شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

📙چند روزی است خاطرات بسیار جذاب «آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی» از علمای همدان که معاصر حضرت امام می‌باشند، را مطالعه می‌کنم.

 

خاطره جالبی در مورد «آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی» و «حضرت امام» دارند که مناسبتی با امروز دارد و بعد از نقلش، مناسبتش را خواهم گفت:👇

 

«مرحوم آقای شیخ عبدالنبی اراکی، از علمای بزرگ نجف بود و در زمان‏ ‏مرجعیت آقای بروجردی در قم حضور داشت. از مراجع به حساب‏ ‏می‌آمد و رساله عملیه داشت، شاگردان زیادی هم تربیت نمود. قبرشان‏ ‏پایین قبر آیت‌الله گلپایگانی در بالاسر حرم است و روی قبرشان‏ ‏نوشته‌اند:‌ آیت‌الله العظمی آقای شیخ عبدالنبی اراکی.

من به درسش نرفتم‏ ‏ولی ایشان را در مجالس و محافل دیدم، خیلی مورد احترام بود و‌‏ ‏شاگردان خاصی داشت. آقای شیخ محمد متقی همدانی ـ که از دوستان‏ ‏خیلی نزدیک ما است و معروف است که یکی از عمّال امام زمان(عج)‏ ‏برای شفاعت مریضی خانواده او به منزلش رفته است و معروف به متقی‏ ‏همدانی می‌باشد ـ از شاگردان خاص شیخ عبدالنبی به شمار می‌آید.

 

از‏ ‏دیگر شاگردان خاص ایشان،‌ آقا سید صادق حسینی مرندی است. ... سید منظم و از خصیصین آقای‏ ‏شیخ عبدالنبی بود. او معتقد بود که آقای اراکی با عالم برزخ کاملاً ارتباط‏ ‏داشتند و هر وقت می‌خواستند می‌توانستند بروند و بیایند. حتی آن شبی‏ ‏که در تهران در بیمارستان بستری بودند، می‌گوید من بالای سرشان بودم‏ ‏و پرستاری می‌کردم. سپس در پیش چند نفر از شاگردانشان به من گفتند:‏ ‏آقا سید صادق! من فردا در فلان ساعت از دنیا می‌روم. جای خودم را هم‏ ‏دیدم، تو را هم می‌توانم با خود ببرم ولی تو جوانی، باش تا سرد و گرم‏ دنیا را بچشی، بعد می‌آیی. فردا همان‌طور که گفته بود، شد و ما جنازه‌‏ ‏ایشان را به قم آورده و دفن کردیم.‏

‏‏آقای حسینی مرندی برای من نقل می‌کرد:

 

وقتی حضرت امام از‏ ‏زندان آزاد(سال ۱۳۴۲ش) و به قم بازگشتند بسیاری از اساتید و بزرگان به دیدن امام‏ ‏رفتند و بعداً هم امام از آن‌ها بازدید نمود که یکی از آن‌ها همین شیخ‏ ‏عبدالنبی اراکی بود. آقا سید صادق می‌گفت: یک روز بعد از ظهر در‏ ‏منزل شیخ عبدالنبی بودم، می‌خواستم به منزل خودم برگردم، استاد‏ ‏فرمود: امشب بعد از نماز مغرب و عشا آقای خمینی می‌خواهند به منزل‏ ‏ما تشریف بیاورند، بهتر است شما هم باشید. گفتم: چشم! ... آقای خمینی و‏ ‏به همراهشان شیخ حسن صانعی وارد منزل شدند.‏

 

‏‏آقای شیخ عبدالنبی زندگی درویشی داشت، مجلس گرم کن هم بود،‏ ‏خیلی زیاد صحبت می‌کرد و حرف‌های بسیار آموزنده هم داشت.‏ ‏می‌دانستم اگر میدان به دستش بیفتد، مجلس را خوب اداره می‌کند. بعد‏ ‏از سلام و علیک و تعارفات،‌ آقای شیخ عبدالنبی شروع کرد، یکی از‏ ‏مکاشفات خود در قبرستان وادی السلام نجف را برای امام نقل کرد.‏ ‏چون از حضرت امام بزرگ‌تر بود، امام هم به ایشان احترام می‌گذاشت و‏ ‏با دقت به حرف‌هایش گوش می‌داد. آقای اراکی می‌گفت: روزی در‏ ‏قبرستان وادی السلام حالت مکاشفه‌ای به من دست داد، دیدم در میان‏ ‏باغ بزرگی هستم و در آن ساختمانی وجود دارد، مردم به آن رفت و آمد‏ ‏می‌کنند. پرسیدم این ساختمانِ کیست؟ گفتند: چطور نمی‌دانید اینجا خانه‏ ‏امام زمان(عج) است. می‌گفت: تا این را گفتند من به یاد چند مسأله‏ ‏فقهی افتادم که قبلاً در آن‌ها اشکال داشتم. گفتم چه خوب شد، بروم‏ ‏اینها را بپرسم. جلو رفتم که داخل شوم، مأموران مانع شدند و گفتند:‌‏ ‏باید اول اجازه بگیریم. یکی رفت داخل از آقا اجازه گرفت؛ آمد و به من‏ ‏اشاره کرد که داخل شوم؛ وارد شدم، تا چشمم به حضرت افتاد و‏ ‏خواستم دستشان را ببوسم، تحت تأثیر ابهت آن حضرت واقع شدم، همه‏ ‏چیز را فراموش کردم و عقب عقب رفتم و از آن‌جا خارج شدم، تا‏ ‏خارج شدم دوباره به یادم آمد که من قرار بود چند اشکال فقهی از‏ ‏حضرت بپرسم. باز آمدم که داخل شوم مأموران گفتند: صبر کن اول‏ ‏اجازه بگیریم، بعد یکی رفت و اجازه گرفت.

من دوباره به زیارت‏ ‏حضرت مشرّف شدم، وقتی حضرت مرا دیدند، شناختند. فوری به یکی‏ ‏از مأموران دستور دادند من را به نزد نائبشان ببرند، آن مأمور دست مرا‏ ‏گرفت و به اتاق دیگری برد،‌ دیدم مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن‏ ‏اصفهانی در آن‌جا نشسته و به امور مردم رسیدگی می‌کند.

 

‏‏آقای حسینی‏ ‏مرندی می‌گفت: امام همین طور دست‌هایش را روی هم گذاشته بود و‏ ‏خیلی آرام و با دقت حرف‌های ایشان را گوش می‌داد و گاهی با تعجب‏ ‏از ایشان می‌پرسید: خود شما در حال مکاشفه دیدید؟ آقای اراکی هم‏ ‏تأکید می‌کرد، آری خودم در حال بیداری بودم و می‌دیدم.‏

بعد آقای شیخ عبدالنبی ‌گفت: من تا آن روز به آقای سید ابوالحسن‏ ‏چندان ارادتی نداشتم و از نظر علمی خودم را اعلم از او می‌دانستم ولی‏ ‏از حالت مکاشفه که فارغ شدم از همان‌جا به منزل سید رفتم. خیلی وقت‏ ‎‎‏بود که به منزل ایشان نرفته بودم، تا وارد شدم دیدم همان اتاقی است که‏ ‏من در حال مکاشفه دیده بودم، آقا سید ابوالحسن اصفهانی هم آن‌جا‏ ‏نشسته است. وقتی وارد شدم ایشان از من استقبال کرد و فرمود: چه‏ ‏خبر؟ گفتم: خبرهای مهمی دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: به این آسانی‏ ‏نمی‌شود. تا به من قول ندهی که برایم یک کاری بکنی، نمی‌گویم.‏ ‏فرمود: عیب ندارد، قول می‌دهم اگر از دستم برآید کوتاهی نکنم.

 

گفتم:‏ ‏من اول می‌خواهم دختر آقای سید جمال گلپایگانی را برای پسرم،‏ ‏خواستگاری کنید، چون اگر شما این کار را بکنید آن‌ها قبول می‌کنند.‏ ‏فرمود: باشد این کار را می‌کنم، حالا شما خبر را نقل کنید. و من تمام‏ ‏این داستان را برایش نقل کردم.‏

 

‏‏آقای حسینی مرندی می‌گفت: وقتی حرف‌های استاد در این قسمت‏ ‏تمام شد، خطاب به حضرت امام کرد و گفت: منتها آن چیزی که درباره‏ ‏شما دیدم، خیلی بالاتر از این حرف‌هاست. امام هم، خیلی مؤدّب و تمام‏ ‏گوش نشسته بودند و چیزی نمی‌گفتند و دوباره آقای اراکی اضافه کرد:‏ ‏البته گفتن آن به این سادگی نیست، باید یک سور حسابی به راه بیندازید‏ ‏و من را به منزل دعوت کنید، وقتی آن‌جا ناهار را خوردم آن وقت،‏ ‏مکاشفات خود را درباره شما هم نقل می‌کنم.

بعد آقای حسینی مرندی‏ ‏می‌گفت: متأسفانه من بعد از این جلسه دیگر نفهمیدم که آقای اراکی به‏ ‏منزل امام رفت یا نرفت و امام از ایشان دعوت کردند یا نکردند؛ چون از‏ ‏امام خیلی بعید بود که این مسائل را دنبال بکنند. می‌گفت: من تأسف‏ ‏می‌خورم که چرا خود این مکاشفه را پیگیری نکردم.‏

......

📝 منبع: اباذری، عبدالرحیم، پرتو آفتاب (خاطرات حضرت آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی)، چاپ اول تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ ونشر عروج، ۱۳۸۹ش، صص: ۲۴۷-۲۴۹.

............

📌 پی نوشت: نسبتی که حضرت مسلم با امام حسین(ع) و مردم زمانش داشت، همان نسبتی است که زعمای شیعه و ولی فقیه امروز با امام زمان و مردم زمان خود داشته و دارند، اگر مردم مسلم را یاری می‌دادند، به درک امام هم می‌رسیدند، کسانی که امروز نصرت ولی فقیه را ترک می‌کنند به اسم اینکه بگذار خود امام بیاید تا او را یاری دهیم، مثل همان کسانی هستند که مسلم را یاری ندادند تا خود امام را یاری دهند، کسانی که امروز فقط حرف از حمایت از ولی فقیه می‌زنند اما به عمل که می‌رسد انگار نه انگار مثل همان کسانی هستند که دور مسلم را گرفتند اما به وقتش پشت او را خالی کردند!

........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی