دوره آموزش سربازی بودم. موقع تیراندازی، دیدم نه چندان سابقه خوبی و نه چندان پیشنیازهای اصلی تیراندازی که صبر و دقت زیاد باشد را دارم، گفتم خدایا امتحانی میکنم، اینجا خیالم راحت است، هیچ ادعا و سابقهای ندارم، با دست خالی خالی فقط به تو اتکا میکنم، از باب اینکه گفتهای: «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها» سعی میکنم آنچه آموزش دیدهام دقیق به کار بگیرم اما خودت میگویی«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ رَمَى» میخواهم تجربهای باشد که میشود در کارهای دیگر هم با دست خالی فقط با اتکای تو آنچه میتوانم به میدان بیاورم و نتیجه بگیرم؟ قلبم را محکم کن تا در بقیه کارها هم همینطور وارد میدان شوم و به تو اتکاء کنم.
نتیجه اینکه:
از ۳ تیر قلق، ۲تا را از فاصله ۱۰۰ متری وسط خال زدم، یکی کنار خال.
از ۵ تیر قلق دوم، ۳ تا را وسط خال زدم و ۲تا را کنار خال.
مرحله بعد ۱۰ تیر بود و قلق تمام شده بود. همه را زدم اما کجا؟ منتظر اعلام نتایج بودم.
نتایج را نگفتند 😄 کلی حالم گرفته شد.
گفتند: چه کسانی داوطلب کمک در جمع آوری سیبلها هستند، رفتم کمکی کنم و ببینم چه کردهام، سیبل خودم را که دیدم وسطش کلی سوراخ با دور ماژیک داشت معلوم نبود کدام مال منه اما نتایج ثبت شده!🤔
گفتم خیره لابد همون قلقگیریها بس بود و حجت تمام شد.
چند ساعت بعد یکی از دوستان با هیجان آمد و گفت حمید تو چکار کردی؟ میدونی چندتا تیرت وسط خال خورده؟ از ۱۰تا ۹تاش رو وسط خال زدی.☺️
گفتم حالا به کسی نگو، پیش خودم گفتم احتمالا اون یکی هم خورده اینها درست نشمردن، این نتیجه با دست خالی پیش خدا رفتن و سعی خود را کردن است.
..............................................
- ۰۱/۰۳/۲۴