شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت فقیه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وارثان انبیاء

شما چه هویتی دارید؟! طلبه بودن یعنی چه؟! آیا طلبه فقط یعنی کسی که ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول و... را می‌خواند تا دین را بفهمد؟! کسی که برای مردم منبر برود و دین را درس بدهد و تبلیغ کند و بس؟! شأن شما فقط بیان دین و احکامش است یا باید به دنبال تحقق و عملی شدن دین هم بروید؟! مسؤلیت من و شمای طلبه دقیقا چیست؟!

برای اینکه بفهمیم ما چه کاره هستیم، ببینیم این دینی که مبلغ آن هستیم چه وظیفه‌ای برای ما مشخص کرده است؟!

 

إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاح‏ و على بن إبراهیمَ‌، عن ابیه، عن حمّاد بن عیسى، عَن القَداحِ (عبد اللّٰه بن میمون) عَنْ أبى عبدِ اللّٰه (ع) قالَ‌: قالَ رَسُولُ اللّٰهِ (ص): مَنْ سَلَکَ طَریقاً یَطْلُبُ فیهِ عِلْماً، سَلَکَ اللّٰهُ بِهِ طَرِیقاً إلَى الْجَنَّهِ وَ إنَّ الْمَلائِکَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلم رِضًا بِهِ‌. وَ إنَّهُ یَستَغْفِرُ لِطالبِ الْعِلْم مَنْ فِی السَّماءِ وَ مَنْ فِی الْأرْضِ حَتَّى الْحُوت فِی الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِم عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سایرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ و إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ‌. إِنَّ الْانْبِیاءِ لَمْ یُوَرِّثُوا دیناراً وَ لا دِرهَماً وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ‌، أخَذَ بِحَظٍّ وٰافِرٍ»[1]

به سند صحیح از امام صادقg از نبی مکرم اسلامJ روایت است: رسول خداJ فرمود: کسى که در راهى رود که در آن دانشى جوید خدا او را براهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بال‌های خویش براه دانشجو فرو نهند و اهل زمین و آسمان تا برسد به ماهیان دریا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان دیگر و علما وارث پیامبرانند زیرا پیمبران پول طلا و نقره به ارث نگذارند بلکه دانش بجاى گذارند، هر که از دانش ایشان برگیرد بهره فراوانى گرفته است.

مطلق علما یا فقط اهل‌بیت طهارت

منظور از این عالمان که در روایت به‌عنوان وارثان انبیا معرفی کرده است، کیست؟ برخی مدعی هستند که منظور فقط اهل‌بیت طهارت هستند. در احادیث مختلفی نیز اهل‌بیت خود را با عنوان عالم توصیف می‌کنند و مصداق اتم این وصف نیز اهل‌بیت (علیهم‌السلام) هستند؛ اما وصف عالم در این حدیث و احادیث مربوط به علما اختصاص به حضرات ندارد و یک وصف عام برای مطلق عالمان دین است. مثلاً در روایت است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لَا تَکُونُوا علما جَبَّارِینَ فَیَذْهَبَ بَاطِلُکُمْ بِحَقِّکُمْ»[2] اینکه به شما می‌گویند عالم شوید یعنی اختصاصی به اهل بیت ندارد و یا مثلا اینکه عالم جبارین نشوید نشان می‌دهد که منظور علمای غیر معصوم است.

هر علمی یا علوم انبیاء

اشکال بعدی که ممکن است به ذهن بیاید اینکه منظور از آن عالمی که وارث انبیاء هستند، علمای همه علوم هستند مثلاً فیزیک، شیمی، نجوم، ادبیات و... یا یک علوم خاص؟! جواب این است که از باب تناسب حکم و موضوع در این روایات هر علمی مراد نیست بلکه علوم انبیاء که معارف دین و احکام باشد مراد است. آن علمایی که علوم انبیاء را به ارث می‌برند، وارث انبیاء هستند، البته ممکن است در برخی علوم شک شود که اینها از علوم انبیاء است یا خیر ولی مسلما مهم‌ترین علم و میراث انبیاء علم به معارف و احکام دین است و منظور از عالم در اینجا عالم به علوم دین و معارف و احکام مربوط به آن است.

دقت شود نمی‌گوییم برخی روایات مربوط به علم مثل «اطلبوا العلم ولو بالصّین‏» یا «العلم سلطان‏» هم مراد علم انبیاء است بلکه آنجا به تناسب قرائن مطلق علوم مفید منظور است.

 

هر عالمی یا عالم عامل و متقی

حال که مشخص شد عالمان دین وارث انبیاء هستند برای دفع دخل مقدر خوب است این هم گفته شود که منظور مطلق علما نیست، باز از باب تناسب حکم و موضوع، منظور از عالم در این روایات هر عالم دینی نیست بلکه عالم عامل و متقی منظور است نه عالم فاسق. مقامات ذکر شده در روایات برای علما تناسب با عالم متقی دارد نه هر عالمی. عن الامام علیg: «مَنْ وَقَّرَ عَالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّه‏»[3] هر کس به عالمى احترام گزارد، همچون احترامى است که به پروردگار خود گزارده است. حضرت که نمی‌گوید عالم عاصی از دستورات الهی را احترام کنی مثل این است که خدا را احترام کرده‌ای، منظور مشخص است.

در روایت از امام صادقg است: کسی عالم محسوب می‌شود که با فعلش قولش را تصدیق کند.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ النَّصْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ «فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» قَالَ یَعْنِی بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَیْسَ بِعَالِمٍ.»[4]

اصلاً بر کسی که عامل به اوامر الهی و احکام دین نیست عالم اطلاق نمی‌شود حالا می‌خواهد علامه دهر باشد. در روایت دیگری از امام جوادg آمده علیه‌السلامعُلَمَاءُ فِی‏ أَنْفُسِهِمْ‏ خَانَةٌ إِنْ کَتَمُوا النَّصِیحَةَ إِنْ رَأَوْا تَائِهاً ضَالًّا لَا یَهْدُونَهُ أَوْ مَیِّتاً لَا یُحْیُونَهُ فَبِئْسَ مَا یَصْنَعُونَ» علما در پیش خود خیانت‌کار محسوب گردند اگر نصیحت نکنند بدین که سرگردان گمراهى را ببینند و راهنمائی‌اش نکنند یا مرده‏اى را ببینند و زنده‏اش نکنند، و راستى که (در این صورت) چه بدکارى انجام دهند، «لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ فِی الْکِتَابِ أَنْ یَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ بِمَا أُمِرُوا بِهِ وَ أَنْ یَنْهَوْا عَمَّا نُهُوا عَنْهُ وَ أَنْ یَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لَا یَتَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَالْعُلَمَاءُ مِنَ الْجُهَّالِ فِی جَهْدٍ وَ جِهَادٍ»[5] زیرا خداى تبارک‌وتعالی از ایشان در کتاب خود پیمان محکم گرفته که به هر کار خوب و بدان چه مأمورند دستور دهند، و آنچه را از آن نهى شده‏اند از آن نهى کنند، و به نیکى و پرهیزگارى همکارى و کمک دهند و به گناهکاری و زورگوئى کمک ندهند، پس این علما همیشه با نادانان در کوشش و مبارزه‏اند.

وراثت در همه شئون یا صرفاً ابلاغ دین و احکام

حال که مشخص شد منظور از وارثان انبیاء مطلق علمای عامل و متقی است، سؤال می‌شود اینکه علما وارث انبیاء هستند، یعنی چه؟! اینکه شما ان‌شاءالله، عالم و متقی شوید وارث انبیاء می‌شوید، یعنی چه؟! در حدیث آمده بود «أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً» شما وارث، ارث‌ومیراث مادی انبیاء نیستید «وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ» انبیاء علم خود را به ارث می‌گذارند، در حدیث دیگری آمده بود شما وارث احادیث انبیاء هستید: «إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ» پس ممکن است کسی بگوید معنی این حدیث می‌شود شما فقط شأن تبلیغی دارید. بروید علم و سخن انبیاء را به گوش مردم برسانید، بگذارید بقیه هر کار خواستند بکنند فقط شما نصیحت بکنید شأن شما فقط تبلیغ است.

در روایت صحیح السند از امام صادقg آمده است: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَحْیَى الطَّوِیلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِg  قَالَ: مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ کَفَّ الْیَدِ وَ لَکِنْ جَعَلَهُمَا یُبْسَطَانِ مَعاً وَ یُکَفَّانِ مَعاً.»[6] خداوند چنین نیست که زبان کسی را باز کند ولی بسیط ید و قدرت اجراء را به او ندهد، دستش را ببندد بلکه یا دست و زبان هر دو را می‌بندد یا هر دو را باز می‌گذارد.

اینکه شما فقط حرف بزنید و بس و کاری به آنچه در خارج اتفاق می‌افتد نداشته باشید، از جهات مختلف خلاف حکمت و عقل است، شما برو و بگو مردم باید احکام دین را اجرا کنند؛ ولی آن کسی که حکومت می‌کند، قضاوت می‌کند، قوانین را بر خلاف احکام الهی تنظیم می‌کند، شما فقط حرف بزن! او می‌گوید همجنس‌بازی قانونی است و باید در مدارس آموزش داده شود، حجاب ممنوع است، اگر به فرزندت گفتی همجنس‌بازی بد است، صلاحیت سرپرستی این فرزند از شما گرفته می‌شود و خلاصه او هرچه می‌خواهد می‌کند و شما فقط بنشین و حرف بزن! این با منطق هیچ حکیمی جور در نمی‌آید.

بدون قدرت و حاکمیت ابلاغ دین بی‌ثمر است

در عالم خارج کسی حکومت می‌کند و حرف آخر را می‌زند که قدرت دارد، اگر شما نه مشروعیت و نه قدرت داشته باشی، حرف‌زدن شما نتیجه‌ای ندارد، اینکه حق داری یا حق با تو است فقط در ذهن شما است، آن چیزی که نتیجه عینی و ثمره دارد این است که آنچه حق و درست است، قدرت هم دارد یا خیر؟! شما بخواهید یا نخواهید کسانی هستند که زیر بار حق نمی‌روند یا اصلاً آنچه شما حق می‌دانی هرچه که باشد را قبول ندارند، پس شما اگر قدرت داشتید می‌توانید آنچه حق می‌دانید را محقق کنید وگرنه باید تماشاچی باشید و در عمل مطابق آنچه ناحق‌ها و باطل‌ها می‌گویند، عمل کنید، در قول بگویید نکنید؛ اما عملاً مجبور باشید خلاف قول خودتان انجام دهید. اصلاً آن کسی که قدرت حاکم دست اوست فردا خود حرف‌زدن شما را نیز ممنوع می‌کند و شما باید ساکت باشی پس چاره‌ای نیست جز اینکه شما مکلف باشی به حرف‌زدن و مشروعیت داشته باشی برای کسب قدرت داشته باشی برای محقق کردن حرف‌هایت. حالا نمی‌توانی قدرت کسب کنی و در دوران تقیه هستی اشکال ندارد؛ ولی این حق و تکلیف نسبت به قدرت‌یافتن را تثبیت کن و با سلاح تقیه برو به دنبال بسط قدرت. خداوند به شما امر نمی‌کند که فقط برو و سخن بگو «مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ کَفَّ الْیَدِ وَ لَکِنْ جَعَلَهُمَا یُبْسَطَانِ مَعاً وَ یُکَفَّانِ مَعاً.» اگر قرار است سخن بگویی مشروعیت برای اجرای آنچه که می‌گویی هم داری، حالا قدرت نداری؟ اشکال ندارد برنامه‌ای بریز برای کسب قدرت ولی نگو خدا فقط از شما سخن‌گفتن و نصیحت را خواسته و نسبت به محقق کردن آن توصیه وظیفه‌ای نداری.

قرآن می‌گوید: «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیبا» (الأحزاب :39) آن کسانی که ابلاغ می‌کنند رسالت الهی و وظیفه اصلی ابلاغ دین و احکام الهی، بر دوش آنها است، اینها از هیچ‌کس جز خدا نمی‌ترسند. بعد از ذکر «یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ» می‌گوید «لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ» این تبلیغ رسالت‌های الهی خواهی‌نخواهی به درگیری با حاکمان ظالم منجر خواهد شد، اینجاست که شما بالاخره باید نوح باشی، تمسخر شوی ولی مقاومت کنی، باید ابراهیم باشی و در آتش روی، باید موسی شوی و با فرعون درافتی، باید خودت را برای سختی‌ها و درگیری‌ها هم آماده کنی، باید نترسید، باید برای حق وارد مشکلات شد هرجا که باشد. باید به خدا توکل کرد و کاسه سرت را به خدا بسپری و افق‌های دور را ببینی. «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ‏ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَه‏»[7] اگر کوه‌ها از جاى کنده شود، تو برجای خود بمان، دندان‌هایت را بر هم فشار، و کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پاى بر زمین کوب، و به آخر سپاه دشمنان نگاه کن و چشم‌هایت را جمع کن، و ترسی بر خود راه نده و بدان که پیروزى از سوى خدا است.

همه انبیا از همان اول که آمدند زیر بار این معادله که ما برای شما از آنچه حق و بایسته‌ است بگوییم و این فقط در ذهن شما بماند و قدرت هم دست دیگری باشد، نرفتند، شعار همه انبیا از همان اول این بود که: خداوند را اطاعت کنید و از زیر بار اطاعت خیر خدا خارج شوید. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت‏» (النحل:۲۶) هم خدا را عبادت کنید هم زیر بار طاغوت (هرچه حکم‌کننده غیر خدا) است نروید. همه هم اولین عمل‌کننده به این حکم بودند. ابراهیم با نمرود، موسی با فرعون، عیسی با پادشاهان روح و علما بنی‌اسرائیل، نبی مکرم اسلام و جنگ‌های مفصلش با قریش و...

العلماءٌ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏

جمع‌بندی کنیم علما وارثان انبیاء هستند، آنچه به ارث می‌برند علم و احادیث انبیاء است و این علم صرفاً برای بیان و تبلیغ نیست؛ بلکه حقوقی که برای محقق کردن دین به نبی مکرم اسلام داده شده است، به آنها نیز می‌رسد. اگر فقها و علما وارث و جانشین انبیاء هستند؛ یعنی یک ابزار علم و رسالت و تکلیف مشترک دارند و به همین جهت باید احکامی را که خداوند برای نبی ثابت کرده است، برای وارثان نبی و ادامه‌دهندگان راه نبی نیز ثابت بدانیم. ابزارشان یک چیز است و تکالیفشان هم یک چیز است پس اختیارات و حقوقشان هم باید یکی باشد. نمی‌شود با همین ابزار من قرار باشد همان کار را بکنم؛ ولی آن اختیارات را نداشته باشم پس اگر در آیه شریفه می‌گوید «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» (الأحزاب:6) این منصب برای علما نیز ثابت است. در روایت از امام باقر(علیه‌السلام)‌ است که این آیه در باب حکومت است: «فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْإِمْرَةِ»[8]

 مستفاد از آیه «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» این است که سلطۀ رسول خدا9 بر افراد، بیش از سلطۀ آنها بر خودشان است این یعنی حکومت. عادتاً هیچ سلطه‌اى بالاتر از سلطۀ انسان بر خودش نیست، اما بنا به حکم خداوند سلطۀ رسول خدا9 از آن بالاتر است. در شأن نزول آیه آمده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چون در غزوۀ تبوک فرمان جنگ صادر کرد، گروهى گفتند که ما از پدران و مادرانمان باید اجازه بگیریم و این آیه در ردّ آنها نازل شد که رسول خداJ از خود شما بر شما سزاوارتر است[9]، چه رسد به پدر و مادرتان.

باید دقت کرد که برخی این اولویت را به معنی ولایت می‌گیرند و باز ولایت را به یک امر محبت و قلبی می‌خواهند تأویل ببرند؛ اما در آیۀ موردبحث، سخن از اولویت رسول خدا9 نسبت به مؤمنین به میان آمده است. نه ولایت؛ حالا در جای خودش بحث می‌شود که این حق اولیت از آثار ولایت است؛ اما فعلاً اینجا در باب حقوقی که خداوند برای نبی خود جعل کرده است بحث می‌کنیم. آیه می‌گوید رسول خداJ از خود مؤمنین بر خودشان اولى و احق است و چنین نتیجه خواهد داد که تصمیم او دربارۀ مسلمین مقدم بر تصمیم آنان دربارۀ خودشان است. آیۀ کریمه فرموده: اَلنَّبِیُّ‌ أَوْلىٰ‌ بِالْمُؤْمِنِینَ‌... و این با تعبیر آیۀ دیگر إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ‌ اللّٰهُ‌ وَ رَسُولُهُ‌... کاملاً فرق دارد و عرض شد اگر علما وارث نبی هستند و تکالیفشان مثل نبی است حقوق لازمه محقق کردن آن تکالیف را نیز مثل نبی برخوردار هستند.

الفقهاء خلفا و امناء الرسول

بحث از حدیث صحیح السند «إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ‌» تمام شد، احادیث دیگری نیز داریم که همین مضمون جانشینی علما و فقها از رسول در آن آمده است. در روایتی مربوط به نصایح حضرت امیرg به محمد حنفیه، حدیث مذکور با تعبیر «إِنَّ الْفُقَهَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ»[10] آمده است، واژه فقها معادل علما است، منظور از علما نه هر علمی است؛ بلکه منظور علم دین است. در طایفه دیگری از احادیث به‌جای وراثت، تعبیر خلافت نبی مکرم اسلامJ برای فقها و علما آمده است که صراحت بیشتری برای بحث جانشینی فقها از نبی مکرمJ در اجرای شئون رسالت دارد.[11]

اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِJ:‏ «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی.ّ»[12] خدا رحمت کند جانشینان مرا. پرسیدند: اى پیامبر خدا! جانشینان تو چه کسانند؟ گفت: «کسانى که بعد از من می‌آیند و سنت و حدیث مرا روایت می‌کنند.»

تعبیر روات احادیث در اینجا منظور مطلق نقل روایت نیست بلکه منظور فقهایی است که بر اساس روایات به مسائل مردم پاسخ می‌دادند. در آن زمان پاسخ دادن به مسائل با نقل روایت ویژگی فقها بود و فضل حقیقی مربوط به دو ویژگی فقاهت و روایت در کنار هم بود. اساسا روایت کردن، بدون فقاهت فضیلتی نداشت و چه بسی عیب هم محسوب می‌شد که راوی هرچه شنید را بدون فقه و فهم همینطور روایت کند. وَ مِنْ کَلَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع:‏ «عَلَیْکُمْ بِالدِّرَایَاتِ‏ لَا بِالرِّوَایَاتِ هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَایَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَایَة»[13] بر شما باد به فهم روایات تا نقل کردن آنها، همت سفیهان بر نقل است و همت عالمان بر فهم است.

از امام صادق(علیه‌السلام) سوال شد از دو نفر هستند که یکی فقیه است و احادیث را روایت می‌کند و دیگری چنین نیست[14]. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا فَقِیهٌ رَاوِیَةٌ لِلْحَدِیثِ وَ الْآخَرُ لَیْسَ لَهُ مِثْلُ رِوَایَتِهِ» این قید «رَاوِیَةٌ لِلْحَدِیثِ» قید احترازی نیست که مثلاً یک فقیه روایت کننده حدیث داریم و یک فقیه غیر روایت کننده حدیث بلکه قید توضیحی است یعنی فقیه است و فقیه این ویژگی‌ را دارد که حدیث روایت می‌کند «وَ الْآخَرُ لَیْسَ لَهُ مِثْلُ رِوَایَتِهِ» یعنی دیگری فقیه نیست، چون فقهات برابر بود با علم آنها به روایات و توان فهم روایات، به همین جهت می‌گوید دیگری مثل او روایت ندارد. امام پاسخ می‌دهند: «الرَّاوِیَةُ لِلْحَدِیثِ الْمُتَفَقِّهُ فِی الدِّینِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ لَا رِوَایَةَ.» آن روایت کننده حدیث که متفقه در دین است فضیلتش از هزار عابد که فقیه نیست و روایت نمی‌کند بیشتر است. خود این پاسخ امام و قرار دادن فرد عابد (نه فرد فقیه غیر روایت کننده) در مقابل فقیه روایت کننده روشن می‌کند که منظور سائل از آن دو فردی که یکی فقیه و روایت کننده است دیگری‌اش غیر فقیه است و قید توضیحی بوده است.[15]

الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ

در روایت موثقی از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت است: عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ J:‏ «الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ‏ مَا لَمْ‏ یَدْخُلُوا فِی‏ الدُّنْیَا قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دُخُولُهُمْ فِی الدُّنْیَا قَالَ اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَاحْذَرُوهُمْ عَلَى دِینِکُمْ.»[16]

امناء یعنی کسی مورد اعتماد و تکیه است و منظور کسی است که کاری را با اعتماد و اطمینان به او می‌سپارند، مراد از امین بودن برای رسولان در جانشینی و انجام وظایف رسالت است. به‌عنوان شاهدی برای این معنا در خطبه معروف منا، امام حسینg در توبیخ علمای زمان خود به آنها می‌گویند: «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْکَ الْمَنْزِلَةَ وَ مَا سُلِبْتُمْ ذَلِکَ إِلَّا بِتَفَرُّقِکُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلَافِکُمْ فِی السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَیِّنَةِ الْوَاضِحَة»[17] جریان امور و احکام به دست علما است، که امانتدار حلال و حرام خدایند اما این منزلت از شما گرفته شده است و این گرفته شدن به جهت جدا شدن شما از حق و اختلاف کردنتان در سنت با وجود دلایل آشکار بود.

باز روایت دیگری که بسیار مشهور است و مؤید معنای جانشینی فقها و علما در شئون نبوت از آنها است روایت نبوی: «علما أُمَّتِی‏ کَأَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیل‏»[18] علماى امت من همچون پیامبران بنى اسرائیلند.

همگی عالم دین شوید

و کلام آخر اینکه جانشینی فقها و علما در شئون انبیاء مانند تبلیغ و حکومت به معنای صرفاً جعل یک حق و مزیت برای فقها نیست که برخی تصور کنند این استدلال‌ها و بحث‌ها برای حاکمیت فقیه بود و بس، بلکه حاکمیت فقیه چیزی جز حاکمیت فقه و احکام خداوند نیست، فقیه جز واسطه‌ای برای جریان ولایت و حاکمیت الله نیست و به تعبیر قرآن حتی نبی خدا نیز چنین حقی ندارد که مردم را به عبادت یعنی اطاعت خود وا دارد بلکه همه برای تحقق ولایت الله است. «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُون‏» (آل‏عمران:79) هیچ بشرى، که خداوند به او کتاب و حق حاکمیت و پیامبرى دهد، حق ندارد که به مردمان بگوید: بندگان من باشید نه خداى، بلکه بایست بگوید: ربانی یعنی منسوب به خدا (عالم دین)[19] باشید، به واسطه آنچه از کتاب الهی تعلیم می‌دادید و احکام دین که درس و بحث می‌کردید.

 

 

[1] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص 34. این حدیث به صورت زیر نیز با سند دیگری ذکر شده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَکُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ الْبَیْتِ فِی کُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا یَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِین» علما، وارثان پیامبرانند و این بدان جهت است که پیامبران درهم و دینارى از خود برجاى نمى‌گذارند، بلکه سخنان و احادیثى از خود برجاى مى‌نهند، پس هر کس چیزى از آنها را بگیرد، به بهرۀ فراوان دست یافته است... همان، ص32.

[2] . الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص36.

[3]  تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم (مجموموعة من کلمات و حکم الإمام علی علیه السلام)، 1جلد، دار الکتاب الإسلامی - قم، چاپ: دوم، 1410 ق؛ ص632.

[4] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص36.

[5] پیش از این فراز آمده است: «فَاعْرِفْ أَشْبَاهَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ الَّذِینَ سَارُوا بِکِتْمَانِ الْکِتَابِ وَ تَحْرِیفِهِ‏ (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ‏ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ‏)» شبیهان احبار «دانشمندان یهود» و رهبانان (دیرنشینان نصارى) را، (از بین مسلمانان) بشناس، اینان که روششان کتمان کردن کتاب خدا و تحریف آن است، و اینان نه از تجارت خود سودى برند و نه راه یافته‏اند. «ثُمَّ اعْرِفْ أَشْبَاهَهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِینَ أَقَامُوا حُرُوفَ الْکِتَابِ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ‏ فَهُمْ مَعَ السَّادَةِ وَ الْکُبُرَّةِ» سپس شبیهان آنها را در این امت بشناس، آنان که حروف و الفاظ کتاب را برپا دارند ولى حدود و مقرراتش را تحریف کنند، اینان با رهبران و بزرگان (دنیا و زمامداران) همکارى کنند «فَإِذَا تَفَرَّقَتْ قَادَةُ الْأَهْوَاءِ- کَانُوا مَعَ أَکْثَرِهِمْ دُنْیَا وَ (ذلِکَ‏ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ‏)» و چون اختلافى در میان رهبران هواپرست افتد با آن دسته همکارى کنند که دنیاى بیشترى دارند، و این است اندازه و ارزش علم و دانش ایشان، «لَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ فِی طَبَعٍ وَ طَمَعٍ لَا یَزَالُ یُسْمَعُ صَوْتُ إِبْلِیسَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ بِبَاطِلٍ کَثِیرٍ یَصْبِرُ مِنْهُمُ الْعُلَمَاءُ عَلَى الْأَذَى وَ التَّعْنِیفِ وَ یَعِیبُونَ عَلَى الْعُلَمَاءِ بِالتَّکْلِیفِ‏» پیوسته گرفتار طبع شیطانى و (آلوده) طمع خویشند، و پیوسته آواز شیطان از زبانشان شنیده شود که فراوان باطل گویند. علما و دانشمندان (حقیقى) نیز در برابر آزار و زورگوئى آنان صبر پیشه سازند، و آنان بر این علماى بزرگوار بخاطر اینکه آنان را بحق وادار کنند و از باطل جلوگیرى کنند عیب گیرند، الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏8 ؛ ص54.

[6] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏5 ؛ ص55.

[7] شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق. ؛ ص55.

[8] «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- النَّبِیُ‏ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ مِنْ‏ أَنْفُسِهِمْ‏ وَ أَزْواجُهُ‏ أُمَّهاتُهُمْ‏ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ‏ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏ فِی‏ کِتابِ‏ اللَّهِ‏ فِیمَنْ نَزَلَتْ فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْإِمْرَةِ إِنَّ هَذِهِ الْآیَةَ جَرَتْ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ ع مِنْ بَعْدِهِ فَنَحْنُ أَوْلَى بِالْأَمْرِ وَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَار...» الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ 288.

[9] روی‏ أن النبی ص لما أراد غزوة تبوک و أمر الناس بالخروج قال قوم نستأذن آباءنا و أمهاتنا فنزلت هذه الآیة. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 10جلد، ناصر خسرو - ایران - تهران، چاپ: 3، 1372 ه.ش. ج‏8، ص 530.

[10] من لا یحضره الفقیه ؛ ج‏4 ؛ ص384.

[11] وجه تقدم حدیث وراثت عدم هرگونه تشکیک در سند احادیث آن بحث بود و روایات طایفه دوم علی رغم صراحت بیشتر به عنوان مؤید و کامل کننده آن استدلال استفاده شد. اگرچه هر دو طایفه از باب تجمیع قرائن و ظنون اطمینان آور هستند.

[12] ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، 4جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ: دوم، 1413 ق. ج 4 ص 420. در روایت دیگری از امام رضا (علیه السلام) این حدیث با ادامه‌ای به شرح زیر آمده است: عیون أخبار الرضا علیه السلام بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:‏ «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی وَ یَرْوُونَ أَحَادِیثِی وَ سُنَّتِی فَیُسَلِّمُونَهَا النَّاسَ‏ مِنْ‏ بَعْدِی‏». بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏2 ؛ ص144.

[13] کراجکى، محمد بن على، کنز الفوائد، 2جلد، دارالذخائر - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1410 ق. ؛ ج‏2 ؛ ص31.

[14] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بیروت)، ج ۲ ص ۱۴۵.

[15] در روایات دیگری نیز همین مقایسه بین فقیه و عابد شده است: « عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ.» الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1؛ ص33. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ رَاوِیَةٌ لِحَدِیثِکُمْ یَبُثُّ ذَلِکَ فِی النَّاسِ وَ یُشَدِّدُهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ قُلُوبِ شِیعَتِکُمْ وَ لَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِیعَتِکُمْ لَیْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَایَةُ أَیُّهُمَا أَفْضَلُ قَالَ الرَّاوِیَةُ لِحَدِیثِنَا یَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِیعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ.» همان.

[16] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص46.

[17] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، 1جلد، جامعه مدرسین - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق. ؛ ص238.

[18] ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، 4جلد، دار سید الشهداء للنشر - قم، چاپ: اول، 1405 ق. ؛ ج‏4 ؛ ص77.

[19] و قال علیّ بن إبراهیم، فی قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ‏: إن عیسى لم یقل للناس: إنی خلقتکم فکونوا عبادا لی من دون اللّه، و لکن قال لهم: کونوا ربانیین، أی علماء. بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، 5جلد، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامیة - ایران - قم، چاپ: 1، 1415 ه.ق.، ج‏ 1،  ص 645.

اینکه تعلیم کتاب می‌کنند و مباحثه احکام را می‌کنند معلوم می‌کند منظور از ربانی عالم دین است و در روایت نیز همینطور آمده است. در توضیح بیشتر آیه ممکن است بگوییم اینجا یک صنعت بلاغی به نام اسلوب حکیم بکار رفته است که در مقام پاسخ به یک سوال لغرض یک جواب دیگر می‌آید. مثلا: «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیل‏» (البقرة: 215) در این آیه سوال می‌کنند چه چیزی را انفاق کنیم؟ خداوند نمی‌گوید چه چیزی انفاق کنید می‌گوید هرچه انفاق می‌کنید برای اینها باشد. مهم نیست چه باشد مهم این است اینطور باشد. در اینجا هم می‌گوید انبیاء حق ندارند بگویند عبد من باشید. سوال مقدر می‌شود، پس چه باید بگویند: مخاطب انتظار دارد بگوید خدا را عبادت کنید ولی می‌گوید عالم باشید به واسطه آنچه از کتاب آموخته‌اید و از احکام مباحثه کرده‌اید که اگر چنین باشید فقط خدا را می‌پرستید و مردم را نیز به عبادت و اطاعت نفس خود وا نمی‌دارید.

و اگر کسی بگوید در اسلوب حکیم جواب از سوال مقدر داده نمی‌شود می‌گوییم بعد از لکن که ادات استدراک است: « وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ» به واسطه ما بعد معلوم می‌شود حیثیت استدراک چه بوده است، خداوند استدراک می‌کند از گفتن این جمله به گفتن جمله‌ای دیگر که نبی خدا نباید آنچنان بگوید بلکه باید بگوید بیایید همگی عالم دین شوید که اگر عالم شوید. در شأن نزول آیه نیز آمده است که مسیحیان گمان می‌کردند پیامبر خدا چون حضرت مسیحg است و نه خودشان می‌گوید ایشان را رب خود نگیرید و به پیامبر پیشنهاد دادند که ما اگر شما را مثل مسیح علیه السلام رب خود بگیریم شما کوتاه می‌آیی و این آیه نازل شد. یعنی اگر عالم باشید این حرف‌ها را دیگر نمی‌زنید و می‌فهمید اصل اله گرفتن مخلوق اشکال دارد و دعوا بر سر من یا مسیح نیست.

دریافت
عنوان: جزوه ولایت فقیه جلسه 1 وارثان اببیاء
حجم: 355 کیلوبایت
توضیحات: دانلود جزوه ارائه
 

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.
 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻یکی از کانال‌ها از قول یکی از علما نقل کرده بود:

👈«خود امام نیز قبل از مرجعیت زمانی که قم بودند ... در ذهنشان این بود که مردم گناه کرده‌اند و امام زمان غیبت کرده‌اند، در عصر غیبت ما وظیفه‌ای برای تشکیل حکومت نداریم»!

 

🔻اگر بخواهیم این حرف را حمل بر مطالب سخیف مثل انجمن حجتیه‌ نکنیم بلکه به تناسب اسم عالمی که از آن نقل شده بود آن را بفهمیم، این مطلب مشابه همان حرفی است که مرحوم شیخ انصاری در مکاسب در بحث ولایت فقیه بر اموال و انفس می‌زنند و می‌گویند اینکه یک اموری مثل تشکیل حکومت و حاکمیت اسلام معروف است، دلیل نمی‌شود که بگوئیم پس حتما فقیه باید در زمان غیبت آنها را عهده دار شود:

👈 «فإنّ‌ کونه معروفاً لا ینافی إناطته بنظر الإمام علیه السلام و الحرمان عنه عند فقده، کسائر البرکات التی حُرمناها بفقده عجّل اللّه فرجه.»

بلکه باید ببینیم این مساله چطور معروفی است؟! اگر معروفی است که می‌دانیم شارع اراده وجود آن را در خارج کرده است و وظیفه شخص خاصی است، مثل وظایف پدر یا افتاء یا قضاوت که مسئولیت آن با همان شخص خاص پدر یا فقیه است، اگر واجب همگانی مثل امر به معروف و نهی از منکر است که با همه است، اما اگر نمی‌دانیم مسئولیت آن با کیست و احتمال می‌دهیم انجام آن مشروط به اذن گرفتن و نظر فقیه باشد، واجب است رجوع به فقیه:

👈 «و إن لم یُعلم ذلک و احتمل کونه مشروطاً فی وجوده أو وجوبه بنظر الفقیه، وجب الرجوع فیه إلیه.»

حالا که به فقیه مراجعه شد این فقیه است که باید بر اساس ادله تشخیص دهد که آن معروف از اختصاصات امام و یا نائب خاص ایشان است یا نیابت عامه در آن کفایت می‌کند؟ و اگر تشخیص داد که از اختصاصات امام معصوم است، دیگر نمی‌شود کاری کرد و مثل محرومیت از خود امام، مردم در این امور محروم خواهند بود.

📖 المکاسب (انصاری - کنگره)، ج ۳، ص ۵۵۳.

 

🔻مرحوم شیخ در بحث مکاسب خود یک مقدمه را نمی‌آورند و اگر می‌آوردند نتیجه بحث ایشان تفاوت زیادی می‌کرد و آن ضرورت عقلی لزوم حکومت و وجود حاکم است و ادله روایی مانند: «لابد للناس من امیر» مؤید آن است.

نتیجه این مقدمه این است که حکومت از ضروریاتی است که امکان ندارد شارع نسبت به آن اهمال کرده باشد و در زمان حضور معصوم، او متولی این معروف ضروری است و در زمان غیبت این ضرورت باقی است و حضور یک فرد ظاهر و مشخص برای تولی مسئولیت آن لازم است و روایات جانشینی فقها از انبیاء و معصومین را باید در این فضا فهم کرد.

 

🔻امام خمینی هرجا بحث از ولایت فقیه می‌کنند، از این مقدمه شروع می‌کنند. به طور مثال اولین جایی که امام ولایت فقیه را بحث می‌کنند، در سال ۱۳۲۳ وقتی در قم هستند و هنوز آیت الله بروجردی هم به قم نیامده‌اند، در کتاب کشف اسرار در صفحه ۱۷۹ در پاسخ به این سوال که: «اینکه می‌گویند مجتهد در زمان غیبت نائب امام است، راست است یا نه؟ اگر راست است حدودش چیست؟» پاسخ می‌دهند:

 

👈 «عائلۀ بشر نیازمند به تشکیلات و نظام‌نامه‌ها و ولایت و حکومت‌های اساسی است و آنچه عقل خدا داده حکم می‌کند، آن است که در تأسیس حکومت به طوری که بر مردم به حکم خرد لازم باشد، متابعت و پیروی از آن کسی روا و بجا است که مالک همه چیز مردم باشد و هر تصرفی در آنها بکند تصرف در مال خود است و چنین شخصی که تصرف و ولایتش در تمام بشر به حکم خرد نافذ و درست است، خدای عالم است.{...} و اگر خدا به کسی حکومت داد و حکم او را توسط گفتۀ پیامبران لازم الاطاعه دانست بر بشر نیز لازم است از آن اطاعت کنند و غیر از حکم خدا و یا آنکه خدا تعیین کرده هیچ حکمی را بشر نباید بپذیرد. ... ما از گفته‌های خدا در اینجا گواه می‌آوریم «وَ مَن لَّمْ یحْکم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئک هُمُ الظَّالِمُونَ(۴۵:مائده)» «وَ مَن لَّمْ یحَکم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئک هُمُ الْفَاسِقُونَ(۴۷:مائده)» ... شیخ صدوق به اسناد متصلۀ خود ... توقیع شریف امام غائب را نقل می‌کند، در آن توقیع است: (و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم)... پس تکلیف مردم در زمان غیبت امام، آنست که در تمام امورشان رجوع کنند به راویان حدیث و اطاعت از آنها کنند و امام آنها را حجت خود کرده و جانشین خود قرار داده. در معانی الاخبار شیخ صدوق ... از امیرالمؤمین نقل کرده است: (انه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله الهم ارحم خلفائی. قیل: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ‌ و من خلفائک؟ قال: الذین یأتون بعدی و یرون حدیثی و سنتی) ... پس معلوم شد آنهایی که روایت سنت و حدیث پیغمبر می‌کنند جانشین پیغمبرند و هرچه برای پیغمبر از لازم بودن اطاعت و ولایت و حکومت ثابت است برای آ‌نها هم ثابت است، زیرا اگر حاکمی کسی را جانشین خود معرفی کرد، معنیش آن است که کارهای او را در نبودش، او باید انجام دهد. (همان صص ۱۸۱- ۱۸۸)
 

توضیح صوتی ادعای مطرح شده به نقل از استاد شهیدی در مورد تغییر نظر امام در بحث ولایت فقیه و نگاه ایشان در بحث حکومت در زمان غیبت وقتی در قم بوده‌اند.
دریافت

 

توضیحات استاد حسینی نسب در مورد ضرورت حکومت و نگاه از این زاویه به بحث ولایت فقیه.
دریافت

 

🎙صوت محل استناد از استاد شهیدی: خارج فقه، ۱۴۰۱/۲/۲۸

دریافت

متن خاطرات منتظری

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

در هر دو تقریر عقلی و نقلی ولایت فقیه، اولین سوال این است که چه کسی حق ولایت و حکومت دارد؟

📝 در پاسخ به این سوال، مثلا حضرت امام(ره) می‌فرمایند عقلا حق تصرف، ولایت و حاکمیت متفرع بر مالکیت است و مالکیت حقیقی متفرع بر خالقیت است، بنابر این از این جهت که تنها خداوند خالق ماست، تنها او مالک ما است، پس تنها او بر ما حق ولایت و تصرف دارد، حتی خود ما نیز بر جان، بدن و اموال خودمان ولایتی مستقل از خداوند نداریم، چون مالک حقیقی آنها نیستیم.

📝 ما اگر مالک اموال خودمان نیز حساب می‌شویم اعتبارا و در مقابل دیگر افراد اجتماع است که حق تصرف در اموال ما، به آنها داده نشده است و ممکن است خداوند که مالک حقیقی ما و اموال ما است، در برخی موارد بدون اذن ما حق تصرفی برای غیر ما، در اموال ما ثابت کند، مثلا به پدر یا همسر یا فرزند یا برادرزاده ما یا حاکم جامعه اجازه دهد به نحو خاص و در موارد خاصی در اموال ما تصرف کنند.

📝 در آیه ۳۳ سوره نور در مورد آزاد کردن عبدهایی که توان اداره خود را دارند و می‌خواهند با قرارداد مکاتبه آزاد شوند آمده است:

👈«وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ‏ اللَّهِ‏ الَّذی آتاکُم‏»

به آنها اموالی دهید و دقت داشته باشید که این اموال شما اصالة مال خداست و بالعرض در اختیار شما قرار گرفته است و صاحب اصلی آن خداست.

📝 در آیه ۶ احزاب خداوند ولایتی بالاتر از ولایت خودمان را برای پیامبر بر اموال و جان‌هایمان قرار می‌دهد.

👈«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

نتیجه این حکم اختیار پیامبر در فرستادن دیگران به جهاد، تعیین خمس و حقوق مالی و دیگر تصرفات و احکام از این دست است.

👈تعبیر «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه‏» که در آیات مختلفی آمده است، به معنی انحصار حق حکم و فرمان دادن در همه زمینه‌ها برای خداوند، شاهدی دیگر بر حکم عقلی مذکور است.

⁉️ وقتی به حکم عقل و نقل برای ما ثابت شود حق ولایت و حاکمیت جز برای خداوند ثابت نیست، اصل بر عدم حق ولایت و حکومت غیر خداوند بر مخلوقات و از آن جمله بندگان گذاشته می‌شود و سپس این سوال مطرح می‌شود که چه کسانی به واسطه اذن خداوند در طول ولایت الهی حق ولایت و حاکمیت پیدا می‌کنند؟

پاسخ این سوال در آیات مختلفی داده شده است:

📝به طور مثال در آیه ۵۵ سوره مائده مقام ولایت بر مردم را منحصر در خداوند و نبی مکرم و امیرالمؤمنین (علیهما الاسلام) می‌کند:

👈«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ‏»

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‏‌اند همان‏ها که نماز را برپا مى‏‌دارند، و در حال رکوع، زکات مى‏‌دهند.

همه مفسران اجماع دارند که این اوصاف، در شأن امیرالؤمنین(ع) نازل شده است.

📝 نتیجه این انحصار این است که هر نوع ولایتی چه فردی و یا اجتماعی، برای فقیه یا دموکراسی جمعی یا مؤمنین و... و حتی برای امام معصوم غیر از امیرالمؤمنین باید به اذن رسول و امیرالمؤمنین (علیهما الاسلام) و در طول آنها باشد و در غیر این صورت باطل است و حق ولایت ندارند.

📝 در آیه ۲۶ سوره مبارکه صاد می‌فرماید:

👈«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».

با توجه به این آیه حکم کردن از متفرعات خلافت الهی است و غیر از خلفیه الهی در منصب قضاوت یا حاکمیت بر اجتماع حق حکم کردن ندارد.

📝 در آیه ۵۹ سوره مبارکه نساء در مقام بیان اینکه از چه کسانی باید اطاعت کرد، می‌فرماید از خداوند و رسول او و اولی الامر اطاعت کنید، یعنی همه اطاعت‌های شما باید به یکی از این سه مورد برگردد.

👈«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی‏ الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»

📝علاوه بر آیات مختلف قرآن همچنین روایات مختلفی نیز در همین رابطه وجود دارد، به طور مثال در روایت است:

👈«اتّقوا الحکومة؛ فإنّ الحکومة إنّما هی للإمام العالم بالقضاء، العادل فی المسلمین؛ لنبیّ، أو وصیّ نبی‏»

حال که انحصار حق حکم دادن و ولایت برای خداوند و در طول او برای نبی و وصی او ثابت شد، باید برای خروج از این اصل و اثبات جواز حکومت برای غیر نبی یا وصی، دلیل معتبر داشت و اینجاست که دو قسم دلیل عقلی و نقلی برای اثبات ولایت برای فقیه در طول نبی و وصی نبی مطرح می‌شود.

🔗(جهت اطلاع بیشتر ر.ب: امام خمینی، الاجتهاد و التقلید، ص ۱۹ و آیت الله سید کاظم حائری، أساس الحکومة الإسلامیة، ص: ۶۵‌)

تا اینجا مشخص شد حق ولایت، تصرف و حکومت منحصرا برای خداوند وجود دارد و با توجه به انحصار مذکور، اصل عدم ولایت برای غیر خداوند ثابت می‌شود و به واسطه اذن خداوند، نبی و وصی نبی از این اصل خارج شده‌اند و حق ولایت و تصرف در امور بندگان برای آنها ثابت شده است و برای غیر آنها اثبات هر نحو از ولایت و حکومت نیازمند دلیل معتبر است.

بنابر اصل مذکور اگر کسی برای فقیه یا فرد منتخب از دموکراسی یا هرکس دیگر هر نحو از حق ولایت و تصرف را قائل باشد، بایست دلیلی معتبر از منظر شرع در اثبات آن ولایت در طول ولایت الهی عرضه کند و در غیر این صورت ولایت او مصداقی از ولایت طاغوت در مقابل ولایت الله است.

در این راستا برای اثبات ولایت برای فقیه در زمان عدم دسترسی به نبی و وصی، دو دسته دلیل عقلی و نقلی ذکر شده است که دو تقریر حداکثری یا همان مطلقه و حداقلی یا همان حسبه را دارند.

🔻 برخی از فقها که حضرت امام نیز از جمله آنها هستند هم در دلیل عقلی و هم در دلیل نقلی برای فقیه ولایت مطلقه یعنی همان مقام ولایت ظاهری نبی مکرم اسلام و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) را ثابت می‌کنند.

🔻برخی در دلیل عقلی ولایت حسبه و در دلیل نقلی ولایت مطلقه را می‌پذیرند.

🔻برخی نیز تنها دلیل عقلی را برای موارد حسبه می‌پذیرند و ادله نقلی را رد می‌کنند و در ادامه به مهم‌ترین محل اختلاف هر گروه اشاره خواهم کرد.

در تقریر عقلی اثبات ولایت از طریق دلیل حسبه، یعنی اموری که قطعا شارع راضی به تعطیل آن امور نیست، جواز سرپرستی قدر متیقن از این امور برای فقیه اعلم و عادل از اصل عدم جواز ولایت و حاکمیت غیر خداوند خارج می‌شود، چرا که یقین داریم کسی باید این امور را سرپرستی کند و شارع راضی به اهمال در آنها نیست و قدرمتیقن کسی که جواز سرپرستی برای او وجود دارد فقیه عادل است و در مرتبه بعد از فقه نیز این مسئولیت بر عهده عدول مؤمنین قرار می‌گیرد.

این حد از ولایت را برای فقیه عادل و در نبود او برای عدول مؤمنین، همه می‌پذیرند اما اینکه دایره امور حسبه چقدر است؟ مورد اختلاف است و ممکن است برخی فقها قلیلی از مسائل و برخی تقریبا اکثر مسائل مورد ابتلاء اجتماع را جزو این دایره بدانند اما اختلاف در مصداق است.

🔻 در تقریر عقلی دوم از کسانی چون حضرت امام برای اثبات ولایت برای فقیه، خود مقام ولایت و حاکمیت بر اجتماع از شئون تعطیل ناپذیر نبی و وصی دانسته می‌شود که خداوند در هیچ شرایطی راضی به تعطیل آن نیست و با توجه به اینکه امور سلطانی اعم از امر قضا و وضع قوانین و حفظ نظام کشور و جامعه از اهم امور مرتبط با حیات بشر است و دین اسلام نیز مدعی تعیین برنامه در هر امر مرتبط با سعادت بشر است، نمی‌شود در این دین کامل برای امر حاکمیت بر اجتماع در دوران غیبت جانشینی به نیابت از نبی و وصی تعیین نشده باشد و قدر متیقن کسی که این مقام را به نیابت از نبی و وصی می‌تواند اختیار کند فقیه عادل عالم به سیاست و مدیریت اجتماع و مسائل آن است.

در تقریر اول برای جواز تولی فقیه در موارد مشکوک نیاز به دلیل است اما در تقریر دوم برای خروج موردی از دایره ولایت فقیه در موارد مشکوک نیاز به دلیل است.

👈 به طور مثال فلان مرجع معتقد به ولایت حسبه، وقتی دشمنانی به مرزهای کشور اسلامی تعدی می‌کنند تا وقتی نظام کشور باقی است و حرج و مرجی بوجود نیامده است و ضرورت اقتضاء نمی‌کند برای خود جایز نمی‌داند که حکم به لزوم جهاد عمومی دهد اما کسی چون حضرت آقا که به ولایت مطلقه فقیه با تقریر دوم معتد هستند حتی حکم به جهاد ابتدائی را نیز برای فقیه جایز می‌دانند و کسی چون حضرت امام نیز با اینکه معتقد به تقریر دوم هستند اما چون جهاد ابتدایی را از اختیارات خاص معصوم می‌دانند این نحو از جهاد را خارج از اختیارات ولی فقیه می‌دانند.

 

حضرت امام و دیگر فقهای هم نظر با ایشان روایات نصب فقها به عنوان حاکم و جانشین و «وارث انبیاء» و «حکام علی الملوک» را شاهد و در تایید تقریر دوم از دلیل عقل، ذکر می‌کنند و همچنین نهی مؤکد از مراجعه به سلاطین جور در امور سلطانی و قضایی در آیات و روایات را به عنوان شاهد دوم و ملازم حکم عقلی مذکور، مورد استناد قرار می‌دهند. (ر.ب: الاجتهاد و التقلید؛ ص ۱۹ ۲۶)

تا اینجا به انحصار حق ولایت، حق حکم کردن و حق اطاعت شدن برای خداوند و اذن خداوند در ولایت نبی و وصی نبی اشاره شد که نتیجه این انحصار اصل عدم ولایت برای غیر خداوند است و دو تقریر از حکم عقل در اثبات مقام ولایت برای فقیه در زمان عدم دسترسی به نبی و وصی ذکر شد که:

👈یکی اثبات خروج موارد قدر متیقن از امور حسبه، از اصل عدم ولایت برای فقیه بود.

👈 و دومی اثبات خروج فقیه از اصل به عنوان فرد قدر متیقن از کسانی که مقام تعطیل نشدنی ولایت ظاهری نبی و وصی را تولی می‌کنند.

لاذم به ذکر است که انحصار در حق حکم کردن و اطاعت شدن از لوازم اصلی انحصار در حق ولایت است و ادله آن نیز بیانگر همان انحصار حق ولایت برای خداوند و در طول ولایت الهی برای نبی و وصی نبی است.

از اینجا به بعد به دو تقریر از دلیل نقلی برای اثبات مقام ولایت برای فقیه می‌پردازم:

🔻 برخی چون حضرت امام که با تقریر عقلی دوم، ولایت مطلقه را برای فقیه ثابت نمودند، به روایات فقط به عنوان تایید حکم عقل استناد می‌کنند و در این راستا ادله‌ای چون مقبوله عمربن حنظله و عبارت: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً» و برخی دیگر از ادله، اثبات نصب فقیه در همان مقام ظاهری حاکمیت سیاسی و اجتماعی و قضاوت نبی‌مکرم را به عنوان شاهد حکم عقلی مذکور ذکر می‌کنند. (ر.ب: الاجتهاد و التقلید؛ صص ۲۶ -۳۹)

🔻 اصل بحث تعیین کننده در ادله نقلی مربوط به فقهایی است که در تقریر حکم عقل، به ولایت در امور حسبه حکم کردند.

📌در اینجا یک گروه که ادله نقلی همچون و أنّ الفقها‏ «حکّام على الملوک» و‏ «کفیل أیتام أهل البیت» و «خلفاء رسول اللَّه» و «أنّ مجاری الامور والأحکام على‏ أیدی العلماء باللَّه الامناء على حلاله وحرامه» و «وَأمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فیها إلى رُواةِ حَدیثِنا. فَإنَّهُم حُجَّتی عَلَیْکُم‏» و... را برای اثبات مقام ولایت فقها در طول نبی و وصی کافی می‌دانند و خصوصا از این جهت که ادله نقلی مورد استناد، اطلاق و عموم دارند همه امور سیاسی اجتماعی تعریف شده در حاکمیت را جزو دایره حاکمیت فقیه می‌دانند الا مواردی که ثابت شود از اختصاصات نبی و وصی است.

📌 اما گروه دیگراز این فقهاء در برخی روایات اشکال سندی می‌کنند، برخی را نیز اشکال دلالی می‌کنند که دلالتی بر جعل مقام حاکمیت برای فقیه ندارد.

⁉️ این نحو برخورد با روایات مستلزم این سوال است که در بستری که فضای خالی از حاکمیت سیاسی اجتماعی نداریم و مراجعه به حکمای جور و طواغیت در امور مختلف قضایی و سلطانی نیز نهی شده است، اگر مقام حاکمیت را برای فقیه ثابت نمی‌دانید برای چه کسی جایز می‌دانید؟

یا در انحصار حق حاکمیت در طول ولایت الهی باید اشکالی داشته باشند یا بنا به اضطرار برای فقیه و غیر فقیه جواز حکومت را قائل باشند.

از جمله مهم‌ترین مجموعه ادله‌ای که عمدتا از نظر سند توسط این گروه از فقها محل خدشه نیست بلکه صرفا به دلالت آنها اشکال می‌شود ادله مورد استناد برای نصب فقها به عنوان حاکم است، به نظر این فقها ادله مذکور صرفا مقام قضاوت را برای فقیه ثابت می‌کند اما مقام حاکمیت سیاسی و اجتماعی را خیر!

🔻به طور مثال آیت‌الله سیستانی در ذیل این روایات می‌فرمایند، در گذشته حاکم فقط برای قاضی اطلاق شده است.

👈«أن الحاکم لم یأت بمعنى الوالی، و نحن تتبعنا کثیراً فی ذلک و لم نر فی کلمات المتقدمین أن الحاکم یذکر بمعنى الوإلى، نعم ذُکر ذلک فی ألسنة متأخری المتأخرین، و الحاکم فی اللغة هو القاضی، و قد یطلق على من ینفذ حکم القاضی و لفظة (الحاکم) کما قلنا لم یُستعمل فی کتب اللغة وغیرها بمعنى الوالی و السلطان، و کانوا یعبرون عن الوالی بالعامل، فلذا نرى فی نهج البلاغة وغیره من الکتب یقال: (ومن کتاب له علیه السلام إلى عامله أو إلى عماله)، أو یعبر بالوالی، ولم یُعبر فی الکتب عن الوالی بالحاکم.»

(ربانی، تقریرات اجتهاد و تقلید آقای سیستانی، ص ۱۰۶)

حتی اگر اشکال مذکور هم پاسخ داده نشود، بعد از پذیرش شان حاکم سیاسی بودن حضرت رسول و اینکه جامعه به این جایگاه نیاز دارد و این شأن تعطیل بردار نیست و استمرار آن منحصرا در طول ولایت حضرت رسول(ص) مشروعیت دارد؛ روایاتی نظیر: «الفقهاء امناء الرسول» و «العلماء ورثة الأنبیاء» که ثابت کننده استمرار جایگاه زعامت سیاسی، اجتماعی نبی‌مکرم برای فقها هستند، برای اثبات مقام ولایت برای فقها کافی است اما در هر صورت ادله با لفظ حاکم نیز مورد استناد فقها قرار گرفته است.

برای توضیح بیشتر فهم معنای حکم و استعمال آن در آیات و روایات مربوط به نصب فقها به عنوان حاکم اولا باید دقت داشت که مسلم است حکم کردن در امور اختلافی معنا می‌دهد یعنی تا اختلافی وجود نداشته باشد و همه متفق باشند نیاز به حکم کردن نیست. ثانیا کسی حکم می‌کند که نوعی استیلاء داشته باشد و بتواند حرف نهایی و فصل الخطاب را در مقام اختلاف بزند. به طور مثال در این شرایط کشور مذاکره کنیم یا خیر؟ این سیاست اقتصادی برای جامعه خوب است یا خیر؟ این اساس نامه و قانون برای جامعه نیاز است یا خیر؟ و... این امور اگر همه موافق یک نظر هستند که همان نظر اعمال می‌شود اما اگر اختلاف است کسی که سخن او فصل الخطاب باشد نیاز است.

این جایگاه برای پیامبر و اهل بیت در امتداد ولایت الهی ثابت بوده است و در زمان عدم دسترسی به نبی و اوصیاء نبی بنا به حکم عقل و ادله‌ای مثل «وَأمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فیها إلى رُواةِ حَدیثِنا. فَإنَّهُم حُجَّتی عَلَیْکُم‏» این جایگاه برای فقها نیز ثابت شده است.

همین قرینه نصب فقها در این جایگاه مشخص می‌کند که ادله‌ای که در آنها از تعبیر نصب فقها به عنوان حاکم نیز استفاده شده است، معنایی اعم از قاضی و حاکم سیاسی و اجتماعی دارد.

بنابر این در این ادله تعبیر حاکم که در قرآن مکرر برای خداوند استفاده شده است، همان مفهوم اعم از قضاوت مصطلح را دارد و شامل حاکمیت سیاسی نیز می‌شود. (الاجتهاد و التقلید؛ ص ۲۶)

واژه حکم از نظر لغت به معنای جلوگیری کردن و بازداشتن است (لسان العرب- مفردات المصباح المنیر) و اصطلاحا در مورد قاضی زیاد استعمال می‌شده است اما در آیات و روایاتی که مربوط به منصب نبی مکرم و فقها به عنوان حاکم است، قرائنی وجود دارد که منظور از حاکم اعم از قاضی و حاکم سیاسی است.

👈 به طور مثال در روایتی در مورد فقها آمده است: «الْمُلُوکُ حُکَّامٌ عَلَى النَّاسِ وَ الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَى الْمُلُوک‏» و یا در صدر مقبولة عمربن حنظله که در آن مورد فقها آمده است «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً»، گفته شده است: « فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ» و این دلالت می‌کند که مورد روایت اعم از رجوع به قاضی در باب قضاء است و بلکه رجوع به سلطان و والی نیز مد نظر است و نوعا آنچه به سلطان مراجعه می‌شود غیر از مورد مراجعه به قاضی است.

آیه ۶۵ نساء از جمله مهم‌ترین آیاتی است که بر استعمال لفظ حکم در معنای اعم از امور قضایی دلالت دارد. این آیه که مفاد آن محدود به عصر حضور معصوم نیز نیست، منصب حاکمیت سیاسی و اجتماعی را با لفظ تحاکموا در کنار قضاوت برای نبی مکرم اسلام ثابت می‌کند.

👈 «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»

🔻 در این آیه همانطور که مفسرین اشاره کرده‌اند رجوع به پیامبر و ملاک قرار دادن ایشان محدود به امور قضایی نیست (به طور مثال ر.ب:‌ ترجمه تفسیر المیزان، ج‏ ۴، ص: ۶۴۸) و آیات قبل و بعد نیز نشان می‌دهد که مورد آن اعم از اختلافات قضایی است.

🔻 علاوه بر آن در روایات مربوط به این آیه شریفه نیز تحاکم به معنای خاص حکم حاکم سیاسی گرفته شده است، به طور مثال از امیرالمومنین نقل شده است:

👈 «ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ‏ مِنْ أَمْرِ الْوَالِی وَ یُسَلِّمُوا لِلَّهِ الطَّاعَةَ تَسْلِیماً»

(الکافی؛ ج‏ ۸؛ ص ۱۸۴)

پایان.

..............................................

دنبال کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

 🔰 آیت‌الله حائری شیرازی: فتنۀ ۸۸، آتشی بود که اشک رهبری و «یا صاحب الزمان» گفتن ایشان، آن را خاموش کرد.

نه دی، فرزند آن خطبۀ نماز جمعه است.


دریافت
مدت زمان: 3 دقیقه 53 ثانیه

🔰 در روایات ذیل آیه ۶۸ سوره انبیاء یک صحنه کلان از نبرد جبهه حق و باطل ترسیم شده است، که نشان می‌دهد در این نبرد در سطوح مختلف هرکسی تلاش خود را می‌کند اما کار اصلی به اراده خداوند و از مجرای ولایت اهل بیت طهارت است.

🔰 وقتی اطرافیان نمرود برای مجازات ابراهیم(ع) گفتند: «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِین‏» اگر مرد کار هستید و می‌خواهید معبودان خود را یاری دهید، ابراهیم را آتش بزنید.

🔰 آتش بزرگی تهیه شد و شیطان خود پشت منجنیق آمد، برخی حیوانات هم به کمک شیطان آمده بودند و مثلا وزغ و مارمولک در آتش می‌دمیدند، از آن سو برخی حیوانات هم ولو به ظاهر تاثیری در این قضیه نداشتند اما تلاش خود را برای خاموش شدن آتش می‌کردند مثلا زنبور و قورباغه‌ای آب می‌آورند، ملائک از خداوند طلب یاری می‌کردند و زمین می‌گفت: «یا رب لیس على ظهری أحد یعبدک غیره، فیحرق؟» خداوندا کسی جز ابراهیم بر روی من نیست که تو را عبادت کند؛ آیا آتش می‌گیرد؟ جبرائیل نیز از خداوند طلب کمک کرد اما پاسخ شنید: ساکت باش، «هو عبدی آخذه إن شئت‏» او بنده من است و اگر بخواهم او را پشتیبانی خواهم کرد.

🔰آنگاه ابراهیم(ع) از خداوند طلب یاری نمود و جبرائیل به او ملحق شد و پرسید به چه کسی نیاز داری؟ حضرت پاسخ دادند:

👈أما إلیک فلا، و أما إلى رب العالمین فنعم.

اینجا بود که جبرائیل انگشتری به حضرت ابراهیم(ع) داد که روی آن نوشته بود:

👈«لا إله إلا الله محمد رسول الله، ألجأت ظهری إلى الله، و أسندت أمری إلى الله، و فوضت أمری إلى الله» و خداوند پس از آن به آتش دستور داد که سرد شود.

در روایت دیگری از کتاب خصال مرحوم صدوق از پیامبر اکرم(ص) نقل است که وقتی ابراهیم علیه السلام در آتش افتاد گفت:

👈«اللهم إنی أسألک بحق محمد و آل محمد لما نجیتنی منها»

و خداوند پس از این دعا آتش را بر او برد و سلام قرار داد.

........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

سفینه‌ی نجات

🔰 وقتی از حق دور ماندی، از حرکت به سوی نور دور ماندی، ظلمات را در پیش داری، در دریا وقتی به سمت روشنایی حرکت نکنی به هر سمت دیگری که بروی در ظلمتی، فرقی هم ندارد که سکان دار کشتی این ایسم یا آن ایسم باشد، کافی است به سمت نور نروی؛

👈 «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ‏ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» [۲۵۷ البقره]

 

🔰 مثل ولایت مَثل کشتی نجات است که اگر بر آن سوار نشدی هلاک خواهی شد.

👈«إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی فِی أُمَّتِی‏ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ فِی قَوْمِهِ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‏»

[کتاب سلیم بن قیس الهلالی ؛ ج ۲ ؛ ص: ۵۶۰]

 

🔰 می‌شود بر کشتی طاغوت سوار باشی و نماز بخوانی، روزه بگیری و... اما تا وقتی سکان کشتی در دست ناخدای طاغوت باشد، رو به ظلماتی، دعوای اصلی بر سر رهبری کشتی است، ناخدا کیست؟

 👈 «بُنِیَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى‏ خَمْسٍ‏ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ‏ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ.»

[الکافی (ط الإسلامیة)؛ ج‏۲، ص: ۱۸.]

.......................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

(تلخیص سخنرانی آیت‌الله حائری شیرازی)

 

🔰 «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؟» مومنین ولی شان خداست، آنها را از ظلمات به سمت نور هدایت می‌کند.

«والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات» کفار ولی شان طاغوت‌ها هستند و آنها را از نور به سمت ظلمات می‌برند.

 

🔰 یک دفعه هست که یک فرد را می‌گوئید، از نور بردند به سمت ظلمت، و بعد هم در همان ظلمت مرد؛ تکه تکه می‌گیری بحث را و می‌گوئید یک فرد را خدا از ظلمت آورد به نور، و در نور بود و به عالم بقا پیوست و از دنیا رفت؛ تکه تکه می‌گیری فرد را.

یک دفعه نسل ها را به هم متصل می‌کنی و آیه را در ارتباط نسل‌ها مطالعه می‌کنی.

 

یعنی چی؟ یعنی این نسل را مقداری آورد در نور. نسل بعد را پشت سر این تا مقدار و مبلغ بیشتری آورد در نور، همینطور نسل به نسل بگذرد، تا ده، دوازده، یا بیست یا پنجاه نسل، آنوقت نسل پنجاهم به نوری برسد که نسل اول به آن نرسیده بود.

در طاغوت‌ها که مردم را از نور به سمت ظلمت می‌برند، در آنها هم نسل به نسل فرض کنید، یعنی آن نسل تا یک حد ظلمت رفته، نسل بعدی دنباله او را برود، نه که همان حد را تکرار کند.

 

🔰 در ذهن ما ابتدای امر می‌آید، یک فاصله‌ای بین ظلمت و نور می‌گیریم، می‌گوئیم خدا مردم را از این ظلمت می‌آورد به این نور و بعد می‌گوئیم طاغوت‌ها هم این کفار را از نور می‌آورند تا این ظلمت، یک وقت هم می‌گوئید که اینجوری، از ظلمت آورد تا نور، این نسل را؛ نسل بعد را تا نور بیشتر، همینطور تا این به دوره نور اعلی برسد. به دوره‌ای برسد که نور کاملا ظاهر بشود، «اشرقت الارض بنور ربها»

 

🔰 ما در دوره امام زمان (علیه السلام) می‌گوئیم، نوری که می‌خواستند همه انبیا عرضه کنند، ایشان عرضه می‌کنند. در انبیا ضعفی نبوده، در ائمه ما نقصی نبوده؛ مردم بنا بود استعداد لازم را برای درک این نور پیدا کنند.

نسل به نسل بگذرد و ظلمات مختلف را اینها تجربه کنند تا برسد به جایی که بتوانند با نور حرکت کنند. پس در آن زمان به نوری می‌رسند مومنین، که در زمان‌های قبل نرسیده بودند.

 

 🔰 پس معنی «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» این است، که او می‌خواهد هر نسلی را به سمت نور ببرد اما نمی‌آیند، نمی‌کشند، یا نمیخواهند. همینطور اینها را دعوت به نور می‌کند، تا برسد به آن نسلی که نور را به طور کامل دریافت کند، پس اینجوری ببینید که نسل‌ها همینطور به سمت نور بروند تا به نور اعلی.

 

🔰 در مورد طاغوت‌ها هم «یخرجهم من النور الی الظلمات»، موفق می‌شود این نسل را از نور تا این اندازه خارج کند. فرزندان او را از دنباله راه در ظلمت می‌برد و نسل بعد از او بقیه این ظلمات را طی می‌کنند، همینطور نسل به نسل ظلمت روی ظلمت می‌آید و اینها سیر می‌کنند، قعر ظلمت را، عمق ظلمت را. تا چهل نسل که گذشت، به جایی از ظلمات می‌رسند که سابقه نداشته، مثل امروز بشر که به جایی رسیده که اصل وجود خدا را انکار می‌کنند.

 

🔰 بشر در عصر ما به حدی از ظلمت رسیده که در عصرهای گذشته سابقه نداشته، امروز بشر به جایی رسیده که اینکه حتی شعور داشته باشد انسان، این را هم اشکال می‌کند، در این هم شک می‌کند. در عقل شک می‌کند! در دستگاه شناخت شک می‌کند!

 

🔰 این یک تعبیر لطیفی است که می‌گوید «یخرجهم من الظلمات الی النور» و «یخرجونهم من النور الی الظلمات» یعنی در هر حدی که انسان هست، یک ترکیبی است از نوری و ظلمتی. یعنی آن ظلمت، ظلمتی پایینتر از آن هم هست و آن نور، نروی بالاتر از او هم هست. «و فوق کل ذی علم، علیم.» مافوق هر صاحب علمی، عالمی است. اینجور که بیان کنیم مساله را، می‌گوئیم هر کس در هر حد از ظلمت که باشد، یک تتمه ای از نور برایش مانده؛ و هر کس در هر حدی از نور که باشد، خودش احساس نیاز به نور بالاتر می‌کند و عطش نور بیشتر هنوز دارد.

.......................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

(آیت‌الله حائری شیرازی)

 

🔰 انسان استعداد عوض شدن دارد، خدا انسان را نوعی آفریده است که می‌تواند تغییر و تبدیل پیدا کند و عوض شود مثلا ممکن است انسان‌های بسیاراحتیاط کار، با برنامه و شیوه‌ای، انسان‌های جسور و بی باکی بشوند. گاهی این تغییر و تحول بوسیلۀ تجربه‌ها و حوادثی که واقع می‌شود، صورت می‌گیرد و گاهی بوسیله آموزش‌ها، صحبت و ....

 

🔰 عموماً فاتحین تاریخ چه اسکندر مقدونی، چه چنگیز، چه تیمور یا نادر و... همه این‌ها را حوادث دگرگونشان کرد، این‌ها جرأت را از کجا آوردند؟ چنگیز خان، خودش در قلمرویی که بوده در ترکستان، قسمت تبت، مغولستان و دشت که زندگی می‌کرد، آن‌ها یک عده صحرانشین بودند که یک منطقه‌ای، گاهی دست به دست می‌شد، چینی‌ها بر آنجا حکومت داشتند، اکثر اوقات هم ایرانی‌ها بر آنجا حکومت داشتند. خودشان اصلاً کسی نبودند، اما سیر حوادث، چنان او را زیر و رو کرد که بزرگترین امپراطوری‌ها را شکست داد و امپراطوری تشکیل داد.

 

🔰 فاتحین تاریخ به این نتیجه رسیدند که داخل صحنه‌ها بشوند بهتر از این است که خودشان را عقب بکشند و خطر رفتن داخل صحنه کمتر از خطر کنار کشیدن است، مطلع شدند به اینکه انسان اجلش با تقدیر می‌رسد، وقتی به این نتیجه رسیدند، مانند جوجه‌ای که از تخم بیرون آمده، پر در آوردند، یک انسان‌های استثنایی شدند. تعداد کمی از این‌ فاتحان هم مؤمن بالله بودند و کمی از آن‌ها مساله خدا و قیامت برایشان مطرح بود.

 

🔰 چنگیز خان پنهان نمی‌شد، می‌آمد در وسط صحنه و بخاطر همان حالت رفتنش داخل صحنه، سلطان محمد خوارزمشاه را شکست داد. جلال الدین پسر سلطان محمد بهتر از پدرش برخورد کرد. یعنی می‌آمد داخل صحنه و [مردم را] حرکت می‌داد و خیلی مشکلات برای چنگیز به وجود آورد. چنگیز به همه جا نماینده فرستاده بود که این جلال الدین را دستگیر کنند. در یک موقعی ظاهراً در کنار رودخانه سند، نیروهای چنگیز، جلال الدین را محاصره کردند. وقتی از همه طرف محاصره شد، با اسب به آب زد و از خودش دفاع می‌کرد و خارج شد. چنگیز همیشه می‌گفت از چنان پدری، چنین پسری تعجب است، گفته بود چون او از میدان آب و آتش گذشت، از آیندۀ او باید ترسید.

 

🔰 امام (ره) این سرّ را فهمید که داخل خطر رفتن است که خطر را رفع می‌کند. از خطر دور شدن، خطر را برطرف نمی‌کند. نگفت مثلاً در زمانی که راهپیمایی می‌کنید، اگر به سمتتان تیراندازی کردند پنهان شوید، گفت شما راهپیمایی‌تان را بکنید و آن‌ها هم بکشند، همه می‌گفتند این عجب مدل جدیدی است. [می‌گفت] بی اسلحه جلو مسلح بایستید و جلو بروید که پیروز می‌شوید. این در فرهنگ عالَم نیست. حتی بعضی‌ها نزد روحانیین می‌آمدند و می‌گفتند در جنگ‌های اسلام هم اصحاب پیامبر، اگر سلاح کم داشتند اما [بالاخره] مسلح بودند. ولی می‌دیدند، امام خمینی به مردم بی سلاح می‌گوید بروید برای مقابله. خب، بی اسلحه به مقابله‌اش بروید با چه قاموسی با چه فرهنگی با چه برنامه‌ای؟ نمی‌دانستند که امام یک سرّی را فهمیده است که دیگران متوجه نشده‌اند.

 

🔰 عده‌ای می‌گویند چون مسلحین نخواستند که با آن‌ها برخورد کنند، پیروز شدند؛ بله، من هم قبول دارم که نخواستند با آن‌ها مقابله کنند، اما بحث این است که چه شد که نخواستند مقابله کنند؟ همین حرکت‌های آن‌ها بود که قدرت و انگیزه مقابله را از آن‌ها گرفت. شهادت‌های مردم، به رحم آورد دل آن سربازانی که مأمور بودند، بزنند. مردم، جواب گلوله را با گل دادند، لذا وجدان آن‌ها را منقلب کرد.

 

🔰 مهم این است که انسان وقتی از حوادث و سختی‌ها بیرون آمد، ترسش از بین می‌رود. ترس زندان انسان است، سلول انسان است. هر جا ترس همراه انسان است، انسان در سلول است؛ در زندان است. اگر یکبار آمد داخل صحنه و مقابله کرد، او را در هیچ شیشه‌ای نمی‌توان حبس کرد. این روح از شیشه خارج شده است و وقتی از شیشه خارج شده دیگر نمی‌توان او را دوباره در شیشه گذاشت.

 

📌 این جمهوری اسلامی در این فشارها که قرار گرفته است؛ ابر قدرت‌ها، شوروی، آمریکا، انگلستان و فرانسه که خودشان را اولیای امور عالم می‌دانند؛ وقتی این جمهوری از آب و آتش‌ها بگذرد، همان حرف چنگیز را تکرار خواهند کرد که کسی که از این معرکه‌ها جان سالم به در برد، باید از عاقبتش ترسید.

...........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

راهپیمایی بیعت

فردی به نام "ابی سعید عقیصا" می‌گوید به امام حسن مجتبی(ع) گفتم: برای چه جنگ با معاویه را کنار گذاشتید و با او صلح کردید در حالی که می‌دانستید حق باشماست و معاویه گمراهی یاغی است؟

حضرت پاسخ می‌دهند: آیا من حجت خدا بر بندگانش و امام آن‌ها بعد از پدرم نیستم؟

روای می‌گوید: بله.

حضرت ادامه می‌دهند: آیا من همان کسی نیستم که: رسول‌خدا(ص) در مورد من و برادرم گفت: حسن و حسین امام هستند، چه قیام کنند و چه نکنند؟

🔹«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِی وَ لِأَخِی- الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَیْنُ‏ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»

راوی می‌گوید: بله.

حضرت ادامه می‌دهند: پس من امام هستم، چه قیام کنم امام هستم و چه قیام نکنم امام هستم.

سپس حضرت صلح خود را به صلح‌های پیامبر تشبیه می‌کنند و می‌گویند: اگر من امام از جانب خداوند هستم، جایز نیست که رأی من را که صلح کنید یا جنگ، سبک بشمارید ولو حکمت رأی من برایتان پنهان باشد.

🔹«إِذَا کُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ لَمْ یجب [یَجُزْ] أَنْ یُسَفَّهَ رَأْیِی فِیمَا أَتَیْتُهُ مِنْ مُهَادَنَةٍ أَوْ مُحَارَبَةٍ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِیمَا أَتَیْتُهُ مُلْتَبِساً»

بعد از این کلام حضرت به داستان موسی(ع) و خضر(ع) و ناراحتی موسی(ع) از اقدام خضر(ع) چون حکمت کار او را نمی‌دانسته‌است، اشاره می‌کنند و می‌گویند: شما نیز اینگونه بر من خشم گرفته‌اید و بعد حکمت کار خود را توضیح می‌دهند.

👈(ابن بابویه، محمد بن على، علل الشرائع؛ ج‏۱؛ ص: ۲۱۱)

......................................

 

وقتی امّت امامش را تنها گذاشت اول به صلح معاویه و بعد از آن به جان و مال دادن و محرومیت شدید دوران معاویه مبتلی شد.

هرچه امت بیشتر در آزمون ولایت‌مداری کم‌گذاشت بیشتر از امامش محروم شد و مصیبت‌ها از همه‌جا به او روی آورد.

 

وقتی امت در آزمون بعد، (مسلم)نائب امامش را هم تنها گذاشت، به عاشورا و "یزید" بدتر از "معاویه" مبتلی شد.

 

🔰 اما در این عصر که عصر بازگشت به سوی امام است.

 

🔹وقتی نائب امام می‌گوید:

«ما مى‏‌گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم.»

امت هم می‌جنگد و می‌گوید: جنگ جنگ تا رفع فتنه از کل عالم.

 

🔹و وقتی فردای آن نائب امام می‌گوید:

«من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجراى آن مى‏‌دیدم؛ ولى به واسطه حوادث و عواملى که از ذکر آن فعلًا خوددارى مى‌‏کنم، ...، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم»

باز هم امت به خیابان‌ها می‌آیند و با راهپیمایی بیعت، از این تصمیم حمایت می‌کنند.

 

این سنت خداست که نعمت خدا را هرچه بیشتر کفران کردی بیشتر نعمت از دستت می‌رود و هرچه هم بیشتر شکر نمودی خداوند باب‌های رحمت بیشتری بر شما باز می‌کند.

 

📌سال‌هاست که امت بر عهد خود ایستاده است و هر فتنه‌ای، آزمونی بر استواری او بر عهدش و برایش گامی نزدیک‌تر به سوی فرج بوده است.

 

.........................................................................

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

با یکی از دوستان که در ایام انتخابات لیدر بخش خوبی از طرفداران دولت بود، صحبت می‌کردم.

در باب فلسفه تلاش‌های بسیارش در انتخابات می‌گفت: «من چون راز موفقیت و سربلندی این جامعه را تقویت نهادهای دموکراسی می‌دانم، تمام تلاشم را انجام می‌دهم که نهادهای مربوط به دموکراسی در مقابل نهادهای انتصابی که عامل فساد است، تقویت شود.»

علت حمایت او از روحانی بیشتر مقابله با رئیسی بود چون رئیسی را نزدیک‌تر به ولایت‌فقیه می‌دانست.

به عقیده‌ او دموکراسی و تحقق اراده مردم عامل پیشرفت و استبداد و تحقق اراده یک نفر بر دیگران عامل فساد و بدبختی بود و ولایت فقیه را نیز چون برآمده از متن دموکراسی نمی‌دانست، مصداقی از استبداد و موجب فساد و دیکتاتوری می‌دانست.

به همین جهت او تلاش‌های خودش را برای مبارزه و تضعیف ولایت فقیه و نهادهای مرتبط با آن و نیز تقویت دموکراسی و نهادهای مرتبط با آن می‌کرد.

 

اگرچه اشکالاتی در بحث‌های او داشتم منجمله اینکه: دموکراسی فعلی و غربی انعکاس اراده خالص مردم نیست و نیز ولایت فقیه نیز امری جدا از اراده مردم یا تحمیل اراده یک نفر و استبداد نیست، بلکه خیرخواهی محض و همراهی از روی عقل، محبت و طاعت الله است و...،

اما جدا از این بحث‌ها تلاش داشتم راه موفقیت و سربلندی این جامعه را از منظر خودم نیز به نحو ایجابی توضیح دهم.

 

به عقیده‌ام راه موفقیت و سربلندی این جامعه بازگشت به اسلام است، هرچه بیشتر به سوی خداوند و بندگی او برویم خدا بیشتر به سوی ما می‌آید و اگر خدا با فرد یا جامعه‌ای بود آن جامعه هم در دنیا و هم در آخرت سربلند است، ولو آن جامعه پشت رود نیل نیز باشد، دریای مشکلات مقابل او شکافته می‌شود.

 

⁉️ اما سریع برای او این سوال مطرح می‌شد که این ادعا را داعش و یا دیگر جریان‌های دینی نیز دارند و اولا شما خود حق پندار هستید و ثانیا نتیجه این ادعای بازگشت به سوی خدا و اسلام را هم دیده‌ایم که هرجا مطرح شده موفقیت و سربلندی‌ای نداشته‌اند.

به او گفتم اینکه دست خدا با مثلا داعش یا دیگر جریان‌های انحرافی اسلام نبوده و موفق نبوده‌اند چون نحوه بازگشتشان به سوی خدا و اسلام مشکل داشته است و اصلا اگر اینها نباشند و نسخه اصیل اسلام را نپوشانند و اجازه ظهور جلوه توحید در دنیا را بدهند، کسی در بازگشت به سوی خدا شک نمی‌کند.

 

نسخه اصیل اسلام که همه اصالت آن را قبول دارند، قرآن است، مشکل داعش و اهل سنت و هر حرکت دینی که حرکت او به موفقیت و سربلندی دنیا نمی‌انجامد عدم عمل به نسخه قرآن برای همراهی خدا با جامعه است.

قرآن می‌گوید:

«وَ قالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ‏ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلی‏ وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار... ۱۲ المائده»

خداوند می‌گوید من با شما هستم اگر:

🔹نماز را در جامعه جدی گرفتید و برپا داشتید. (أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ)

🔹واجبات مالی دین مثل خمس و زکات را ادا کردید. (آتَیْتُمُ الزَّکاةَ)

🔹به اولیاء خدا ایمان آوردید و آنان را یاری کردید. (آمَنْتُمْ بِرُسُلی‏ وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ)،[۱]

🔹به یکدیگر قرض دادید، (أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) البته این قرض نمادی از مساوات مالی در جامعه باشد.

 

به نظر بنده راه موفقیت و سربلندی جامعه بازگشت به سوی خدا و معیت خداوند با جامعه است و خدا نیز به صورت خاص مواردی را برای معیت خود با امت ذکر کرده است که اهم تلاش ما برای موفقیت و سربلندی جامعه باید تقویت این امور باشد:

تقویت نماز، تشویق به پرداخت واجبات دینی، نصرت ولی فقیه و تلاش برای مساوات در جامعه، افزایش صبر در بعد فردی و اجتماعی و خصوصا صبر بر طریق حق (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین‏) افزایش تقوای فردی و اجتماعی (ا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقین‏) و در یک کلمه افزایش ایمان است. (أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنین‏).

...................

[۱] نسخه خداند در همه زمان‌ها عمومیت دارد و مقام رسالت خداوند محدود به زمان نزول وحی یا حضور معصوم نیست، مراد از شأن رسالت الهی همان شأن ولایت الهی است؛

در اندیشه دینی ولایت مهم‌ترین امر و در زمانه کنونی بحث ولایت فقیه در امتداد و ذیل آن است، هر مصلح اجتماعی اگر نگاهی دینی داشته باشد، چاره‌ای ندارد جز اینکه بحث آن را برای خود حل کرده باشد.

.........................................................................

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

دو تن از دوستان مرا به مشورت طلبیده‌ و می‌گفتند: ما مطمأن هستیم فلان آقایان آدم‌های دغل‌باز و فاسدی هستند و باید جلو آنها گرفته شود و مردم باید آنها را بشناسند به همین خاطر پشت سرشان راحت غیبت می‌کنیم.

🔹مشکل این دوستان این بود که در گیرودار بازی‌های سیاسی، کار خودشان را انجام داده بودند و حالا می‌خواستند آن را توجیه کنند، یعنی از روی علم عمل نمی‌کردند.

اخیرا BBC مستندی ساخته بود به نام "بهتان برای حفظ نظام"، در آن مستند به جمله حضرت امام که اگر آخوندی فاسد بود باید او را ضایع نمود، اشاره و مدعی بود: جمهوری اسلامی برای منافع سیاسی خود افراد را "مهدور العرض(آبرو)" می‌کند کما اینکه "مهدور الدم" می‌کند!

بیاییم خارج از شانتاژهای خبری و افراط و تفریط‌های افراد به اصل و اساس ماجرا و حد و حدود منطقی آن فکر کنیم.

🔹پیشنهاد می‌دهم سند راهبرد امنیت ملی آمریکا را مطالعه کنید در این سند آمریکا رسما اعلام می‌کند که برای حفظ منافع آمریکا، به خود اجازه هر اقدامی ولو حمله به کشورها و کشتار هزاران یا میلیون‌ها نفر را می‌دهد.

🔹در فقه در بحث غیبت، از جمله موارد استثناء شده از حرمت غیبت، وجود مصلحت بالاتر یا عظیمة است؛

🔹و یا در بحث جهاد وقتی این مسأله مطرح می‌شود که اگر دشمنان از مسلمانان به عنوان سپر خود (تطرس) استفاده کرد، شما مجازید برای حفظ سایر مسلمانان به دشمن حمله نمایید ولو مسلمانی کشته شود؛

🔹همین بحث در جواز یا عدم جواز شکنجه نیز مطرح است، یعنی با اینکه آزار رساندن به یک انسان و یا حتی حیوان از گناهان بسیار بزرگ است اما اگر نجات جان عده زیادی منوط به این امر بود شما اجازه این امر را تدریجاً تا رسیدن به نتیجه دارید.

⁉️ اما معیار چیست؟ چه زمان می‌توان جواز غیبت، بهتان، شکنجه و... را صادر کرد؟ مسلما نمی‌توان به صورت مطلق چنین کرد چون حکم اولیه همه این امور حرمت عظیمة است و مسلما باید مصلحت بالاتر برای جواز این امور وجود داشته باشد.

اما هرکسی نمی‌تواند مصلحت بالاتر را بشناسد و هرکسی در شناخت خود صادق نیست، یک معیار علم قطعی و یا از روی حجت نسبت به وجود مصلحت است و یک معیار که معمولا نیز به آن توجه نمی‌شود، وجود عدالت است.

ما نمی‌توانیم به صحیح بودن ادعای وجود مصلحت بالاتر اعتماد کنیم الا اینکه آن کسی که این مدعی را دارد، فردی عادل باشد.

در پیش‌آمدهای مختلف زمان دایما اخبارهایی از مظالم مختلف از چپ و راست به گوشمان می‌خورد، از طرفی نمی‌توانیم از کنار این اخبار به سادگی بگذریم، از طرفی نیز نمی‌توانیم به هر خبری اعتماد کنیم، اما بهتر است قبل از هر اقدامی از خود سوال کنیم:«این به ظاهر ظلم را چه کسی گزارش می‌دهد و به چه کسی نسبت می‌دهد؟ آیا آن فرد را عادل می‌دانیم؟ آیا گزارش‌گر را عادل می‌دانیم؟»

باید توجه داشت اگر فردی را عادل و عالم دانستیم، نسبت به اعتماد به او حجت داریم و باید به او اعتماد کنیم ولو به ابعاد مختلف ظاهر فعل او علم نداشته باشیم اما اگر فردی را عادل یاعالم ندانستیم حجتی برای اعتماد به قول یا فعل او نداریم و نمی‌توانیم به او اعتماد کنیم.

............................................................

  • حمید رضا باقری