شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۹۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیروز می‌خواستم ماشین رو پارک کنم که یک جوان تقریبا ۳۰ ساله آمد و گفت حاج آقا سوال شرعی دارم. گفتم بیا تو ماشین بشین. گفت: حاج آقا چندتا زن حلاله بگیریم. تا گفت فهمیدم آمده یک حکم حلال از من بگیره. پرسیدم: دائم یا موقت؟ دائم چهارتا و موقت هم یه شوخی باهاش کردم که صمیمی بشه راحت مساله اصلی رو بگه.

گفت: حاج آقا من یه زن دائم دارم، رفتم یکی رو هم صیغه کردم مگه حرومه؟! گفتم: حلاله ولی هر حلالی هم قرار نیست هرکی همینطور انجام بده. طلاق هم حلاله ولی حلالی هست که خدا از همه چیز بیشتر از اون بدش میاد.

👈از پیامبر(ص) روایته: «مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَبْغَضَ‏ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاق‏»

چیزی نفرت انگیزتر از خانه‌ای که با جدایی یعنی طلاق خراب شود نزد خدا نیست.

صیغه رو گذاشتند برای کسی که راهی نداره برای تأمین نیاز طبیعی خودش یا شرایط ازدواج رو نداره، گذاشتن که این طرف مجبور نشه به گناه بیافته، وقتی کسی رفت از راه حلال نیازش رو برطرف کنه به بقیه قید و قیودهایی که خدا برای این راه‌حل آورده هم پای بنده مثلا فرزندی اگه شکل گرفت حلال زاده است و حق و حقوقش برجا هست، حدود شرعی مثل مهریه و... هم در ازدواج موقت رعایت میشه.

 

گفت: حاج آقا حالا من خانمم محلم نمی‌گذاره، دائم سر جنگ با من داره، منم رفتم یکی رو صیغه کردم شما هم می‌گی حلاله خب این خانم من چرا رفته از من شکایت کرده؟

ظاهرا بابت امضائی که تو عقدنامه برای عدم ازدواج بدون اذن خانم کرده بود حالا گیر کرده بود و زنش ازش شکایت کرده بود.

 

گفتم: زنت آینه خودت هست، تو چطور باهاش هستی، اونم همونطور باهات میشه، صاف و صادقی؟! سعی می‌کنی قلبا دوستش داشته باشی و بهش نشون بدی؟! اون و خانواده‌اش رو از خودت می‌دونی؟ تا اون‌ها هم عین همین‌ها رو با تو باشند؟! یه کم بگذره و اینطوری باشی اونها هم همینطوری میشن.

👈از امیرالمؤمنین روایته: «الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِیَصْفُوَ عَیْشُک‏»

زن مثل شاخه ریحانه که خیلی لطیف و زود رنجه، قهرمان و دلاور نیست همیشه باید با اون با مدارا و نرمى رفتار کنی، باید با زبان خوش با اون رفتار کنی تا زندگیت آرامش و صفا بگیره.

 

گفت: حاج‌آقااااا خانم من آیه مادرشه نه من، من از صبح تا شب مثل خر کار می‌کنم خب برای کی؟ برای اینها دیگه؟

گفتم: دیدی! همینجا معلوم شد با چه گاردی با خانمت وارد صحبت می‌شی اگه واقعا می‌خواهی دوستش داشته باشی و از خودت می‌دونیش از کار کردن براشون هم لذت می‌بری منت هم سرشون نمی‌گذاری، خانمت اگه از تو وفا ببینه محبت ببینه، سنگ هم باشه عوض میشه. یه سنگ رو بگذار زیر یه شیر آب، چک چک قطره آب بهش بچکه بعد یه مدت جاش روی سنگ مشخص میشه. اگه جای محبت تو روی خانمت نیست، اثر وفای خودت رو نمی‌بینی، خودت داری کم می‌گذاری.

 

با یه حالت غش و ذوقی: گفت حاج آقا وفا می‌خواهی این زن صیغه‌ای من!

گفتم: از زن دائمت بچه داری؟! گفت: آره یه دختر ۴ ساله. لب خندی زدم و گفتم: یکی از بستگان من جایی کار می‌کنه که هر روز افراد مختلف میان برای مشاوره، چندروزی یه بار یه گزارش از این زن‌های صیغه‌ای باوفا میده که طرف آمده میگه زن صیغه‌ایم همچین خرم کرد که کلی از اموالم رو زدم به نامش و حالا رفته که رفته و اون زن و بچه دائمش براش موندن و بدهی‌هاش!

خب آدم عاقل اون زنی که شما بابای بچه‌اش هستی، عالم و آدم تو رو به عنوان شوهرش می‌شناسن، برای تو می‌مونه یا اون زنی که یه رابطه مخفیانه باهاش داری و هیچ علقه‌ای هم به تو نداره و ممکنه اصلا هم‌زمان چندتا مثل تو رو سر کار گذاشته باشه؟! اون بلده چطور تو رو خام کنه و وفا بهت نشون بده بعد که به چیزهایی که خواست رسید راحت این رابطه رو تموم کنه و تمام.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 نوجوان بودم، تقریبا همیشه ظهرها مسجد می‌رفتم، یک روز وقت اذان خواستم مسجد بروم، یادم آمد عطر نزده‌ام، بر اساس عادت حساب کردم اگر الان بروم عطر بزنم و بیاییم احتمال قوی به اول نماز نمی‌رسم. با خودم گفتم خدایا من مردد مانده‌ام بین نماز اول وقت و نماز با عطر، می‌روم به نماز اول وقت برسم عطرش را خودت درست کن.

وقتی پله‌ها را پایین رفتم و درب خانه را باز کردم، همان لحظه عمو و زن‌ عمویم، آن طرف کوچه ماشین را پارک کرده بودند و از ماشین پیاده شدند. فاصله من و زن عمویم شاید بیش از ۸ متر بود ولی از همان فاصله سلام که کردم، زن عمویم گفت حمید چه بوی عطری ازت می‌آید! خیلی برایم عجیب بود که من که عطر نزده‌ام حالا چطور زن عمویم از من بوی عطر شنید! این سوال گوشه ذهنم بود.

ظاهرا می‌شود عطر هم نباشد ولی بوی خوش باشد، پس ارتباطی حقیقی بین بوی خوش و عطر نیست!

🔻 کمی که با قرآن مأنوس‌تر شدم ماجرای گاو بنی‌اسرائیل و دستور خداوند به کشتن گاو و زدن قسمتی از بدن گاو ذبح شده به بدن شخصی که از بنی‌اسرائیل مرده بود، تا زنده شود ذهنم را درگیر کرد. آیات ۶۷ به بعد سوره بقره، با خودم می‌گفتم اگر بنی‌اسرائیل ابتدا هر گاوی را می‌کشتند اثر آن زنده کردن آن مرده بود. اطاعت نکردند این اثر مرحله به مرحله سخت‌تر شد تا رسید به گاوی زرد رنگ و میان سال که رام نبوده و زمین را شخم نزده و سالم باشد و هیچ لکه‌ای در بدن آن نباشد. پس معلوم می‌شود اصلا اثر مال گاو نبوده است وگرنه ثابت بود.

ماجرای سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم (ع) هم شاهدی دیگر برایم بود، نشان می‌داد اثر آتش گرما و سوزاندن نیست، یا نبریدن چاقو در دست حضرت نوح (ع).

🔻 اصل داستان به اراده خداوند برمی‌گردد، باید اراده‌ خداوند بخواهد که آتش بسوزاند و اگر نخواهد، آتش در عین آتش بودن نمی‌سوزاند و اگر هم بخواهد بدون آتش هم می‌سوزد.

🔻بعدها فهمیدم برخی عرفا که مثلا غذایی به عنوان تبرک به کسی می‌دهند و او شفا می‌یابد یا دستی بر روی سر مریضی می‌کشند یا ضربه‌ای می‌زنند و یا مثلا برای استخاره قرآنی باز می‌کنند یا تسبیحی به دست می‌گیرند و... اینها همه نمایشی است، چون مخاطب‌ها ذهن محسوس دارند و باور نمی‌کنند که این غذا و دست کشیدن و یا ضربه و تسبیح به دست گرفتن، هیچ کدام هم نباشد، مهم نیست، مهم آن اراده اولیاء خدا است که بخواهند تصرفی در خارج انجام دهند یا چیزی را بفهمند؛ آنها این نمایش‌های ظاهری را انجام می‌دهند که مخاطبان با ذهن مادی و محسوس خود قاطی نکنند و فکر نکنند این اولیاء خدا جای معصوم یا پناع بر خداوند بالاتر هستند!

یکی می‌گفت: کسی پرسید شما می‌گویید: امام رضا(ع) هم‌زمان، حرف همه زائرهایی که با او سخن می‌گویند را می‌شنود؟! گفتم: بله. گفت: پس خداست دیگر! فهمیدم: این چون خدایش کوچک است، اگر این چنین چیزی از امام معصوم ببیند فکر می‌کند پس او خداست.

🔻 با این ذهنیت به درس استادی رفتم که بر آثار وضعی بسیار تاکید داشت، اثر وضعی مال حرام، اثر وضعی گناه، اثر وضعی نجاست، اثر وضعی حضور ملائک و... از طرفی مؤیدات روایی عمده مطالبی که ایشان می‌گفت هم درست بود اما با پیش زمینه‌های ذهنی من این امور هیچ کدام اثر مستقلی نداشتند و بسته به این بود که خدا چه بخواهد، اما استاد ما در عین اینکه این مطلب را قبول داشت بحث اثر وضعی را هم بسیار پر رنگ می‌کرد. ثمره اختلاف در برخی احتیاط‌ها خودش را نشان می‌داد که من می‌گفتم وقتی شارع اذن به ترک داده اثر را هم برداشته ولی ایشان قبول نداشت.

وقتی ماجرای عطر نزدن خودم در نوجوانی را به عنوان نقض تعلق اثر برای خود اشیاء گفتم. پاسخ دادند: این اثر وضعی نیت شما بوده است، اثر وضعی محدود به امور مادی نیست بلکه امور معنوی هم اثر وضعی دارد. اثر بوی خوش می‌تواند در خود عطر باشد، می‌تواند هم در نیت عطر باشد، خود نیت اثر وضعی دارد. به دنبال هر دو اراده الهی می‌آید و اثر شکل می‌گیرد، اینکه بدون عطر بوی خوش باشد نافی سبب شدن عطر برای اثر بوی خوش باذن الله نیست بلکه نشان می‌دهد اراده خداوند برای اثر بوی خوش محدود به استفاده از عطر نیست.

ماجرای گاو بنی‌اسرائیل را که مطرح کردم، گفتند، اصلا این اثر مربوط به گاو نبود وگرنه عادتا باید این اثر در تکرار آن عمل باشد بلکه آن اثر در امتثال امر ولی خدا بود و برای اینکه بنی‌اسرائیل مشرک نشوند در شکل ذبح گاو و زدن قسمتی از بدن گاو به مرده خود را نشان داد، هرچه هم بهانه تراشیدند این امتثال امر ولی خدا برایشان سخت‌تر شد.

🔻 این دو جواب باب جدیدی در فهم اثر وضعی باز می‌کند و بسیاری از مسائل با آن حل می‌شود و شواهد روایی خوبی هم دارد، یعنی علاوه بر وجود اثر عینی (وضعی) در امور مادی باذن الله که عادتا مثل قواعد ریاضی می‌شود بر اساس آنها عمل کرد، امور معنوی هم اثر وضعی و عینی دارند و اثر آنها هم به مراتب قوی‌تر از اثر وضعی امور مادی است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻امروز ظهر برای ناهار رفته بودیم پارک غذا بخوریم. ناهار رو که کشیدیم گربه‌ها از ما گشنه‌تر بودن، انگار می‌خواهند غذای نذری بدهند و یکی داد میزنه 📣 آی بدو غذای نذری، اینها از چهارطرف پارک به سمت ما می‌دویدند.

به گمانم جمعه به جمعه اینها یک دل سیر غذا می‌خورند و حالا آخرهای هفته بود و خیلی گشنه بودند.

🔻 گفتم: آخه لامذهب‌ها بگذارین ما سفره رو بکشیم بعد اینجوری ما رو محاصره کنید! از چهار طرف نشسته بودن، چشم انداخته بودن تو چشم ما! هر لقمه که می‌خواستی بخوری احساس می‌کردی زهر مار می‌خوری.

در روایت از نبی مکرم است:‏ «مَنْ أَکَلَ‏ وَ ذُو عَیْنَیْنِ‏ یَنْظُرُ إِلَیْهِ‏ وَ لَمْ یُوَاسِهِ ابْتُلِیَ بِدَاءٍ لَا دَوَاءَ لَه‏» هرکس غذا بخورد و یک دو چشمی به او نگاه کند و با او مواسات نکنی به یک بیماری مبتلی می‌شوی که دوایی برایش نیست.

🔻 گاهی برخی دردها اینجوری هستند، دوایی برایش نیست و باید مشکل معنوی اون رو حل کنی، دیروز خانواده ما حالش خوب نبود، هرکار هم می‌کرد سر حال نمی‌آمد، آخر شب از من پرسید شما صدقه می‌دی؟ یادم آمد یک جایی هست هر ماه پول یک گوسفند رو به چندین سهم تقسیم می‌کنه و مثلا صدنفر مشارکت می‌کنند، یک گوسفند قربانی می‌کنه و به فقرا میده و من این ماه یادم رفته بود، سهمم رو بدهم. سهمم رو که کارت به کارت کردم، در کمال شگفتی وقتی از اتاق بیرون آمدم، دیدم خانمم داره کارای خونه رو می‌کنه. گفتم انگار گیر شما پیش اون سهم قربانی بوده، خانمم هم گفت آره انگار تا صدقه رو دادی حالم خوب شد.

🔻برگردیم به همون داستان ما و گربه‌ها😄، شروع کردم برای گربه‌ها غذا ریختن ولی مشکل غذا دادن به گربه اینه که هرچه غذا بدی طلبکارتر و بیشتر میشن، هر لقمه که می‌انداختم می‌دیدم یکی دیگه داره از دور با سرعت می‌دوه میاد!

🔻 کم کم احساس می‌کردی وسط یه دسته راه‌زن افتادی که شمشیرهاشون رو درآوردن دور تادورت حلقه زدن.

یکی از گربه‌ها بود که هیکلش دوبرابر بقیه بود ولی از بقیه خیلی آروم‌تر بود و مثل بقیه طلبکارانه هم نگاهت نمی‌کرد. یه تیکه براش انداختم دوید برش داره که یه گربه آمد و اونو برداشت و خورد و این هم هیچی نگفت! از وحشی‌گری نکردنش خوشم آمد و یه تیکه دیگه انداختم جلوش جوری که بقیه نتونن برش دارن.

مونده بودم این از تنبلیش هست یا از چیز دیگه که اینجوری هست! یه کم که گذشت، نفهمیدم چی شد دیدم با یه گربه که اون خیلی پر رو بود درگیر شده و اون گربه پر روه در رفت. دوباره کمی که گذشت دوتا گربه دیگه دعواشون شد، این بچه‌های من غذا که نخوردن از ترس این گربه‌ها پشتشون رو داده بودن به هم و به گربه‌ها پیشته می‌گفتن و حالا دیگه می‌خواستن گریه کنن، می‌گفتن بابا بریم خونه!

🔻 دعوای سوم گربه‌ها که شد دیدم این گربه بزرگه دوید سمت دعوا! خیلی برام جالب بود که این می‌خواهد چکار کنه؟! دیدم عین یه بزرگ‌تر آمد اینها رو جدا کرد و عملا دوتا پس کله زد به این و اون و فرستادشون رفتن. خیلی خوشم آمد و گفتم این بزرگ گربه‌ها هست و باید یه چیز ویژه بهش برسه.

در روایت از پیامبر اکرم داریم: «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم» بزرگ یک قوم آن کسی هست که به آنها خدمت می‌کند، یه تیکه کباب برداشتم و رفتم دنبالش که بهش بدهم ولی روزی بچه‌ها بود و بهش نرسیدم. وقتی برگشتم به خانمم گفتم ببین من که یه آدم فقیر عند الله هستم و این گربه‌ها هم هیچ‌کاره من هستند! وقتی می‌بینم یه گربه بزرگ‌تری می‌کنه و باوقار رفتار می‌کنه خودم گوشت برمی‌دارم دنبالش راه می‌افتم که نگذارم این گربه‌ای که اینجوری هست بی‌اجر بمونه و جواب بزرگی‌کردنش رو بگیره؛ حالا خدا که غنی مطلق هست، سرپرست ما هم هست، اگه ببینه متین هستیم و بین بنده‌هاش صلح ایجاد می‌کنیم یا از حقمون می‌گذریم تا صلح پیش بیاد، حواسش به ما نیست؟! روزی ما رو نمی‌رسونه؟! جبران نمی‌کنه؟!

🔻 یاد این آیه افتادم: «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» (النساء:۱۲۸)

صلح و آشتی بهتر است اما نفس‌ها بخل می‌کنند برای صلح از حقشان گذشت نمی‌کنند و اگر احسان کنید و خدا را در نظر بگیرید؛ یقیناً خداوند همیشه به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب حاج‌آقا روح‌الله جلد دوم از مجموعه حیات روح‌خدا است. این مجموعه در چهار بازه دوره طلبگی و جوانی حضرت امام تا ۱۳۱۶ (۳۵ سالگی ایشان)، میان سالی و استادی تا ۱۳۴۰ (۵۹ سالگی ایشان)، مبارزه و قیام تا ۱۳۵۷ (۷۶ سالگی ایشان) و دوره رهبری انقلاب تا ۱۳۶۸ (۸۷ سالگی) تنظیم شده است.
در این مجموعه زندگی حضرت امام، اعم از ابعاد فردی و اجتماعی، سیاسی و عبادی، علمی و عملی از دل خاطرات و نوشته‌های به‌جا مانده از ایشان استخراج شده است و بر اساس محوز زمان به صورتی جامع با ترسیم بستر تاریخی تنظیم شده است.
دوره اول این مجموعه در قالب جلد اول با عنوان «آقا روح‌الله» به چاپ رسیده و حائز مقام سوم کتاب سال انقلاب اسلامی گردید. دوره دوم این مجموعه در قالب جلد دوم (حاج‌آقا روح‌الله) و سوم(لِله) به چاپ رسیده است.

«حاج‌آقا روح‌الله» برگرفته از نامی است که ایشان در بازه تاریخی مربوط به این جلد به آن معروف بوده‌اند، این جلد ۹ سرفصل مهم از زندگی امام خمینی(ره) در دوره میان‌سالی و استادی ایشان بر اساس نظم زمانی و موضوعی تنظیم شده‌اند:

در فصل اول به درس اخلاق حاج‌آقا روح‌الله و حواشی مختلف آن می‌پردازد. اما کدام اخلاق؟ اخلاقی که کامل کننده قیام است یا اخلاقی که مقابل قیام است؟ اخلاقی که دعوت به حضور در اجتماع و دستگیری خلق می‌کند یا اخلاقی که دعوت به ترک اجتماع و فرو رفتن در خلوت؟ نسبت این اخلاق با بسط توحید چیست؟ تفاوت توصیه‌های سلوکی آن با دیگر درس‌های اخلاق چیست؟ و ...

در فصل دوم به فراخور زمان به توضیح بستر تاریخی ایام تدریس اخلاق امام بعد از رحلت آیت‌الله حائری موسس حوزه و اشغال کشور توسط ارتش متفقین پرداخته شده است. بستری که ایشان به عنوان یک روحانی فاضل و به شدت دغدغه‌مند باید در آن، نوع کنش رفتاری خویش را انتخاب نمایند..

در فصل بعد نیز برای فهم بهتر چرایی و ماهیت کارویژه انتخابی حاج‌آقا روح‌الله، با مهم‌ترین حرکت‌های جریان متدینین کشور در آن بستر تاریخی و نسبت حاج‌آقا روح الله با این حرکت‌ها آشنا می‌شویم. در این دوره نیروهای مذهبی برای ترویج مذهب و غلبه بر شرایط ضددینی حاکم بر کشور فعالیت‌های مختلفی انجام می‌دهند و این فعالیت‌ها هر کدام کنشی در مقابل شرایط زمانه برای تقویت دین است. در این فصل سعی شده است با ترسیم فعالیت‌های مختلف هم‌سو اما متفاوت با فعالیت‌های حاج‌آقا روح‌الله در این فصل منطق حاکم بر انتخاب ایشان بهتر خود را نشان ‌دهد.

در فصل چهارم با عنوان قیام لله به مدل رفتاری حاج‌آقا روح الله در مواجه با آسیب‌های دینداری در دهه 20 و تفاوت رویکرد ایشان با سایر بازیگران این عرصه پرداخته می‌شود. مشی ایشان در قبال پدیده‌هایی مانند ترویج بهائیت و یا کسروی‌گری، حامل یک روح خاص است که به تدریج و با گذشت زمان خود را بیشتر نشان می‌دهد.

در فصل پنجم اولین اقدامات نهادی حاج‌آقا روح الله برای اصلاح امور و مقابله با سیاست‌های طاغوت در آن زمان را مرور می‌کنیم. در فصول گذشته تا حدودی صحنه کلان هجمه باطل بر جبُهه حق ترسیم شده است و در این فصل از نقطه آغاز حرکت راهبردی ایشان با دعوت از آیت‌الله بروجردی و تقویت ایشان و تشکیل یک پایگاه مستحکم برای زعامت دینی و سیاسی جامعه توسط فقیه جامع الشرایط  دوراندیشی، کلان‌نگری و صبر راهبردی لازم در این راه موضوع سخن به میان آمده است.

در فصل ششم با عنوان عرفان جهادی که به لحاظ زمانی با فصول قبل و بعد هم پوشانی دارد, به سیره حاج‌آقا روح‌الله به عنوان استاد حوزه علمیه و نگاه ایشان به محتوای علوم حوزوی و برساخت اندیشه سیاسی‌شان پرداخته شده است.

در فصل هفتم به تعامل و تقابل رژیم و حوزه و نقش آیت‌الله بروجردی و حضرت امام و دیگر جریان‌های مختلف روحانیون در این صحنه پرداخته شده است. فعالیت‌های برون حوزوی آیت‌الله کاشانی و درون حوزوی حضرت امام برای سامان دادن یک قیام عمومی عمومی از مهم‌ترین موضوعات این فصل است.

در فصل هشتم وجهه علمی و استادی یک انقلابی تمام عیار که در علوم مختلف استاد ممتاز و بلکه سرآمد اساتید زمان خود است، ترسیم شده است و در آخر در فصل نهم به عبادات و حالات شخصی ایشان به عنوان نمود واقعی یک روح متعالی و متعبد که سرچشمه همه بروزات خارجی ایشان است پرداخته شده است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

توی صف نان بربری بودم، صف مشخص نبود، نفر بعد از من که آمد پرسید: آخرین نفر کی هست؟ گفتم: فقط معلومه من آخرین نفر هستم ولی نان هم زیاده الحمد لله به همه میرسه.

سریع یکی جواب داد: بله نان زیاده ولی بنزین کمه، باید چهارساعت توی صف بایستیم!

 

اونی که بعد از من تازه آمده بود، گفت: الحمد لله همه چیز زیاده و غصه نبودش رو نمی‌خوریم، من یه شاگرد افغانی دارم میگه انصافا مردم ایران خیلی ناشکر هستند، ماها حاضریم هزاران سختی بکشیم ولی توی ایران زندگی کنیم و مجبور نشویم برگردیم مملکت خودمان.

 

مطمئن هستم خیلی‌هاتون که این جواب رو می‌خونید، ناراحت می‌شین از این جوابش و کلی جواب به این آدم شکور می‌دین! که این چه حرفیه.... کسانی که مثل این آدم باشند و از این حرف‌ها بزنند خیلی کم هستند.

 

جای تعجب زیادی داشت که بالاخره یک آدم شاکر پیدا شد. شاکرها همیشه خیلی کم هستند، این آمار رو خداوند می‌دهد: «وَ قَلیلٌ‏ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» (السبأ:13)

باید کلی بگردی تا یک آدم شاکر پیدا کنی و معمولا هم متهم به ساده اندیشی می‌شوند، چون نعمتی که هست رو می‌بینند و نق آنچه نیست رو نمی‌زنند.

روان‌شناس‌ها هم می‌گویند توجه کردن به آن چیزهایی که نیست و نق زدن برای آنها برای ذهن راحت‌تر هست تا توجه کردن به چیزهایی که هست و استفاده از آنها! یعنی عملا آدم‌های مثبت اندیش و شاکر ضریب هوشی بالاتری دارند تا معمول آدم‌ها که منفی‌نگر و کفران کننده هستند.

 

همه نانشان را خریدند و من ماندم و نانوا و رفیق شاکرمان؛ به من که رسید نانوا گفت: ما به آخوندا نون نمی‌دیم، اینجا که دیگه زورمون میرسه! اولش یه خرده جا خوردم، ولی سریع منم خندیم و گفتم: خب حالا که ما آخوندا  اینجا زورمون نمیرسه، اینجا رو کوتاه میایم و می‌گیم همونی که شما می‌گی درسته! نانوا خندش گرفت و آمد باهام دست داد و گفت بفرما حاج‌آقا چندتا نون می‌خواهی؟ رفیق شاکرم هم گفت نه بابا آخوندها کارشون درسته! و از آخوندها تعریف کرد.

پیدا کردن این یکی دیگه از پیدا کردن شکور هم سخت‌تره «و أقل من العباد یمدح الآخوند!»😂

 

بعد گفت: حاج‌آقا نبین من الان اینجوری هستم، من شغلم درست کردن مشروب بوده، هر کاری که فکر کنی من کردم، یه زمان می‌رفتم تهران آلبوم خانم‌ها رو می‌گذاشتن جلوی من و انتخاب می‌کردم و برام می‌آوردن ولی الان عوض شدم، توبه کردم.

 

خیلی جالب شد. پرسیدم: چی شد توبه کردی؟ گفت: یه شهید دستم رو گرفت. دیگه جالب‌تر شد! پرسیدم: چطوری؟! گفت: من الان زن دارم، زنم هم سیده، زندگیم هم خیلی خوبه، هر کثافتی که شما فکر کنی من تا تهش رو رفتم ولی وقتی وسط همون کثافت‌ها بودم، هی چند شب خواب دیدم یکی میاد توی خوابم میگه بس‌ نیست؟! کی می‌خواهی آدم شی و دست از این کارهات برداری و خلاصه نصیحتم می‌کنه ولی نمی‌دونستم این آدم کیه؟ به من چکار داره؟! تا یک دفعه یک جا عکس همون آدم رو دیدم. خیلی تعجب کردم، رفتم جلو دیدم این همونه که میاد به خوابم. حاج آقا من نه این آدم رو قبلا دیده بودم، نه می‌شناختم! ولی همین کسی که عکسش رو دیدم می‌آمد به خوابم. دیدم زیر عکس نوشته شهید محمدرضا تورجی زاده. دیگه باورم شد حتما یک چیزی هست و پیگیر شدم و دیدم این شهید کتاب خاطرات داره، سی‌دی مداحیش هم هست و در موردش مطالعه کردم و سی‌دیش رو هم خریدم گوش می‌کنم. همون موقع که توبه کردم، با ارمنی‌ها قرارداد داشتم تا نزدیک ۱۴۰ میلیون تومان بهشون مشروب بدهم، اون موقع که می‌گم هنوز کسی نمی‌دونست میلیون یعنی چی؟! ولی من قید همه این پول‌ها رو زدم و شماره حساب ازشون گرفتم و همه رو ریختم به حسابشون، هرچی هم مشروب داشتم ریختم توی چاه فاضلاب رفت.

بعدا یک موقع خواب دیدم داشتم غرق می‌شدم حضرت زهرا دستم رو گرفت، کشید بالا. الحمد لله الان هم همه چیز رو گذاشتم کنار و زندگیم کاملا عوض شده.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

موفق نشدیم...

چند روز پیش با دوتا از دوستان طلبه‌ام در موضوع موفقیت صحبت کردم، اولی ۹ سال از من کوچک‌تر بود و الان در دو دانشگاه تهران و یک دانشگاه دیگر هم‌زمان دو رشته را می‌خواند، در یکی از دانشگاه‌های مطرح هم تدریس می‌کرد و خیلی احساس موفق‌بودن داشت.

 

من در مقابل عناوین مختلفی که او داشت و به نسبت به عمرم خیلی از او عقب بودم ولی احساس عدم موفقیت را نداشتم، به او گفتم اتفاقاً برادر بزرگ شما (او هم دوست بنده است و باز از نظر سنی از من کوچک‌تر و خیلی موفق‌تر از این بنده خدا هم است) خیلی تلاش داشت مخ من را بزند که بیا دانشگاه، این فایده را داری، این‌طور دیده می‌شوی و... ولی من الحمدلله نرفتم...

 

دوست دومی را فردای همان صحبت دیدم و این بار هم‌ صحبتمان کشید به موفقیت در مسیر طلبگی، او یک سال از من بزرگ‌تر است و به نظر من خیلی هم موفق است و چندین جا در حوزه تدریس دارد و تبلیغ می‌رود و... ولی احساس عقب‌ماندگی و خسران داشت.

 

به او گفتم فلانی را دیده‌ام و به او گفته‌ام شما از حوزه کوچ کرده‌ای، رفته‌اید دانشگاه و من از دانشگاه کوچ کرده‌ام آمده‌ام حوزه و اصلاً هم احساس خسران ندارم، یک زمانی کارهای زیادی کردم و هیچ‌کدام نتیجه نداد و با این وجود الحمدلله خداوند من را علی‌رغم ناکامی‌ها و عدم موفقیت‌ها در حوزه نگه داشت حالا هم برخی از آنها نتیجه داده ولی قبل و بعد از نتیجه‌دادنش هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، اگر قرار است اتفاقی بیفتد که شاید نتیجه باشد، درون خودمان است.

 

در این دنیا نتیجه نگرفتیم هم طوری نمی‌شود، مهم نزد خداوند است که نتیجه بگیریم و نتیجه نزد خداوند فقط همان تلاش‌کردن برای او است، «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»

 

نزد خداوند برخلاف دنیا هیچ‌وقت نتیجه تلاش‌ها گم نمی‌شود، امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «لَا یُخَافُ‏ إِغْفَالُکَ‏ ثَوَابَ‏ مَنْ أَرْضَاک‏» خدایا ترسی از غافل شدنت از پاداش‌دادن به کسی که تو را راضی کرده نیست.

 

نتیجه‌گرفتن در دنیاِ، برای اهل دنیا مهم است ولی مگر کل این دنیا چقدر است؟ حالا شما هرچه هم بالاروی به مورچه‌ای می‌مانی که نیم متر بالاتر از آن یکی رفته، رزق ما که می‌رسد الحمدلله، بیکار هم که نیستیم، تلاش هم می‌کنیم، بالا و پایین شدن هم که مهم نیست و دست خداست، شما در دانشگاه تدریس کنی یا در حوزه، نه خوشحالی دارد و نه ناراحتی اگر از نیم متر بالاتر نبودن ناراحتیم چون آخرت را نمی‌بینیم و نیم متر بالاتر بودن دنیا را می‌بینیم.

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین‏» (القصص:۸۳)

اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَداً

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

شنیده‌ام برخی از خانم‌ها تحت این عنوان که کارکردن وظیفه زن در خانه نیست دیگر خیلی توجهی به کارهای خانه ندارند و بنده خدا شوهرهایشان هم کارخانه و هم کار بیرون را انجام می‌دهد.

خیلی از دوستانم معمولاً بنده را به‌عنوان مدافع حقوق زنان می‌شناسند ولی خب خوبه این خانم‌هایی که بی‌خیال کار خانه هستند از همین بنده‌ مدافع حقوق زنان، یک پیشنهاد خیرخواهانه را بشوند که زندگی را این‌جوری حقوقی نکنید چون اولین کسی که ضرر می‌کند خود شما هستند.

به نظر شما خداوند حکیم نمی‌داند مرد توان اینکه کار بیرون و داخل خانه را هم‌زمان انجام دهد، ندارد؟!

به نظر شما منطقی است؟ و دین می‌خواهد که از طرفی تأمین هزینه‌های مختلف زندگی با مرد باشد و مرد صبح تا شب بیرون از خانه باشد، از طرفی هم مرد غذا بپزد و کارهای خانه را هم او انجام دهد؟!

همه فشارها روی مرد باشد و زن هم در خانه دست روی دست بگذارد و همین‌طور نگاه کند؟! خانم‌های که وارد این بازی شوند، اولین ضرری که می‌کنند باید خانه تمیز کردن و آشپزی مردها و ظرف شستن آنها با هر کیفیتی که بود را بپذیرند.🙃

مورد داشته‌ایم خانم خانه چندین روز این‌قدر کاری نکرده که خانه شده زباله خانه و یک‌عالمه ظرف و چیزهای مختلف روی‌هم جمع شده و مرد خانه مجبور شده این کارها را انجام دهد. شما راضی می‌شوید خانه بشود زباله خانه؟! اگر راضی هستید همین سیستم را ادامه دهید!

 

مرد اگر کمی فقه خوانده باشد و از حقوق خودش مطلع باشد، خوب می‌داند خانمی که متوجه نیست بار خانواده اگر همه‌اش به دوش مرد بیاید کمر مرد خم می‌شود را چگونه کاملا شرعی و حقوقی توجیه کند!

یک دفعه دیدید استدلالی آورد و کار خانه شد شرط متعارف ضمن عقد و در همان حرکت اول حکم خدا برعکس شد و خانم محترم کیش و مات شد!🤔🤫

 

اگر خانم‌ها پیشنهاد محترمانه خداوند به آنها و تشویق آنها به کمک در مدیریت خانه و انجام امور منزل و بهره‌بردن از ثواب‌های عظیم آن را نپذیرند، بزرگ‌ترین ضربه به نهاد خانواده خواهد خورد! و الحمدلله اکثریت مطلق خانم‌ها از روی عشق و محبت، خودشان با کرامت و احترام به‌نظام یافتن خانه و خانواده کمک می‌کنند و ثواب می‌برند ولی آنهایی که نپذیرند، به این فکر نمی‌کنند که مرد خسته می‌شود و این زندگی یا به جدایی می‌کشد یا جهنم می‌شود؟!

همان خداوندی که کار کردن در خانه را وظیفه زن ندانسته و بابت «حسن التبعل» خوب شوهر داری، ثواب جهاد برای زن می‌نویسد برای حفظ شدن نظام خانواده یک حقوق شرعی هم برای مرد قرار داده است که مرد اگر بخواهد لجاجت کند و از این حقوقش سوءاستفاده کند، زندگی زن جهنم می‌شود و مجبور می‌شود از سر اجبار تن به کارهای خانه دهد!

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

دیروز به آرایشگاهی که تا حالا چندباری از آن نوشته‌ام رفته بودم. همانکه اولین بار یکیشان گفت: هرکس شش ماه آمد اینجا، شیشه‌ای نشد بیاید هر فحشی خواست به من بدهد، همانکه عکس شهیدشان را بزرگ در آرایشگاه زده‌اند و حکم قهوه‌خانه‌دارد.

مثل همیشه شلوغ بود و چند نفری هم برای دور هم نشینی آنجا بودند. آرایشگر فیلمی از یکی از دوستانشان نشان داد که پاهایش به علت بیماری قطع شده بود.

یکی از آنها که فیلم را دید گفت: معلوم است که پایش قطع می‌شود این همان پایی هست که با لگد زد توی سینه پدرش و کمر مادرش و از خانه بیرونشان کرد و پدر و مادرش چند وقت در شاه سیدعلی (نزدیک همان‌جا) چادر زده بودند.

تا او از این حرف‌ها زد یکی از مشتری‌ها گفت: بله دستی هم که مادرش را سر نماز بزند زمین باید قلم شود و همه با خود همان طرف زدند زیر خنده.

نگو مدت‌ها قبل این بنده خدا و آن مشتری جفتشان معتاد و هم‌منقلی بوده‌اند و حالا سال‌ها بود ترک کرده بودند. ماجرای زمین زدن مادر در نماز هم خاطره زمان اعتیاد بود، می‌گفت مادرم لیف می‌بافت و می‌فروخت، من خمار بودم، صاحب کارش آمد و لیف‌ها را خرید و چشم من دنبال پول مادرم بود، سر نماز توی مسجد رفتم پولش را بردارم مادرم نگذاشت و مادرم را زدم زمین.

شروع کردند از دزدی‌های عجیب و غریب زمان معتادی گفتن؛ می‌گفت: خمار که می‌شدیم فقط به این فکر می‌کردیم که چه چیزی را می‌شود دزدید، چندباری بلندگو و میکروفن مسجد را دزدیده بود، می‌گفت: حاج‌آقای مسجد با موتور گذاشته بود دنبالمان، باد در عبایش افتاده بود انگار Zoro افتاده است دنبالمان.

کولر یک خانه را دزدیده بودند برده بودند بفروشند، خریدار گفته بود این نو هست حیفه! می‌گفت: بردیمش از بلندی انداختیمش پایین داغان شد، گفتیم: خب حالا دیگه نو نیست بخرش! یک بار هم دونفری تابوت یک جنازه را دزدیده بودند و در خیابان راه افتاده بودند، برخی هم فکر کرده بودند واقعا تشیع جنازه یک معتادی مثل خودشان است و دلشان سوخته بود و اینها را همراهی کرده‌ بودند خلاصه همینجوری یک تشیع جنازه راه افتاده بود، این خاطرات را می‌گفتند و قه قه همه می‌خندیدیم از این حماقت‌ها! اما حالا هر دو اینها ترک کرده بودند و برای خودشان کار و احترام داشتند.

زمان اعتیاد خانه یکی از دوستانشان پاتوقشان بوده بود، می‌گفت: فقط آجر‌های خانه و در ورودی و شیر آب را نفروختیم، همه چیزش را فروختیم. می‌گفت یک بار موقع مواد کشیدن یکی از هم منقلی‌ها overdose کرد و افتاد مرد، بقیه رفقا از ترس مأمور در رفتند ولی من جایی نداشتم، جنازه را گذاشتم توی حمام، چندساعت یک‌بار آب سرد را باز می‌کردم رویش تا بو نگیرد تا بالاخره بعد از چندین روز پسران میت پرس و جو کرده بودند آمده بودند آنجا را گشته بودند و با جنازه بو کرده پدرشان زیر آب روبرو شده بودند.

خلاصه حرفشان این بود که آدم خمار هیچ نمی‌فهمد، فقط یک هدف دارد که به مواد برسد و برایش هر کاری می‌کند. برخی‌هاشان هستند که از ناموس و بچه خودشان هم مایه می‌گذارند و بعضا می‌فروشند تا به موادشان برسند.

 

📌خیلی‌هایی که سراغ مواد می‌روند عاقبت اعتیاد را ندیده‌اند. در روایت از حضرت امیر است: «التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم» فکر کردن پیش از کار، تو را از پشیمانی ایمن می‌دارد.

در روایت دیگری از حضرت: فقالَ لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : فإنّی اُوصیکَ إذا أنتَ هَمَمْتَ بأمْرٍ فتَدبَّرْ عاقِبَتَهُ ، فإنْ یَکُنْ رُشْدا فأمْضِهِ ، و إنْ یَکُنْ غَیّا فانْتَهِ عَنهُ .

وقتی می‌خواهی کاری کنی به عاقبت آن کار فکر کن اگر رشد در آن بود انجام ده و اگر گمراهی بود تمامش کن کنارش بگذار.

👈به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امروز صبح ساعت ۶ می‌خواستم بروم خرید، یادم به یک سوپری افتاد که گفته بود ما ۲۴ ساعته بازیم.

رفتم، دیدم تازه داره باز می‌کنه، گفتم: شما که داری باز می‌کنی؟ من فکر می‌کردم ۲۴ ساعته هستین. گفت: من شاگردام جفتشون رفتن مشهد و منم دست تنهام، دیشب ساعت ۳.۵ مغازه رو بستم رفتم خونه، حالا آمدم، خب چه میشه کرد زندگی خرج داره باید تلاش کرد.

اون ساعت بازکردنش، مثل وقت بستنش، هیچ مغازه دیگه‌ای، حتی نانوایی هم باز نبود.

توی خریدهام برای بچه‌ها هم بستنی خریدم. صحبت‌هامون کشید به اینکه بچه‌ها واسطه رزق هستند، هر کدوم که میاد وضع مالی آدم یه سر و سامون می‌گیره، شروع کرد به تایید کردن، می‌گفت: من مغازه‌ام ۴۰ متر بود، بچه اولم که آمد شد ۵۵ متر، بچه دوم که آمد شد ۱۱۰ متر، الحمد لله با آمدن بچه‌ها با اینکه خرجمون خیلی بیشتر شد ولی کیفیت زندگیمون هم بهتر شد. بعد این جمله طلایی رو گفت: پس آدم نباید کمشون بگذاره!

من گفتم: آره بابا، بچه که زیاد میشه، برای چی دغدغه خرجشون رو داشته باشیم؟ خرجشون رو خدا میده اصلا ما روزی خور اونها هستیم. آدم اگه بتونه چرا نگذاره بچه گیرش بیاد؟!

صحبت که به اینجا رسید، ورق کاملا برگشت! بنده خدا گفت: حاج آقا من دوتا بچه‌ دارم دیگه هم نمی‌خواهم، مگه با این گرونی میشه خرج بچه داد؟! کودکستانش بردم گفته ماهی اینقدر، ما هفت‌تا داداش بودیم اگه من تنها بودم الان سه تا خونه داشتم و می‌دادم اجاره می‌نشستم تو خونه مگه خل بودم دیگه کار کنم!

من مونده بودم چی شد؟! حالا فهمیدم منظورش از: «آدم نباید کمشون بگذاره» یعنی نباید توی خرج کردن برای بچه‌ها کم بگذاره، نه اینکه آدم نباید کم بچه بیاره.

پرسیدم: مطمئنی اگه هفت‌تا نبودین، باز هم باباتون صاحب سه تا خونه می‌شد؟!

تا موقعی که حرف از خرج کردن برای بچه‌ها بود، بنده خدا موافق بود و شاهد می‌آورد که خرج بچه‌ها میرسه ولی وقتی صحبت از بچه‌دار شدن شد، استدلال و شاهد می‌آورد که زندگی خرج داره!

خیلی از مردم همینطور هستند و نتایج مختلفی در ذهنشون هست با استدلال‌های مستقل که اگه بشینن خوب فکر کنند می‌بینند چه مطالب متناقضی رو هم‌زمان باهم قبول دارند!

اینکه ما بخواهیم همه چیز رو با استدلال حل کنیم راه اشتباه است، خیلی از استدلال‌هایی که ما می‌خواهیم بیاوریم فطری هستند و خود افراد در موضوعات دیگر همین استدلال‌ها را قبول دارند، مشکل اصل در حجاب، فرزند آوری و... استدلال نیست بلکه گرایش‌ها،‌ الگوها، ایمان‌ها است. وقتی با صدها جذابیت یک سبک زندگی خاص را الگو کردی می‌بینی افراد آن را دوست‌ خواهند داشت و برای آنگونه شدن سختی‌هایش برایشان آسان می‌شود‌.

اینطور نیست که برخی از خانم‌ها یا آقایون بد پوشش، با لباس یا عینک یا کفششون خیلی راحت باشند ولی تحملش می‌کنند چون دوست دارند این سبکی خودشان را نشان دهند.

یادم هست بچه که بودیم یک مدتی آپارتمان نشینی، با کلاسی و مد شده بود و چه بسیار آدم‌هایی که خانه حیاط و حیات‌دار خود را می‌فروختند و می‌رفتند آپارتمان نشین می‌شدند! کاری که الان که آپارتمان نشینی عادی شده، برای خیلی‌ها باورش سخت است!

👈به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امنیت آسمانی...

🔻چند هفته پیش در یک برنامه تبلیغی، با بنده خدایی آشنا و همسفر شدم که مسئولیتش حفاظت شخصیت‌ها بود، صحبت‌ها خیلی گرم و صمیمی شد و خاطراتی برایم گفت، رزقش خوب بود و در جاهای مختلف و متنوعی ماموریت‌های جالبی بهش خورده بود.

این ماجرای شاه چراغ بهانه خوبی شد تا برخی از خاطراتش را بنویسم.

🔻می‌گفت:

یک بار قبل از یکی از سفرهای ریاست جمهوری به یکی از استان‌ها (بنده خدا ازم خواست، اگر جایی خاطره را نقل کردم اسم استان را نیاورم)، ایشون و یک نفر دیگه، چند روز قبل از سفر ریاست جمهوری میرن برای بررسی‌های امنیتی، البته ایشون پاسدار بود و می‌گفت: خود ریاست جمهوری تیم حفاظت مستقل از وزارت اطلاعات داره.

شب ساعت ۲:۳۰ یک سوپور شهرداری، میاد دم استان‌داری گزارش میده که من جلو در استان‌داری از زیر زمین، صدایی شبیه تیشه زدن می‌شنوم.

بچه‌های حفاظت استان‌داری جدی نمی‌گیرنش ولی خبر که به ما رسید ما گفتیم ما وظیفه داریم از کنار هیچ چیزی ساده رد نشویم و باید بررسی کنیم ببینیم چی بوده؟!

بررسی کردیم نزدیک استان‌داری یک قنات متروک قدیمی بود که قسمت‌هاییش الان با شبکه فاضلاب یکی شده بود. یک تیم چند نفره شدیم و رفتیم قنات رو بررسی کنیم، رفتیم داخل قنات، از قنات به فاضلاب رسیدیم و اول خم خم، بعد روی زانو و بعد مجبور بودیم سینه خیز بریم. ذره ذره از نفرات کم می‌شد و می‌گفتن ما جلوتر نمیاییم. از پایین با بالا ارتباط داشتیم و هرچه می‌رفتم به استانداری نزدیک‌تر می‌شد و باید می‌رفتم تا ببینم اون جایی که گفتن صدا میاد چیزی هست یا نه. سر و صورتمون پر از کثافت شده بود و دیگه از یک جایی من تنها شدم، سینه خیز رفتم تا رسیدم به یک چاله و حفره بزرگ، نور که انداختم توی دیواره‌اش پر از چاله‌های کوچیک بود که کنده بودن، کارکرد این چاله‌های کوچیک توی انفجار اینه که موادانفجاری رو می‌گذاری توش و پشتش رو جوری سیمان می‌زنی که فیتیله فقط وقتی روشن میشه بتونه به مواد برسه و قدرت تخریب چند برابر میشه، از بالا پرسیدم الان کجام؟! گفتن دقیقا زیر در ورودی استانداری! همونجا که سوپور گزارش صدای تیشه داده بود.

به رفیقم گفتم بیا خودت رو برسون و اون هم آمد و عکس گرفتیم.

بعد از گزارش ما، بلافاصله در استان‌داری جلسه فوق‌العاده با حضور استاندار و مسئولان حفاظتی برگزار شده بود، ما هم بعد از کمی از قنات بیرون آمدیم و فرصت نشد درست خودمان را تمیز کنیم و مستقیم رفتیم در جلسه و عکس‌ها را نشان دادیم و گزارش دادیم. استاندار تلاش داشت قبول نکند و سفر ریاست جمهوری کنسل نشود ولی ما هم مستقلا به حفاظت ریاست جمهوری  گزارش دادیم و آنها هم تصمیم گرفتن سفر را کنسل کنند.

می‌گفت: اگر در آن شب آن سوپور آن لحظه آنجا نبود و یا او در گزارش دادن بی‌خیال می‌شد یا ما یک ذره تعلل می‌کردیم، ممکن بود با یک فاجعه امنیتی روبرو شویم، اما خدا به دلمان انداخت حساس شویم و ول نکنیم، ما به این نتیجه رسیده‌ایم که ما یک بخش خیلی کوچکی از کار هستیم و بخش اصلی خداست که کار ما را کامل می‌کند.

 

مورد دیگری که می‌گفت، این بود که: یک بار در قم آماده باش ۱۰۰ درصد می‌دهند، همه نیروهای نظامی ارتش، سپاه، انتظامی، اطلاعات، آتش نشانی و... همه آماده باش بودند، چون در دستگیری تیم‌های خرابکاری و کار اطلاعاتی فهمیده بودن یک تیم قراره توی قم بمب‌گذاری کنه اما کی و کجا رو نمی‌دونستن!

کمی می‌گذره و خبری نمیشه تا اطلاع می‌دهند اون‌ها رو در گلزار تهران شناسایی کردن و یک تیم ویژه از سپاه با هلیکوپتر از پادگانی در جاده کاشان قم،(اسم پادگان را گفت من یادم نیست.) میره و درگیر میشه و قضیه تمام میشه.

با واسطه نقل می‌کرد از یکی از تروریست‌ها که دستگیر شده بود می‌پرسن چی شد چرا شما توی قم عملیات نکردین؟! گفته بود: ما رفتیم حرم عملیات انتحاری کنیم، قرار بود یک نفر در ورودی عملیات انتحاری بزنه بعد که مردم برای کمک جمع شدن دومی عملیات کنه ( فکر کنم گفت سومی هم بره توی حرم یا همون دومی بره تو حرم، عملیات کنه، ابهام از بنده نویسنده است.)

اما نزدیک ورودی دیدیم یک زن قد بلند پوشیه‌ای چشم انداخته داره ما رو نگاه میکنه. جابجا شدیم دیدیم دست بر نمی‌داره و هرجا میریم دنبالمون هست، به همین خاطر ترس افتاد در دلمان که لو بریم و عملیات ناموفق بشه، رفتیم نقشه دوم که مصلی بود، عملیات کنیم (فکر کنم گفت اون روز برنامه‌ای در مصلی قم بوده) و قبل از عملیات مجدد، باز دیدیم همون خانم اونجا هم هست و چشم انداخته به ما نگاه میکنه و ول‌کن نیست. دیگه خیلی ترسیدیم و سریع از قم خارج شدیم آمدیم گلزار تهران که اونجا شناسایی شدیم  و کار به اینجا رسید.

👈به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری