چند وقت پیش یک دورهمی با طلبههای سطح داشتم، اول از همه بهشون گفتم شما چقدر شهریه میگیرین؟! رقمها از آنچه انتظار داشتم خیلی پایینتر بود.
بعد قیمت یک خانه معمولی را گفتم، قیمت ماشین و گوشت و مرغ و میوه و...
پرسیدم به نظرتان با این شهریه میشود خانه و ماشین خرید؟! میشود یک زندگی حداقلی را داشت؟!
شهریه متاهلها را هم گفتم و همه تصدیق کردند با این شهریه، حتی زندگی حداقلی اجاره نشینی هم نمیتوان داشت.
بعد خاطرات خودم و دوستانم را گفتم تا باورشان شود گرانی همیشه بوده است، شهریه طلبهها هم همیشه کفاف یک زندگی حداقلی را نمیداده است، نه اینکه الان خیلی اوضاع خراب شده باشد، الان تازه خوب هم شده است.
همه تصدیق کردند که با حساب و کتاب دو دوتا هیچ کدامشان آینده روشنی نخواهند داشت.
بعد گفتم خب زندگی طلبههایی که ۱۵ تا ۲۰ سال در حوزه هستند و خوب درس میخوانند تبلیغ میروند و خلاصه اهل زحمت کشیدن هستند را بروید ببینید، من که هرچه دیدهام همه در کیفیت خوب و متوسط به بالای جامعه زندگی میکنند، غذای خوب، ماشین متوسط جامعه، معمولا خانه هم یا از خودشان است یا به هرحال در خانه نسبتا خوبی زندگی میکنند. حداقل مسافرت مشهد و عراق هرسالشان هم به راه است. معمولا چندتا هم بچه دارند که لباس و ظاهر خوبی دارند.
بله اوضاع ظاهری آنها طوری هم نیست که مردم به طمع دنیا به حوزه بیایند ولی واقعیت زندگی آنها خوب و رضایت بخش است.
خب پس آن دو دوتاها کجا رفت؟! چرا ما چشمانمان را باز نمیکنیم؟! همه چیز به حساب و کتابهای ما نیست.
«الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَآءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» (۲۶۸ - البقره)
هر وقت در این دو دوتا چهارتاها و ترس از آینده افتادیم، بدانیم در بازی شیطان افتادهایم.
شیطان وعده فقر میدهد و خدا وعده مغفرت و فضل، استحقاقی از ما نیست اما از فضل خداوند روزی خواهیم خورد، خدا هم ندار نیست.
باید چشمها را باز کرد، درست دید، خدا را دید، این داستان فقط مربوط به طلبهها هم نیست، همه همینطور هستند.
...........
در پاسخ به این یاداشت بحثهای جالبی در کانالم راه افتاد که تبدیل شد به یک پویش به نام خدا هست.
برخی مطالب را خودم مینوشتم برخی هم مخاطبان و دوستانم میفرستادند و آنها را در ادامه میآورم:
یکی از اساتیدم که خیلی هم موفق است و صاحب تالیفات مطرح و فرد نسبتا مشهوری است، در تلویزیون و... هم حاضر میشود و اوضاع زندگیش هم نسبتا خوب است، میگفت: وقتی میخواستم حوزه بیایم پدرم به من گفت چه کسی میخواهد خرج تو را بدهد؟! به آن فکر کردهای؟! میگفت: به پدرم گفتم یک کسی را میشناسم خیلی پول دار است، به من گفته برو خیالت راحت خرجت با من. پدرم نمیدانست من منظورم خداست و واقعا فکر کرد یک کسی به من این وعده را داده است و دیگر چیزی نگفت.
به حوزه آمدم خدا را شکر، خدا هم همیشه حواسش به من بوده است.
📌دوستان عزیزم اگر ماجراهای جالبی دارید بفرستید تا منتشر کنم.
این ماجراها قوت قلب دیگران است بارها بازخوردهای خیلی خوبی از نوشتن این ماجراها دیدهام.😊
..................
خودم وقتی میخواستم به حوزه بیایم پدرم استرس آیندهام را داشت اما مثل همیشه مخالفتی نمیکرد و میگفت من نظرم را به تو میگویم ولی هیچ اجباری در کار نیست و خودت باید تصمیم بگیری.
پدرم گفت: من دوستی داشتم که بعد از دانشگاه، رفت حوزه، زمان گذشت و چند وقت پیش در مسجد دیدمش داشت تند تند نماز میخواند، پشت سر هم، تعجب کردم و پرسیدم چکار میکنی؟ گفت: نماز استیجاری گرفتهام. حالا من به تو میگویم میروی فردا روز اینطور نشوی!
خدا همان لحظه به دلم انداخت صحبتهایی با خدا کردم و بعد به پدرم قول دادم خیالتان راحت اگر روزی قرار شد من به این شرایط بیافتم حوزه را کنار میگذارم.
الحمد لله هم بعد از حوزه آمدن همیشه اوضاع بهتر و بهتر شد، طوری که همیشه برایم تعجب بود که چرا خداوند اینقدر زیاد به من لطف میکند و چون عدم استحقاق خودم را میدانستم، گاهی نگران میشدم که نکند در سنت استدراج هستم، تا اینکه فهمیدم نعمت خدا اگر با شکر همراه باشد، استدراج نیست.
«أَمَّا مَعَ اَلْحَمْدِ فَلا»
..........
کانال حوزه توییت که کانال خوبی هم هست در گذشته این چنین پویشی راه انداخته بوده، اولین پست آن که در این مورد نوشته و مطالب طلاب بعد از آن آمده را میتوانید از لینک زیر شروع به مطالعه کنید.👇
https://eitaa.com/HozeTwit/8624
.....................
متن از یکی از مخاطبان👇
سلام علیکم
یکی از تجربهها و عنایت این بود:
سال دوم طلبگی برای عروسی برادرخانم دعوت بودیم رسم هدیه هم مرسوم هست خلاصه دست وبالم چیزی نبود، یادم هست مدرسه معصومیه مسابقه کتاب امر به معروف و نهی از منکر حاج آقا قرائتی گذاشته بود و به نفر اول ۱۵۰تومن، نفر دوم ۱۰۰ و نفرسوم ۵۰ به قید قرعه جایزه میدادند، من شرکت کردم چند روز رفتم بعد مسابقه گفتم کی قرعه کشی میکنید، چند بار امروز و فردا کردن اتفاقا یکی دو روز قبل از عروسی قرعه کشی کردن و جالب بود بین ۴۰الی ۵۰نفر اول اسم من درآمد ....قضیه برا سال ۹۳و ۹۲ هست.
.........
پیام یکی از دوستان عزیز که طلبه موفقی هم هستند. کاش میشد جزئیات بیشتری که خبر دارم خیلی هم جذاب است را بنویسند.😊😉👇
تا قبل از ورود به حوزه و در زمانی که دانشجو بودم، در برابر هر بار درخواست و اعلام من به خانواده برای شروع فرآیندهای خواستگاری، تنها یک جواب معروف از سوی مادر و پدر میشنیدم : هر زمان دستت در جیب خودت رفت بعد...
هنگامی که تصمیم به آمدن حوزه گرفتم در ابتدا خانواده مخالف بودند اما با دیدن اصرار من صرفا در این حد کوتاه آمدند که جلوگیری نکنند و احترام بگذارند هرچند باز هم مخالف بودند و یکی از مهمترین دلایلشان هم این بود : مگر می شود با شهریه ی طلبگی زندگی کرد و تشکیل خانواده داد؟؟
با شروع طلبگی و باقی ماندن نیاز به ازدواج، یکبار که باز درخواست خود را با مادر مطرح کردم ناباورانه جواب سابق را نشنیدم و این بار کاملا همدلانه قرار بر شروع فرآیندهای سنتی و پیدا کردن مورد و... شد.
خودم هم باور نمیکردم اما این بار حتی یک بار هم خانواده ی خودم از من نپرسیدند که اگر خانواده ی عروس از ما پرسیدند درآمد فرزند شما چقدر است و خانه و ماشین و... چه دارد؟ چه جواب بدهیم؟؟؟
خلاصه چند مورد از سوی آشنایان معرفی شد و جلسات خواستگاری برگزار شد و بعد از دو سه مورد درنهایت به مورد نهایی رسیدیم و کار بدون مانعی جلو رفت (قبل از این مورد آخر خیلی خاص و ویژه از سلطان طوس درخواست کرده بودم که کار ازدواج حقیر را به سامان برساند)
تمام دارایی و پس انداز حقیر که حاصل کارهای در زمان دانشجویی بود به اندازه ی یک النگویی شد که در زمان جاری شدن صیغه ی محرمیت (عقد موقت) به عنوان مهر تعیین شد و تقدیم عروس خانم شد!!!
بعدها و بعد از ازدواج یک بار پدرخانمم اینطور به من گفت: "برای خود من خیلی جالب است که ما برای موردهای معمول خیلی سختگیری میکردیم اما در مورد تو حتی یادمان نبود بپرسیم درآمدت چقدر است و چه داری؟"
و همینطور بعدها متوجه شدم خانواده ی همسرم بعد از آنکه دو دخترشان را به شهرهای دیگر داده بودند تصمیم گرفته بودند دختر آخرشان را به غیر از ساکن شهر خودشان (شیراز) ندهند اما خودشان هم تعجب میکردند که این مورد هم که از اول معلوم بود داماد ساکن قم خواهد بود بدون آنکه در خاطرشان باشد که چه تصمیمی گرفته بودند کارها جلو رفت و تمام شد...
الحمدلله الان رابطه ی بسیار خوبی هم با خانواده ی همسرم داریم و آنها شهر قم را هم دوست دارند و سفرهای خاطره انگیزی به قم داشته اند.
الحمدلله خانواده ی خودم هم علی رغم مخالفتشان با حوزه آمدن بنده، حمایت و همراهی خودشان را داشته اند تا کنون و بعد از گذشت سیزده سال از آن ماجراها...
الان نیز به حمدالله و المنت دو فرزند دارم و خانه و ماشین هم از خودم دارم و چرخ زندگی به برکت کرم حضرت معصومه(س) میچرخد...
..........
✅ پیام یکی از مخاطبان👇
سلام
وقتی به حوزه آمدم به خانوادهام نگفتم چرا که مخالفت اونا و ترس از معیشت من موجب رنجش آنها میشد، گفتم میروم تهران کاری پیدا کردهام تا راضی شوند که بیایم ولی من همیشه واقعا اعتقاد داشتم که خدا در روزی رسانی هوایم را دارد، مخصوصا که تازه ازدواج کرده بودم روی قولش در تامین معاش زن بچه حساب ویژه ای باز کرده بودم و باتوکل تصمیم به این کار را گرفتم همیشه متوجه بودم همینکه پولم به ته میرسید تمام نشده روزی جدید می آمد و من روزگار میچرخاندم تا اینکه زد و خدا دختری به ما هدیه داد و بچه دار شدن ما درست خورد به دوران گرانی سرسام آور پوشک، یک شب که بچه پوشک تمام کرده بود و من پولی نداشتم، خانمم از من خواست که برای بچه پوشکی تهیه کنم، همینجور مات ماندم و اندوهی دلم را گرفت که الآن چیکار کنم و به ذهنم هم خورد که خدا خودش تضمین کرده روزی بچه ها رو، پس چرا الآن من پول پوشک این نوزاد را ندارم.
همان لحظه پیامکی به گوشیم رسید دیدم که مبلغی به حسابم آمده نگاه کردم دیدم که مبلغ اگه اشتباه نکنم به اندازه همان پول پوشک بچه بود از تعجب مبهوت ماندم و هیچ وقت نفهمیدم پول از کجا آمد ولی چیزی که برایم ثابت شده بود دست خدا را در زندگی طلبگی ام میدیدم که هیچوقت مرا در معیشت زن و بچه شرمنده نکرد.
..........
شبیه این ماجرا در زندگی عمده کسانی که دنبال انجام تکلیف هستند، چه طلبه و چه غیر آن فراوان دیده میشود.
ظاهرا خدا دوست دارد با چراغ روشن بنزین حرکت کنی و سر وقت پمپ بنزین هم برایت جور میکند، فقط تو نترس و با چراغ روشن بنزین حرکت کن.😊
یکی از اساتید میگفت من مواردی بوده پول نداشتهام و وقت بیمه ماشینم رسیده بوده با این وجود رفتهام سمت دفتر بیمه در همان زمان دم در دفتر بیمه پول به حسابم آمده یا موردی دیگر میگفت به فروشگاه میروم با خانواده و پول در کارتم نبوده ولی تا موقع کارت کشیدن پول آمده.
یکی از رفقا میگفت در ماجرای فوت پدرش هزینههای کفن و دفن زیاد شده بود و من هم مانده بودم چه کنم؟! به کسی هم نمیخواستم بگویم پول ندارم، توکل بر خدا کارتم را دادم و رمز را گفتم کارت کشید و عملیات موفقیت آمیز! مانده بودم یا خدا چه شد؟! چند دقیقه بعد یکی از دوستان آمد در گوشم گفت فلان مبلغ واریز شد.☺️
خود بنده تقریبا هر ماه از این موارد دارم، ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتم افطاری دهم و به خدا گفتم خدایا من که نمیخواهم اسراف کنم میخواهم برای رضایت تو و شاد کردن دل دوستانم و جمع شدنمان افطاری دهم، خلاصه سه بار افطاری دادم و سه بار پولم به ته رسید و دوباره شارژ شد. الحمد لله در این سالها توکل خانمم از خودم بیشتر شده با اینکه گاهی به او میگویم دیگه پولم ته کشید و تمام شد. میگوید: تو همیشه همین را میگویی خدا بزرگ است و خودش میرساند و دوباره یک لیست خرید به من میدهد معمولا هم کم نمیگذارد.😄 من هم مجموعه کارتهایم را بر میدارم می روم یک عابر بانک که کسی نباشد پیدا میکنم، آنقدر موجودی میگیرم تا بالاخره آن کارتی که شارژ شده را پیدا کنم و تا حالا هم همیشه به قدر نیاز شارژ شده بود الحمد لله.🤲
البته یکی دوبار مجبور شدم قرض بگیرم ولی بعدا فهمیدم پول در فلان کارت یا فلانجا بوده درست فکر نکردهام و زود سراغ گزینه قرض گرفتن رفتهام.
پیشنهاد میکنم ماجرای خانه خریدنم را هم بخوانید.👇
https://eitaa.com/sharhe_hal/4606
..........
✍️ جایزه کتاب سال...
ماجرای جالبی در ادامه پویش خدا هست دارم.
وقتی خانه جدید خریدیم همه تجهیزات لازم را گرفتیم الا فرش که پول برای آن کافی نبود.
فرش قبلی و موکت بود ولی کافی نبود و موکتها هم چون برش خانه قبل داشت، چندان قابل استفاده نبود.
به خانمم قول دادم فرش هم میخریم، مدتی گذشت تا اینکه بالاخره زنگ زدند و گفتند شما برنده جایزه کتاب سال شدهای. گفتم خب بفرمایید؟ قبل از هر صحبتی گفتند شماره حساب سیبا بدهید. همایش هم فلان موقع است اگر بتوانید تشریف بیاورید.
گفتگو تمام شد و یاد یکی از اساتید افتادم که میگفت اوضاع مالی خوبی نداشتم و از رادیو شنیدم چیزی به اسم جوان نخبه هست و من هم رزومه و مدارکم را فرستادم. زمان احمدی نژاد بود، چند وقت بعد ۳۵ سکه بهار آزادی به من دادند، آن زمان برای اینکه نخبهها را در فضاهای مختلف حمایت کنند در اینطور قالبهایی آنها را تامین میکردند.
با خودم گفتم آن بنده خدا یک رزومه فرستاده، حالا من که خودشان آمدهاند دنبالم، حالا زمان رئیسی، سید محرومان است، ۳۵ سکه ندهند، یک سکه که میدهند. اصلا یک ربع سکه که میدهند، همین هم بدهند خدا را شکر.😂
به خانمم گفتم: خانم پول فرش جور شد، پاشو بریم سرای ایرانی. خانمم گفت: خب فرش باید جفت باشه. گفتم: باشه جفت باشه. پیش خودم گفتم: خدا از این دست رسونده بگذار من هم از اون دست بدهم. فرش خودمون رو هم دادیم یک کسی که نیاز داشت.
به خانمم گفتم کم نگذار برو هر فرشی دوست داری بخر!😄
وسط بررسی فرشها موقع مباحثهام بود، رفتم بحث برخط انجام دادم وقتی برگشتم دیدم بچهها در قسمت دوچرخه فروشی دارند بازی میکنند.
خانمم برای سرگرم شدن بچهها آنها رو برده بود پیش دوچرخهها. آنجا هم دوچرخه را میدهند هرچه بچه خواست بازی کند. عجب پلتیکی! دیگه مگه بچه کوتاه میآمد، سرای ایرانی رو گذاشته بود روی سرش که من این دوچرخه رو میخواهم.
گفتم: باشه و اونم فاکتور کردیم.
خانمم پرسید: حالا پول از کجا آوردی؟! گفتم: خیالت راحت تو برو فرش رو بخر. خلاصه دیگه فرش دم دری و فرش اتاق و رو فرشی هم اضافه شد و یک خرید سنگین!
پول مادر خانمم دستم بود، قرار بود براش خرید کنم، گفتم حالا اینو میدهم، بقیهاش هم چک میدهم، جایزه کتاب سال که واریز شد همه رو تسویه میکنم.
خلاصه خرید رو انجام دادیم.
یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته شد، نه خبری از جایزه کتاب سال شد نه خرید مادر خانمم نهایی شد.
هر روز هم استرس من بیشتر میشد. تا اینکه برادر خانمم زنگ زد گفت برنج که چند ماه قبل سفارش داده بودی خریدم، ۴ میلیون پولش رو بریز به کارت مامان!😭
موندم چه کنم؟! چند روز بعد موعد خرید مادر خانم شد و پول جور نشد! فروشنده منو میشناخت و هرچی جنس میخواستم بدون پیش پرداخت بهم میداد. جنسها رو فرستادم، به مادر خانمم هم گفتم: راستش پول شما رو خرج کردم حالا دو سه ماهه تسویهاش میکنم و اوشون هم گفت: فدای سرت.
رسید موعد همایش جایزه کتاب سال، گفتم لابد میخواستن سکه بدهند دیگه پول واریز نکردند!😂
رفتم تهران، خانمم گفت: برای مراقبت از بچهها، مرخصی ندارم و باید رزرو بگیرم، اینقدر پول میخواهد گفتم بگیر نگران نباش جبران میشه!😄
تهران هم یه مسیر رو مجبور شدم با اسنپ برم و دوباره آخرین هزینه رو هم دادم.
همایش سنگین بود، رئیس دانشگاه آزاد، معاونت علوم و تحقیقات و... اساتید دانشگاه و...
گفتم الحمد لله جایزه از ربع سکه به تمام سکه ارتقاء یافت!😄
بعد از سخنرانیهای عزیزان مبنی بر لزوم حمایت از نویسندگان در زمینه انقلاب اسلامی، دیگه گفتم واقعا اینقدر رو دیگه انتظار نداشتم.😂
خلاصه رفتیم دقیقه ۹۰ و تقدیر و تشکر، یک لوح تقدیر دادند و یک تندیس!
گفتم: لابد سکه را داخل لوح تقدیر گذاشتهاند!😂
مثل کسی بودم که موقع سقوط آزاد، فکر میکند لابد الان قراره بال دربیاره!
همان لوح تقدیر و تندیس، شد جایزه کتاب سال. البته چند ماه بعد ۳ میلیون بدون اطلاع از مبداء به حسابم آمد که شاید هم آن جایزه کتاب سال بوده.
خدا میخواست ما را فرش دار کند جایزه کتاب سال به ما داد، البته اعتماد کردم به جایزه کتاب سال و به آن نرسیدم.
«وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»
خداوند میگوید: قبل از کتک یک پس کله بهت میزنم، اگر گرفتی حل میشه اگر نگرفتی اون وقت کتک در کار است.
الحمد لله زود فهمیدم از کجای مسیر اشتباه رفتهام و مسیر را اصلاح کردم در نتیجه مسیر رحمت شروع شد، بدهیهای فرش هم چهار پنج ماهه تسویه شد، چکهایش هم تا اینجا برگشت نخورده الحمد لله.
از باب «یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» گذشته بد هم مقدمه رحمت میشود.
خلاصه هرچه خرج کردی روزیات شده، به ما سوی الله هم اعتماد نکن حتی جایزه کتاب سال.😂
بر درِ شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود.
.........
✅ اینم خاطره یکی از دوستان خوب خودم که خیلی هم خوش روزی هست و از سال اول باهم رفیق هستیم.👇
سلام
برای یک مسئلهای قریب به سه میلیون پول نیاز داشتم که باید جورش میکردم، یه مقدار(دقیقا انقدر👌) ذهنم مشغول شده بود ولی چون اصولاً خوش روزی هستم و تو خرج کردن هم بدون حساب و کتاب خرج میکنم و بحمدالله یادم نمیاد جایی به سختی خورده باشم، زیاد نگرانش نبودم. همون ایام بود که یه شب با خانم رفتیم برای دخترم لباس بخریم، تو مغازه بودم که یک آقای عرب زبانی آمد و سلام علیک گرمی کرد، با خودم گفتم لابد سؤال شرعی داره، آقو دست دادن ما همانا و اومدن یه صد دلاری کف دستمون همانا! 😄 حالا دلار اون موقع چند بود؟ حول و حوش 30 تومان! فهمیدم همون یه مقدار👌 هم نیاز به درگیری ذهنی نداشت و خدا حواسش به همه چی هست! 😉😊
..........
یکی از اساتید ما که بسیار خوش روزی است چیزی در سطح همین رفیقم، بلکه بالاتر.
میگفت: عراق در یک مغازه بودم، میخواستم با پول ایرانی خرید کنم، یک بنده خدایی گفت: دادا چرا با ریال خرید میکنی؟ باس میرفتی دلار میخریدی بعد میآمدی تبدیل میکردی به دینار، اینقدر به نفعت میشد.
میگفت: بهش گفتم دادا خدا به من اینجوری با دو دوتا چهارتا پول نداده که حالا با دو دوتا چهارتا خرج کنم.
همین استادم میگفت من تعمد دارم هر وقت خرید میکنم برای خانواده قبض اون رو قایم میکنم تا نبینن چقدر گرون شده و اذیت بشن، دوست دارم، به جانشون بشینه.
خلاصه اگر سخت گرفتیم سخت میشه اگر نگرفتیم سخت نمیشه.
این رفیقم که این ماجرا را فرستاده بسیار خوش روزی هست جوری که چندباری ماشین ثبت نام کرده و برنده شده و بهم گفت بیا برای تو هم ثبت نام کنم ماشین برنده شی.😄
به نظر من میرسه نکته خوش روزی بودنش هم خوش نیت بودن و دست و دل باز بودنش هست.
........
✅ اینم پیام یکی از مخاطبان👇
۱۴ سال در حوزه قم بودم؛
۸ سال عضو استعدادهای برتر حوزه؛
سطح ۳ فلسفه اسلامی دارم؛
۴ سال هم تدریس رسمی در قم داشتم؛
از سال دوم حوزه هم مرتب به تبلیغ رفتم؛
بعد از ۱۰ سال زندگی متاهلی
به خاطر مشکلات مالی مجبور شدم از قم بروم و در شهرستان شاغل بشوم.
وقتی اومدم شهرستان ۲۰ میلیون پول پیش داشتم.
بعد یکسال کار قراردادی، اول خرداد قراردادم تمدید نشد؛
الان هم با کلی قرض، عبادات استیجاری و اقساط فراوان منتظر هستم که کی شهریه بنده مجددا وصل میشود.
در این ۱۴ سال فقط یکبار توفیق زیارت عتبات را داشتم آن هم سال ۹۱ و با پول عبادات استیجاری.
احتمال قوی اشکال از بنده است که تقوای لازم را نداشتهام.
خدا باعث و بانی مرکز خدمت را رحمت کند که لا اقل مثل بقیه کاملا طلبه رو فراموش نمیکنن.
این هم یک تجربه.
......
✅ پاسخی به این دوستمان دادم که گزیدهای از آن را اینجا میآورم.👇
سلام و رحمة الله خدا به شما خیر کثیر دهد.
شنیدن این جنس تجربهها هم خوب است ولی مطمئنا مشکلی یک جای کار است.
مواردی بوده که مشکلاتی داشته و دارند ولی وقتی به آنها نزدیک میشوی، میبینی اهل زحمت کشی نیستند، نشستهاند، نه درس میخونن نه تبلیغ میرن، نه هیچ کار دیگه.
برخی دیگه اهل شکر و حسن ظن به خدا نیستند، برخی اهل ناله زدن هستند در حالی که هرجور اوضاع آنها را میبینی بد نیست ولی خودشان را با تاپترین افرادی که واقعیت زندگیشان را هم نمیدانند، مقایسه میکنند و احساس بد بختی دارند.
اما اگر اهل زحمت کشیدن، شکر و حسن ظن به خدا هستیم، بدانیم سختی کشیدنهای موقت جزئی از برنامه رشد ما است، هرکس را ببینید در مقاطعی سختیهایی کشیده است، همیشه هم کسانی که از مسیر سختی به جایی میرسند به موفقیت بالاتر و با ثباتتری میرسند. آیت الله حائری شیرازی میفرمودند:
هر کدام از شما طلبهها، در زندگی مشکلاتتان بیشتر است، مطمئن باشید میخواهند تو را سازنده گروه بیشتری بکنند.
ما باید هنر کلی و سرجمع دیدن داشته باشیم، در این صورت میبینیم اکثریت موارد، افراد سرجمع زندگی آنها مثبت است.
با همه این وجود که عرض شد اما گاهی سختیها خیلی طولانی میشوند، آنجا دیگر باید دقت کرد مشورت کرد تا مشکل را حل کرد.
دوستی داشتم نزدیک پنج سال اوضاعش خوب نبود، میگفت: نگاه کردم دیدم ته دلم به پدرم امید بستهام که خرجم را بدهد، نه خدا.
از وقتی باورم شد که طلبهام و از پدرم کاملا قطع امید کردم الحمد لله اوضاع عوض شد و حتی پدرم هم بعد از آن کمکهایی به من کرد.
یا مثلا خیلی از ماها به علت ترس از فقر فقیرانه زندگی میکنیم، توکل نداریم خرج کنیم، خودمان و خانوادهمان را سختی میدهیم.
همه پول کم میآورند ولی هنر این است که وقتی هم پول کم داری آرامش داشته باشی و با توکل خرج کنی.
هر وقت نعمتی آمد، از خدا تشکر کنیم و اعتراف کنیم که من استحقاقی ندارم و خداوندا از لطفت ممنونم.
دوستی میگفت بعد از کلی سختی به سامراء رسیدیم، هیچ غذایی گیرمان نیامد گفتیم حتما گرسنگی به خیر ما بوده است و همینکه به حرم رسیدهایم از سرمان هم زیاد است. از فردایش چند وعده غذای بسیار عالی پشت سر هم و جای خیلی خوب و همه چیز جور شد، این پاداش آن ناشکری نکردن و طلبکار نبودنمان بود.
پیشنهاد میکنم خودمان را روزی خور از دست امام زمان بدانیم، پدرمان امام زمان واسطه روزی ما هستند پس هر وقت روزی نصیب ما شد، پیش خدا برای حضرت دعا کنیم: «اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان»
اگر چنین باشیم ان شاء الله خداوند ما را خوش روزی میکند.
البته موارد شاید نادری هستند که طبیعت آنها با سختی و بلا مقربتر به درگاه الهی است، بر اساس روایات خداوند این افراد را در همان فضایی که مقربتر هستند نگه میدارد.
👈به شرح حال بپیوندید.