شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

مسلم دید از یاران بى‌وفا کسى نمانده که او را در این وقت شب راهنمائى کند و یا به منزلش ببرد، اگر دشمنى به او حمله کرد به او کمک کند، در میان کوچه‌هاى کوفه سرگردان از این طرف به آن طرف می‌رفت و  به راه خود ادامه می‌داد تا به در خانۀ زنى به نام طوعه رسید.

 

طوعه مسلم را دید و از او پرسید که هستی و چه می‌خواهی؟ مسلم تقاضای آب کرد. آب آورد، مسلم که آب را نوشید. طوعه پرسید: مگر سیراب نشدی؟ گفت: آری. پرسید: پس چرا اینجا ایستاده‌ای؟ به خانه‌ات برو. مسلم جوابی نداد و طوعه همین سوال را تکرار کرد. باز مسلم جوابی نداد.

طوعه ناراحت شد و گفت: سبحان الله! بنده خدا! من خوب نمی‌دانم که این وقت شب بر در خانه من ایستاده‌ای یا بخواهی کنار خانه من بخوابی، چرا به خانه‌ات نمی‌روی؟

مسلم به طوعه گفت: من در این شهر غریبم و خانه و فامیلی ندارم، اگر ممکن است امشب به من خوبی کن و مرا در خانه خود جای بده. طوعه پرسید: تو کیستی؟ مسلم خود را معرفی کرد و گفت: این مردم مرا فریب دادند و من را تنها گذاشتند.

 

طوعه یک کنیز آزاد شده بود که با فرزند جوانش زندگی می‌کرد. در خانه آنها اتاقی بود که کسی در آن سکونت نداشت، این اتاق متروکِ خانه یک کنیز آزاد شده، پناه‌گاه مسلم شده بود.

وقتی حکایت باغ‌های باصفای کوفه و میوه‌های ثمر داده آن این باشد معلوم است حکایت لشکر پیروزی که به آن بیاید چه خواهد شد!

👈«فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ‌ وَ أَیْنَعَتِ‌ الثِّمَارُ فَإِذَا شِئْتَ‌ فَاقْدَمْ‌ عَلَى جُنْدٍ لَکَ‌ مُجَنَّدٍ وَ السَّلاَمُ‌»

 

پسر طوعه به خانه برگشت و وقتی مادرش را در حال بردن غذا و وسایلی برای استراحت به آن اتاق متروک دید، تعجب کرد و از مادر علت آن را جویا شد. هرچه مادر انکار می کرد او کنجکاوتر می‌شد. می‌خواست خودش به آن اتاق برود که مادر ناچار شد او را قسم دهد که این راز را به کسی نگو و راز خود را قبل از آشکار شدن با ضمانتی که به آن هم امید نداشت، آشکار کرد.

 

ابن زیاد که باورش نمی‌شد حیله‌هایش کارگر شده باشد، وقتی دید سر و صدای اطرافیان مسلم به گوش نمی‌رسد، کسانی را برای جستجو در اطراف کاخ و کوچه‌ها فرستاد، مبادا در کمین یاران مسلم باشد! اما واقعا نیروهای ابن زیاد هرچه گشتند کسی را پیدا نکردند.

 

مردم کوفه نمازها را به پنج نوبت می‌خواندند و هنوز وقت نماز عشا نرسیده بود، ابن زیاد دستور داد مشعل‌های اطراف مسجد همه روشن شود و خود با اطرافیانش از یکی از درب‌های دارالامارة که به مسجد راه‌داشت به مسجد رفت. برای خود چند حلقه از محافظان درست کرد تا کسی نتواند او را غافل گیر کند، چون هنوز بیم غافلگیر شدن از سوی یاران مسلم را داشت.

دستور داد در میان مردم کوفه صدا بزنند که ای مردم هرکسی که از نوکران و سرشناسان و جنگجویان که نماز عشاء را در مسجد بخواند بی‌گناه است و امیر با او کاری ندارد.

 

چیزی نگذشت که مسجد پر از جمعیت شد. ابن زیاد نماز عشا را خواند و برای مردم منبر رفت؛ او که تا اینجای کار با تهدیدهای توخالی‌اش بازی باخته را برده بود یک تهدید دیگر کرد: « کسی‌ که مسلم بن عقیل را در خانۀ خود پناه داده اگر او را در خانه‌اش پیدا کنیم ما نسبت به او تعهدى نداریم و اگر او را بدست ما بدهد دیه او را به او می‌دهیم.»...

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی‌نوشت:

🔻واقعا در این غربت مسلم، کجا بودند بزرگان شیعه؟! آنها که برخی سابقه همراهی و سرداری امیرالمؤمنین(ع) را داشتند! کجا بودند سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد، مسیب بن نجبه، ابراهیم مالک اشتر، عبداللّه بن وال تمیمی، سعد بن عبداللّه؟ کجا بودند آن ۱۶ هزار نفری که در قیام توابین توبه کردند و به استناد به توبه بنی‌اسرائیل در کشتن خود، به استقبال مرگ رفتند!

 

🔻شاید برخی می‌گفتند صبر کن تا خود امام بیاید آنگاه به کمک او می‌رویم! شاید غافلگیر شدند و هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کردند که نتیجه غفلت و سستی امروزشان مبدل کردن حکومت نزدیک حسین به شهادتی آنچنان است! شاید جنس مسلم از جنس هارون بود و برای تکان دادن آن مردم یک موسی لازم بود! شاید هم زمانه زمانه بی‌وفایی بود! شاید اصلا این مردم برای شهادت و دین دنبال حسین و مسلم نیامده بودند، دنیا می‌خواستند و حالا که میدان استقامت و شهادت شده بود جا را خالی کرده بودند.

 

شاید هم همه این شایدها در کار بود. شاید هم برخی از آنها  ولی هرچه بود، نتیجه آن روح جمعی بی‌وفایی شد، این مردم همان‌هایی بودند که وقتی روح جمعی توبه در آنها شکل گرفت برای جان دادن از یکدیگر سبقت می‌جستند.

پس مسأله اصلی شکل دادن به روح جمعی در مسیر طاعت ولی است.

قسمت های قبل 👇

 

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...
 نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

اعتماد به تضمین ابن زیاد و فرستادگانش...

 

  • ۰۰/۰۶/۰۶
  • حمید رضا باقری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی