شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۱۷۰ مطلب با موضوع «تاریخ» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ابن زیاد با توجه به خبرهایی که بدستش می‌رسید، می‌دانست مسلم، از خانه مختار به خانه هانی نقل مکان کرده است.

 

هانی بعد از یک ملاقات اولیه دیگر به بهانه بیماری به دیدار ابن زیاد نرفته بود.

"ابن زیاد" افرادی را به دنبال هانی فرستاد که به او بگویند می‌دانیم بیمار نیستی و اگر به دیدار ما نیایی این کار تو مخالفت با حاکم تلقی می‌شود.

 

هانی با آنکه از جان خود نسبت به ابن زیاد خوف داشت، با درخواست و ضمانت فرستاده‌های ابن زیاد که خود از بزرگان کوفه بودند، راضی شد به دیدار ابن زیاد برود.

 

وقتی هانی وارد دارالاماره شد، عبیدالله بن زیاد تا او را دید گفت:

«أَتَتْکَ‌ بِحَائِنٍ‌ رِجْلاَه»

این ضرب المثلی بود برای کسی که از اتفاقی فرار می‌کند اما بالاخره در آن می‌افتند.

وقتی هانی نزدیک‌تر شد. ابن زیاد این شعر را خواند که:

أُرِیدُ حِبَاءَهُ‌ وَ یُرِیدُ قَتْلِی

عَذِیرَکَ‌ مِنْ‌ خَلِیلِکَ‌ مِنْ‌ مُرَادِ 

من مى‌خواهم او زنده بماند و با نهایت راحتى زندگى کند و او آرزو دارد که مرا بکشد و نابود کند. عذر خود را نسبت به دوست مرادی خود بیاور.

(این بیتی از شاعر معروف عرب "عمرو بن معدیکرب" بود که با فردی به نام مرادی رفاقت داشت اما میان آن‌ها بهم خورد، عمرو با مرادی خوبی می‌کرد ولی مرادی نسبت به او کینه‌توزی می‌کرد.

این شعر را امیرالمؤنین نیز در پاسخ ابن ملجم وقتی علت خوبی‌های حضرت را می‌پرسد، حضرت همین بیت را در جوابش می‌خوانند.)

 

هانی از این صحبت‌ها فهمید که "ابن زیاد" قصد بدی نسبت به او دارد و از او پرسید: علت تغییر رفتار تو با من چیست؟

ابن زیاد گفت: چگونه از من انتظار احترام دارى با آنکه در خانۀ خود کارهایى کرده‌اى که براى یزید و همۀ مؤمنان ضرر دارد و از قضایای داخل خانه هانی به او خبر داد. اما هانی انکار می‌کرد تا اینکه ابن زیاد دستور داد معقل جاسوس خود را بیاورند و اینجا بود که هانی تازه چهره واقعی معقل را شناخت.

 

ابن زیاد از هانی خواست که مسلم را در اختیار او قرار دهد اما هانی قسم خورد که هیچ‌گاه میهمان خود را در اختیار تو نخواهم گذاشت. بار دیگر بزرگان مجلس به میان آمدند تا با تضمین‌های بی‌هوده هانی را فریب دهند اما این بار دیگر هانی راضی نشد و قسم خورد که دست از یارى مسلم برنمى‌دارم تا در راه مسلم جان بدهم.

 

"ابن زیاد" که راه به جایی نبرده بود، با چوب دستی خود آنقدر به صورت هانی زد که بینی او شکست و پوست صورتش پاره شد و گفت: این مرد از خوارج است و خون او بر ما حلال است و هانی را به زندان انداخت.

 

بعد از این ماجرا، خبر به "عمروبن حجاج" رسید که هانی کشته شده است و او به سمت قبیله هانی رفت و با عده بسیاری از آنان به درب کاخ ابن زیاد آمد و فریاد انتقام خواهی سر داد.

ابن زیاد که از این اوضاع را دید دست به دامن چهره وجیه یعنی شریح قاضى شد و به او گفت: الان به زندان برو وضع هانى را از نزدیک ببین و به آنها بگو که هانى زنده است و کشته نشده. شریح چنین کرد و بر روی دارالاماره رفت و شهادت داد که هانی زنده است و کسی که خبر کشته شدن او را به شما داده است دروغ‌گو است.

 

(شریح قاضی منصوب امیرالمؤمنین بود و در میان شیعیان نیز چهره‌ای موجه بود.به واسطه اعتباری که شریح نزد مردم داشت) عمروبن حجاج و قبیله هانی با شهادت شریح قانع شدند که اخبار رسیده به آنها دروغ است و متفرق شدند!

 

کمی بعد ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و خطبه خواند و مردم را به اطاعت از خواند، در میان خطبه‌ها خبردار شد که مسلم و یارانش به سمت مسجد در حرکت هستند و به همین خاطر از منبر پایین آمد و به سرعت به کاخ خود برگشت...

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی نوشت:

اشتباه هردوی هانی و عمربن حجاج، اعتماد به دشمن به واسطه تضمین‌ها و لفاظی‌های واسطه‌ها بود.

عدم اعتماد به دشمنان از مهم‌ترین دستورات سیاسی قرآن است:

«لا تَرکَنوا اِلَی الَّذینَ ظَلَموا»؛(۱۱۳-هود)

به کسی که ستمگر است، اعتماد نکنید، تکیه نکنید.

رکون به معنی تکیه کردن، اعتماد کردن، میل و گرایش پیدا کردن است.

هانی به واسطه فرستادگان ابن زیاد بدون گرفتن تضمین واقعی به او اعتماد کرد، عمربن حجاج و افراد قبیله هانی نیز به واسطه شریحی که همنشین ابن زیاد و فرستاده او شده بود به ابن زیاد اعتماد کردند. فراموش کردند که ملاک حال افراد است و این شریح که نماینده ظلمه و همراه آنهاست نیز مثل ابن زیاد شایسته اعتماد نیست.

اگر همین دو اعتماد نبود معلوم نبود سرنوشت تاریخ چقدر تغییر کند.

🔰 قسمت‌های قبل.👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...
 

نفوذ در دربار یزید و نفوذ در حامیان مسلم...

....

🔻به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 یزید برای حل مشکل با «سرجون رومی» به مشورت می‌نشیند. (سرجون مشاور مورد اعتماد معاویه و یزید و دیوان دار آنها بود، اگرچه مشهور بود که مسیحی است اما چون تاریخ دست داشتن مسیحیان در خون اصحاب پیامبر را سراغ ندارد و نفوذ از راه‌هایی چون طب و دیوان‌داری و... نیز شیوه همیشگی یهودیان با جمعیت کم برای پیشبرد اهدافشان بوده است؛ برخی او را یهودی نفوذی می‌دانند.)

 

🔻 سرجون موفق می‌شود با زبان بازی، یزید را که با عبیدالله بن زیاد بد است، بالاخره قانع ‌کند که عبیدالله را علاوه بر بصره به امارت کوفه نیز بگمارد و او را مأمور سرکوب مسلم کند. یزید نیز چنین می‌کند و نامه‌ حکومت کوفه را برای عبیدالله ارسال می‌کند.

عبیدالله تا نامه یزید به او می‌رسد (لحظه‌ای را از دست نمی‌دهد، چرا که تاریخ را همیشه لحظه‌‌ها می‌سازند)، کم‌تر از یک شبانه روز سپاهی تجهیز می‌کند و به سمت کوفه حرکت می‌کند. (در تاریخ است که او با لشکری حرکت می‌کند اما چنان سریع می‌رفته است که نیروهای او یکی یکی از ادامه مسیر باز می‌مانده‌اند. اما او برای هیچ کدام از حرکت باز نمی‌ایستد، تا بالاخره با جمع محدودی به کوفه می‌رسد.) عبیدالله نزدیک کوفه عمامه سیاهی به سر خود می‌گذارد و چهره خود را می‌پوشاند و مردم به تصور اینکه او امام حسین(ع) است، استقبال گرمی از او می‌کنند.

 

🔻عبیدالله با همان حالت به درب دارالامارۀ کوفه می‌رود. نعمان به تصور اینکه او امام حسین(ع) است، در را روی او باز نمی‌کند و اعلام می‌کند من جنگی با تو ندارم اما حکومت کوفه را هم به تو نمی‌دهم.

 

🔻عبیدالله بازهم چیزی نمی‌گوید و این‌بار به پشت دار الاماره می‌رود (تا دور از چشم مردم خود را به نعمان معرفی کند و وارد دارالامارة ‌شود.) اما بالاخره کسی از صدایش او را می‌شناسد و فریاد می‌زند که ای مردم او حسین نیست و ابن مرجانة است و مردم از دور او پراکنده می‌شوند و عبیدالله هم وارد دارالامارة می‌شود.

عبیدالله با دو حربه تطمیع مخالفان شیعیان و سرکوب قاطع شیعیان، کوفه را به دو قسمت مخالفان مسلم و تحت حمایت خود و حامیان مسلم که همه موظف به سرکوب آنها هستند، تقسیم می‌کند.

 

🔻 حربه دیگر عبیدالله ارسال فردی نفوذی به نام معقل بود، او با اظهار عشق و علاقه به اهل بیت و پرداخت ۳ هزار درهم برای تامین هزینه‌های سلاح و... توانست به مسلم بن عوسجه نزدیک شود و از طریق او نیز به حضرت مسلم نزدیک شد و با ایشان ملاقات می‌کند و از این طریق اخبار مسلم و اطرافیانش را به ابن زیاد می‌رساند.

.....

📝 پی نوشت:

متأسفانه عموم مردم بحث نفوذ را در تحلیل‌های تاریخی و آسیب‌شناسی اوضاع فعلی لحاظ نمی‌کنند، شاید علت اصلی آن نیز این است که فرد نفوذی پنهان است و اتفاقا سعی در ظاهر سازی او بیش از بقیه است.

گاهی برای برخی عملکردهای دولت‌مردان هیچ جای توجیهی نیست اما علاقه‌ها و روابط شکل گرفته شخصی نمی‌گذارد افراد بتوانند باور کنند که فلان شخص نفوذی است و ما از این موارد از ابتدای تاریخ انقلاب تا همین حالا کم نداشته‌ایم.

تا جایی که در دولت روحانی چندین مورد در سطح مذاکره کنندگان هسته‌ای و مسئولان ارشد دولتی افرادی به جرم جاسوسی دستگیر شدند.

البته در واقع این نوع از نفوذی‌های جاسوس یا تصمیم‌گیر سطح پایین، نفوذی‌های درجه دو هستند و نفوذی‌های اصلی تصمیم‌سازان نفوذی هستند.

📌همانطور که نفوذ سرجون خطرناک‌تر از معقل بود، نفوذ دیگر تصمیم‌سازان نیز، از نفوذی‌های خرد خطرناک‌تر است.

رهبری در ۲۴ آبان سال ۹۸ در دیدار با مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی می‌فرمایند:

👈«به نظر ما سلاح اصلی آمریکا هم، در این منطقه که ما در جمهوری اسلامی مراقب این معانی هستیم، نفوذ است -نفوذ در مراکز حسّاس و تصمیم‌گیر- ایجاد تفرقه است، ایجاد تزلزل در عزم ملّی ملّت‌ها است، ایجاد بی‌اعتمادی میان ملّت‌ها، میان ملّت‌ها و دولت‌ها، دستکاری در محاسبات تصمیم‌گیران و وانمود کردن اینکه حلّال مشکلات این است که زیر پرچم آمریکا بروید و تسلیم آمریکا بشوید و حرف آمریکا را قبول بکنید، هر چه او گفت عمل کنید و گوش کنید، این حلّال مشکلات است؛ این را در ذهنیّت تصمیم‌گیران ملّت‌های اسلامی و کشورهای اسلامی می‌خواهند وارد کنند؛ سلاح‌های آنها اینها است که از سلاح‌های سخت و سلاح‌های نظامی خطرناک‌تر است.»

🔰 قسمت‌های قبل.👇

 

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

تفأل حضرت مسلم به خیر و شر...

....

🔻به شرح حال بپیوندید.

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 حضرت مسلم بعد از گرفتن نامه امام به مدینه می‌روند و با اطرافیان خود خداحافظی کرده و دو بلد راه را اجاره می‌کنند تا ایشان را به کوفه برسانند.

در راه با مشکلاتی مواجه می‌شوند و تشنگی زیاد بر آنها غلبه می‌کند و دو بلد راه ایشان نیز از تشنگی تلف می‌شوند، حضرت مسلم به راه خود ادامه می‌دهند تا به نهری می‌رسند به نام «ضیق» که از شاخه‌ای منشئب شده بود با نام «الخبت».

 

🔻(ضیق به معنای تنگی و سختی بود و خبت به معنای پنهان، جمع آنها میشد سختی پنهان،) مسلم که تا اینجا این سختی‌ها تا مرز مرگ او را برده بود و حالا در فراخی‌اش هم چنین نشانه‌ای می‌دید، تفأل به بدی زد و همانجا اطراق کرد و نامه‌ای برای امام حسین(ع) نوشت و توسط یکی از همراهانش، برای حضرت فرستاد:

 

👈«فَإِنَّنِی أَقْبَلْتُ‌ مِنَ‌ اَلْمَدِینَةِ‌ مَعَ‌ دَلِیلَیْنِ‌ لِی فَجَارَا عَنِ‌ الطَّرِیقِ‌ فَضَلاَّ وَ اشْتَدَّ عَلَیْنَا الْعَطَشُ‌ فَلَمْ‌ یَلْبَثَا أَنْ‌ مَاتَا وَ أَقْبَلْنَا حَتَّى انْتَهَیْنَا إِلَى الْمَاءِ فَلَمْ‌ نَنْجُ‌ إِلاَّ بِحُشَاشَةِ‌ أَنْفُسِنَا وَ ذَلِکَ‌ الْمَاءُ بِمَکَانٍ‌ یُدْعَى اَلْمَضِیقَ‌ مِنْ‌ بَطْنِ‌ الْخَبْتِ‌ وَ قَدْ تَطَیَّرْتُ‌ مِنْ‌ وَجْهِی هَذَا فَإِنْ‌ رَأَیْتَ‌ أَعْفَیْتَنِی مِنْهُ‌ وَ بَعَثْتَ‌ غَیْرِی وَ السَّلاَمُ‌.»

من از مدینه همراه دو راهنما رهسپار شدم اما این دو نیز از بی‌راهه رفتند و راه را گم کردند و تشنگی بر ما زیاد شد و چیزی نگذشت که آن دو فوت کردند و با این وجود ادامه دادیم تا به آبی رسیدیم و نجات نیافتیم جز با خستگی و نیمه جانی و این آب در مکانی بود با نام تنگ و از سرچشمه‌ای به نام پنهان و من این را به فال بد گرفتم و اگر شما صلاح بدانید، مرا از این مأموریت معاف کنید و کس دیگری جایگزین من نماید. تمام.

 

🔻حضرت به او پاسخ دادند:

👈«فَقَدْ خَشِیتُ‌ أَنْ‌ لاَ یَکُونَ‌ حَمَلَکَ‌ عَلَى الْکِتَابِ‌ إِلَیَّ‌ فِی الاِسْتِعْفَاءِ مِنَ‌ الْوَجْهِ‌ الَّذِی وَجَّهْتُکَ‌ لَهُ‌ إِلاَّ الْجُبْنُ‌ فَامْضِ‌ لِوَجْهِکَ‌ الَّذِی وَجَّهْتُکَ‌ لَهُ‌ وَ السَّلاَمُ‌».

می‌ترسم تو از این جهت نامه به من نوشته‌ای که از مأموریتی که تو را بر آن گمارده‌ام استعفاء دهی که می‌ترسی! پس به مأموریت خود ادامه بده. تمام.

 

🔻مسلم که پاسخ حضرت را می‌خواند می‌گوید: خیر! من از سر ترس چنین نگفته‌ام و مسیر خود را ادامه می‌دهد. کمی که جلو می‌رود یک شکارچی را می‌بیند که می‌خواهد آهویی را شکار کند. تیر شکارچی به آهو می‌خورد و مسلم این شکار موفق را تفأل به خیر می‌زند و می‌گوید امید به خداست که بر دشمن غلبه کنیم.

 

🔻 بالاخره مسلم به کوفه می‌رسد و به خانه مختار می‌رود و در آنجا شیعیان هر روز گروه گروه به دیدارش می‌آیند و با او بیعت می‌کنند تا شمار بیعت کنندگان با او به ۱۸ هزار نفر می‌رسد؛ پس از آن مسلم به حضرت نامه می‌نویسد که شرایط برای حضور شما مهیا است. به کوفه بیایید.

 

🔻نعمان بن بشیر حاکم کوفه که قضایا را رصد می‌کند ضمن اعلام اینکه تا وقتی کسی علیه من قیام نکند با کسی نخواهم جنگید، تهدیداتی هم نسبت به پس از قیام علیه خود می‌کند. اما این مواضع سست او موجب اعتراض طرفداران یزید در کوفه می‌شود و نامه ها‌یی به یزید می‌نویسند...

....

📝 پی نوشت:

📌در باب تافل خیر و شر و چیزهای از این دست مثل چشم زخم و تلسم و....

آنچه از اهل آشنا با این مباحث که از روی علم و تجربه به ما گفته‌اند، این است که اگرچه این امور یا حقیقت دارد یا حداقل ریشه در امور حقیقی دارد اما سِرّ متأثر شدن از آنها در پذیرفتن آنها بدون توجه به قدرت ما فوق آنها است.

 اما اگر همانطور که در روایات باطل کردن آن‌‌هاست گفتی با وجود اینکه این امور را نفی نمی‌کنم اما به قادر فوق آن‌ها اتکا می‌کنم دیگر اثری نخواهند داشت.

البته این کار در عمل، هم نیاز به ایمان بسیار بالا دارد و هم تذکر.

و باز البته اتکاء به خداوند هم لازمه‌اش مصون ماندن از هر آسیبی نیست چرا که گاهی تقدیر الهی بر یک قضیه است، به علت خیرات بالاتری که در آن است و از چشم ما پنهان است. خیراتی که ممکن است برای خود ما یا غیر ما یا هر جهت دیگری باشد اما مهم اینجاست که از وقتی به خدا اتکا کردی هرچه رسد خیر محض است و اهل شر در رسیدن یا نرسیدن آن هیچ کاره‌اند و در آن قضیه در نهایت ضرر نخواهی کرد.

این فهم موجب می‌شود در اوج مشکلات و سختی‌ها نیز جز زیبایی اراده خدا را نبینی.

✔️ نکاتی که در متن داخل ( ) است در کتاب مذکور ذکر نشده است و اضافات بنده به متن است.

 

🔰 قسمت‌های قبل👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

 

رفتار عاقلانه امام حسین(ع)...

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻پس از نامه سلیمان بن صرد نامه‌های مختلفی نوشته می‌شود، یکی نوشته بود:

👈«فَحَیَّ‌هَلاَ فَإِنَّ‌ النَّاسَ‌ یَنْتَظِرُونَکَ‌ لاَ رَأْیَ‌ لَهُمْ‌ غَیْرُکَ‌ فَالْعَجَلَ‌ الْعَجَلَ‌ ثُمَّ‌ الْعَجَلَ‌ الْعَجَلَ‌ وَ السَّلاَمُ‌.»

به سرعت و زود به سمت ما حرکت کن؛ مردم منتظر تو هستند و هیچ رای و نظری غیر از رای تو در آنها نیست. بیا زودتر بیا باز هم زودتر...

شبث بن ربعی نوشته بود:

👈«فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ‌ وَ أَیْنَعَتِ‌ الثِّمَارُ فَإِذَا شِئْتَ‌ فَاقْدَمْ‌ عَلَى جُنْدٍ لَکَ‌ مُجَنَّدٍ وَ السَّلاَمُ‌»

باغ‌هاى کوفه سبز و باصفا شده و تمام میوه‌ها رسیده، هر گاه شما اراده کنى و هر وقت دلتان خواست مى‌توانى با لشگر پیروز خود به سوى ما بیایی.

 

🔻 حضرت، «مسلم بن عقیل» را به همران آورندگان نامه به سمت کوفه می‌فرستند و نامه‌ای برای پاسخ به کوفیان به مسلم می‌دهند:

👈«وَ مَقَالَةُ‌ جُلِّکُمْ‌ أَنَّهُ‌ لَیْسَ‌ عَلَیْنَا إِمَامٌ‌ فَأَقْبِلْ‌ لَعَلَّ‌ اللَّهَ‌ أَنْ‌ یَجْمَعَنَا بِکَ‌ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ»‌

خلاصه نامه‌های شما این بود که ما رهبرى نداریم پس به طرف ما بیائید تا خدا ما را بوسیله تو بر هدایت و حق جمع کند.

 

👈«وَ إِنِّی بَاعِثٌ‌ إِلَیْکُمْ‌ أَخِی وَ ابْنَ‌ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ‌ أَهْلِ‌ بَیْتِی فَإِنْ‌ کَتَبَ‌ إِلَیَّ‌ أَنَّهُ‌ قَدِ اجْتَمَعَ‌ رَأْیُ‌ مَلَئِکُمْ‌ وَ ذَوِی الْحِجَا وَ الْفَضْلِ‌ مِنْکُمْ‌ عَلَى مِثْلِ‌ مَا قَدِمَتْ‌ بِهِ‌ رُسُلُکُمْ‌ وَ قَرَأْتُ‌ فِی کُتُبِکُمْ‌ أَقْدَمُ‌ عَلَیْکُمْ‌ وَشِیکاً إِنْ‌ شَاءَ اللَّهِ‌»

من برادر و پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود از خانواده‌ام را به سوى شما می‌فرستم و هر وقت که او به من نامه نوشت که همۀ بزرگان و خردمندان شما یک رأى و یک نظر شده‌اید، مثل همان عقیده‌ای که در نامه‌‌هایتان بدست من رسید و در آنها خواندم. آنگاه به خواست خدا بزودى به طرف شما مى‌آیم.

 

👈«فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ‌ إِلاَّ الْحَاکِمُ‌ بِالْکِتَابِ‌ الْقَائِمُ‌ بِالْقِسْطِ‍‌ الدَّائِنُ‌ بِدِینِ‌ الْحَقِّ‌ الْحَابِسُ‌ نَفْسَهُ‌ عَلَى ذَاتِ‌ اللَّهِ‌ وَ السَّلاَمُ‌.»

توجه کنید؛ به جان خودم قسم امام کیست؟ رهبر حکم کننده بر اساس کتاب خدا و برپادارنده عدالت است، رهبر کسی است که متدین به دین حق و ثابت قدم و مطیع تام خداوند باشد و غیر او حق رهبری ندارد. تمام.

.....

📝 پی‌نوشت:

📌پیامبر اکرم(ص) نیز در مکه شرایط سختی را داشتند، وقتی چند تن از بزرگان مدینه در سفر حج دعوت ایشان را قبول کردند و در سال بعد هیاتی ۱۲ نفره برای بیعت با ایشان در مراسم حج به مکه آمدند، حضرت با آنان پیمانی بستند که «براى خدا شریکى قرار ندهیم، دزدى‏ نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم و...» و همراه آنان یک نماینده به نام "مصعب" فرستادند که او یک سال در مدینه ماند و به تبلیغ اسلام پرداخت و پس از یک سال مصعب به مکه بازگشت و گزارش پیشرفت اسلام در یثرب و پایبندی آنها به پیمانشان با رسول خدا را به ایشان داد و مدت کمی بعد در موسم حج ۷۵نفر از مردم یثرب به دیدار پیامبر آمدند و با ایشان پیمان بستند که در صورت هجرت ایشان و مسلمانان به یثرب همانطور که از خود و خانواده خود دفاع می‌کنند از آنها نیز حمایت کنند و پس از آن مسلمانان و پیامبر(ص) به مدینه هجرت کردند.

 

📌این نمونه را ذکر کردم تا معلوم شود رفتار عاقلانه، قبل از اعتماد به کسی یا کسانی در کار اصلی، امتحان آنها در موارد کوچک‌تر است.

فرقی نمی‌کند حضرت حجت (عج) هم تا از ما یک ثقه‌ای نگیرند و ما را در آن امتحان نکنند، در کار اصلی به ما اعتماد نمی‌کنند، ما هم باشیم اگر عاقلانه بخواهیم رفتار کنیم اول یک ثقه‌ای از افراد در کارهای کوچک‌تر می‌گیریم و بعد کار اصلی را به آنها می‌سپاریم.

قسمت قبل 👇

اتمام حجت سلیمان بن صرد با شیعیان کوفه...

۶شهریور۰۰

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

مرحوم شیخ مفید در کتاب «الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد،» قضایای منتهی به شهادت امام حسین (علیه السالم) را به نقل از بزرگان روایی شیعه مثل مرحوم کلینی و آنها نیز از اهل فن سیره اهل بیت نقل می‌کنند، که خلاصه‌ای از آن را تا قسمت‌‌های خاص و نکته دار آن، در پست‌های مختلف در ادامه خواهم آورد (ان شاء الله):

 

🔻 در زمان معاویه، شیعیان به خصوص شیعیان کوفه از امام حسین(ع) می‌خواستند که علیه معاویه قیام کنند، اما حضرت «فَامْتَنَعَ‌ عَلَیْهِمْ‌ وَ ذَکَرَ أَنَّ‌ بَیْنَهُ‌ وَ بَیْنَ‌ مُعَاوِیَةَ‌ عَهْداً وَ عَقْداً لاَ یَجُوزُ لَهُ‌ نَقْضُهُ‌ حَتَّى تَمْضِیَ‌ الْمُدَّةُ‌».

حضرت به صلح نامه بین خود و معاویه اشاره می‌کردند و می‌فرمودند تا وقتی زمان آن پایان نیابد، دست به چنین کاری نمی‌زنند.

 

🔻زمان می‌گذرد تا معاویه به درک واصل می‌شود، یزید ادعای خلافت می‌کند و از ولید حاکم مدینه می‌خواهد برای او از امام حسین(ع) بیعت بگیرد.

حضرت از بیعت امتناع می‌کنند و به مکه می‌روند و در جوار خانه خدا می‌مانند « قَدْ لَزِمَ‌ جَانِبَ‌ اَلْکَعْبَةِ‌ فَهُوَ قَائِمٌ‌ یُصَلِّی عِنْدَهَا وَ یَطُوف»؛

 

🔻در این میان عبدالله بن زبیر که علیه یزید قیام کرده و کنترل مکه در دست او بوده است، هر روز و دائما نزد حضرت می آمده و می‌گفته است: تا وقتی شما اینجا هستید مردم با من بیعت نمی‌کنند و عملا حضرت را تهدید می‌کرده است که شما مانع بیعت مردم با من هستی و باید از مکه بروید.

 

🔻تا اینجا حضرت نه در مدینه مکان امنی داشته‌اند و نه در مکه؛ تا اینکه نامه‌های اهل کوفه به حضرت می‌رسد.

 

🔻 در کوفه مردم بعد از شنیدن خبر هلاکت معاویه و عدم بیعت امام حسین با یزید در منزل «سلیمان بن صرد» که بزرگشان بوده است، جمع می‌شوند:

👈«فَذَکَرُوا هَلاَکَ‌ مُعَاوِیَةَ‌ فَحَمِدُوا اللَّهَ‌ عَلَیْهِ‌ فَقَالَ‌ سُلَیْمَانُ‌ إِنَّ‌ مُعَاوِیَةَ‌ قَدْ هَلَکَ‌ وَ إِنَّ‌ حُسَیْناً قَدْ تَقَبَّضَ‌ عَلَى الْقَوْمِ‌ بِبَیْعَتِهِ‌ وَ قَدْ خَرَجَ‌ إِلَى مَکَّةَ‌ وَ أَنْتُمْ‌ شِیعَتُهُ‌ وَ شِیعَةُ‌ أَبِیهِ‌ فَإِنْ‌ کُنْتُمْ‌ تَعْلَمُونَ‌ أَنَّکُمْ‌ نَاصِرُوهُ‌ وَ مُجَاهِدُو عَدُوِّهِ‌ فَأَعْلِمُوهُ‌ وَ إِنْ‌ خِفْتُمُ‌ الْفَشَلَ‌ وَ الْوَهْنَ‌ فَلاَ تَغُرُّوا الرَّجُلَ‌ فِی نَفْسِهِ‌ قَالُوا لاَ بَلْ‌ نُقَاتِلُ‌ عَدُوَّهُ‌ وَ نَقْتُلُ‌ أَنْفُسَنَا دُونَهُ‌ قَالَ‌ فَکَتَبُوا > بِسْمِ‌ اللّٰهِ‌ الرَّحْمٰنِ‌ الرَّحِیم.»

سلیمان ماجرای مرگ معاویه و ... را می‌گوید و ادامه می‌دهد: شما پیروان امام حسین(ع) و پدرش هستید. اگر می‌دانید که اهل یاری او و جنگ با دشمنانش هستید به او خبر دهید و اگر اهل ترس و ناتوانی و سستی هستید، این مرد را به حال خود رها کنید.

حاضرین جواب می‌دهند: نه ما با دشمنان او می‌جنگیم و خودمان را فدای او می‌کنیم. وقتی اینچنین می‌گویند، سلیمان می‌گوید: پس بنویسید، بسم الله الرحمن الرحیم... و اولین نامه دعوت از حضرت را می‌نویسند و بعد از آن هر روز نامه‌های فراوانی شاید از سر اخلاص چون نامه سلیمان بن صرد و شاید برای عقب نماندن از قافله حکومت جدید برای حضرت فرستاده می‌شود.

...........

📌 پی نوشت: وقتی انسان سرونشت این جماعت را می خواند باور می‌کند، اگر به خود ما باشد همه ما امکان دارد، روزی خلاف همه آرمان‌هایمان بایستیم و فقط و فقط باید از خود خدا خواست و این شب‌ها التماس کرد که ما را لحظه‌ای به خودمان وا نگذارد و تا آخرین لحظه عمر ما را در مسیر نصرت دین ولی خودش حفظ کند.

.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

📙چند روزی است خاطرات بسیار جذاب «آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی» از علمای همدان که معاصر حضرت امام می‌باشند، را مطالعه می‌کنم.

 

خاطره جالبی در مورد «آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی» و «حضرت امام» دارند که مناسبتی با امروز دارد و بعد از نقلش، مناسبتش را خواهم گفت:👇

 

«مرحوم آقای شیخ عبدالنبی اراکی، از علمای بزرگ نجف بود و در زمان‏ ‏مرجعیت آقای بروجردی در قم حضور داشت. از مراجع به حساب‏ ‏می‌آمد و رساله عملیه داشت، شاگردان زیادی هم تربیت نمود. قبرشان‏ ‏پایین قبر آیت‌الله گلپایگانی در بالاسر حرم است و روی قبرشان‏ ‏نوشته‌اند:‌ آیت‌الله العظمی آقای شیخ عبدالنبی اراکی.

من به درسش نرفتم‏ ‏ولی ایشان را در مجالس و محافل دیدم، خیلی مورد احترام بود و‌‏ ‏شاگردان خاصی داشت. آقای شیخ محمد متقی همدانی ـ که از دوستان‏ ‏خیلی نزدیک ما است و معروف است که یکی از عمّال امام زمان(عج)‏ ‏برای شفاعت مریضی خانواده او به منزلش رفته است و معروف به متقی‏ ‏همدانی می‌باشد ـ از شاگردان خاص شیخ عبدالنبی به شمار می‌آید.

 

از‏ ‏دیگر شاگردان خاص ایشان،‌ آقا سید صادق حسینی مرندی است. ... سید منظم و از خصیصین آقای‏ ‏شیخ عبدالنبی بود. او معتقد بود که آقای اراکی با عالم برزخ کاملاً ارتباط‏ ‏داشتند و هر وقت می‌خواستند می‌توانستند بروند و بیایند. حتی آن شبی‏ ‏که در تهران در بیمارستان بستری بودند، می‌گوید من بالای سرشان بودم‏ ‏و پرستاری می‌کردم. سپس در پیش چند نفر از شاگردانشان به من گفتند:‏ ‏آقا سید صادق! من فردا در فلان ساعت از دنیا می‌روم. جای خودم را هم‏ ‏دیدم، تو را هم می‌توانم با خود ببرم ولی تو جوانی، باش تا سرد و گرم‏ دنیا را بچشی، بعد می‌آیی. فردا همان‌طور که گفته بود، شد و ما جنازه‌‏ ‏ایشان را به قم آورده و دفن کردیم.‏

‏‏آقای حسینی مرندی برای من نقل می‌کرد:

 

وقتی حضرت امام از‏ ‏زندان آزاد(سال ۱۳۴۲ش) و به قم بازگشتند بسیاری از اساتید و بزرگان به دیدن امام‏ ‏رفتند و بعداً هم امام از آن‌ها بازدید نمود که یکی از آن‌ها همین شیخ‏ ‏عبدالنبی اراکی بود. آقا سید صادق می‌گفت: یک روز بعد از ظهر در‏ ‏منزل شیخ عبدالنبی بودم، می‌خواستم به منزل خودم برگردم، استاد‏ ‏فرمود: امشب بعد از نماز مغرب و عشا آقای خمینی می‌خواهند به منزل‏ ‏ما تشریف بیاورند، بهتر است شما هم باشید. گفتم: چشم! ... آقای خمینی و‏ ‏به همراهشان شیخ حسن صانعی وارد منزل شدند.‏

 

‏‏آقای شیخ عبدالنبی زندگی درویشی داشت، مجلس گرم کن هم بود،‏ ‏خیلی زیاد صحبت می‌کرد و حرف‌های بسیار آموزنده هم داشت.‏ ‏می‌دانستم اگر میدان به دستش بیفتد، مجلس را خوب اداره می‌کند. بعد‏ ‏از سلام و علیک و تعارفات،‌ آقای شیخ عبدالنبی شروع کرد، یکی از‏ ‏مکاشفات خود در قبرستان وادی السلام نجف را برای امام نقل کرد.‏ ‏چون از حضرت امام بزرگ‌تر بود، امام هم به ایشان احترام می‌گذاشت و‏ ‏با دقت به حرف‌هایش گوش می‌داد. آقای اراکی می‌گفت: روزی در‏ ‏قبرستان وادی السلام حالت مکاشفه‌ای به من دست داد، دیدم در میان‏ ‏باغ بزرگی هستم و در آن ساختمانی وجود دارد، مردم به آن رفت و آمد‏ ‏می‌کنند. پرسیدم این ساختمانِ کیست؟ گفتند: چطور نمی‌دانید اینجا خانه‏ ‏امام زمان(عج) است. می‌گفت: تا این را گفتند من به یاد چند مسأله‏ ‏فقهی افتادم که قبلاً در آن‌ها اشکال داشتم. گفتم چه خوب شد، بروم‏ ‏اینها را بپرسم. جلو رفتم که داخل شوم، مأموران مانع شدند و گفتند:‌‏ ‏باید اول اجازه بگیریم. یکی رفت داخل از آقا اجازه گرفت؛ آمد و به من‏ ‏اشاره کرد که داخل شوم؛ وارد شدم، تا چشمم به حضرت افتاد و‏ ‏خواستم دستشان را ببوسم، تحت تأثیر ابهت آن حضرت واقع شدم، همه‏ ‏چیز را فراموش کردم و عقب عقب رفتم و از آن‌جا خارج شدم، تا‏ ‏خارج شدم دوباره به یادم آمد که من قرار بود چند اشکال فقهی از‏ ‏حضرت بپرسم. باز آمدم که داخل شوم مأموران گفتند: صبر کن اول‏ ‏اجازه بگیریم، بعد یکی رفت و اجازه گرفت.

من دوباره به زیارت‏ ‏حضرت مشرّف شدم، وقتی حضرت مرا دیدند، شناختند. فوری به یکی‏ ‏از مأموران دستور دادند من را به نزد نائبشان ببرند، آن مأمور دست مرا‏ ‏گرفت و به اتاق دیگری برد،‌ دیدم مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن‏ ‏اصفهانی در آن‌جا نشسته و به امور مردم رسیدگی می‌کند.

 

‏‏آقای حسینی‏ ‏مرندی می‌گفت: امام همین طور دست‌هایش را روی هم گذاشته بود و‏ ‏خیلی آرام و با دقت حرف‌های ایشان را گوش می‌داد و گاهی با تعجب‏ ‏از ایشان می‌پرسید: خود شما در حال مکاشفه دیدید؟ آقای اراکی هم‏ ‏تأکید می‌کرد، آری خودم در حال بیداری بودم و می‌دیدم.‏

بعد آقای شیخ عبدالنبی ‌گفت: من تا آن روز به آقای سید ابوالحسن‏ ‏چندان ارادتی نداشتم و از نظر علمی خودم را اعلم از او می‌دانستم ولی‏ ‏از حالت مکاشفه که فارغ شدم از همان‌جا به منزل سید رفتم. خیلی وقت‏ ‎‎‏بود که به منزل ایشان نرفته بودم، تا وارد شدم دیدم همان اتاقی است که‏ ‏من در حال مکاشفه دیده بودم، آقا سید ابوالحسن اصفهانی هم آن‌جا‏ ‏نشسته است. وقتی وارد شدم ایشان از من استقبال کرد و فرمود: چه‏ ‏خبر؟ گفتم: خبرهای مهمی دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: به این آسانی‏ ‏نمی‌شود. تا به من قول ندهی که برایم یک کاری بکنی، نمی‌گویم.‏ ‏فرمود: عیب ندارد، قول می‌دهم اگر از دستم برآید کوتاهی نکنم.

 

گفتم:‏ ‏من اول می‌خواهم دختر آقای سید جمال گلپایگانی را برای پسرم،‏ ‏خواستگاری کنید، چون اگر شما این کار را بکنید آن‌ها قبول می‌کنند.‏ ‏فرمود: باشد این کار را می‌کنم، حالا شما خبر را نقل کنید. و من تمام‏ ‏این داستان را برایش نقل کردم.‏

 

‏‏آقای حسینی مرندی می‌گفت: وقتی حرف‌های استاد در این قسمت‏ ‏تمام شد، خطاب به حضرت امام کرد و گفت: منتها آن چیزی که درباره‏ ‏شما دیدم، خیلی بالاتر از این حرف‌هاست. امام هم، خیلی مؤدّب و تمام‏ ‏گوش نشسته بودند و چیزی نمی‌گفتند و دوباره آقای اراکی اضافه کرد:‏ ‏البته گفتن آن به این سادگی نیست، باید یک سور حسابی به راه بیندازید‏ ‏و من را به منزل دعوت کنید، وقتی آن‌جا ناهار را خوردم آن وقت،‏ ‏مکاشفات خود را درباره شما هم نقل می‌کنم.

بعد آقای حسینی مرندی‏ ‏می‌گفت: متأسفانه من بعد از این جلسه دیگر نفهمیدم که آقای اراکی به‏ ‏منزل امام رفت یا نرفت و امام از ایشان دعوت کردند یا نکردند؛ چون از‏ ‏امام خیلی بعید بود که این مسائل را دنبال بکنند. می‌گفت: من تأسف‏ ‏می‌خورم که چرا خود این مکاشفه را پیگیری نکردم.‏

......

📝 منبع: اباذری، عبدالرحیم، پرتو آفتاب (خاطرات حضرت آیت‌الله حاج شیخ علی عراقچی)، چاپ اول تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ ونشر عروج، ۱۳۸۹ش، صص: ۲۴۷-۲۴۹.

............

📌 پی نوشت: نسبتی که حضرت مسلم با امام حسین(ع) و مردم زمانش داشت، همان نسبتی است که زعمای شیعه و ولی فقیه امروز با امام زمان و مردم زمان خود داشته و دارند، اگر مردم مسلم را یاری می‌دادند، به درک امام هم می‌رسیدند، کسانی که امروز نصرت ولی فقیه را ترک می‌کنند به اسم اینکه بگذار خود امام بیاید تا او را یاری دهیم، مثل همان کسانی هستند که مسلم را یاری ندادند تا خود امام را یاری دهند، کسانی که امروز فقط حرف از حمایت از ولی فقیه می‌زنند اما به عمل که می‌رسد انگار نه انگار مثل همان کسانی هستند که دور مسلم را گرفتند اما به وقتش پشت او را خالی کردند!

........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

خاصیت اطعام

📙«سید محمود محتشمی‌پور» از اعضای اصلی هیأت‌های مؤتلفه نقل می‌کند:

 

🔻«قبل از انقلاب نظر بعضی از دوستان، از جمله آقایان رجایی، باهنر و بهشتی این بود که ‏ما قشر جوان را با روحانیت و قم و امام آشنا کنیم.

بعد ما آمدیم گفتیم چکار کنیم، ‏چکار نکنیم؟ گفتیم بیاییم برویم به دانشگاه‌ها غذا بدهیم. چون شما می‌دانید که خود ‏غذا، افراد را جذب می‌کند. از باب مثال، محرم و صفر نمی‌دانم شما به یاد دارید، درجه ‌داران آن زمان، با ماشین‌هایشان می‌‌گشتند ببینند که کجا غذای امام حسین(ع) را‏ ‎‎‏می‌دهند، حالا یا بچه آنها، یا زن آنها، قابلمه را می‌آوردند که غذا بگیرند.

 

🔻تصمیم گرفتیم ‏از طریق سلف‌ سرویس‌های دانشجویی وارد شویم. روزنامه را می‌دیدیم که مثلا‏ ‏دانشکده علم و صنعت، دانشگاه تهران، دانشکده پلی تکنیک، اعلام کرده‌اند که ما‏ ‏می‌‌خواهیم این قدر به افراد خودمان غذا بدهیم. ما می‌رفتیم و در مناقصه شرکت ‏ ‏می‌کردیم. می‌‌دانستیم که اگر قیمت ارزان بگوییم، برنده هستیم. ما هم که استفاده ‏نمی‌خواستیم، یک چیزی هم می‌خواستیم روی آن بگذاریم. بنده در بعضی از این ‏دانشگاه‌ها، در ماه یا پانزده روز یک مرتبه، با کم و زیاد حدود، پانصد دانشجو را به قم ‏می‌بردم.

 

🔻دانشجو از این در وارد می‌شد، از آن در که خارج می‌‌شد، این چشم‌هایش باد کرده بود از اشک شوق. حالا امام چه چیزی زمزمه می‌کرد برای اینها خدا می‌داند که ‏بعدا دوباره اینها می‌آمدند و اسم‌ نویسی می‌کردند و می‌گفتند: حاجی اگر می‌شود، برای نوبت بعدی ما را هم دوباره ببرید.

......

📝خاطره سید محمود محتشمی پور از اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی، مرادی‌نیا،‏ محمدجواد، امام خمینی و هیات‌های دینی مبارز، چ اول، تهران، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(س)، ۱۳۸۷. صص: ۲۷۵-۲۷۶.

......

📌 پی‌نوشت: برخی اگر کار فرهنگی را به آنها بسپارند، همه‌اش می‌خواهند کتاب و جزوه و فیلم و سخنرانی داشته باشند، اسم اطعام را که بیاوری مسخره می‌کنند که فلان‌جا کار فرهنگیشان این بوده که مثلا چند دیگ آش داده‌اند! می‌خواهند با غذا دادن ملت را جذب اسلام و انقلاب کنند! البته کمی هم حق دارند، وقتی اطعام بی‌مناسبت یا بدون محتوا باشد، ضمیمه نداشته باشد واقعا هم خنده‌دار می‌شود، حالا برای مردم عادی لازم نست ضمیمه‌اش خیلی هم پر رنگ باشد همین که این اطعام را در مناسبت‌های مختلف انجام دهیم خود مخاطب می‌فهمد، البته اگر می‌توانیم اطعام را ضمیمه مجلس ذکر و انسی بکنیم چه بهتر.

 

این اطعام عجب اکسیری در جلب محبت و مناسب برای ارتباط گیری است. بی‌خود نیست این همه به آن سفارش شده و نقل شده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار می گفت: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ‏ أُمِرْنَا أَنْ نُطْعِمَ الطَّعَام»‏

ما خاندانی هستیم که امر شده ایم به غذا دادن.

و بی‌خود نیست که در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) در باب ثواب اطعام در روز غدیر آمده است:

👈«ویَومُ تَفطیرِ الصّائِمینَ، فَمَن فَطَّرَ فیهِ صائِما مُؤمِنا کانَ کَمَن أطعَمَ فِئاما وفِئاما إلى أن عَدَّ عَشرا. ثُمَّ قالَ: أوَتَدری مَا الفِئامُ؟ قالَ: لا. قالَ: مِئَةُ ألفٍ‏.» الإقبال: ج ۲ ص ۲۶۰.

غدیر روز افطار دادن به روزه‏‌داران است و هر کس در آن روز، مؤمن روزه‏‌دارى را افطار دهد، مانند کسى است که فئام و فئام و ... را اطعام کند و امام علیه السلام «فئام» را ده بار گفت. سپس فرمود: «آیا مى‏‌دانى" فئام" چیست؟». گفت: نه. فرمود: «یعنى: صد هزار نفر».

(یعنی هر نفر مؤمن روزه‌دار را در این روز اطعام کنی، ثوابی معادل یک میلیون نفر مؤمن را اطعام کردن دارد.)

.........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

تصور عمومی از رابطه با خدا اینطور است که خداوند منتظر است ما الان چه می‌کنیم تا تحت تأثیر آن یک فعلی را رقم بزند، الان ناله می‌زنیم خدا دلش به رحم می‌آید، صدقه می‌دهیم خداوند آن بالا نشسته و با دستان خود صدقه را می‌گیرد و عوض آن یک بلایی از ما رفع می‌شود. تکبر می‌کنیم خدا از آن ناراحت می‌شود و یک چوب برایمان تدارک می‌بیند.

خلاصه اینکه خدا بر اساس تک تک ما می‌نشیند بررسی می‌کند که الان چه چیزی به صلاح ما است و چه چیزی به ضرر، و آن را رقم می‌زند.

این تصور هم درست است به این معنا که هرچه رقم می‌خورد بر اساس خواست و اراده خداست و هم غلط.

 

غلط است چون اصلا خداوند تغییر و تحولی ندارد، خدا تحت تأثیر واقع نمی‌شود؛ بلکه نظام این عالم همه‌چیزش بر اساس یک قوانین مشخص جعل شده توسط خداوند است، مثلا این قانون ثابت خداوند است که مؤمن اگر تکبر کرد؛ چوب بخورد، این قانون ثابت خداست که «الْمَصَائِبُ‏ بِالسَّوِیَّةِ مَقْسُومَةٌ بَیْنَ‏ الْبَرِیَّةِ» مصیبت‌ها بین همه انسان‌ها به صورت مساوی تقسیم شده است و شما می‌توانی آن مصیبت‌های سهم خودت را با این صدقه عوض کنی؛ این قانون ثابت خداوند است که اگر کسی با کیفیت خاصی و از روی اضطرار به درگاه او روی آورد فرجی برایش حاصل شود و...

در واقع رابطه ما با خدا یک بازی دوطرفه است اما بازی‌ای که یک طرف آن ثابت است و فقط ما هستیم که باید قواعد کنش و واکنش آن را بیاموزیم.

 

این نکته به ظاهر ساده که همه چیز بر اساس قوانین ثابت الهی است، یک درس بزرگ برای ما دارد؛ اینکه همانطور که روابط فیزیکی و شیمیایی اجسام قابل حساب و مهندسی است، سرنوشت‌ها هم همینطور است؛ سرنوشت تک تک انسان‌ها و امت‌ها هم همینطور است.

 

اما کتابچه این قوانین سرنوشت، قوانین عالم، کجاست؟ همین کتابچه‌ای که برای تبرک سر سفره عقدمان می‌گذاریم، یا در ماشین یا طاقچه.

همین کتابچه‌ای که با کتاب داستان اشتباهش گرفته‌ایم.

 

🔻متأسفانه تصور خیلی‌هامان این است که داستان‌های قرآن صرف داستان‌هایی است که بدانیم چه گذشت؟! انبیآء چقدر خوب بودند! و...؛ در حالی که این داستان‌ها همان داستان قوانین عالم است.

 

🔻وقتی خداوند به عیسی می‌گوید: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی ... جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» ای عیسی من اینگونه جعل کرده‌ام که کسانی که از تو پیروی و اطاعت کنند تا روز قیامت بالادست کسانی که کافر شدند باشند؛ این یک قانون است که اطاعت از ولی خدا این نتیجه‌اش خواهد بود و ما به سادگی از کنارش رد می‌شویم.

 

سکولاریسم یعنی هرچه می‌خواهی قرآن بخوان ولی کاری به قانونش نداشته باش، قانون را من به تو می‌دهم، هرچه می‌خواهی با خدا نجوا کن، اما کاری به قوانینش نداشته باش، قانون خط قرمز من است.

 

🔻 قرآن می‌گوید مؤمن بن‌بست ندارد، موسی را نشان می‌دهد که با جماعتی پیر مرد و پیرزن و بچه و زن و... پشت نیل گیر کرده است، این جماعت، فرعونینان را می‌بینند که تا دقایقی دیگر به آنها می‌رسند و به موسی می‌گویند: چه کنیم؟ موسی می‌گوید: فقط می‌دانم که قطعا خدا با من است و راهنمایی‌ام می‌کند. «کلاَّ  إِنَّ مَعِىَ رَبّى‏ سَیهدِینِ».

ابراهیم را گرفته‌اند می‌گویند آتشی فراهم می‌کنیم و تو را در آن می‌اندازیم حالا می‌خواهی چه کنی؟ می‌گوید: « إِنىّ ذَاهِبٌ إِلىَ‏ رَبّى سَیهدِین» من به سوی خدا می‌روم، خودش مرا راهنمایی خواهد کرد.

بعد هم نتیجه اعتماد موسی و ابراهیم به خدا را می‌گوید؛ این یعنی این قانون من است، مؤمن بن‌بست ندارد اگر به من اعتماد کند.

 

اما ما می‌گوییم اگر تحریم شویم به بن بست می‌رسیم؛ اگر شورای امنیت فلان کند به بن‌بست می‌رسیم؛ اگر از عقاید و ایمانمان دفاع کنیم به بن‌بست می‌رسیم.

 

📌و خلاصه اینکه تا خودمان را در مسیر سنن الهی جاری در عالم نیاندازیم و خدایی که با قوانین ثابتش هست را هر روز تجربه نکنیم؛ نه ایمانمان رشد می‌کند و نه به جایی می‌رسیم؛ اوضاع همین است که هست، در چرخه ابتلائات دور خود می‌چرخیم؛ عوض اینکه با فهم صحیح ابتلائات الهی، آنها را پله‌های رشد و ترقی خود قرار دهیم.

........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

یک دعوای فکری که سالیان دراز است، وجود دارد، این است که آیا ابتدا حاکمان اصلاح می‌شوند بعد مردم یا ابتدا مردم بعد حاکمان؟!

اصلاح از بالا به پایین است یا برعکس؟! کدام مقدم است؟!

 

اگر نسخه اول را قبول کردیم، باید تلاش کرد با تکیه‌کردن بر حداقل‌های موجود، ولو با فئة قلیلة، قدرت حاکمه را بدست گرفت، سپس با کمک کردن به حاکم صالح در اصلاح‌گری، جامعه را اصلاح کرد؛

اما اگر نسخه دوم را بپذیریم باید سالیان سال ولو ذیل حاکم ناصالح، به کارهای فرهنگی و اجتماعی، کارهای گفتمانی و... پرداخت تا بعد از یک دوره طولانی کار فرهنگی، قدرت حاکمه نیز خود به خود و به تدریج به دست طبقه صالح برسد.

 

پاسخ این پرسش در یکی از مهم‌ترین خطبه‌های نهج البلاغه (خطبه ۲۱۶‌ام) صریحا آمده است.

نسخه این خطبه که به تعبیر اهل فن، قلب نهج‌البلاغه است، دوای درمان دین برای اجتماع است.

 

در این خطبه حضرت ابتدا اهمیت نسخه خود را از نظر دین اینچنین متذکر می‌شوند:

🔻جعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ ...

🔸خداوند از حقوق خود حقوقى را بر بعض مردم نسبت به بعض دیگر واجب گرداند،

 

🔻و أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْوَالِی

🔸و بزرگترین چیزى که از این حقوق واجب فرمود حقّ حاکم بر رعیت و حقّ رعیت بر حاکم است.

 

این ارتباط بین حاکم و مردمی که در حکومت هستند و حق این دو بر یکدیگر، بزرگترین حق طرفینی است که خداوند جعل کرده است.

هم حق حاکم اسلامی بر مردم که از او اطاعت شود و هم حق مردم بر حاکم که حاکم در رسیدگی به امور مردم کم‌کاری نکند.

 

🔻فرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ

🔸این فریضه‏‌اى است که خداوند براى هر یک نسبت به دیگرى واجب نموده و این حقوق را موجب برقرارى الفت و ارجمندى دینشان قرار داد.

 

🔻فلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ

🔸رعیت اصلاح نشود مگر به صلاح حاکمان،

 

یعنی شما بروید هر کاری می‌خواهید بکنید، کار فرهنگی، گفتمانی زیاد اما تا وقتی یک حاکم درست بر سر کار نباشد این مردم درست نمی‌شوند.

 

🔻و لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ.

 

در این فراز بسیار مهم، متأسفانه اشتباه بزرگی رخ داده است، این اعراب‌ها که در خود نهج البلاغه نبوده بعدا دیگران اعراب گذاری کرده‌اند، اینجا اعراب زده‌اند تَصْلُحُ که ترجمه‌اش می‌شود:

🔸و حاکمان اصلاح نگردند مگر به استقامت رعیت.

 

در حالی که حاکم که امیرالمؤمنین(ع) است، نمی‌گوید که من اصلاح نمی‌شوم جز با استقامت رعیت! بلکه می‌گوید گام اول این است که حاکم صالح بر جامعه قرار گیرد تا بشود در جامعه اصلاح بوجود آورد: «فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ» حال که حاکم صالح بود، او که صالح است، اگر باز بگوییم حاکم صالح نمی‌گردد معنا نمی‌دهد، بلکه می‌گوید:

🔻و لا تُصلِح الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ.

🔸حاکم صالح نمی‌تواند اصلاح‌گری کند، جز با استقامت رعیت.

 

🔻فإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا

🔸پس زمانى که رعیت حقّ والى را ادا کرد و والى هم حقّ رعیت را رعایت نمود.

 

اینها نتیجه‌اش است:

🔻عزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ

🔸حق میان ایشان ارجمند گردد.

 

🔻و قَامَتْ‏ مَنَاهِجُ‏ الدِّینِ‏

🔸و راه‌هاى دین بر پا شود،

 

🔻و اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ

🔸و نشانه‏‌هاى عدالت اعتدال گیرد.

 

🔻و جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ

🔸و سنّت‏‌ها در مجراى خود روان شود.

 

🔻فصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ

🔸و زمان اصلاح گردد،

 

🔻و طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ

🔸و به دوام دولت امید رود،

 

🔻و یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.

🔸و مطامع دشمنان به یأس مبدّل گردد.

.......

📝 پی‌نوشت: اصل توجه به اشتباه در اعراب گذاری مذکور را مدیون استاد عزیز حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی صرامی هستم.

 

........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امام کجاست؟!

از هیجان انگیزترین اتفاقات روز ۱۲ بهمن گم شدن حضرت امام(ره) است.

 

🎙آقای هاشمی رفسنجانی در این مورد نقل می‌کند:

🔻 «مهمترین لحظه‏‌اى که در این روز ما را در اوج شادمانى، بسیار رنج داد، ساعاتى بود که مطلع شدیم که دوستان ما پس از پایان مراسم بهشت زهرا، امام را گُم کرده‏‌اند و اطلاعى از ایشان ندارند این دوستان اطلاع دادند که امام بعد از سخنرانى مهم‏شان در بهشت زهرا و اعلان تصمیم به تعیین دولت، از هنگام ترک آنجا، دیگر دیده نشده‏‌اند. این زمانى بود که ما عمیقاً نگران و دلواپس امام شدیم. حدس مى‏‌زدیم که رژیم اقدامى کرده است، این جزو پیش‏بینى‏‌هاى ما بود که رژیم بر اساس طرحى از پیش تهیه شده در نقطه‏‌اى امام را برباید و به نقطه‏‌اى نامشخص برده و زندانى کند. خیلى مواظب بودیم که این اتفاق نیفتد. خبر مهم این بود که هلى‏‌کوپترى از محل سخنرانى ایشان پرواز کرده و بعد از آن، مردم ایشان را ندیده‏‌اند.

 

🔻هیچکس هم به ما نمى‏‌گفت چه اتفاقى افتاده است. قطع برنامه پخش مستقیم ورود حضرت امام از تلویزیون، براین نگرانى‏‌ها افزود و شک و تردید ما و نگرانى‏‌هایمان را افزایش داد....

بعداً از طریق آقاى ناطق نورى، مطلع شدیم که امام، پس از پایان مراسم سخنرانیشان در بهشت‏‌زهرا، خواستار ملاقات با مجروحان انقلاب مى‏‌شوند. به همین دلیل ایشان را با هلیکوپتر به بیمارستان هزار تخت‌خوابى تهران، مى‏‌برند.

 

🔻در آنجا به محض آنکه هلیکوپتر در حیاط بیمارستان فرود مى‏‌آید و پزشکان و پرستاران و بیماران‏ از حضور امام مطلع مى‏‌شوند، هنگامه‏‌اى برپا مى‏‌شود، به طورى که امام پس از نیم ساعت توقف در بیمارستان موفق به دیدار مجروحان انقلاب نمى‏‌شوند.

📝(کارنامه و خاطرات، انقلاب‏ و پیروزى، صص: ۱۶۵- ۱۶۶)

 

🎙 آقای ناطق نوری که در آن لحظات از نزدیک‌ترین افراد به حضرت امام است در خاطرات خود شرح ماجرا را به شرح زیر می‌آورند:

🔻هلیکوپتر در محوطه‌ی بیمارستان نشست. در اثر صدای تق تق هلیکوپتر، تمام پزشک‌ها و پرستارها بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تصور می‌کردند درگیری و کشتاری شده و عده‌ای را آورده‌اند. وقتی پیاده شدم پزشکان می‌پرسیدند: «چه اتفاقی افتاده است؟»

 

🔻من سریعا درخواست آمبولانس کردم. یکی از پزشکان گفت اینجا بیمارستان است، آمبولانس برای چه می‌خواهی؟ گفتم ما یک بیمار داریم باید جایی او را ببریم. گفت خوب همین جا بیمارستان است. گفتم خیر نمی‌شود بیمار ما اینجا باشد باید او را ببریم. آقایان رفتند یک برانکارد آوردند، من آن را پرت کردم و گفتم ما آمبولانس می‌خواهیم شما برانکارد می‌آورید؟ پزشکی به نام دکتر صدیقی گفت: آقا من یک ماشین پژو دارم، بیاورم؟ گفتم بیاور. ایشان ماشین را آورد نزدیک هلیکوپتر، در هلیکوپتر را که باز کردیم تا این پرستارها و پزشکان امام را دیدند همه فریاد کشیدند و با هجوم آنها بساط ما به هم ریخت.

 

🔻خانمی دست امام را گرفته بود و می‌کشید و گریه می‌کرد. با زحمت خانم را جدا کردیم. امام و احمدآقا و آقای محمد طالقانی سوار شدند و ماشین حرکت کرد. من خودم را روی سقف پرت کردم و ماشین تند می‌رفت. گفتم آقا این قدر تند نروید. احمد آقا که فکر می‌کرد جا مانده‌ام، گفت تو هستی؟! گفتم پس چه؟ من که رها نمی‌کنم. راننده ماشین را نگه داشت و سوار شدم. پس از مدتی رسیدیم به بن بستی که صبح ماشینم را پارک کرده بودم.

 

🔻از آقای دکتر عذرخواهی و تشکر کردیم. امام را سوار ماشین پیکانم کردم. دیگر خودم راننده بودم و احمد آقا هم پهلوی من نشست. سه نفری در خیابان‌های تهران راه افتادیم. همه جا خلوت بود. چون همه در بهشت زهرا دنبال امام بودند؛ اما امام داخل پیکان در خیابان‌های خلوت تهران بود.

📝(خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص: ۱۵۹)

........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری