🔻دو دلیل که هر دو معتبر هستند و به یک امر واحد میپردازند اما دو مضمون متنافی دارند یا قابل جمع عرفی هستند یا خیر.
در صورت عدم امکان جمع عرفی بحث تعادل و تراجیح مطرح میشود، که چهکنیم؟! قائل به تساقط هر دو دلیل شویم؟ یکی را بر دیگری مقدم کنیم؟ چطور؟ و...
اما اگر دو دلیل در عین وجود نوعی از تنافی قابل جمع عرفی هستند ۳ روش برای این جمع وجود دارد:
✅ روش اول: یک دلیل دیگری را تخصیص میزند، مثل اینکه یک دلیل میگوید: «اکرم العالم»، دلیل دوم میگوید: «لاتکرم الفاسق من العلماء»، در اینجا لسان تعارض وجود دارد و دلیل دوم که خاص و مقیدتر از دلیل اول است، موضوع دلیل اول را تخصیص به علماء عادل میزند.
📌 البته طردا للباب اینجا برای اینکه تفاوت تخصیص و تخصص مشخص شود، تخصص را هم توضیح میدهند. وقتی که موضوع یک دلیل تخصصا از موضوع دلیل دیگر خارج باشد، یعنی عقلا اصلا تنافی وجود ندارد که نیاز به جمع عرفی باشد و هرکدام از ادله یک موضوع مستقل از یکدیگر دارند، در اینجا میگوییم موضوع این دلیل تخصصا از آن دلیل خارج است. مثل اینکه یک دلیل میگوید: «اکرم العالم»، دلیل دوم میگوید: «لاتکرم زیدٌ الجاهل».
✅ روش دوم: یک دلیل وارد بر دلیل دیگر شود، ورود چیزی شبیه به تخصص است، یعنی تنافی دو دلیل به واسطه اختلاف موضوع بر طرف میشود اما فرقش اینجاست که باید شارع مطلبی را بگوید تا این تمایز پدید آید. مثلا یک دلیل میگوید: «اکرم العالم»، دلیل دوم که حکم عقل باشد میگوید: «وقتی دلیلی نسبت به اکرام عادل وجود ندارد، حکم به برائت میشود». در اینجا با آمدن «اکرم العالم» از سوی شارع دیگر موضوع حکم عقل که «عدم الدلیل» باشد، تخصصا کنار میرود و دیگر موضوعی برای دلیل دوم نیست. این اتفاق را میگویند وارد شدن یک دلیل بر دیگری که مثال مشهور آن هم وارد شدن امارات معتبره شرعی بر اصول عملیه عقلی برائت، احتیاط و تخییر است. وقتی دلیل معتبر شرعی داریم عملا موضوع احتیاط عقلی که «عدم مؤمن من العقاب» باشد و موضوع تخییر که «عدم رجحان یک طرف بر دیگری» باشد، رفع میشود.
✅ روش سوم حکومت است، در اینجا یک دلیل مفسر دلیل دوم میشود و سه حالت: مفسر موضوع، مفسر متعلق حکم و مفسر خود حکم دارد. نکته مهم این است که تفسیر یک دلیل اگر به بیان شارع باشد میشود حکومت و اگر به حکم عقل باشد همان تخصص است.
👈 مثال مفسر موضوع:
یک دلیل میگوید: «اکرم العالم» و دلیل دوم میگوید: «العالم الفاسق لیس بعالم»، در اینجا دلیل دوم تفسیر میکند که منظور از العالم در دلیل اول مضیقتر از مطلق علماء است. گاهی هم ممکن است دلیل دوم موضوع دلیل اول را توسعه دهد، مثلا دلیل دوم میگوید: «العامی العادل عالم» اینجا موضوع العالم در دلیل اول به «عالم و عامی عادل» توسعه یافت.
👈مثال مفسر متعلق حکم:
در مثال قبل حکم: وجوب و متعلق آن: اکرام است و اگر دلیل دوم چنین باشد: «المشی وراء الانسان لیس اکرامه» در حالی که عرف این را اکرام میداند، با این دلیل جدید از سوی شارع، این مورد از اکرام عرفی اعتبارا خارج شد و متعلق حکم مضیق شد، برای توسعه متعلق حکم نیز مثلا دلیل دوم بگوید: «مجرد السلام اکرام» درحالی که فرضا عرف این را اکرام نمیداند ولی دلیل دوم به اعتبار بیان شارع آن موضوع عرفی را توسعه داد.
👈 مثال مفسر حکم:
مثلا دلیل اول میگوید: «عندما تفطر فاعتق رقبة» در اینجا حکم: وجوب و متعلقش: عتق رقبه است و دلیل دوم میگوید: «المراد منه افطار صیام الرمضان»، در نتیجه دلیل دوم، حکم وجوب عتق رقبه را مضیق به مورد افطار روضه ماه رمضان میکند. مثال برای توسعه حکم نیز مثل اینکه دلیل اول گفته است: «عندما لاتعرف الحکم الشرعی فاسأل من اهله» سپس در دلیل دوم گفته است: «ذکر الحکم الشرعی من باب المثال» اینجا دلیل دوم حکم لزوم سوال کردن هنگام عدم علم به حکم شرعی را به لزوم سوال کردن در هر مسألهای که بنای بر عمل در آن داریم، توسعه میدهد.