شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تبلیغ دانش آموزی...

🔻یک زمانی در قم در مسجد محله برای چندتا از نوجوان‌ها بحث‌هایی اعتقادی می‌گفتم، هرچه می‌گفتم راحت می‌گرفتند و توجه می‌کردند و چندسالی‌ هم که گذشت همان بچه‌ها از فعال‌های بسیج و مسجد شدند.

🔻 دیروز سه تا از پسردایی‌هام که در همون حدود سنی بودند را بردم دشت نوردی، ارتباط برقرار کردن باهاشون خیلی سخت بود، با اینکه خیلی همدیگر را دوست داشتیم کله‌هاشان در هوا بود و هر تیری می‌انداختم به سنگ می‌خورد!

🔻یکی از بحث‌های خدا شناسی که یادم آمد با گفتنش گل از گل بچه‌های قمی شکفت را برای این‌ها شروع کردم، قبلش هی می‌گفتم بچه‌ها این گل را ببینید چقدر قشنگ است، این دشت و سبزه‌ها را ببینید و... بعد گفتم: بچه‌ها اگر بروید خانه ببینید یک سفره غذا منظم با بشقاب و برنج و خورشت چیده شده و سالاد خیلی خشکل و ژله و... در سفره هست و هیچ کس هم در خانه نیست، اولین چیزی که به ذهنتان می‌آید چیست؟ بچه‌های قمی می‌گفتند خب حتما مادرمان غذا درست کرده رفته جایی کاری داشته و من هم می‌گفتم مادرت حتما خیلی خوش سلیقه بوده که مثلا سالاد و ژله به آن خشکلی را درست کرده، اگر مادرت هم نبوده، هرکه بوده می‌دانسته شما چه غذایی دوست داری! خیلی هم شما را دوست داشته که اینطور برایت تدارک دیده و... و خلاصه ربطش می‌دادم به عالم خلقت و خدایی که نمی‌بینیمش اما از آثار خلقتش می‌فهمیم هست و مهربان است و ما را دوست دارد و...

🙈 حالا اینها چه؟ چرت و پرت جواب می‌دادند! یکیشان می‌گفت: حتما ارواح بودن! یکی می‌گفت خودش همینجوری درست شده! البته شوخی و جدی هم قاطی بود و هرکاری می‌کردم مسیری که می‌خواستم پیش نمی‌رفت.

خیلی دلشان درگیری می‌خواست یکیشان گفت: عمو اصلا من می‌خواهم جهنمی باشم خیلی خوبه میگم همه برن بهشت اینجا خالی برای خود خودم باشه! گفتم: خب باشه منم میشم ملکه عذاب و ریختیم رو سرش به کتک زدن! رسما کتک می‌خورد و کیف می‌کرد و همه هم می‌خندیدیم.

🔻گفتند: عمو ما رو می‌بری استخر، با خودم گفتم: بریم! البته بنا نداشتم همش تبلیغی باشه چون معتقدم تبلیغ وسط اردو و کیف و حال حاصل میشه.

🔻 شبی رفتیم استخر، آمدن آب بازی و دیگه خیلی صمیمیت زیاد شد تصمیم گرفتن هرجور شده منو آب بدن! منم هرچی آبشون می‌دادم خسته نمی‌شدند و می‌گفتند ما شکست نمی‌خوریم و تو باید شکست بخوری! خلاصه اینقدر مبارزه فرسایشی شد که واقعا من تسلیم شدم.

🔻 اولش پیش خودم گفتم چقدر فرق می‌کنند این بچه‌ها و بچه‌های قمی! نسل چقدر عوض شده، اصلا کار روی این بچه‌ها سبک خاصی می‌خواهد که من بلد نیستم و... ولی بیشتر که فکر کردم دیدم کار با بچه‌ها زمان می‌خواهد، قلب بچه باید اول شخم بخوره و آرام و آرام آماده رشد شود، این صمیمت‌ها برای آغاز کار خیلی خوبه ولی شخم زدن قلب بچه‌ها بدون کاشتن بذر و آبیاری مستمر فایده ندارد، بچه‌های قم هم اگر خوب این بحث‌ها را می‌گرفتند و تیرها به هدف می‌خورد، چون چند ماه در هفته چند روز برنامه داشتیم، فطرت اینها همان فطرت بچه‌های قمی بود، نسل و مکان هرچه باشد، فطرت و اصل کار یکی است.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

بشقاپ پرنده بازی

ایشون آقا محمد حسین هستند و مشغول بازی بشقاب پرنده باهمیم.
تو این بازی جذاب که برای هماهنگی عصب و عضله عالی هست، همه دستگیره‌های مامانش🙈😊 رو برمی‌داریم و میشن بشقاب‌پرنده‌های ما، من دونه دونه اونها رو پرتاب می‌کنم و آقا محمد حسین باید بگیره.
بعد برای من پرتاب کنه.
یک بازی که وسایلش رو همه داریم.
یا علی شما هم شروع کنید.😄

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

این بازی از بهترین بازی‌هایی بود که تو بچگی با داداشم انجام می‌دادم.

بهش می‌گیم توپ خونه نقطه‌ای.

بازی استراتژیک ما دهه ‌‌👍تی‌هاست.

هم بازی فکری، هم هیجان بالایی دارد و هم ساده و با امکانات در دسترس هست.

 

یک زمین مال شماست و چندتا سرباز، ماشین، تانک، خونه و هرچی بخواهید شاید درخت، مزرعه و... توش می‌چینید.

یک پایگاه نظامی مال شماست و پایگاه روبرو هم مال رقیبتون هست.

ابتدای بازی بر اساس قرینه با خط وسط و نیروی دشمن، یک نقطه در زمین خودتان را به عنوان نقطه شلیک مشخص می‌کنید و یک سوراخ با نوک مداد یا خودکار وسط اون می‌زنید، بعد کاغذ رو روی خط وسط تا می‌کنید و اون نقطه رو از قسمت سوراخ شده پشت روی زمین حریف منعکس می‌کنید.

کم کم که شلیک‌های نقطه‌ای شما و رقیبتان زیادتر شد، می‌تونید بر اساس شلیک‌های قبل خودتون و رقیبتون دقیق‌تر شلیک کنید.

تو این بازی محاسبه فاصله‌ها و قرینه‌یابی رو بچه خیلی خوب یاد میگیره و هرچه هم بازی پیش میره شلیک‌ها دقیق‌تر و هیجان بازی بیشتر میشه.

توی بازی هرچه هدف‌ها کوچک‌تر باشن امتیاز بالاتری دارند مثلا سرباز دو برابر تانک امتیاز داره و ماشین یک و نیم‌برابر.

درخت و منبع آب مثل سرباز.

بهتره برای شلیک‌ها محدودیت قائل بشین که مجبور بشن با انتخاب و ریسک و فکر هدف‌گیری کنند مثلا هر نفر ۲۰ شلیک می‌تونه داشته باشه و آخر بازی امتیاز گیری میشه.

اگر هم بچتون مثل بچه من صلح طلبه و میگه بابا جنگ خوب نیست، میشه مدل‌های دیگری هم بازی رو انجام داد، مثلا بازی بشه آتش نشان نقطه‌ای و آتش‌های با ابعاد مختلف در زمین مقابل باشه و شما با شلیک آبی آتش‌ها رو خاموش کنید.

https://eitaa.com/sharhe_hal/4604

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

کلون در خانه امام

بیشتر مردم وقتی اسم خانه خریدن می‌آید، داستان جذابی برای آن دارند و معتقدند معجزه شده است که ما خانه‌مان را خریدیم، شاید هم علتش این باشد که بیشتر مردم در قضیه خانه خریدن به اضطرار می‌افتند و هر وقت به اضطرار افتادی دعایت مستجاب است.

طلبه‌ها تقریبا همه‌یشان جزو آنهایی هستند که در ماجرای خانه‌دار شدن یک معجزه در حد اعجازهای پیامبران بنی‌اسرائیل دیده‌اند من هم یکی از آنهایم.

کم کم داشت ۱۰ سال می‌شد که در یک خانه ۶۸ متری بودیم، خانه را پدرم خریده بود و الحمد لله خوب هم بود ولی وقتی میهمان می‌آمد و خصوصا بعد از آنکه سه نفر شدیم کمی جا تنگ شد، به خانمم قول داده بودم بچه که آمد خانه‌ را عوض می‌کنیم ولی مردها از این قول‌های روی هوا به خانم‌هایشان زیاد می‌دهند. من با درآمد طلبگی فقط می‌توانستم شرایط موجود را خوب حفظ کنم.

پول خاصی نداشتم ولی رفتم چندتا بنگاه سوال کردم دیدم خیلی که هنر کنم اگر هم خانه را بفروشم و به مناطق ارزان‌تر بروم، باز خانه‌ای ده متر بزرگ‌تر بتوانم بخرم و ارزشش را ندارد.

کتاب‌هایم را جز در حد ضرورت جمع کردم و به منزل یکی از دوستان بردم، اتاق کار و درسم را کاغذ دیواری زدم برای بچه جدید و شد اتاق بچه و قضیه حل شد اما خودم بی‌جا شده بودم. بچه دوم که به دنیا آمد باز جا تنگ‌تر شد و قول‌ها هم بیشتر و مشکلات دیگری هم پیش آمده بود که حتما باید کاری می‌کردم. هرچه دنبال خانه گشتم دیدیم توان خرید خانه نداریم، تصمیم گرفتیم خانه‌ای اجاره کنیم.

خانه پدر و پدر خانمم هر دو حیاط دار و بزرگ بود و ما با آن تجربه سابق در این خانه کوچک خیلی سختمان بود، می‌خواستیم حداقل ۹۵متر و با نورگیر خوب باشد در غیر این صورت زحمت اجاره نشینی و اسباب‌کشی را برای آن به جان نمی‌خریدیم اما چنین خانه‌ای اجاره‌اش بسیار بالا بود.

مانده بودم چه‌کنم؟ یکی از رفقای طلبه‌ام که مثل کوه اراده و توکل دارد و خانه‌ای بزرگ و حیاط دار می‌نشیند ماجرای اجاره خانه‌اش را برایم گفت و امیدوار شدم. گفت: من پول خاصی نداشتم همه‌اش هم نزدیک حرم و دنبال خانه خوب بودم، هر بنگاهی که می‌رفتم می‌گفت آقاجان توی پردیسان هم با این پول معلوم نیست خانه گیرت بیاید. اما کم نمی‌آوردم، همینطور که داشتم می‌گشتم چشمم به خانه امام خمینی افتاد و رفتم در خانه امام و کلون در خانه را زدم و گفتم امام من می‌خواهم همسایه‌ات شوم خودت یک فکری برایم بکن. نذری هم برای همسر امام کردم چون می‌دانستم امام خوشحال می‌شود. بعد دوباره راه افتادم. بنگاه اولی که بعد از توسل به امام رفتم باز بنگاه‌دار همان جواب سابق را داد. ناامید نشدم و راه افتادم به سمت بنگاه بعدی که بنگاهی صدایم کرد و آمد بیرون و گفت: صبر کن، یک آقایی هست برو باهاش صحبت کن، خدا را چه دیدی؟ شاید باهات راه آمد.

خلاصه آن آقا که پیرمردی روحانی و پدر شهید است و با خانمشان تنها در یک خانه بسیار نزدیک به حرم زندگی می‌کنند با این رفیق ما راه می‌آید و الان چندین سال است این رفیقمان در همان خانه حیاط‌‌دار و بزرگ و نورگیر زندگی می‌کنند و برای آن دو بنده خدا شده است مثل پسر.

چاله کندنش با شما

رفیقم که ماجرای خانه اجاره کردنش را گفت، من هم همان‌کار را کردم و منتظر شدم تا خبری شود؟ صبحش به حرم رفته بودم برای توسل به حضرت معصومه، زیارت با صفایی کردم و مشکلم را با حضرت در میان گذاشتم. از ضریح که جدا شدم، چند دقیقه نشد که همان رفیقم را که ماجرای خانه‌دار شدنش را گفته بودم را دیدم و به او گفتم آمده‌ام توسل کنم برای اینکه خانه خوبی گیرمان بیاید، کلون در خانه امام را هم زده‌ام.

رفیقم گفت اتفاقا یک بنده خدایی خانه خیلی خوبی به من سپرده و گفته اجاره آن هم ماهی یک میلیون بیشتر نیست! با توصیفاتی که کرد خانه همانی بود که ما می‌خواستیم و رفتیم و دیدیم و پسندیدیم، خیلی بزرگ، نورگیر، باغچه کوچکی هم جلو آن بود و در یک محله عالی.

اجاره واقعی خانه چند بود؟ ۵ میلیون و ما به تصور یک میلیون رفته بودیم. صاحب خانه وضع مالیش خوب بود و هدف اصلیش همسایه خوب بود و قبول کرد ماهی ۳ و نیم خانه را به ما بدهد. تمام شهریه من ۳ تومن بود و درآمد خاص دیگری هم نداشتم، استخاره کردم خوب آمد و قبول کردم. قرارداد را نوشتیم و صاحب خانه امضاء کرد، قبل از امضاء با خودم گفتم به خانمم بگویم ۱ میلیون شد ۳.۵ ولی چون قول داده‌ام اجاره می‌کنم خدا کمک می‌کند. معتقد بودم این خانه سفارش حضرت معصومه است خودش هم پولش را جور می‌کند، آنقدر هم کمک خدا را در موارد مختلف دیده بودم که از این مدل ریسک کردن خوشم می‌آمد. اما خانمم قبول نکرد و قضیه کنسل شد.

دوباره روز از نو روزی از نو اما حالا دیگر امیدی به خانه اجاره کردن هم نداشم. رفتم پیش یکی از اساتیدم که تا حالا از هیچ مشورتی با او پشیمان نشده‌ام، ماجرا را گفتم، گفت: چرا می‌خواهی خانه اجاره کنی؟ برو خانه بخر! گفتم حاجی جان من پول ندارم! گفت: تو چاله کندی که خدا پر کند؟ کو چاله؟ چاله بکن تا خدا پر کند! گفتم: باشد می‌روم چاله می‌کنم پر کردنش با خدا. چاله بزرگ هم می‌کنم. گفت: هرچه توکل داشتی چاله بکن، نترس.

ارْحَمْ‏ تُرْحَم‏

افتادم دنبال چاله کندن! به همان استادم گفتم افتاده‌ام دنبال خانه خریدن، گفتند: برو ان شاء الله خانه‌ات را به قیمت خوب می‌فروشی و یک خانه دل نشین هم با قیمت خوب می‌خری همت کن درست می‌شود.

افتادم دنبال خانه، اگر محله‌ای پیدا  می‌کردیم که تازه ساخت است و هنوز قیمت‌هایش بالا نرفته و وام خرید مسکن هم (۴۰۰ میلیون) می‌توانستیم بگیریم و فکر قسطش را نمی‌کردیم و ماشین و هرچه پس‌انداز داشتیم می‌فروختیم، می‌شد حرکتی بزنیم. همه را حساب کردیم و رفتیم دنبال خانه‌ای با ۲۰۰ تومن بیشتر از قدرت خریدم.

فرمول خرید خانه اینطور است باید از توانت بیشتر چاله بکنی.

آن استادم خودش یک خانه خوب حیاط‌دار و دو طبقه در جای خوب دارد، می‌گفت من ۱۰۰ میلیون بیشتر نداشتم و این خانه را به قیمت ۵۰۰ میلیون خریدم و صاحب خانه قبول کرد خورد خورد پولش را بگیرد و من هم دادم.

من توکل استادم را نداشتم ولی به هر حال ۲۰۰ میلیون بالاتر از آنچه قدرتم بود با تجهیزات خانه و دادن قسط‌های سنگین را توکل کردم و شروع به گشتن کردم.

هرچه می‌گشتیم خانه خوب با پولی که داشتیم پیدا نمی‌شد، خانه‌هایی هم پیدا شد ولی باید پولت نقد باشد، تصمیم گرفتیم خانه‌مان را بفروشیم بعد دنبال خانه بگردیم، قیمت را پایین نزدم، خانمم می‌گفت این قیمت نمی‌خرند خانه هم دارد گران می‌شود ولی توکل کردم. الحمد لله چند مشتری هم آمد و معلوم شد خوب شد قیمت را از ترس مشتری نداشتن پایین نزدم. یک مشتری بود که خانه را پسندیده بود و می‌خواست ولی پولش نقد نبود! یک زن و شوهر با یک بچه بودند و خانمش گفت شما به ما رحم کن و راه بیا خدا هم با شما راه می‌آید.

گفتم چه‌کنم خدا؟! من می‌خواهم خانه را بفروشم تا پول خرید خانه‌ام نقد باشد! ولی خدایا تو می‌گویی «ارْحَمْ‏ تُرْحَم‏» رحم کن تا رحم شوی من هم با این‌ها راه می‌آیم تو برایم درست کن.

خانه را فروختیم حالا دیگر به اضطرار افتاده بودیم. اولین خانه‌ای که بعد از فروش خانه دیدیم و پسندیدیم جور نشد چرا؟ چون نتوانستم قول دهم که بخشی از پول را یک هفته زودتر می‌دهم و وسط قول‌نامه معامله بهم خورد. گفتم خدا من مشتری نقد هم داشتم ولی رحم کردم که تو رحم کنی حتما خانه بهتری برایم آماده کرده‌ای. بعدا هم سر همان زمان بندی که توکل نکردم و قول ندادم پول جور شد ولی تجربه‌ای شد که توکلم را بیشتر کنم.

تعطیلات عید شد و به شهرمان رفتیم، وقتی یک هفته بعد برگشتیم، دیدیم خانه‌ها همه متری یک تا یک و نیم گران‌تر شده است و هرچه می‌گشتیم باز خبری از خانه نبود! اضطرارمان بیشتر شد. خانه مناسب پیدا نمی‌کردیم، خانه‌یمان را هم فروخته بودیم، پدرم هم چون شرایط کمک به من را نداشت چندان موافق خرید خانه نبود. مانده بودم چه‌کنم؟

بنگاه شهدا

خانمم تازه بعد از عید سر کار رفت و نگهداری بچه‌ها سخت شده بود و خانه را هم فروخته بودیم درس‌ها و کارهای خودم هم بود و مدت زیادی فشار زیادی چشیده بودیم، از جهات دیگری هم فشار رویمان بود اما دلگرم بودم، آن استادم می‌گفت ما صاحب داریم، پدر ما، حضرت حجت است و خیلی پول‌دار است نگران نباشید. طلبه اگر اهل درس و زحمت باشد خود حضرت می‌دانند چطور او را بورسیه کنند و فکر خانه و مخارجش هستند. من خودم را طلبه خوب و زحمت کش نمی‌دانستم اما تلاشم را می‌کردم و می‌دانستم حضرت همین‌قدر که تلاش کنی هوایت را دارند.

هرچه گشتیم خانه درست پیدا نشد. به ذهنم رسید دوباره پیگیر همان خانه‌ای که معامله‌اش کنسل شده بود بشوم، بالاخره از بنگاه‌های دیگر پیگیر شدم و یک واحد دیگر در همان ساختمان طبقه بالای واحدی که می‌خواستیم با همان نقشه پیدا شد فقط قیمتش متری یک میلیون افزایش یافته بود و این هم هزینه توکل نکردنم در معامله قبل بود. قیمت افزایش یافته‌اش دلم را سرد کرده بود ولی مادر خانمم وقتی فهمید الکی گفت برو مقدار تفاوتش را من برایت جور می‌کنم. تازه فهمیدیم وام هم نمی‌شود رویش گرفت چون پایان کار ندارد! اما عوضش بنده خدایی بود قبلا مشکلی داشت و به او گفتم اگر می‌خواهی من طلاهای خانمم را قرضت می‌دهم بعدها هر وقت داشتی برگردان. حالا همان بنده خدا فهمید من دنبال خانه‌ام گفت بیا من طلا دارم به تو قرض می‌دهم خانه‌ات را بخر.

من که سال‌ها بود وام هم نگرفته بودم چندین وام برایم جور شد و خلاصه با فروختن ماشین و قرض طلا پول‌هایم برای خرید خانه لخت جور شد. چون خانه ناتمام بود بخشی از پول هم می‌ماند برای سند. حالا که همه چیز جور شده بود مشکل جدیدی درست شد، آن واحدی که ما می‌خواستیم با آن واحدی که سازنده گفته بود فرق می‌کرد. بچه‌های مالک قبول نمی‌کردند واحدی که ما می‌خواستیم را بفروشند، دیگر کم ‌آورده بودیم.

چند روزی گذشت و خانمم گفت اینجور نمی‌شود، دنبال بنگاه و خانه رفتن را ول کن، من را ببر گلزار شهدا. آنجا هم حکایتی دارد فقط اینکه توجهی از شهید دل‌آذر شده بود و خانمم بالای سر قبر او رفته بود. من توی ماشین نشسته بودم که از بنگاه زنگ زدند و گفتند بچه‌ها قبول کرده‌اند بیایید برای معامله.

فکر می‌کنم گاهی خدا می‌خواهد مشکلت را حل کند ولی صبر می‌کند تا توسلی کنی و متوجه شوی واسطه روزی چه کسانی هستند.

خانه را معامله کردیم و با شرایط بازار که دائم در حال گران شدن بود هیچ چانه‌ای هم نزدم اما خود بچه‌ها تخفیفی دادند و  قبول هم کردند پول خانه را خورد خورد پرداخت کنیم.

یک مشکل دیگر هم بود که با مراتب توکلی که در این قضیه طی کرده بودم اصلا جزو مشکل حسابش نمی‌کردم! موعد تحویل دادن خانه سابقم دو ماه قبل از موعد تحویل گرفتن خانه جدید بود! دو ماه بی‌خانگی ولی اصلا دیگر به این گزینه فکر نکردم و الحمد لله هم یکی از دوستان همان ایام خانه‌اش خالی بود و خانه‌اش را به ما داد.

بالاخره خانه را خریدم اما حالا برای تجهیز مشکل داشتم و باز همان استادم گفت نگران نباشید خدا نمی‌گذارد چک‌تان برگشت بخورد، پول تجهیزات هم جور می‌شود و شد البته من سفارش می‌دادم و خرید نسیه می‌کردم بعد پولها جور می‌شد.

تجهیزات خیلی خوب و کامل هم انجام دادم و جالب اینکه الحمد لله یک ماشین پراید قدیمی هم جور شد و بی‌ماشین هم نماندیم. بدهی‌ها هم یکی یکی با پول‌هایی که فکرش را نمی‌کردم الحمد لله بخش خوبی‌اش تسویه شد و بقیه هم در حال تسویه شدن است.

خدا گزینه‌های «رزق من حیث لایحتسب‌»ش زیاد است باید توکل و همت کرد، مشکل اصلی اینجاست.

https://eitaa.com/sharhe_hal

..........

مطالب مرتبط:

پول خانه

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 در دستگاه خدا و اهل بیت وقتی وارد می‌شوی، باید کار را بسپاری به آنها و جلو برویی ببینی چه می‌شود.

در مناجات شعبانیه به خدا می‌گوییم:

👈«أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلاَّ اَلْجَمِیلَ فِی حَیَاتِی إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ»

خدایا هرچه نگاه می‌کنم هر آنچه از امورم را سرپرستی کرده‌ای خیلی زیبا و عالی بوده است؛ خدایا امورم را آنطور که شایسته تو است، سرپرستی کن، نه آنطور که من شایستگی دارم.

وقتی می‌توانی این طور سخن بگویی که بفهمی همه بدی‌هایت از خودت است و همه خوبی‌هایت از خداست‌.

 

🔻 پنجشنبه گذشته شهادت امام کاظم(علیه السلام) در حرم آقا امام رضا (علیه السلام) بودم. نزدیک ظهر رفیقم عجله می‌کرد تا موقع نماز به آنجایی که می‌خواست برسد ولی من  آرام می‌رفتم تا ببینم چه می‌شود و کجا روزیمان می‌شود. موقع نماز رسیدیم به یکی از مساجد گوهرشاد و همانجا بعد از زیارت جای دنجی برای استراحت پیدا کردم.

 

🔻 شب که شد زودتر رفتیم تا از برنامه‌های حرم به ویژه مناجات شبانه حاج منصور ارضی جا نمانیم. تا شروع برنامه حاج منصور خیلی طول کشید و خواب آلود شده بودم و یاد آن کنج دنج افتادم. رفتم کمی استراحت کنم که دیدم از آنجای دنج صدای جمعیتی و روضه خوانی می‌آید. حالم گرفته شد و گفتم آمدیم استراحت کنیم! ولی باشد اشکالی ندارد یک جایی پیدا می‌کنم چُرت می‌زنم، هرچه جلوتر رفتم دیدم جمعیت بیشتری هستند و صدای روضه واضح‌تر و خوش‌تر است.

شاید ۳۰۰ جوان آنجا بودند که میانگین سنی‌ آنها بیشتر از ۲۰ سال نمی‌شد. معلوم بود اکثرا از جنوب شهر مشهد هستند و چهره‌ها کمی غلط انداز، دعای کمیل بود ولی هر یک خط یک روضه داشت، چه روضه‌ای و چه گریه‌هایی! از بهترین جلساتی بود که در عمرم تجربه کردم، حال جلسه کیفیت روضه خوانی و گریه‌ها بی‌سابقه بود.

روضه خوان روضه را عالی می‌خواند اما در خواندن متن دعا چندجایش را اشتباه خواند. جمعیت هم معلوم بود سیم‌هایشان موقع روضه خیلی وصل است ولی موقع دعا آن شور را ندارند.

وسط دعا خواندن نفر بغلی‌ام که کتاب دعایش باز و گویش رویش بود حوصله‌اش سر رفت و ظاهرا سری به اینستا زد، یک لحظه چشمم به گوشی‌اش افتاد، خانمی مشغول حرکات موزون بود. چند لحظه بعد همان طرف با تمام وجود مشغول یا الله و یا رحمان گفتن و گریه زیاد همراه روضه بود!

اینها برخلاف آنهایی که خودشان را خیلی قبول دارند اصلا خودشان را قبول نداشتند و راحت می‌گفتند: خدایا غلط کردم، خدایا من بدم اما دوستت دارم.

 

🔻 اگر در مجلس حاج منصور بودم و خیلی هم حال می‌کردم، تهش از نفسم راضی می‌شدم اما «شَرُ الاُمُورِ الرِّضا عَنِ النَفسِ» متکبر می‌شدم و «أمقَتُ النّاسِ المُتِکبِّرُ» اما حال و هوای اینها را که می‌دیدم هم حال می‌کردم هم می‌فهمیدم چقدر کوچکم.

 

🔻 ما اگر کوچکی بلکه هیچ بودن خودمان در درگاه الهی را بفهمیم، گناهمان، هرچه هم بزرگ باشند در مقابل عفو و رحمت الهی ناامیدمان نمی‌کند و عمل‌مان هم هرچه بزرگ باشد در درگاه عظمت و جلال الهی امیدوارمان نمی‌کند.

پیامبر خدا با آن عباداتش می‌گوید: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ» حالا من چه بگویم! ما هرچه هم عبادت کنیم اگر فکر کنیم کاری کرده‌ایم، مصداق این آیه هستیم که: «أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء»

 

📌 خداوندا ما به تو پناه می‌بریم از سنت اضلالت و از تو می‌خواهیم به فضل و رحمتت ما را در سنت هدایت خود قرار دهی.🤲

https://eitaa.com/sharhe_hal

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻سال دوم طلبگی با جمعی از طلاب به منزل یکی از علما که سالیان دراز عمرشان را در مسیر دفاع از تشیع و مباحث امامت گذاشته‌اند، رفتیم.

می‌گفتند:

👈«معلمی به من گفته است برای تربیت اخلاقی و دینی شاگردانم چه کنم؟ به او گفتم: هر روز درس خود را با زیارت آل یاسین شروع کنید.

آن معلم بعد از یک سال گفته‌ است به شکل عجیبی همه شاگردانم متحول و بسیار با ایمان شده‌اند.

این تاثیر سلام بر حضرت و یاد هر روزه حضرت حجت است، وقتی ما به حضرت سلام می‌دهیم و ایشان را یاد می‌کنیم حضرت نیز بر ما سلام می‌فرستند و ما را یاد و دعا می‌کنند.»

🔻دوست دیگری می‌گفت:

👈«من از یک زمانی تصمیم گرفتم هر روز ۱۰۰ صلوات بفرستم و به حضرت حجت هدیه کنم و سال‌ها می‌گذرد و مسیر زندگی من هر روز بهتر از دیروز است و هر طور حساب می‌کنم در زندگی من لیاقت این همه نعمت را نداشته و ندارم.»

 

🔻 یکی از وجوه گل کردن «سلام فرمانده» نیز همین یاد امام زمان و سلام بر حضرت است.

......

گاهی خیلی تلاش می‌کنیم خودمان یا محصول خودمان را تبلیغ کنیم.
همه قواعد و اصول‌های کارشناسی را هم رعایت می‌کنیم تا محصول درجه یکی داشته باشیم.
اما تراز اول‌ها، پر فروش‌ها همیشه ناقص‌اند!
از باب اصول و قواعد کارشناسی کار خودشان ناقص هستند، کارشناس‌ها هم خیلی آنها را تحویل نمی‌گیرند.
همین سلام فرمانده یک نمونه‌اش است، کتاب سلام بر ابراهیم نمونه دیگرش است که از نظر طراحی جلد و صفحه آرایی و حتی ویراستاری خیلی اشکالات دارد، اما خدا می‌خواست به همین کارهای به ظاهر ناقص برکت دهد.
فیلم اخراجی‌ها نمونه دیگرش بود، اشکالات و نواقصش کم نبود اما پر فروش‌ترین فیلم تاریخ ایران تا زمان خودش شد.
اصلا اگر محصول همه چیزش درست و کامل باشد که دست خدا را نمی‌شود در توسعه آن دید!
بالاخره یک جا هم باید کارشناس‌ها و سحرة زمان ایمان بیاورند!
ما محدودیم خیلی که کارمان خوب باشد و آن را تبلیغ کنیم یک محدوده کوچک را می‌توانیم تحت تاثیر قرار دهیم اما خدا نامحدود است و همه قلوب و مکان‌ها تحت تصرف اوست.
مشک آن است که خدا به او رنگ بو دهد نه آنکه عطار بگوید یا خود ببوید!

..............................................

دنبال کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

دوره آموزش سربازی بودم. موقع تیراندازی، دیدم نه چندان سابقه خوبی و نه چندان پیش‌نیازهای اصلی تیراندازی که صبر و دقت زیاد باشد را دارم، گفتم خدایا امتحانی می‌کنم، اینجا خیالم راحت است، هیچ ادعا و سابقه‌ای ندارم، با دست خالی خالی فقط به تو اتکا می‌کنم، از باب اینکه گفته‌ای: «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها» سعی می‌کنم آنچه آموزش دیده‌ام دقیق به کار بگیرم اما خودت می‌گویی«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ رَمَى» می‌خواهم تجربه‌ای باشد که می‌شود در کارهای دیگر هم با دست خالی فقط با اتکای تو آنچه می‌توانم به میدان بیاورم و نتیجه بگیرم؟ قلبم را محکم کن تا در بقیه کارها هم همینطور وارد میدان شوم و به تو اتکاء کنم.

نتیجه اینکه:

از ۳ تیر قلق، ۲تا را از فاصله ۱۰۰ متری وسط خال زدم، یکی کنار خال.

از ۵ تیر قلق دوم، ۳ تا را وسط خال زدم و ۲تا را کنار خال.

مرحله بعد ۱۰ تیر بود و قلق تمام شده بود. همه را زدم اما کجا؟ منتظر اعلام نتایج بودم.

نتایج را نگفتند 😄 کلی حالم گرفته شد.

گفتند: چه کسانی داوطلب کمک در جمع آوری سیبل‌ها هستند، رفتم کمکی کنم و ببینم چه کرده‌ام، سیبل خودم را که دیدم وسطش کلی سوراخ با دور ماژیک داشت معلوم نبود کدام مال منه اما نتایج ثبت شده!🤔

گفتم خیره لابد همون قلق‌گیری‌ها بس بود و حجت تمام شد.

چند ساعت بعد یکی از دوستان با هیجان آمد و گفت حمید تو چکار کردی؟ می‌دونی چندتا تیرت وسط خال خورده؟ از ۱۰تا ۹تاش رو وسط خال زدی.☺️

گفتم حالا به کسی نگو، پیش خودم گفتم احتمالا اون یکی هم خورده اینها درست نشمردن، این نتیجه با دست خالی پیش خدا رفتن و سعی خود را کردن است.

..............................................

دنبال کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

یک بار سر سفره صبحانه دوتا از دوستان طلبه‌ام مشغول صحبت بودند، من کمی آن طرف‌تر نشسته بودم و آنها متوجه حضور من نبودند. بحثشان در مورد رزق و روزی بود. اولی با لحن تمسخر آمیزی می‌گفت: فلانی دیدی این طلبه‌هایی که هرچه به آنها می‌گویی، می‌گویند خدا هست؟! خدا می‌رسونه؟! دومی با خنده تمسخر آمیز گفت: آره آره، بعد اولی دامه داد: اینها پشتشون گرمه وگرنه از این حرف‌ها نمی‌زدند. دومی هم گفت: آره والا اگه پشتشون گرم نبود از این حرفا نمی‌زدند.

 

بله واقعا وقتی سال ۹۹ خط فقر برای یک خانواده ۳ نفره ۲ میلیون ۷۵۰ در ماه بود، درآمد متوسط یک طلبه حداکثر هم بعید بود اینقدر باشد حالا هم که خط فقر شاید بیش از دو برابر هم افزایش یافته باشد درآمد طلبه همانقدر که ۹۹ بلکه ۹۸ و قبل از آن بود، باقی مانده.

 

با این حساب هر طلبه‌ای که الان دارد با این شرایط زندگی خود را می‌گذراند و بدهکار نیست خودش یک معجزه متحرک است، نکته جالب هم این است که ندرتا وقتی در جمع طلبه‌ها بنشینی گلگی خاصی از وضع زندگی دارند، در حالی که بر اساس شرایط اجتماعی از حداقل یک کارگر هم درآمد زندگی آنها کم‌تر است.

همین‌ها معمولا هم کاملا با عزت زندگی می‌کنند، طوری که برخی فکر می‌کنند چقدر هم وضعشان خوب است، البته واقعا هم مشکل  جدی خاصی ندارند و الحمد لله راضی هستند و وقتی از آنها می‌پرسی تو چکار می‌کنی با این درآمد؟ می‌گویند: خدا هست، خدا بزرگه و...

 

بله طلبه‌ای که باور دارد خدا هست، پشتش گرم است اما نه به پدر و... بلکه به خدا پشتش گرم است، به رزق الهی او که من حیث لایحتسب است پشتش گرم است و الا ماشاء الله از این طلبه‌هایی که هرچقدر هم تورم آمد و مخارج بیشتر شد باز رزق او از خوراک و پوشاک و... همان بود که قبل از این تورم‌ها بود.

اینها همه معجزه‌هایی متحرک هستند که خدا هست.

 

اگر طلبه «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلىَ الله» (33 فصلت) باشد باید قولا و عملا باور داشته باشد که خدایی هست و اگر اینطور نباشد مردم را می‌خواهد به کدام خدا دعوت کند؟ خدایی که خودش برای خودش ساخته است و نامرد و بی‌وفا است؟ به آن خدا می‌خواهد دعوت کند؟ یا خدایی که هم پولدار است هم باوفا و هم حواسش به ما است؟!

 

🤔فکر کنم تا اینجا برخی دادشان بلند شده که این چه می‌گوید؟ این هم از همان‌هایی است که پشتش گرم است.☺️

اما کدام طلبه می‌تواند به خدا امیدوار باشد؟

👈«الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (۲۱۸ - بقره)» کسی که اهل هجرت و تلاش در کنار هم باشد، به خدا امید پیدا می‌کند.

 

طلبه‌ای که برای کسب علم از شهر خود به قم هجرت کرده و اهل زحمت کشیدن است، اهل ماندن نیست، اهل هجرت است، فقط تا وقتی می‌ماند که نیاز باشد و بعد از آن باز هجرت می‌کند. این طلبه اهل امید به خدا است.

 

بدون تعارفش می‌شود اینکه طلبه‌ای که با اینکه می‌بیند در قم دیگر کار خاصی ندارد اما به واسطه خانه و شرایط ثابتی که دارد به همین شرایط خود بسنده کرده و دل به هجرت دوباره نمی‌دهد، طبیعتا چندان امیدی هم به خدا نباید داشته باشد.

 

بهانه‌ها برای هجرت نکردن زیاد است اما محل بحث ما فعلا نداشتن چشم انداز روشن، خصوصا مالی برای هجرت است. اما خدا در مورد این چشم‌انداز چه می‌گوید:

👈« وَ مَنْ یُهاجِرْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَة» (نساء ۱۰۰).

شما اهل هجرت در راه خدا و زحمت کشیدن در راه وظیفه‌ات باش، خدا کارش را بلد است، چک سفید امضاء هم که داده است.

اهل هجرت و تلاش در راه وظیفه‌ات که باشی هم به خدا امید داشته باش، هم خدا برایت  گشایش ایجاد می‌کند.

 

به بنده خدایی که استاد مشهوری در قم شده بود و از قم هجرت کرد، گفتم حاج‌آقا تازه داشتین در قم گل می‌کردین! چی شد رفتین؟ گفتند: «چون داشتم گل می‌کردم رفتم.» و جالب هم اینکه از جنبه مادی که بنده خبر دارم گشایش‌های عجیبی برایشان رقم خورد.

 

این بنده خدا کجا سیر می‌کرد و من طلبه‌ای که تدریسی که گل کرده باشد، ندارم، مراحل تحصیلم در قم نیز به حد مطلوبش رسیده است، کار خاص پژوهشی هم در قم ندارم و می‌دانم جای دیگری ممکن است مفیدتر باشم اما باز از قم دل نمی‌کنم، کجا؟

با بهانه‌هایی که دل به حضرت معصومه بسته‌ام و خاک قم پا را می‌بندد، اینجا مسکن مهری دارم، شهرک مهدیه‌ای هست و...

 

بی‌تعارفش این می‌شود که اخوی شما با این وضعیت اگر بخواهی هجرت کنی هم، هجرت نکنی بهتر است، می‌خواهی بروی مردم را به کدام خدا دعوت کنی؟ خدایی که باورش نداری؟

📌ادامه دارد...

.....

📝 پی‌نوشت:

🔻در مورد کامل شدن مراحل تحصیل آنچه بزرگان می‌فرمایند معمولا اینطور نیست که با اتمام سطح یا حتی دو سه سال درس خارج شما به پختگی کافی رسیده باشید بلکه حداقل شاید ۱۵ تا ۲۰ سال زحمت مستمر در تحصیل لازم باشد تا ما بسته به استعدادمان پختگی کافی برای ورود به تبلیغ و کار اجتماعی را پیدا کنیم.

 

🔻در هجرت مهم عمل به وظیفه و زحمت کشیدن در آن راه است و طلبه‌ای که هنوز تحصیلش کامل نشده و استعداد ادامه تحصیل را دارد اما به صرف تصور ملا شدن احساس تکلیف می‌کند و درس را نیمه کاره رها می‌کند و هجرت می‌کند از این قواعدی که عرض کردم خارج است.

.......

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

برای اردوی نظامی آموزش دوره تکمیلی به پایگاه ۱۹ دی رفتیم.

مسیر پایگاه از سمت اتوبان قم - تهران است و کنار «حوض سلطان» قرار گرفته است.

 

معمولا مردم فکر می‌کنند این دریاچه‌ نمکی که در مسیر قم تهران می‌بینیم همان دریاچه نمک بزرگ قم است که در نقشه می‌بینیم اما آن دریاچه شاید بیش از ده برابر این دریاچه است و قم رود به آن وارد می‌شود و تقریبا به سمت شمال شرق قم است اما این دریاچه کوچک که می‌گویند از نظر طبیعی هم  بسیار جذاب است و عکس‌های زیبای آن هم در اینترنت موجود است، نامش «حوض سلطان» است.

 

باز معمولا مردم فکر می‌کنند سایت فردو هم در منطقه خوش آب و هوای فردو، در نزدیکی قم است اما زهی خیال باطل! چون این سایت در همسایگی پایگاه نظامی ۱۹ دی و همان دریاچه حوض سلطان قرار دارد و عملا مسیر سایت فردو در امتداد این پایگاه است و ساختمان‌های اداری آن از درون پایگاه مشخص است. تأسیسات اصلی سایت هم در عمق ۳۰۰متری زمین است و روی آن هم کوه‌های محکم.

قبل از انقلاب مکان این سایت زاغه مهمات نیروی هوایی بوده است و می‌بینن جای خوبی برای تاسیسات اتمی و غیر قابل نفوذ است و حتی بمب اتمی هم روی آن اثر ندارد و خلاصه روی آن کار می‌کنند و می‌شود مرکز اتمی غیر قابل نفوذ و ضربه.

البته به لطف دستاوردهای بزرگ برجامی دولت آقای روحانی این مرکز غیر قابل ضربه قرار شد بشود بزرگترین مرکز تحقیقات اتمی وسط بیابان! که البته همان هم نشد.🤔

انگار جا برای تحقیقات اتمی در این کشور قحط است!

 

بگذریم؛ خود پایگاه ۱۹ دی هم تاسیسات آن مربوط به قبل از انقلاب است و محل آموزش‌ نظامی نیروهای ساواک بوده است. خیلی از مراکز مهم ما بعد از انقلاب از آثار باقی مانده از زمان شاه است با این تفاوت که همه تا چند بار بازسازی شده و توسعه یافته اما هنوز هم ملت آنها را که می‌بینند می‌گویند؛ ببین! این مجموعه با این عظمت را شاه ساخته؛ این جمهوری اسلامی چکار کرده؟!

 

از روز اول که وارد دوره شدیم از سختی‌های بسیار دوره گفتند و ما هم همه‌اش منتظر خشم شب و روز بودیم ولی تهدیدات خیلی هم جدی نبود و عملا سخت نمی‌گرفتند، به بچه‌ها می‌گفتم حکایت این تهدیدها و آنچه در عمل می‌بینیم حکایت سیستم خداست که اگرچه تهدیدهایش زیاد است ولی آخرش «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۖ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوٓءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، خدا دنبال بهانه می‌گردد برای بخشیدن و آن همه تهدید آخرش محدود می‌شود به یک عده که دشمنی و عناد دارند.

در طول دوره ما هم علی رغم همه تهدیدات سنگین؛ آخرش می‌دیدیم به یک چیزهای خیلی ساده تمام می‌شد‌. وقتی قرار می‌شد تنبیه نظامی شویم یک ذره که می‌خواست سخت شود می‌گفتم از باب: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ» الان دیگر آخرش هست.

 

بنده خدا مربی تاکتیک که بیشترین تنبیه‌ها را انجام می‌داد، آخرش برای ما شد محبوب‌ترین شخص دوره و در یک نامه رسمی با امضاء بچه‌ها به جانشین سپاه قم که برای دیدار ما آمده بود خواستیم که از ایشان تقدیر شود، اگرچه وسط تنبیه‌هایش از خدا می‌خواستیم شهادت سختی نصیبش کند.🤲 آمممممین.😊

 

📌کلا کار برای خدا که باشد همینجوری است، ملت را تنبه هم که بکنی ولی خدا را تو را محبوب می‌کند. «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا»

انصافا حالا در ظاهر مگر امام خمینی برای این مردم چه کرد؟ هرچه بود سختی و مبارزه و محرومیت و جنگ و... ولی چرا یک امت عاشقش بودند و هستند.

کار که برای خدا باشد، اینجوری می‌شود، کار هم که برای خدا نباشد می‌بینی آخرش یکی پیدا نمی‌شود به شما خسته نباشید هم بگوید!😉

 

بعد از این دوره نگاهم به پاسدارها دقیق‌تر شد، اگرچه از جهت نظامی‌گری و نظم انتقاداتی به آنها داشتم اما همان چیزهایی که از شهدا از جنبه دوست داشتنی بودن، اخلاص، تواضع در عین جدیت، محبت به همدیگر و نیروها و... شنیده بودیم در این‌ها هم دیدم.

........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

چند روزی است در دوره تکمیلی بسیج که به عنوان جایگزین آموزشی سربازی حساب میشه شرکت کرده‌ام.

ان شاء الله اگر فرصت کنم از داستان‌های این دوره آموزشی با جمع طلاب و در خدمت مربیان پاسدار در آینده بیشتر خواهم نوشت.

 

امروز در برنامه‌ها بی‌نظمی رخ داد، ما تازه کلاسمون تموم شده بود، می‌خواستیم چایی بخوریم، استاد تاکتیک هم کاری نداشت که هنوز یکی دو دقیقه از کلاس قبل نگذشته و دستور جمع شدن در بیرون از حسینه رو داده بود!

دوستان هم بدون توجه خاصی به فرمان مربی، مشغول چایی ریختن بودن که مربی دستور داد مخزن چایی رو آوردن بیرون، بعد هم اونو ریخت توی باغچه!😡

 

این وسط یه سری از طلاب گیر دادن به مربی که این کار شما اسراف بود و مربی هم هرچی اینها بیشتر گیر می‌دادند، بیشتر لج می‌کرد، اینها می‌گفتند: حجت شرعی شما برای این کار چی بود؟! برای ما توضیح بده! مربی هم که مونده بود حجت شرعی رو برای اینها چطور توضیح بده! روی لج افتاده بود که شما کاری به حجت شرعی من نداشته باشین، گردن منه، من اینجور تشخیص داده‌ام و سری بعد هم تشخیص بدهم لازمه، می‌گم غذاتون رو هم بریزین روی زمین.

 

ما و یک عده دیگه از طلبه‌ها هم کلا روی دور شوخی و خنده بودیم! یه تیکه به استاد یه تیکه هم به دوستان طلبه.

وسط این شوخی‌ها یک لحظه ذهنم جرقه‌ای زد🎇 و برای اینکه طلبه‌ها دست از سر مربی بردارند، یک اجتهادی کردم که بعد دیدم بدم نبود.😊

 

به طلبه‌ها گفتم: آقا حضرت موسی و هارون معصوم بودن یا نه؟! الواح مقدس، مقدس بودن یا نه؟! موسی(ع) وقتی رسید به بنی‌اسرائیل و اوضاع داغونشون رو دید، جلو همه الواح رو پرت کرد یک طرف یا نه؟ بعد هم ریش هارون(ع) رو گرفت کشید و داد و بیداد راه انداخت یا نه؟

شما بگو موسی (ع) از روی عصبانیت الواح رو انداخت کنار! اینجور که حرمت الواح رعایت نمیشه! حضرت نمی‌دونست که برادرش معصومه و اشتباهی نکرده؟

با این همه این، مصحلت دید برای اینکه بقیه حساب کار دستشون بیاد که دیگه این من بمیرم تو بمیری از اون من بمیرم تو بمیری‌ها نیست، خواست بنی‌اسرائیل حساب کار بیاد دستشون و خودشون رو جمع کنند، بگن اینکه با الواح مقدس و برادرش اینجور کرد دیگه با ما چه می‌کنه؟! موسی(ع) اینکارو کرد تا بتونه قضیه رو جمع کنه.

حالا استاد هم یه اینجور حجت شرعی برای خودش داره که برای اینکه قضیه رو جمعش کنه و بقیه حساب کار بیاد دستشون این کار رو کرده.

 

📌 اما نکته اصلی این داستان که ذهنم رو درگیر کرده و همه این حرف‌ها مقدمه اون بود، اینکه این دوستان طلبه که یک اینجور قضیه ساده‌ای رو اینجور درش گیر می‌کنند! و داستان درست می‌کنند، چطور می‌خواهند وارد حل مسائل پیچیده حاکمیتی بشن! به قول بنده خدا همون استاد تاکتیک، ما یه موقع هم‌زمان که داشتیم توی غرب ایران با پژاک می‌جنگیدیم، همون موقع توی سوریه پشتیبانی تدارکات گروه پژاک کلا با ما بود، چرا؟ چون اونجا کنار پژاک با جبهة النصره می‌جنگیدیم. مصلحت هر صحنه‌ای یک چیزی است و ما نباید فقط در بایسته‌ها و امور انتزاعی بمانیم بلکه باید بر اساس هست‌ها و صحنه عینی تصمیم بگیریم و مصحلت را تشخیص دهیم.

......

📝 پی‌نوشت:

👈«روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمى‏‌تواند درک کند که اجتهاد مصطلح‏ براى اداره جامعه کافى نیست. حوزه‏‌ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیاى عکس العمل مناسب باشند. چه بسا شیوه‏‌هاى رایج اداره امور مردم در سال‌هاى آینده تغییر کند و جوامع بشرى براى حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند.»

منشور روحانیت (صحیفه امام ؛ ج‏ ۲۱؛ ص: ۲۹۲.)

.........

باز کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری