شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

کلون در خانه امام

بیشتر مردم وقتی اسم خانه خریدن می‌آید، داستان جذابی برای آن دارند و معتقدند معجزه شده است که ما خانه‌مان را خریدیم، شاید هم علتش این باشد که بیشتر مردم در قضیه خانه خریدن به اضطرار می‌افتند و هر وقت به اضطرار افتادی دعایت مستجاب است.

طلبه‌ها تقریبا همه‌یشان جزو آنهایی هستند که در ماجرای خانه‌دار شدن یک معجزه در حد اعجازهای پیامبران بنی‌اسرائیل دیده‌اند من هم یکی از آنهایم.

کم کم داشت ۱۰ سال می‌شد که در یک خانه ۶۸ متری بودیم، خانه را پدرم خریده بود و الحمد لله خوب هم بود ولی وقتی میهمان می‌آمد و خصوصا بعد از آنکه سه نفر شدیم کمی جا تنگ شد، به خانمم قول داده بودم بچه که آمد خانه‌ را عوض می‌کنیم ولی مردها از این قول‌های روی هوا به خانم‌هایشان زیاد می‌دهند. من با درآمد طلبگی فقط می‌توانستم شرایط موجود را خوب حفظ کنم.

پول خاصی نداشتم ولی رفتم چندتا بنگاه سوال کردم دیدم خیلی که هنر کنم اگر هم خانه را بفروشم و به مناطق ارزان‌تر بروم، باز خانه‌ای ده متر بزرگ‌تر بتوانم بخرم و ارزشش را ندارد.

کتاب‌هایم را جز در حد ضرورت جمع کردم و به منزل یکی از دوستان بردم، اتاق کار و درسم را کاغذ دیواری زدم برای بچه جدید و شد اتاق بچه و قضیه حل شد اما خودم بی‌جا شده بودم. بچه دوم که به دنیا آمد باز جا تنگ‌تر شد و قول‌ها هم بیشتر و مشکلات دیگری هم پیش آمده بود که حتما باید کاری می‌کردم. هرچه دنبال خانه گشتم دیدیم توان خرید خانه نداریم، تصمیم گرفتیم خانه‌ای اجاره کنیم.

خانه پدر و پدر خانمم هر دو حیاط دار و بزرگ بود و ما با آن تجربه سابق در این خانه کوچک خیلی سختمان بود، می‌خواستیم حداقل ۹۵متر و با نورگیر خوب باشد در غیر این صورت زحمت اجاره نشینی و اسباب‌کشی را برای آن به جان نمی‌خریدیم اما چنین خانه‌ای اجاره‌اش بسیار بالا بود.

مانده بودم چه‌کنم؟ یکی از رفقای طلبه‌ام که مثل کوه اراده و توکل دارد و خانه‌ای بزرگ و حیاط دار می‌نشیند ماجرای اجاره خانه‌اش را برایم گفت و امیدوار شدم. گفت: من پول خاصی نداشتم همه‌اش هم نزدیک حرم و دنبال خانه خوب بودم، هر بنگاهی که می‌رفتم می‌گفت آقاجان توی پردیسان هم با این پول معلوم نیست خانه گیرت بیاید. اما کم نمی‌آوردم، همینطور که داشتم می‌گشتم چشمم به خانه امام خمینی افتاد و رفتم در خانه امام و کلون در خانه را زدم و گفتم امام من می‌خواهم همسایه‌ات شوم خودت یک فکری برایم بکن. نذری هم برای همسر امام کردم چون می‌دانستم امام خوشحال می‌شود. بعد دوباره راه افتادم. بنگاه اولی که بعد از توسل به امام رفتم باز بنگاه‌دار همان جواب سابق را داد. ناامید نشدم و راه افتادم به سمت بنگاه بعدی که بنگاهی صدایم کرد و آمد بیرون و گفت: صبر کن، یک آقایی هست برو باهاش صحبت کن، خدا را چه دیدی؟ شاید باهات راه آمد.

