شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

خانمم شاغل بود و درآمدی از این راه داشتیم، اقساط و هزینه‌ها با درآمد خودم و خانمم تنظیم بود، البته به خانمم می‌گفتم: اگر میری سر کار برای پول نرو،‌ پول را خدا می‌رساند و روزی ما با خداست، هر وقت هم خواستی دیگه نرو سر کار.

از یک مقطع به بعد به خاطر فرزندی که در راه داشتیم، خانواده ما دیگه سر کار نرفتند و درآمد مربوط به ایشون قطع شد. چندتایی چک داشتم و کلی قسط و هزینه‌های بیمارستان و...

گفتم خدایا گزینه‌ای برای تامین این هزینه‌ها ندارم ولی می‌دونم خرج ما با تو هست، صاحب ما امام زمان (عج) هست و حواسش هست به مخارجمون، ما باید به وظایف طلبگی خودمون عمل کنیم.

ماه اول یکی از رفقا گفت فلان‌جا و فلان‌جا یک وامی می‌دهند، پیگیری کردم و دوتا وام گرفتم و هزینه‌های اون ماه گذشت، برای ماه دوم باز هزینه‌ها زیاد بود و گزینه‌‌ای نداشتم.

یکی از اقواممان بعد از قریب به ۲۰ سال صاحب فرزندی شد و دایی و خاله و... او از خوشحالی به اطرافیان بابت این خبر صله‌های خوبی می‌دادند، چند روز بعد از این قضیه ولادت امام جواد(علیه السلام) بود، خداوند امام جواد را بعد از سال‌ها به امام رضا(علیه السلام) روزی کرد، رفتم حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و گفتم فلانی الحمد لله صاحب فرزند شده است و اطرافیانش اینطور صله داده‌اند، حالا شما که از همه پول‌دارتر هستید، فرزند برادرتان هم که مبارک‌ترین مولود است، منم که این هزینه‌ها را دارم و دانه دانه گفتم، حداقل صله‌ای که محبت کنید به من بدهید خرج این هزینه‌ها است. وام هم نمی‌خواهم، بلاعوض باشد، ماه قبل وام گرفته‌ام ظرفیت وامم پر است.😄

داشتم به ایام هزینه‌ها نزدیک می‌شدم که یکی از رفقای قدیمی را دیدم که هم خیلی مومن بود هم وضع مالی خوبی داشت، کمی ذهنم درگیر شد که الحمد لله او عافیت دنیا و آخرت را دارد نکند ما در این مسیر طلبگی که خیلی سخت‌تر است خسر الدنیا و الآخره شویم، با اینکه جواب دادم به لطف و هدایت خدا ان شاء الله، خسران زده نمی‌شویم و تا حالا که خوب بوده است، از این به بعد هم خدا با عافیت دنیا ما را جلو می‌برد و آخرت هم بهترش را می‌دهد ولی با وجود این حرف‌ها فردای همان روز صبح حرم نشسته بودم تا دوستانم برای بحث بیایند. یک پیرمردی نشسته بود کنارم شروع کرد ربع ساعتی نصیحتم کردن:

«بابا جان چشمت ماشین و خانه این و آن را نگیرد، مگر کی خدا روزی شما را نرسانده است، به والله ما هرچه می‌کشیم از خودمان است،‌ خدا که کم نمی‌گذارد، کافرش را هم روزی می‌دهد، ما استحقاق نداریم ولی او کریم است...» کلی دلم قرص شد.

 

تا روز زایمان خانمم فقط بخشی از هزینه‌ها را داشتم اما به صورت پیش بینی نشده‌ای، هزینه‌ها کلی کاهش پیدا کرد، پزشک قرار بود ۱۰ میلیون بگیرد، ۶.۵ گرفت، هزینه بیمارستان خیلی کم‌تر از چیزی که فکر می‌کردم شد و... یک ربع سکه از قبل گذاشته بودم برای فروش، همان روزها به بالاترین قیمت خود رسید و فروختم بعدش کلی ارزان شد، کتابم به عنوان کتاب سال حوزه برگزیده شد و یک هدیه از آنجا آمد، پدرم هم با اینکه معتقد است بچه باید در سختی و کار بیافتد و خودش مشکلاتش را حل کند تا بزرگ شود، خواب خوبی از بچه‌هایم را دیده بودند و دلشان کشیده بود مبلغ خوبی کمک کنند😍، الحمد لله، یک طلبی هم داشتم یک دفعه بدون اینکه بگوییم طرف پول را واریز کرد و خلاصه هرچه هزینه فکر می‌کردم لازم باشد همه را دادم و باز هم زیاد آمد و روی هیچ کدام از این هزینه‌ها هم حساب نکرده بودم.

خدا می‌رساند، از آنجا که فکرش را نمی‌کنی هم می‌رساند، از وقتی خانمم سر کار نرفت یک سری تدریس و تبلیغ‌هایی که بابتش حق‌الزحمه‌هایی می‌دادند هم جور شد و قبلش اینجوری نبود و خلاصه اوضاع زندگی ما هیچ فرقی نکرد.

روزی که برای سر کار رفتن خانمم با یکی از اساتیدم مشورت کردم، گفت: اگر خانمت دوست دارد کار کند مانعش نشو ولی بدان:

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد.

گفت بر سر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • ۰۲/۱۲/۰۶
  • حمید رضا باقری

روزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی