شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

بیان شقاوت‏[1]

اختلاف انسانها در شقاوت‏

چنانکه گفتیم سعادت براى اشخاص، مختلف است، همین طور شقاوت هم مختلف مى‏باشد؛ مثلًا شقاوت ملاها غیر از شقاوت عوام است؛ چنانکه سعادت آنها هم متفاوت است، زیرا یک دسته از نوع بشر شبیه حیوانات هستند، مثل آمریکایی‌هاى اصلىِ قدیم یا وحشی‌هاى آفریقا، چون این‌ها از مبدأ و معاد خبرى ندارند و از امور اعتقادى محروم بوده و متوجه معانى نبوده‏اند و آن چیزهایى که به قلوب ما خطور مى‏کند، اصلًا به اذهان آنها خطور نکرده است و در غفلت بحت مانده‏اند؛ لذا این‌ها، هم از سعادت اعتقادى حق و هم از شقاوت اعتقادى باطل محروم هستند، این‌ها مثل حیواناتند که فقط جهات حیوانیشان مثل غضب و کینه و سَبُعیت تکمیل مى‏شود، پس اینهایى که مثل حیوانات بوده و قواى حیوانیشان کامل شده و ملکات حیوانى تحصیل کرده‏اند، در آخرت فقط تجرد برزخى حیوانى دارند و ملکاتشان طبق نفوس برزخیه آن‌ها فعالیت خواهد کرد.

برای خواندن ادامه مطلب روی گزینه «ادامه مطلب» در گوشه سمت چپ پایین کلیک کنید.

و از این جهت در شقاوت خواهند بود که از درون نفس، طبق ملکات، موجبات الم تشکیل خواهند داد و از این جهات که انشائات نفس، طبق ملکات خواهد بود، چنین کسانى معذّب خواهند بود؛ چون هیچ صورت اعتقادى نداشتند و نور توحیدى‏ در قلوبشان اکتساب نشده که بعد از چندى ظهور و بروز نماید. و خلاصه نور توحیدى به صورت اعتقادى حتى به طور کمون و اضمار حاصل نبوده و کسب نشده تا از این راه بعد از مدت متمادى نجاتى پیدا شود. بلى، گرچه در اینها صورت اعتقادى توحیدى نمى‏باشد، ولى چون اصل توحید فطرى یعنى همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنى بین متمدن و غیر متمدن، آفریقایى و اروپایى و آسیایى و سیاه و سفید فرقى نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور توحید فطرى جلوه کند.

گرچه آنان طبق ملکات خود، در نار و جهنم داخلى خود خالد خواهند بود؛ ولى براى اینها نار خارجى که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست و محتمل است که آن نور توحید فطرى ظهور کند و در اثر ظهور آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند، و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولى نور توحید فطرى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیاندازد، و شاید آنچه که در بعضى اخبار است‏ «یتلاعبون فیها بالنار»[2] همین اشخاص باشند.

بالجمله: این دسته اشخاص وقتى در دنیا بودند «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»[3] شدند و از معارف اکتساب نکردند و بذر توحید- یعنى توحید فطرى- مستمد از خارج نشده و به این بذر توحید مدد نرسیده تا شاخ و برگى پیدا کند و در قلب ریشه دوانده و نمو نماید و به سراسر بدن شاخ و برگ بیاندازد، و در همه بدن، این بذر که از قلب سبز شده، شاخ و برگ داشته باشد و تمامى اعضا و جوارح و قوا را نورانى کند و آن را منصبغ به صبغه خود که صبغة اللَّه است بنماید.

بالجمله: این دسته مثل دسته‏اى از حیوانات هستند که جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملکات اینهاست؛ تا ملکاتشان چه باشد.

البته آدمى که از تمدن علمى و عملى دور باشد، در اوصاف حیوانى قوى خواهد بود و باطن ذاتش، غیر از صور ملکه این اوصاف نمى‏باشد؛ در نتیجه در صورتى که نفس طبق ملکات، فعّال باشد، محشور مى‏شود. و بالاخره اگر این دسته، برخوردار از توحید فطرى نباشند، همانا در آن ضیق ملکات و الم و درد، مخلَّد خواهند بود.

و اما دسته دیگر که کثیرى از نوع انسان را تشکیل مى‏دهند، گرچه در مراکز تمدن علمى و عملى بوده‏اند، و لیکن چون اباً عن جدٍّ بر دین منسوخ سابق بوده‏اند و به دین لاحق مشرّف نشده‏اند، ولى نه از باب عناد و نفاق، بلکه از باب قطع به خلاف؛ یعنى آنها اصلًا و ابداً حتى احتمال صحت اسلام را هم نمى‏دهند، همان طورى که ما اصلًا احتمال نمى‏دهیم که مسلک بهایی‌ها صحیح بوده و آنها درست گفته باشند؛ چون آنها را باطل صرف مى‏دانیم و لذا متوجهش نیستیم، و جماعت کثیرى هستند که اسلام را همین طور مى‏دانند، و یا اینکه در جایى هستند که اسمى از اسلام به گوششان نخورده است؛ مثل بودایی‌هایى که در فلان ده فلان جزیره قرار گرفته‏اند. و لیکن این دسته به دین خودشان که از سابق بوده معتقدند و فرض این است که بر اساس آن دینشان مستقیماً راه رفته و در عقایدشان هم همان طورى که آن پیغمبر فرموده، معتقدند؛ مثل راهبى که از اول عمر تا آخر در دیر خود زندگى کرده و حضرت عیسى (علیه السلام) را مى‏شناخته و همین طور که ایشان فرموده است به قضایاى مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش هم عمل صالح و بر میزان آن طریقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دین اسلام هم توجه نکرده است، البته نمى‏توان گفت این چنین شخصى به جهنم خواهد رفت؛ زیرا محال است، حضرت احدیت با بندگان خود خلاف عدل رفتار کند، پس این شخص را نمى‏توان تعذیب کرد و چنین کسى هم در جهنم نخواهد بود، و آن کفارى که خدا در قرآن به آنان وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّماً این دسته از کفار نیستند.

اگر انسان به قرآن خوب نگاه کند، مى‏فهمد قرآن با کفارى که حرف زده و به آنها وعید مى‏دهد، کفار قریش و معاندین پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بوده‏اند که در اصطلاح قرآن بر اینها فساق و فاسق هم اطلاق مى‏شود و فاسق در اصطلاح قرآن به این معنى است.

و خلاصه، این گونه اشخاص مسلّم به جهنم نمى‏روند، البته به بهشتى که جایگاه مقربین است، راهى نداشته و به طور مسلّم به جایگاه و مقام مؤمنین هم راهى ندارند؛ چون اینها اگر چه خلافى نکرده‏اند، اما چون عملشان واقعاً باطل بوده و حقیقتى نداشته است، صورت واقعیت به خود نمى‏گیرد و آنها از جنت عملى که از عمل و عبادات و اعمال دینیشان تشکیل مى‏شود بهره‏اى ندارند، ولى آن عمل صالح که براى خدا انجام شده از قبیل احسان و برّ به والدین و غیره، صورت و ملکه‏اى دارد و چون به مبدأ و معاد هم عقیده‏مند بوده‏اند، این گونه اشخاص اگر چه به بهشت معهود نمى‏روند، ولى لازم نیست به جهنم بروند.

مثلًا الاغ و اسب به بهشت نمى‏روند، ولى به جهنم هم نمى‏روند، پس چنانکه‏ «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ»[4] ممکن است فریقى هم باشد لا فى الجنّه و لا فى النار، و جایى باشد که آنجا بمانند و یا در مرتبه پایین‏تر از جنت بروند؛ چون مغفور خواهند بود و هیچ عیبى هم ندارد. و این طور نیست که در جهنم را باز کنند و مدام جماعت انسان را به جهنم بریزند، خیلى کم هستند که به جهنم بروند، چنانکه خیلى کم هستند که به بهشت بروند، بلکه نوع مردم مثل بهائمند که به دنیا آمدند و چریدند و رفتند و در آخرت هم به آنها یک مرتع وسیعى مى‏دهند که آنجا هم بچرند.

نوع مردم این طورند، یعنى بُله‏اند.

دسته دیگرى از مردم هستند که شقى‏اند و آنها کسانى‏اند که استکبار ورزیده و عناد و جهود نمودند؛ مثل کفار قریش که گفتند: محمّد یک بچه یتیمى است و امکان ندارد ما در برابر او خضوع کنیم. چنانکه خیلى از تجدد مآب‌هاى ما همین طور هستند؛ چون طبق عنادى که با ملاها دارند اصلًا گوش نمى‏دهند که اینها چه مى‏گویند و تعمق نمى‏کنند که آن‌ها چه مى‏گویند؛ بدون اینکه تذوّق کنند و به مشام‏ عقل بسپارند، رد مى‏کنند. و چون از ملاها خوششان نمى‏آید، مى‏گویند اینها خرافى هستند.

البته این چنین کسانى که اعتقاد کج و معوج داشته و به شاهراه حقیقت بغض دارند، به تدریج شقاوت این‌ها زیادتر گردیده و باطن آنها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، کج و معوج از حقیقت بار آمده و صورت واقعى‏اش صورت باطل، و عقیده‏اش عقیده فاسد ظلمانى است، این چنین شخصى، گرفتار وبال دائمى بوده و شقاوت همیشگى عظمى و خسران به تمام معنى خواهد داشت. گرچه همه- غیر از کمّلین- به یک معنایى خسران دارند، ولى معناى آن این است که آنها به آن مقامى که مى‏بایست بما انّه انسانٌ برسند نرسیده‏اند، مقام آنها مقام بالایى بود که سعادت عظمى پیدا کنند و نظام عالم را ادراک کنند، ولى نتوانسته‏اند در این بازار به اندازه‏اى که مى‏بایست تجارت بکنند، تجارت کنند، ولى تا اندازه‏اى نفع کرده‏اند؛ مثل متوسطین از مؤمنین اهل جنت که در قصور و باغات بهشت هستند، ولى اینها آن مقاماتى که- مثلًا- انسان‌هاى بالاتر دارند، درک نمى‏کنند؛ براى اینکه ادراک لذات و سعادت‌هاى آن مقام، جسمانى و محسوس نیست که این‌ها درک کنند و حسرت ببرند، بلکه امر معنوى است و معنویت این مؤمن متوسط، به آن اندازه نیست که آنها را درک نماید، تا از فقدان آنها نسبت به خود حسرت بورزد؛ چنانکه نعمت و سعادت اینها از قصور و جنان حسى است و اهل جهنم آنها را مى‏بینند ولى چون دستشان به آنها نمى‏رسد، حسرت مى‏برند که خود این حسرت، عذاب و درد الیمى است.

بلى، متوسطین همین قدر مى‏بینند که دیگران و از جمله انبیا، مثل این‌ها هستند و از خوردنى و پوشیدنى هر چه بخواهند فراهم است، ولى مقام بالاتر آن‌ها چون امر معنوى است براى این‌ها قابل درک نیست؛ چنانکه در این دنیا هم این طور بود که آن‌ها با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) همسایه بودند؛ او خانه داشت، این‌ها هم خانه داشتند، او زن و بچه و آسایش داشت، این‌ها هم داشتند، ولى آن مقاماتى که او داشت، اصلًا این‌ها نمى‏فهمیدند.

تفاوت شقاوت مستضعفین و مستکبرین‏

پس، از بیان گذشته متحصل شد که نفوس ساذجه، چیزى از شقاوت و سعادت ندارند؛ براى اینکه آنها در همان سادگى باقى مانده‏اند و از عقاید حق و یا باطل چیزى در او منتقش نشده، تا مبدئیت چیزى را داشته باشند و متوجه چیزى از مبدأ و معاد هم نشده‏اند. و اینها مثل حیوانات مى‏باشند که غیر از خوردن و خوابیدن و آرزو و شهوات حیوانیه چیزى ندارند؛ پس حشر این دسته، مثل حشر حیوانات مى‏باشد. بلى اگر حیوانى خوش‏رفتار بوده، سعادتى حیوانى دارد و اگر حیوانى بدخلق بوده، شقاوت حیوانى دارد، و لیکن از حیث مرتبه دیگر مثل عقاید، راست و واقعش را نمى‏دانسته و به قلبش خطور نکرده است تا منشأ سعادت باشد، و از باطل و خلافش هم خبر نداشته تا منشأ ضیق و مبدأ ظلمات باشد؛ چون سعادت و شقاوت اکتسابى هستند و مرتبه قلب و عقلانیت انسان در ابتداى امر، سعادت و شقاوتى ندارد.

از عبارت مرحوم آخوند رحمه الله استفاده مى‏شود که بعضى از ماهیات، ظلمانى بوده و پرده ظلمت براى آنها ذاتى است و جز به شقاوت که ذاتى آنهاست، نمى‏رسند.

مسلّماً این معنى درست نیست؛ چون تمامى افراد حتى تمامى اشیاء، روى فطرت کمالى مخلوقند و کسى نیست که نقصان را بما انّه نقصان، طالب باشد و کمال را بما انّه کمال، دوست نداشته باشد، البته عشق به کمال، فطرى هر موجودى است، پس در اصل خلقت، چیزى نیست که در ظلمت و تاریکى بوده و در حجاب از سعادت باشد.

بلى این بذر و قوه کمال هست، ولى ممکن است بذر در همان بذریت مانده باشد و یا این بذر را مستقیماً تنمیه نداده، بلکه کج و معوج بار آورند.

و الحاصل: مثل آینه‏اى است که نه نقش از حق دارد و نه نقش از باطل، گرچه بر انتقاش حقایق مستعد فطرى است، ولى اگر هیچ‏کدام را انتقاش نداد، و ساده ماند، وقتى که از این عالم رفت، هیچ نقشى در آن فعلیت ندارد و قوه‏اى که براى قبول کردن نقش داشت، چون از خصوصیات این عالم است، به آن عالم منتقل نمى‏شود، لذا در آن عالم هیچ نقشى نیست تا مبدأ خیر و یا مبدأ دردى باشد؛ لذا در این مرتبه، نه شقى است و نه سعید، گرچه ممکن است سعادت و شقاوت حیوانى را از جهت قواى حیوانیت و اخلاق حیوانى داشته باشد.

اگر در نفس قابل و بالقوه، عقاید حقه و بذر قابل نموّ و فعلیت را وارد کند و عقاید حقه را به طور مستقیم تعقل نماید، به هر اندازه که توانست حقایق نظام وجود را به قلبش وارد کند، به همان اندازه سعادت روحانى دارد و اگر هیچ شک و شبهه‏اى در امر مبدأ و معاد- به آن نحوى که هست- ندارد، این قلب، قلب سلیم است و در مقابل آن قلبى است که تمام توجهش به طبیعت بوده و تمام نقشه‏هاى این عالم به طور استقلال در آن نقش بسته است، این قلب، قلب معکوس و منکوس است که منتکس شده و از فطرت به طرف انزل برگشته و صورتش به ملک و ماده بما انّه مادى و ملکى برگردانده شده است.

اگر در قلب کسى اعتقادات به طور کج وارد شود و در این جهت به واسطه استکبار بر خدا مقصر باشد- نعوذ باللَّه- و پیوسته نظرش این باشد که از روى عناد بر ابطال مطالب حق دلیل درست کند و از روى معاندت براى قرآن و انبیا، شبهات تأسیس کند، این چنین شخصى داراى کل الشقاوه مى‏باشد که در مقابل سعادت عقلى است، نعوذ باللَّه که این چنین شقاوت در مرتبه عقلانیت حاصل باشد؛ چون مادامى که در این دنیاست، علت این صور عقلیه غیر واقع را به نحو جهل مرکب نمى‏فهمد و وقتى که از این جهان منتقل شد، مرتبه عقلانى که قوى‏ترین و شدیدترین مراتب است، ملتفت مى‏شود که این صور عقاید، خلاف واقع و ضیق و تاریکى است.

این انتقاشات، مبدأ حیّات و سموم و عقارب بوده و منشأ نار عقلانى است که شاید مثل‏ «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[5] بوده باشد و براى چنین کسى زمینه نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذریت مانده و صورت عقلانى اباطیل، تولید شده است، و البته این چنین فعلیت در مرتبه تجرد تام، مبدأ حیّات و عقارب و نیران خواهد شد، اى بسا مبدأ نار عقلى هم باشد، پس سیر در این مراحل و ورود در سباحت عقلى معاد، خالى از نیل به کل السعادة یا کل الشقاوه نیست.

ولى کسانى که از این معانى بى‏خبرند و یا از مبدأ و معاد جز امر جزئى نمى‏دانند، مثل بسیارى از عوام الناس که از پدر و مادر خود یک مفهومى شنیده‏اند که باید عالَم را موجِدى باشد و به همین اندازه قناعت کرده و مدام در امور معاش و افکار دنیوى خود هستند، البته لازم نیست این اشخاص، عوام باشند؛ چون ممکن است در علوم دیگر صاحب نظر باشند؛ مثلًا اگر علم اجمالى را به دستش بدهى، خیلى خوب مى‏تواند آن را حل کند و یا در صناعت دیگر طورى مهارت دارد که کسان دیگر مثل ساخته او نمى‏توانند چیزى بسازند، ولى در قسمت معارف به همان مرتبه ادنى قناعت نموده‏اند، براى چنین اشخاصى معاد روحانى حاصل نخواهد شد؛ چون اینها در خط درک معانى عقلیه نرفته‏اند و یا اگر رفته باشند، خیلى با تقصیر و تسامح رفته‏اند و لذا نتوانسته‏اند کیفیت قدرت و کیفیت علم احدى را نسبت به تمام موجودات عالم به طورى که لا یشذّ عن حیطة علمه شى‏ء، و در مرتبه ذات به تمام موجودات عالم باشد، تحصیل کنند.

خلاصه مطلب این است که انسان به آن نحوى که مراراً گفته‏ایم، یکى از حیوانات مى‏باشد و نسبت انسان به افراد دیگر حیوان، مثل نسبت میمون به الاغ است؛ چون هر دو روح مجرد دارند، ولى میمون از الاغ در ادراکات برترى دارد و با اینکه این هم حیوان است، آن هم حیوان است، اما تجرد نفس میمون بیشتر است، و آن دسته از انسانها که در جنگل‌ها زندگى وحشیانه داشته و یا دارند، معلوم نیست فرقشان با حیوان بیشتر از فرق میمون نسبت به الاغ باشد. پس على الاجمال تجرد روح انسان، بیشتر از میمون است، ولى بیشتر بودن تجرد- چنانکه تجرد میمون نسبت به الاغ بیشتر است- در اینکه هر دو به حرکت جوهریه در جوهر حرکت دارند فرقى ایجاد نمى‏کند؛ چون میمون که محشور مى‏شود، به صورت حیوان محشور مى‏شود، گرچه در حیوانیت قوى‏تر و سعه نفس برزخى او از نفس الاغ بیشتر است ولى در جهت دیگر فرقى‏ ندارند، چون این هم بهره جزئى از سعادت دارد که سعادت حیوانیه باشد و آن هم به اندازه سعه تجردى نفسى خود، سعادت حیوانیه پیدا مى‏کند و هر دو ممکن است طبق ملکات و خلقى که داشته‏اند، شقاوت برزخى هم داشته باشند، البته اینها همه به واسطه همان حرکت جوهریه است که در یکى شدیدتر بوده است.

پس انسانى که همین رتبه حیوانیت و همین مرتبه برزخیت از تجرد را داشته باشد و بالطبع بار آمده باشد، بدون اینکه متوجه شأنى از شئون انسانى باشد، چنین کسى با حرکت جوهریه قهریه حرکت نموده و دوره زندگى طبیعى خود را به آخر رسانیده و وقتى که به آن عالم منتقل مى‏شود، از طبیعت حیوانى که از حیوانات دیگر در تجرد برزخى کامل‏تر است بیرون نمى‏رود و فقط در تجرد حیوانى کامل‏تر از حیوانات دیگر است.

چنین کسى و لو در عالم طبیعت با سایر حیوانات فرق داشت- در اینکه او قوه و استعداد این را داشت که اکتساب معارف نموده و در لوح نفس، کمال و فعلیت ما فوق فعلیت جهات حیوانى را احداث کند و بما انّه انسان، در شئون انسانیه کمال پیدا نماید- ولى تنها حرکت جوهریه در این معنى کافى نیست که کامل‏تر باشد؛ گرچه در جوهره این چنین انسانى حرکت بیشتر بوده و سعه جوهر نفسى او از میمون گذشته، و لیکن گذشتن او مانند گذشتن حرکت جوهریه میمون از الاغ است.

پس چنین اشخاصى همان مرتبه حیوانى را دارند؛ گرچه عالى‏تر از حیوانات دیگر باشند، و سعادت و شقاوت اینها را قبلًا بیان کردیم که چنین شخصى را عقلًا نمى‏توان گفت که جهنمى و نارى است؛ زیرا اگر از علماى معقول سؤال کنى، مى‏گویند: ممکن نیست؛ چون اگر عبدى هیچ چیزى به گوشش نخورده و ابداً رسالت و نبوت و کتابى را نشنیده و در گوشه‏اى از زمین مثل حیوانات زندگى کرده، وقتى که روح از بدنش بیرون رفت، او را بیاورند و به داخل آتش بیاندازند و الى الابد بماند و بسوزد، البته چنین چیزى در هیچ عقلى نمى‏گنجد و از مصادیق روشن ظلم است.

اما جهنم داخلى هم، غیر از آنچه ملکات حیوانى آنها مقتضى آن باشد برایشان‏ نیست و در این جهت گفتیم که آنها مثل حیوانات دیگر مى‏باشند؛ چون اینها در چیزى- از آن چیزهایى که طبق قوه و استعداد مودوعه داشتند و لازم بود اکتساب شود- به فعلیت نرسیدند؛ لذا در این قسمت نه مبدأ سعادت است و نه مبدأ شقاوت، چون قوه و استعداد، در حد قوه مانده و به فعلیت نیامده است و قوه، من حیث انّها قوه، قابل حشر نیست؛ چون قوه از آنِ دار طبیعت و از لوازم آن است و نمى‏تواند در آخرت راه پیدا کند و فقط فعلیات قابل خروج است و معناى خروج از طبیعت این است که از نحوه وجودى که صاحب قوه و استعداد است، خارج مى‏شود.

عدم لزوم سعادت یا شقاوت همه افراد انسان‏

کسانى که لوح نفسشان ساده مانده، نمى‏شود گفت که چرا براى اینها ارسال رُسل نشده تا این طور بمانند؟ براى اینکه مى‏گوییم: چه لزومى دارد که بگوییم همه باید یا به بهشت بروند و یا به جهنم- چون این فرع بر آن است که به آنها تبلیغ معارف شده باشد- و چه اشکالى دارد یک دسته مثل حیوانات بیایند و بروند؟

اگر کسى مثل اصولیین قائل باشد که هر کس مُرد، باید او را آورده و میزانى بگذارند و حسابش را بسنجند. بنا بر این قول، چون این دسته سعادتى تحصیل نکرده‏اند، باید مثل ایشان گفت که آنها را مى‏برند و به جهنم مى‏ریزند، ولى چنین چیزى ممکن نیست؛ چون آقایان گمان کرده‏اند که آیه شریفه‏ «ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»[6] یک امر تعارفى است و ممکن بود قبل از بعث رسل به جهنم بریزد منتها این کار را نکرد و از روى تعارف قول داد که بعد از ارسال رسل این کار را خواهم کرد، این طور نیست، چون قضیه عقلى است که خداوند متعال عادل است و بر اساس عدل هم عمل مى‏نماید، هذا کله نسبت به کسانى که متوجه هیچ معارفى نبوده و اصلًا فکر مبدأ و معاد به قلبشان خطور نکرده است.

اما یک دسته دیگر از مردم کسانى هستند که اگر چه در مراکز تمدن بوده و به دین و آخرتى هم قائلند، اما از مرتبه حیوانیت بیرون نرفته‏اند و در همان تجرد برزخى هستند، اینها گرچه از پیغمبران تبعیت مى‏کنند، ولى به همان جنبه حیوانى نظر دارند و مى‏خواهند از آتش برهَند و به لذات برسند، این دسته گرچه به واسطه عمل به دستور شریعت، به سعادتى که ظاهر شریعت خبر داده- یعنى‏ «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»؛[7] گلابى، سیب، قصور و حور- مى‏رسند؛ ولى این موجب نمى‏شود که آن‌ها بالاتر از سعادت برزخى حیوانى داشته باشند؛ زیرا نمى‏توان گفت که چون جماعشان مثلًا پانصد سال طول مى‏کشد، از حیوانات بالاتر هستند، بلکه توغّل آن‌ها در حیوانیت بیشتر است، و لذا نمى‏توان گفت که چون جماع شتر یک ساعت و یا دو ساعت مثلًا طول مى‏کشد و یا چون سگ‌ها جماع طولانى‏تر دارند، آنها از مرتبه حیوانیت بالاترند، البته این دسته به کمال سعادت حیوانى مى‏رسند، ولى به سعادت عقلانى نمى‏رسند، و چون اکثر مردم از این مرتبه بالاتر نمى‏روند و قرآن هم نوعاً صحبتش با اکثر مردم است، آنها را به این گونه نعم و جنات وعده مى‏دهد، اما با دسته‏اى که به غایت قلیل هستند، به ندرت و به نحو رمز وعده مى‏دهد و مى‏گوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»[8] این‏ «جَنَّتِی» با «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» خیلى فرق دارد.

توضیحى پیرامون سعداء، اشقیا و متوسطین‏

مثل گروه اول، آن دسته‏اى هستند که به ادیان دیگر معتقد بودند، ولى اعتقاد نداشتند که غیر از دین آنها دینى وجود داشته باشد و عمر خود را در آن مسلک گذرانده و به ظواهر آن عمل کرده‏اند؛ چون هیچ استبعادى ندارد که این دسته اشخاص هم داخل جنت و بهشت گردند.

در روایات ما آمده است که خداوند متعال براى بهشت، هفت در قرار داده است از شش درِ آن مسلمین، و از یک در دیگر آن غیر مسلمین وارد خواهند شد.[9]

پس نمى‏توان گفت: کسى که هیچ تقصیرى نکرده- جز آنچه که فهمیده، چیز دیگرى به گوشش نخورده و یا اگر شنیده به طورى به چیزهایى که از پدر و مادر شنیده، معتقد بوده که احتمال صحت غیر آن را نمى‏داده است- به جهنم خواهد رفت، آیا خدا جهنم را خلق کرده تا هر که معصیتى کرد فوراً او را به جهنم بیاندازد؟ چنانکه وعاظ ما همین که بالاى منبر مى‏روند، آن چنان سخن مى‏گویند که مردم را مأیوس کرده و جهنم را از آنها پر مى‏کنند؛ مثلًا مى‏گویند: اگر کسى یک دفعه صورتش را تراشید، مثل این است که هفتاد پیغمبر را کشته است و چندین بار با محرم خود در مکه و در بیت الحرام زنا نموده است!! خیر، این جورها نیست، مگر خدا بهشت را فقط براى چهار نفر ریش قرمزى که در بازار قم یا در بازار همدانند، خلق فرموده است؟ خیر، این طور نیست.

لقمان در وصایاى خود مى‏گوید: یا بُنىّ، اگر گناه ثقلین را کرده باشى از رحمت خدا مأیوس مباش،[10] و معناى‏ «لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»[11] این نیست که هر کس فقط خودش از روح اللَّه مأیوس نباشد، بلکه حتى در حق دیگران هم نباید رحمت حق را تحدید کرد و گفت رحمت خدا شامل آنها نمى‏شود.

همچنین انسان نباید به عمل خود مغرور باشد، چنانکه در وصیت لقمان آمده است که به عمل خود مغرور مباش اگر چه طاعت ثقلین را کرده باشى؛[12] براى اینکه میزان کار، دست تو نیست تا بدانى اینهایى که کرده‏اى، به راستى طاعت بوده است؟

مگر ما چه کرده‏ایم و چه مى‏کنیم تا به عمل خود مغرور هم باشیم؟ لذا انسان باید بین خوف و رجا باشد، از خود مأیوس شده و به او رجا داشته باشد و خود را فقیر ببیند و بداند که فقیر است. و بالجمله: این هم دسته دیگرى بود.

اما دسته سوم: چنانکه گفتیم، علاوه بر حصول تجرد جوهرى، انسان را قوه‏اى است که مى‏تواند فعلیات عقلیه را در ضمن طى راه با حرکت جوهرى بالاختیار کسب نموده و باطن ذات را بالاختیار با حقایق عقلیه به فعلیت درآورد.

کسى که در مطالب مبدأ و معاد خوض نموده و راست و مستقیم رفته و حقایق عقلیه سالم را به دست آورده و صورت علمیه را در نفس منتقش بنماید- گرچه این هم صاحب مراتب مختلفى است که تا چه اندازه بتواند صُوَر حقایق را کشف و درک کند- اگر مستقیماً درک صور کرد و صور علمیه آن، محاذى واقع شد و نقشه متن واقع گردید، وقتى از غشوه عالم طبیعت افاقه پیدا کرد، آن صور علمیه مطابق با واقع، موجب سعادت عقلیه او خواهد بود.

و اگر در این مطالب به طور کج و معوج وارد شد و صور عقاید علمیه بر خلاف واقع حاصل گردید، این دو جور است:

یکى اینکه، آنچه را که این طور فهمیده از روى عناد بوده و بر خلاف انبیا، براهین و ادله اقامه کرده و این را هم آشکار کرده، چنین شخصى کافر است و شقاوت ذاتیه پیدا خواهد کرد؛ چون او در مرتبه عاقله کج و معوج شده است.

و دیگر آنکه شخص با اینکه عقیده باطل اختیار کرده و پیوسته بر خلاف انبیا رفتار نموده است، ولى ریا و نفاق نموده و در ظاهر، سنگ دیانت به سینه زده تا از دین سوء استفاده کند، و در عین حال که ملحد است با طریقه قرآن وارد شده و از این راه به مسلمین خدعه مى‏کند. و نعوذ باللَّه از این شقاوت!

بالجمله: اشخاصى که عبادت مى‏کنند سه قسمند: یکى مثل حضرت امیر علیه السلام است، یکى مثل بعضى از صحابه منافق است، و دیگرى مثل مؤمنین متوسط است.

اوّلى وقتى که عبادت مى‏کند، چون مجذوب است و عاشق حضور حبیب است، هیچ چیزى نمى‏تواند او را از محبوب منع کند، چون در مقابل او چیزى نمى‏بیند و همه اشیاء را محو حسن جمال او مى‏بیند.

دومى که نماز مى‏خواند در صورت ظاهر معلوم نیست که نماز بدى خوانده باشد، بلکه شاید قرائت و طمأنینه و شرایط ظاهرى‏اش مثل نماز حضرت على علیه السلام باشد، ولى این نماز براى این است که مسلمین را با آن خدعه کند و بر آنها ریاست نماید.

سومى هم که عبادت مى‏کند براى این است که به چیزى برسد که کم نشود؛ چون مى‏بیند دنیا پیرى دارد، مى‏خواهد به جوانى‏اى برسد که پیرى نداشته باشد و چون مى‏بیند خوردنی‌هاى دنیا کم مى‏شود، مى‏خواهد به خوردنی‌هایى برسد که کم نشود.

چون مى‏بیند جماع دنیا بیش از چند لحظه طول نمى‏کشد مى‏خواهد به جماع پانصد ساله برسد و چون مى‏بیند خانه‏هاى دنیا خراب مى‏شود، مى‏خواهد به قصرى برسد که خراب نشود و چون مى‏بیند که باغ دنیا خیلى از میوه‏ها را ندارد و خزان هم پیش هر بهارش هست، مى‏خواهد به باغى برسد که میوه‏اش کال و ترش و تلخ و کرمزده نباشد و همیشه هم میوه داشته باشد.[13]

 



[1] - اسفار، ج 9، ص 131.

[2] - در نسخه اصلی کتاب در پاورقی ذکر کرده‌اند: «این روایت را در مجامع روایى نیافتیم، رجوع کنید به: شرح فصوص الحکم قیصرى، ص 213؛ تفسیر القرآن الکریم صدر المتألّهین، ج 1، ص 374.

» تذکر این نکته نیز از طرف ما به نظر لازم می‌آید که این مباحث عرفا و فلاسفه اسلامی بسیار مورد انتقاد قرار گرفته شده است به طور مثال میرزا حبیب الله در شرح نهج‌البلاغه خود به این احادیث اشاره می‌کنند و روایات مخالف آن را ذکر می‌کنند. ر.ب:  هاشمى خویى، میرزا حبیب الله/ حسن زاده آملىٍ، حسن و کمرهاى، محمد باقر، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة و تکملة منهاج البراعة (خوئى)، 21جلد، مکتبة الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1400 ق. ج‏13 ؛ ص242. البته این نکته نیز قابل ذکر است که عرفا نیز پاسخ‌های خود را دارند که توجه به همین متن مذکور پاسخ‌های مرحوم میرزا حبیب‌الله را با خود دارد.

[3] - مطففین( 83): 15.

[4] - شورى( 42): 7.

[5] - همزه( 104): 6- 7.

[6] - اسراء( 17): 15.

[7] - آل عمران( 3): 198.

[8] - فجر( 89): 27- 30.

[9] - این روایت را نیافتیم، رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 8، ص 121، حدیث 12.

[10] - تفسیر قمى، ج 2، ص 164.

[11] - یوسف( 12): 87.

[12] - تفسیر قمى، ج 2، ص 164.

[13] خمینى، روح‏الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، تقریرات فلسفه امام خمینى قدس سره، 3جلد، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (س) - ایران - تهران، چاپ: 1، 1381 ه.ش، ج‏3، ص: 476 – ۴۸۸.


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی