🔻امروز ظهر برای ناهار رفته بودیم پارک غذا بخوریم. ناهار رو که کشیدیم گربهها از ما گشنهتر بودن، انگار میخواهند غذای نذری بدهند و یکی داد میزنه 📣 آی بدو غذای نذری، اینها از چهارطرف پارک به سمت ما میدویدند.
به گمانم جمعه به جمعه اینها یک دل سیر غذا میخورند و حالا آخرهای هفته بود و خیلی گشنه بودند.
🔻 گفتم: آخه لامذهبها بگذارین ما سفره رو بکشیم بعد اینجوری ما رو محاصره کنید! از چهار طرف نشسته بودن، چشم انداخته بودن تو چشم ما! هر لقمه که میخواستی بخوری احساس میکردی زهر مار میخوری.
در روایت از نبی مکرم است: «مَنْ أَکَلَ وَ ذُو عَیْنَیْنِ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یُوَاسِهِ ابْتُلِیَ بِدَاءٍ لَا دَوَاءَ لَه» هرکس غذا بخورد و یک دو چشمی به او نگاه کند و با او مواسات نکنی به یک بیماری مبتلی میشوی که دوایی برایش نیست.
🔻 گاهی برخی دردها اینجوری هستند، دوایی برایش نیست و باید مشکل معنوی اون رو حل کنی، دیروز خانواده ما حالش خوب نبود، هرکار هم میکرد سر حال نمیآمد، آخر شب از من پرسید شما صدقه میدی؟ یادم آمد یک جایی هست هر ماه پول یک گوسفند رو به چندین سهم تقسیم میکنه و مثلا صدنفر مشارکت میکنند، یک گوسفند قربانی میکنه و به فقرا میده و من این ماه یادم رفته بود، سهمم رو بدهم. سهمم رو که کارت به کارت کردم، در کمال شگفتی وقتی از اتاق بیرون آمدم، دیدم خانمم داره کارای خونه رو میکنه. گفتم انگار گیر شما پیش اون سهم قربانی بوده، خانمم هم گفت آره انگار تا صدقه رو دادی حالم خوب شد.
🔻برگردیم به همون داستان ما و گربهها😄، شروع کردم برای گربهها غذا ریختن ولی مشکل غذا دادن به گربه اینه که هرچه غذا بدی طلبکارتر و بیشتر میشن، هر لقمه که میانداختم میدیدم یکی دیگه داره از دور با سرعت میدوه میاد!
🔻 کم کم احساس میکردی وسط یه دسته راهزن افتادی که شمشیرهاشون رو درآوردن دور تادورت حلقه زدن.
یکی از گربهها بود که هیکلش دوبرابر بقیه بود ولی از بقیه خیلی آرومتر بود و مثل بقیه طلبکارانه هم نگاهت نمیکرد. یه تیکه براش انداختم دوید برش داره که یه گربه آمد و اونو برداشت و خورد و این هم هیچی نگفت! از وحشیگری نکردنش خوشم آمد و یه تیکه دیگه انداختم جلوش جوری که بقیه نتونن برش دارن.
مونده بودم این از تنبلیش هست یا از چیز دیگه که اینجوری هست! یه کم که گذشت، نفهمیدم چی شد دیدم با یه گربه که اون خیلی پر رو بود درگیر شده و اون گربه پر روه در رفت. دوباره کمی که گذشت دوتا گربه دیگه دعواشون شد، این بچههای من غذا که نخوردن از ترس این گربهها پشتشون رو داده بودن به هم و به گربهها پیشته میگفتن و حالا دیگه میخواستن گریه کنن، میگفتن بابا بریم خونه!
🔻 دعوای سوم گربهها که شد دیدم این گربه بزرگه دوید سمت دعوا! خیلی برام جالب بود که این میخواهد چکار کنه؟! دیدم عین یه بزرگتر آمد اینها رو جدا کرد و عملا دوتا پس کله زد به این و اون و فرستادشون رفتن. خیلی خوشم آمد و گفتم این بزرگ گربهها هست و باید یه چیز ویژه بهش برسه.
در روایت از پیامبر اکرم داریم: «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم» بزرگ یک قوم آن کسی هست که به آنها خدمت میکند، یه تیکه کباب برداشتم و رفتم دنبالش که بهش بدهم ولی روزی بچهها بود و بهش نرسیدم. وقتی برگشتم به خانمم گفتم ببین من که یه آدم فقیر عند الله هستم و این گربهها هم هیچکاره من هستند! وقتی میبینم یه گربه بزرگتری میکنه و باوقار رفتار میکنه خودم گوشت برمیدارم دنبالش راه میافتم که نگذارم این گربهای که اینجوری هست بیاجر بمونه و جواب بزرگیکردنش رو بگیره؛ حالا خدا که غنی مطلق هست، سرپرست ما هم هست، اگه ببینه متین هستیم و بین بندههاش صلح ایجاد میکنیم یا از حقمون میگذریم تا صلح پیش بیاد، حواسش به ما نیست؟! روزی ما رو نمیرسونه؟! جبران نمیکنه؟!
🔻 یاد این آیه افتادم: «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» (النساء:۱۲۸)
صلح و آشتی بهتر است اما نفسها بخل میکنند برای صلح از حقشان گذشت نمیکنند و اگر احسان کنید و خدا را در نظر بگیرید؛ یقیناً خداوند همیشه به آنچه انجام میدهید، آگاه است.