خلاصه آن آقا که پیرمردی روحانی و پدر شهید است و با خانمشان تنها در یک خانه بسیار نزدیک به حرم زندگی می‌کنند با این رفیق ما راه می‌آید و الان چندین سال است این رفیقمان در همان خانه حیاط‌‌دار و بزرگ و نورگیر زندگی می‌کنند و برای آن دو بنده خدا شده است مثل پسر.

چاله کندنش با شما

رفیقم که ماجرای خانه اجاره کردنش را گفت، من هم همان‌کار را کردم و منتظر شدم تا خبری شود؟ صبحش به حرم رفته بودم برای توسل به حضرت معصومه، زیارت با صفایی کردم و مشکلم را با حضرت در میان گذاشتم. از ضریح که جدا شدم، چند دقیقه نشد که همان رفیقم را که ماجرای خانه‌دار شدنش را گفته بودم را دیدم و به او گفتم آمده‌ام توسل کنم برای اینکه خانه خوبی گیرمان بیاید، کلون در خانه امام را هم زده‌ام.

رفیقم گفت اتفاقا یک بنده خدایی خانه خیلی خوبی به من سپرده و گفته اجاره آن هم ماهی یک میلیون بیشتر نیست! با توصیفاتی که کرد خانه همانی بود که ما می‌خواستیم و رفتیم و دیدیم و پسندیدیم، خیلی بزرگ، نورگیر، باغچه کوچکی هم جلو آن بود و در یک محله عالی.

اجاره واقعی خانه چند بود؟ ۵ میلیون و ما به تصور یک میلیون رفته بودیم. صاحب خانه وضع مالیش خوب بود و هدف اصلیش همسایه خوب بود و قبول کرد ماهی ۳ و نیم خانه را به ما بدهد. تمام شهریه من ۳ تومن بود و درآمد خاص دیگری هم نداشتم، استخاره کردم خوب آمد و قبول کردم. قرارداد را نوشتیم و صاحب خانه امضاء کرد، قبل از امضاء با خودم گفتم به خانمم بگویم ۱ میلیون شد ۳.۵ ولی چون قول داده‌ام اجاره می‌کنم خدا کمک می‌کند. معتقد بودم این خانه سفارش حضرت معصومه است خودش هم پولش را جور می‌کند، آنقدر هم کمک خدا را در موارد مختلف دیده بودم که از این مدل ریسک کردن خوشم می‌آمد. اما خانمم قبول نکرد و قضیه کنسل شد.

دوباره روز از نو روزی از نو اما حالا دیگر امیدی به خانه اجاره کردن هم نداشم. رفتم پیش یکی از اساتیدم که تا حالا از هیچ مشورتی با او پشیمان نشده‌ام، ماجرا را گفتم، گفت: چرا می‌خواهی خانه اجاره کنی؟ برو خانه بخر! گفتم حاجی جان من پول ندارم! گفت: تو چاله کندی که خدا پر کند؟ کو چاله؟ چاله بکن تا خدا پر کند! گفتم: باشد می‌روم چاله می‌کنم پر کردنش با خدا. چاله بزرگ هم می‌کنم. گفت: هرچه توکل داشتی چاله بکن، نترس.

ارْحَمْ‏ تُرْحَم‏

افتادم دنبال چاله کندن! به همان استادم گفتم افتاده‌ام دنبال خانه خریدن، گفتند: برو ان شاء الله خانه‌ات را به قیمت خوب می‌فروشی و یک خانه دل نشین هم با قیمت خوب می‌خری همت کن درست می‌شود.

افتادم دنبال خانه، اگر محله‌ای پیدا  می‌کردیم که تازه ساخت است و هنوز قیمت‌هایش بالا نرفته و وام خرید مسکن هم (۴۰۰ میلیون) می‌توانستیم بگیریم و فکر قسطش را نمی‌کردیم و ماشین و هرچه پس‌انداز داشتیم می‌فروختیم، می‌شد حرکتی بزنیم. همه را حساب کردیم و رفتیم دنبال خانه‌ای با ۲۰۰ تومن بیشتر از قدرت خریدم.

فرمول خرید خانه اینطور است باید از توانت بیشتر چاله بکنی.

آن استادم خودش یک خانه خوب حیاط‌دار و دو طبقه در جای خوب دارد، می‌گفت من ۱۰۰ میلیون بیشتر نداشتم و این خانه را به قیمت ۵۰۰ میلیون خریدم و صاحب خانه قبول کرد خورد خورد پولش را بگیرد و من هم دادم.

من توکل استادم را نداشتم ولی به هر حال ۲۰۰ میلیون بالاتر از آنچه قدرتم بود با تجهیزات خانه و دادن قسط‌های سنگین را توکل کردم و شروع به گشتن کردم.

هرچه می‌گشتیم خانه خوب با پولی که داشتیم پیدا نمی‌شد، خانه‌هایی هم پیدا شد ولی باید پولت نقد باشد، تصمیم گرفتیم خانه‌مان را بفروشیم بعد دنبال خانه بگردیم، قیمت را پایین نزدم، خانمم می‌گفت این قیمت نمی‌خرند خانه هم دارد گران می‌شود ولی توکل کردم. الحمد لله چند مشتری هم آمد و معلوم شد خوب شد قیمت را از ترس مشتری نداشتن پایین نزدم. یک مشتری بود که خانه را پسندیده بود و می‌خواست ولی پولش نقد نبود! یک زن و شوهر با یک بچه بودند و خانمش گفت شما به ما رحم کن و راه بیا خدا هم با شما راه می‌آید.

گفتم چه‌کنم خدا؟! من می‌خواهم خانه را بفروشم تا پول خرید خانه‌ام نقد باشد! ولی خدایا تو می‌گویی «ارْحَمْ‏ تُرْحَم‏» رحم کن تا رحم شوی من هم با این‌ها راه می‌آیم تو برایم درست کن.

خانه را فروختیم حالا دیگر به اضطرار افتاده بودیم. اولین خانه‌ای که بعد از فروش خانه دیدیم و پسندیدیم جور نشد چرا؟ چون نتوانستم قول دهم که بخشی از پول را یک هفته زودتر می‌دهم و وسط قول‌نامه معامله بهم خورد. گفتم خدا من مشتری نقد هم داشتم ولی رحم کردم که تو رحم کنی حتما خانه بهتری برایم آماده کرده‌ای. بعدا هم سر همان زمان بندی که توکل نکردم و قول ندادم پول جور شد ولی تجربه‌ای شد که توکلم را بیشتر کنم.

تعطیلات عید شد و به شهرمان رفتیم، وقتی یک هفته بعد برگشتیم، دیدیم خانه‌ها همه متری یک تا یک و نیم گران‌تر شده است و هرچه می‌گشتیم باز خبری از خانه نبود! اضطرارمان بیشتر شد. خانه مناسب پیدا نمی‌کردیم، خانه‌یمان را هم فروخته بودیم، پدرم هم چون شرایط کمک به من را نداشت چندان موافق خرید خانه نبود. مانده بودم چه‌کنم؟

بنگاه شهدا

خانمم تازه بعد از عید سر کار رفت و نگهداری بچه‌ها سخت شده بود و خانه را هم فروخته بودیم درس‌ها و کارهای خودم هم بود و مدت زیادی فشار زیادی چشیده بودیم، از جهات دیگری هم فشار رویمان بود اما دلگرم بودم، آن استادم می‌گفت ما صاحب داریم، پدر ما، حضرت حجت است و خیلی پول‌دار است نگران نباشید. طلبه اگر اهل درس و زحمت باشد خود حضرت می‌دانند چطور او را بورسیه کنند و فکر خانه و مخارجش هستند. من خودم را طلبه خوب و زحمت کش نمی‌دانستم اما تلاشم را می‌کردم و می‌دانستم حضرت همین‌قدر که تلاش کنی هوایت را دارند.

هرچه گشتیم خانه درست پیدا نشد. به ذهنم رسید دوباره پیگیر همان خانه‌ای که معامله‌اش کنسل شده بود بشوم، بالاخره از بنگاه‌های دیگر پیگیر شدم و یک واحد دیگر در همان ساختمان طبقه بالای واحدی که می‌خواستیم با همان نقشه پیدا شد فقط قیمتش متری یک میلیون افزایش یافته بود و این هم هزینه توکل نکردنم در معامله قبل بود. قیمت افزایش یافته‌اش دلم را سرد کرده بود ولی مادر خانمم وقتی فهمید الکی گفت برو مقدار تفاوتش را من برایت جور می‌کنم. تازه فهمیدیم وام هم نمی‌شود رویش گرفت چون پایان کار ندارد! اما عوضش بنده خدایی بود قبلا مشکلی داشت و به او گفتم اگر می‌خواهی من طلاهای خانمم را قرضت می‌دهم بعدها هر وقت داشتی برگردان. حالا همان بنده خدا فهمید من دنبال خانه‌ام گفت بیا من طلا دارم به تو قرض می‌دهم خانه‌ات را بخر.

من که سال‌ها بود وام هم نگرفته بودم چندین وام برایم جور شد و خلاصه با فروختن ماشین و قرض طلا پول‌هایم برای خرید خانه لخت جور شد. چون خانه ناتمام بود بخشی از پول هم می‌ماند برای سند. حالا که همه چیز جور شده بود مشکل جدیدی درست شد، آن واحدی که ما می‌خواستیم با آن واحدی که سازنده گفته بود فرق می‌کرد. بچه‌های مالک قبول نمی‌کردند واحدی که ما می‌خواستیم را بفروشند، دیگر کم ‌آورده بودیم.

چند روزی گذشت و خانمم گفت اینجور نمی‌شود، دنبال بنگاه و خانه رفتن را ول کن، من را ببر گلزار شهدا. آنجا هم حکایتی دارد فقط اینکه توجهی از شهید دل‌آذر شده بود و خانمم بالای سر قبر او رفته بود. من توی ماشین نشسته بودم که از بنگاه زنگ زدند و گفتند بچه‌ها قبول کرده‌اند بیایید برای معامله.

فکر می‌کنم گاهی خدا می‌خواهد مشکلت را حل کند ولی صبر می‌کند تا توسلی کنی و متوجه شوی واسطه روزی چه کسانی هستند.

خانه را معامله کردیم و با شرایط بازار که دائم در حال گران شدن بود هیچ چانه‌ای هم نزدم اما خود بچه‌ها تخفیفی دادند و  قبول هم کردند پول خانه را خورد خورد پرداخت کنیم.

یک مشکل دیگر هم بود که با مراتب توکلی که در این قضیه طی کرده بودم اصلا جزو مشکل حسابش نمی‌کردم! موعد تحویل دادن خانه سابقم دو ماه قبل از موعد تحویل گرفتن خانه جدید بود! دو ماه بی‌خانگی ولی اصلا دیگر به این گزینه فکر نکردم و الحمد لله هم یکی از دوستان همان ایام خانه‌اش خالی بود و خانه‌اش را به ما داد.

بالاخره خانه را خریدم اما حالا برای تجهیز مشکل داشتم و باز همان استادم گفت نگران نباشید خدا نمی‌گذارد چک‌تان برگشت بخورد، پول تجهیزات هم جور می‌شود و شد البته من سفارش می‌دادم و خرید نسیه می‌کردم بعد پولها جور می‌شد.

تجهیزات خیلی خوب و کامل هم انجام دادم و جالب اینکه الحمد لله یک ماشین پراید قدیمی هم جور شد و بی‌ماشین هم نماندیم. بدهی‌ها هم یکی یکی با پول‌هایی که فکرش را نمی‌کردم الحمد لله بخش خوبی‌اش تسویه شد و بقیه هم در حال تسویه شدن است.

خدا گزینه‌های «رزق من حیث لایحتسب‌»ش زیاد است باید توکل و همت کرد، مشکل اصلی اینجاست.

https://eitaa.com/sharhe_hal

..........

مطالب مرتبط:

پول خانه

  • ۰۱/۱۲/۰۶
  • حمید رضا باقری

خانه خریدن

ریسک برای خرید خانه

پول خانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی