می‌کردم، تقریبا همه لباس‌های خیلی ساده داشتند البته در این سادگی برخی لباس‌هایشان تمیز و مرتب بود و برخی هم چندان لباس‌هایشان مرتب و اتو کشیده و سایز نبود.

 

  در میان این طلاب یک طلبه توجهم را خیلی به خود جلب کرد، لباس پوشیدنش، راه رفتنش، ایستادنش همه منظم و مؤدبانه بود؛ با خودم گفتم این، باید طلبه فاضل و باشخصیتی باشد؛ اما دو سه دقیقه از این که دیدن و فکرها نگذشته بود که از فرمانده پاسدار ما خداحافظی کرد و رفت و دیگر هم در دوره ندیدمش.

در طول دوره وضعیت ظاهری پاسدارها هم خوب بود؛ اما بعد از چند روز یک جوان پاسدار را دیدم که برای آموزش‌مان آورده بودند؛ با اینکه ایستاده بود و حرفی هم نمی‌زد و ماسک به صورت داشت؛ تا او را دیدم گفتم ظاهر این جوان با بقیه پاسدارها فرق می‌کند! لباس‌هایش همان لباس‌های پاسدارهای دیگر بود اما بسیار تمیز و مرتب و اتو کشیده، وضعیت موها و ریش بسیار منظم و ایستادنش هم مؤدبانه بود. برایم سوال شده بود این جوان که در مجموع متمایز از بقیه است، چکاره‌است؟

 

  بعد از چند دقیقه یک جوان دیگر هم آمد که این دومی هم کاملا به نظرم متفاوت از بقیه پاسدارها آمد. مربی اصلی ما (که یک شهید زنده بود و در عملیات‌های مختلف سوریه حضور داشته و با معنویت و خوش اخلاق و جدی بود.) وقتی آن دو جوان پاسدار را معرفی کرد؛ فهمیدم حدسم در متفاوت بودن این جوان درست بود؛ آن دو جوان از دانشکده افسری آمده بودند و بقیه پاسدارهایی که ما تا آن موقع دیده بودیم همه از نیروهای درجه‌داری و کادر پادگان بودند.

 

 همان روز عصر، آخر کلاس‌‌ها، بالاخره آن طلبه روز اول را هم دیدم، همین جوان پاسدار بود که حالا لباس‌هایش را عوض کرده بود و تازه شناختمش، دقتم در تشخیص تفاوتش خوب بود اما حدسم در طلبه بودنش نه، این از اون در.😊

 

  این‌ها را گفتم تا برسم به اینجا که آن دانشجوی افسری نه وقتی در میان طلبه‌ها بود، و نه وقتی در میان پاسدارها، نوع و جنس لباسش با بقیه فرقی نداشت اما با همین لباس‌های ساده چنان تمیز و مرتب بود که به سرعت تمایز خود را نشان می‌داد.

 

 در میان مذهبی‌ها و خصوصا برخی طلاب بعضا دیده‌ام به اسم بی‌رغبتی به دنیا و زهد و ساده زیستی، سر را می‌تراشند و چندان به لباس و ظاهر خود دقت نمی‌کنند. اما توجه ندارند همان اهل بیتی که دعوت به زهد و بی‌رغبتی به دنیا و... داشتند، زهد و بی‌رغبتی‌شان به دنیا در تمیز و مرتب بودن لباس و عطر و نظافت و رسیدگی به ظاهر نبود، بلکه هم به آراستگی ظاهرشان خوب می‌رسیدند و هم به آن توصیه می‌کردند.

در روایات، باب‌های مختلفی در توصیه به آراستگی ظاهر وجود دارد. مثلا در «بَابُ التَّجَمُّلِ وَ إِظْهَارِ النِّعْمَة» می‌گوید تا می‌توانی جوری رفتار نکن که دیگران فکر کنند شما فقیر هستی. به عنوان نمونه از امام صادق(ع) روایت است:

👈«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ التَّجَمُّلَ وَ یُبْغِضُ الْبُؤْسَ‏ وَ التَّبَاؤُسَ‏.»

خدا دوست دارد زیبایی و خود را زیبا کردن و از فقر و خود را به فقر زدن بی‌زار است.

 

گاهی ما تنبلی خودمان در اتو نزدن لباس‌هایمان یا نشستن آن، با اسم‌های خوب مثلا زهد و بی‌رغبتی به دنیا، توجیه می‌کنیم یا به اسم زهد یا بی‌توجهی به ظاهر، مثلا یک جوراب را چند بار می‌دوزیم و بعد هم که سوراخ می‌شود باز تا مسمای جوراب بر آن صدق کند دورش نمی‌اندازیم!

از سیره اهل بیت هم فقط به سیره امیرالمؤمنین(ع) آن هم در زهد ایشان که به علت شرایط اجتماعی و موقعیت ایشان بوده است و خودشان هم می‌گویند نمی‌توانید در زهد مثل من باشید، تمسک می‌کنیم.

اما توجه نداریم که همین امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند:

👈«التَّجَمُّلُ مِن أخْلاقِ المؤمنینَ»

«آراستگى از اخلاق مؤمنان است»

 

  روایت است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، نه تنها براى خانواده خود، بلکه براى دیدار با یارانش نیز خویشتن را مى‏‌آراست و مى‏‌فرمود: «خداوند، دوست دارد که بنده‏‌اش وقتى براى دیدار با برادرانش از خانه بیرون مى‏‌رود، خود را بیاراید و آماده دیدار آنها نماید.»

👈 «إنَّ اللّهَ یُحِبُّ مِن عَبدِهِ إذا خَرجَ إلى إخوانِهِ أن یَتَهَیَّأَ لَهُم و یَتَجَمَّلَ»

.........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری