شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

دیروز به آرایشگاهی که تا حالا چندباری از آن نوشته‌ام رفته بودم. همانکه اولین بار یکیشان گفت: هرکس شش ماه آمد اینجا، شیشه‌ای نشد بیاید هر فحشی خواست به من بدهد، همانکه عکس شهیدشان را بزرگ در آرایشگاه زده‌اند و حکم قهوه‌خانه‌دارد.

مثل همیشه شلوغ بود و چند نفری هم برای دور هم نشینی آنجا بودند. آرایشگر فیلمی از یکی از دوستانشان نشان داد که پاهایش به علت بیماری قطع شده بود.

یکی از آنها که فیلم را دید گفت: معلوم است که پایش قطع می‌شود این همان پایی هست که با لگد زد توی سینه پدرش و کمر مادرش و از خانه بیرونشان کرد و پدر و مادرش چند وقت در شاه سیدعلی (نزدیک همان‌جا) چادر زده بودند.

تا او از این حرف‌ها زد یکی از مشتری‌ها گفت: بله دستی هم که مادرش را سر نماز بزند زمین باید قلم شود و همه با خود همان طرف زدند زیر خنده.

نگو مدت‌ها قبل این بنده خدا و آن مشتری جفتشان معتاد و هم‌منقلی بوده‌اند و حالا سال‌ها بود ترک کرده بودند. ماجرای زمین زدن مادر در نماز هم خاطره زمان اعتیاد بود، می‌گفت مادرم لیف می‌بافت و می‌فروخت، من خمار بودم، صاحب کارش آمد و لیف‌ها را خرید و چشم من دنبال پول مادرم بود، سر نماز توی مسجد رفتم پولش را بردارم مادرم نگذاشت و مادرم را زدم زمین.

شروع کردند از دزدی‌های عجیب و غریب زمان معتادی گفتن؛ می‌گفت: خمار که می‌شدیم فقط به این فکر می‌کردیم که چه چیزی را می‌شود دزدید، چندباری بلندگو و میکروفن مسجد را دزدیده بود، می‌گفت: حاج‌آقای مسجد با موتور گذاشته بود دنبالمان، باد در عبایش افتاده بود انگار Zoro افتاده است دنبالمان.

کولر یک خانه را دزدیده بودند برده بودند بفروشند، خریدار گفته بود این نو هست حیفه! می‌گفت: بردیمش از بلندی انداختیمش پایین داغان شد، گفتیم: خب حالا دیگه نو نیست بخرش! یک بار هم دونفری تابوت یک جنازه را دزدیده بودند و در خیابان راه افتاده بودند، برخی هم فکر کرده بودند واقعا تشیع جنازه یک معتادی مثل خودشان است و دلشان سوخته بود و اینها را همراهی کرده‌ بودند خلاصه همینجوری یک تشیع جنازه راه افتاده بود، این خاطرات را می‌گفتند و قه قه همه می‌خندیدیم از این حماقت‌ها! اما حالا هر دو اینها ترک کرده بودند و برای خودشان کار و احترام داشتند.

زمان اعتیاد خانه یکی از دوستانشان پاتوقشان بوده بود، می‌گفت: فقط آجر‌های خانه و در ورودی و شیر آب را نفروختیم، همه چیزش را فروختیم. می‌گفت یک بار موقع مواد کشیدن یکی از هم منقلی‌ها overdose کرد و افتاد مرد، بقیه رفقا از ترس مأمور در رفتند ولی من جایی نداشتم، جنازه را گذاشتم توی حمام، چندساعت یک‌بار آب سرد را باز می‌کردم رویش تا بو نگیرد تا بالاخره بعد از چندین روز پسران میت پرس و جو کرده بودند آمده بودند آنجا را گشته بودند و با جنازه بو کرده پدرشان زیر آب روبرو شده بودند.

خلاصه حرفشان این بود که آدم خمار هیچ نمی‌فهمد، فقط یک هدف دارد که به مواد برسد و برایش هر کاری می‌کند. برخی‌هاشان هستند که از ناموس و بچه خودشان هم مایه می‌گذارند و بعضا می‌فروشند تا به موادشان برسند.

 

📌خیلی‌هایی که سراغ مواد می‌روند عاقبت اعتیاد را ندیده‌اند. در روایت از حضرت امیر است: «التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم» فکر کردن پیش از کار، تو را از پشیمانی ایمن می‌دارد.

در روایت دیگری از حضرت: فقالَ لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : فإنّی اُوصیکَ إذا أنتَ هَمَمْتَ بأمْرٍ فتَدبَّرْ عاقِبَتَهُ ، فإنْ یَکُنْ رُشْدا فأمْضِهِ ، و إنْ یَکُنْ غَیّا فانْتَهِ عَنهُ .

وقتی می‌خواهی کاری کنی به عاقبت آن کار فکر کن اگر رشد در آن بود انجام ده و اگر گمراهی بود تمامش کن کنارش بگذار.

👈به شرح حال بپیوندید.

  • ۰۲/۰۹/۰۳
  • حمید رضا باقری

اعتیاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی