شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیروز با بچه‌های ۷ تا ۱۰ ساله دورهمی داشتیم، می‌خواستم در مورد خداوند و محبتش به ما صحبت کنم، از اینجا شروع کردم که شما فوتبال بوده‌اید و رفته‌اید خانه، می‌بینید هیچ کس خانه نیست، اما سفره‌ای پهن است، درون سفره با جزئیات سالاد اینطور و خورشت آنطور چیده شده، بعد از بچه‌ها پرسیدم هرکس چه خورشتی دوست دارد و تصور اینکه هر غذایی چطور خودش خود به خود درست شود را می‌گفتم و با بچه‌ها می‌خندیدیم.

همه اعتراف کردند که این غذاها را حتما مادرمان درست کرده است اگرچه حالا نیست ولی نمی‌شود خود به خود این غذاها درست شده باشد.

بعد سر وقت این رفتم که اگر مادرتان از دستتان ناراحت بود یا دوستتان نداشت اینجور می‌گفت و اونجور می‌گفت و یک مقدار غذا همینجوری برایتان درست می‌کرد که سیر شوید و تمام، اما از اینکه اینقدر غذاها را تزیین کرده معلوم می‌شود چقدر شما را دوست دارد.

بعد رفتم سراغ زیبایی‌های دنیا و میوه‌های هر فصل و... و گفتم آیا اینها همینطور درست شده؟!

همانطور که آنجا قبول داشتند سفره همینطوری درست نشده است اینجا هم اعتراف کردند که خداوندی خالق همه این زیبایی‌ها است و لذت بخش‌ترین جای کار هم آنجا بود که از محبت خدا به ما حرف زدیم.

جهت تشبیه مساله برای بچه‌ها لذت‌بخش بود و به اشتراکش گذاشتم.

دریافت

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امروز با بچه‌ها دورهمی داشتیم می‌خواستم بهشت و جهنم را برایشان جا بیاندازم. یک گاو‌داری بزرگ که مال شرکت دایتی است نزدیک همین روستا است گفتم فرض کنید صاحب گاوداری لشکری هستید، یک مدیر می‌خواهید برای اداره کل گاوداری، یک مسئول آزمایشگاه می‌خواهید، یک مسئول حمل و نقل شیر، یک سری کارگر می‌خواهید برای غذا دادن به گاو‌ها یک سری کارگر می‌خواهید برای جمع کردن پهن گاو‌ها، یک کارگر هم می‌خواهید برای اینکه برود فاضلاب ادرار گاوها را تمیز کند.

حقوق اینها هم به ترتیب کم و کم و کمتر می‌شود. ۱۰ نفر نیرو به شما داده‌اند که هرکدام را در یک مسئولیت بگذارید، عاقلانه است که اینها هرکدام را بدون امتحان و آزمایش در یک پست بگذارند! شما چنین کاری می‌کنید؟! یک هفته نشده گاوداری با خاک یکسان می‌‌شود.

عاقلانه این است که اینها را بفرستید یک امتحان بشوند، سوابقشان را نگاه کنید، ببینید چقدر درس خوانده‌اند چقدر قابل اعتماد هستند، تا اینها را امتحان نکنید و لیاقت هرکدام از آنها ثابت نشود، نمی‌شود به آنها جایگاهی سپرد.

کسی که موقع امتحان تنبلی کند، تلاش نکند، درس نخواند، خوب امتحان پس ندهد، لیاقتش می‌شود پهن جمع کردن یا تمیز کردن فاضلاب ادرار گاو‌ها. آنی که از همه بهتر امتحان پس دهد و سابقه بهتری داشته باشد مدیر می‌شود و بیشترین حقوق را هم می‌برد، بقیه هم به ترتیب بر اساس لیاقتشان جایگاهشان مشخص می‌شود. وسط این صحبت‌ها هم شوخی‌هایی می‌کردم و بچه‌ها می‌خندیند. همه که اعتراف کردند عاقلانه این است که هرکس بر اساس لیاقتش به آن مسئولیت و حقوق دهند.

آمدم سر وقت خداوند که ما هم بر اساس امتحانی که اینجا پس می‌دهیم معلوم می‌شود که چقدر لیاقت داریم، متأسفانه خبر داشتم برخی بچه‌ها در خانه‌هایشان مشروب می‌خورند، گفتم اگر اینجا مثلا یک نجسی را خوردی دیگر لیاقت پیدا نمی‌کنی در آخرت از دست امیرالمؤمنین از حوض کوثر جام نوشیدنی بهشتی بگیری و بنوشی، لیاقتت می‌شود از زهرمار جهنم خوردن.

اسم امیرالمؤمنین و توصیف گرفتن جام از دست ایشان خیلی حس خوبی در جمع داشت.

یک اشتباه هم کردم اسم ده‌یار روستا که دکترای ژنتیک دارد و فرد مؤمن و موفقی در زمینه‌های مختلف بود را آوردم و گفتم ایشان بچه که بوده زحمت کشیده و حالا محصول تلاش آن موقع را درو می‌کند اما چون قبلش گفته بودم اگر درس نخواندیم و زحمت نکشیدیم در همین دنیا هم چیزی نمی‌شویم، ناخودآگاه وقتی تطبیق خیلی نزدیک دادم یکی از بچه‌ها گفت آقا بابای ما الان کارگر است در بچگی یتیم بوده و به خاطر همین نتوانسته درس بخواند، سریع قضیه را جمع کردم و گفتم نه منظورم موارد خاص نیست کلی می‌گویم و حواس بچه‌ها را کلا از این موضوع پرت کردم.

بچه‌ها سه روز است که سر کله‌یشان پیدا شده، قبلا مسجد نمی‌آمدند، اخیرا طلبه‌های روستاهای دیگر یک جام فوتبال برای بچه‌ها گذاشته‌اند و بچه‌های روستای ما هم سه تا تیم داده‌اند و اینطور شده که پرونده کار با بچه‌های من هم باز شده، این برنامه فوتبال که نبود کلا سه‌تا بچه بیشتر نمی‌آمد، اما حالا خیلی می‌آیند.

دریافت

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

خانمم شاغل بود و درآمدی از این راه داشتیم، اقساط و هزینه‌ها با درآمد خودم و خانمم تنظیم بود، البته به خانمم می‌گفتم: اگر میری سر کار برای پول نرو،‌ پول را خدا می‌رساند و روزی ما با خداست، هر وقت هم خواستی دیگه نرو سر کار.

از یک مقطع به بعد به خاطر فرزندی که در راه داشتیم، خانواده ما دیگه سر کار نرفتند و درآمد مربوط به ایشون قطع شد. چندتایی چک داشتم و کلی قسط و هزینه‌های بیمارستان و...

گفتم خدایا گزینه‌ای برای تامین این هزینه‌ها ندارم ولی می‌دونم خرج ما با تو هست، صاحب ما امام زمان (عج) هست و حواسش هست به مخارجمون، ما باید به وظایف طلبگی خودمون عمل کنیم.

ماه اول یکی از رفقا گفت فلان‌جا و فلان‌جا یک وامی می‌دهند، پیگیری کردم و دوتا وام گرفتم و هزینه‌های اون ماه گذشت، برای ماه دوم باز هزینه‌ها زیاد بود و گزینه‌‌ای نداشتم.

یکی از اقواممان بعد از قریب به ۲۰ سال صاحب فرزندی شد و دایی و خاله و... او از خوشحالی به اطرافیان بابت این خبر صله‌های خوبی می‌دادند، چند روز بعد از این قضیه ولادت امام جواد(علیه السلام) بود، خداوند امام جواد را بعد از سال‌ها به امام رضا(علیه السلام) روزی کرد، رفتم حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و گفتم فلانی الحمد لله صاحب فرزند شده است و اطرافیانش اینطور صله داده‌اند، حالا شما که از همه پول‌دارتر هستید، فرزند برادرتان هم که مبارک‌ترین مولود است، منم که این هزینه‌ها را دارم و دانه دانه گفتم، حداقل صله‌ای که محبت کنید به من بدهید خرج این هزینه‌ها است. وام هم نمی‌خواهم، بلاعوض باشد، ماه قبل وام گرفته‌ام ظرفیت وامم پر است.😄

داشتم به ایام هزینه‌ها نزدیک می‌شدم که یکی از رفقای قدیمی را دیدم که هم خیلی مومن بود هم وضع مالی خوبی داشت، کمی ذهنم درگیر شد که الحمد لله او عافیت دنیا و آخرت را دارد نکند ما در این مسیر طلبگی که خیلی سخت‌تر است خسر الدنیا و الآخره شویم، با اینکه جواب دادم به لطف و هدایت خدا ان شاء الله، خسران زده نمی‌شویم و تا حالا که خوب بوده است، از این به بعد هم خدا با عافیت دنیا ما را جلو می‌برد و آخرت هم بهترش را می‌دهد ولی با وجود این حرف‌ها فردای همان روز صبح حرم نشسته بودم تا دوستانم برای بحث بیایند. یک پیرمردی نشسته بود کنارم شروع کرد ربع ساعتی نصیحتم کردن:

«بابا جان چشمت ماشین و خانه این و آن را نگیرد، مگر کی خدا روزی شما را نرسانده است، به والله ما هرچه می‌کشیم از خودمان است،‌ خدا که کم نمی‌گذارد، کافرش را هم روزی می‌دهد، ما استحقاق نداریم ولی او کریم است...» کلی دلم قرص شد.

 

تا روز زایمان خانمم فقط بخشی از هزینه‌ها را داشتم اما به صورت پیش بینی نشده‌ای، هزینه‌ها کلی کاهش پیدا کرد، پزشک قرار بود ۱۰ میلیون بگیرد، ۶.۵ گرفت، هزینه بیمارستان خیلی کم‌تر از چیزی که فکر می‌کردم شد و... یک ربع سکه از قبل گذاشته بودم برای فروش، همان روزها به بالاترین قیمت خود رسید و فروختم بعدش کلی ارزان شد، کتابم به عنوان کتاب سال حوزه برگزیده شد و یک هدیه از آنجا آمد، پدرم هم با اینکه معتقد است بچه باید در سختی و کار بیافتد و خودش مشکلاتش را حل کند تا بزرگ شود، خواب خوبی از بچه‌هایم را دیده بودند و دلشان کشیده بود مبلغ خوبی کمک کنند😍، الحمد لله، یک طلبی هم داشتم یک دفعه بدون اینکه بگوییم طرف پول را واریز کرد و خلاصه هرچه هزینه فکر می‌کردم لازم باشد همه را دادم و باز هم زیاد آمد و روی هیچ کدام از این هزینه‌ها هم حساب نکرده بودم.

خدا می‌رساند، از آنجا که فکرش را نمی‌کنی هم می‌رساند، از وقتی خانمم سر کار نرفت یک سری تدریس و تبلیغ‌هایی که بابتش حق‌الزحمه‌هایی می‌دادند هم جور شد و قبلش اینجوری نبود و خلاصه اوضاع زندگی ما هیچ فرقی نکرد.

روزی که برای سر کار رفتن خانمم با یکی از اساتیدم مشورت کردم، گفت: اگر خانمت دوست دارد کار کند مانعش نشو ولی بدان:

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد.

گفت بر سر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امروز در مترو تهران یک جوان تقریبا ۲۷ ساله شروع به صحبت کرد، گفت: خودم را در این عالم گم کرده‌ام، نمی‌دانم کجای این عالم هستم؟ چکار می‌خواهم بکنم؟ همینطور که حرف می‌زد یاد حدیث امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شعر مولوی افتادم.

از حضرت روایت است: «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا زندگی می کند و به کجا خواهد رفت»

مولوی این را به شعر درآورده:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

 

گفتم: این مشکل شما فقط نیست، انسان امروز خودش را در این عالم گم کرده است. آدم‌ها گم شده‌اند و خیلی‌ها خودشان هم نمی‌دانند که گم شده‌اند. خیلی خوب است که شما می‌دانی گم شده‌ای.

به نظرم برای اینکه ما خودمان را پیدا کنیم در این ابتدای کار یک چیزهایی بدردمان می‌خورد. یکی اینکه در کنار این هوش ابزاری بشر که زیاد شده است، قدرت تعقلش هم افزایش پیدا کند. آدم محدود به ابزارهای مادی و نیازهای مادی و حل آنها نشود، به مسائل عقلی هم بپردازد و فلسفه ابزار خوبی برای این مطلب است که هم تعقل انسان را قوی می‌کند هم انسان را با نظام خلقت و قوانین کلی آن آشنا می‌کند، کمی برای انسان جایگاه خودش در این عالم هستی و شکل عالم هستی روشن می‌شود.

 

کاغذی درآورد و رویش نوشت فلسفه و پرسید فلسفه بخوانم تمام؟! گفتم: نه اصل کار عمل به آنچه می‌دانی خوب است و ترک آنچه می‌دانی بد هست است. اسم این را بگذار عرفان عملی، شناخت پیدا کردن عملی، بگذار تقوا فرقی نمی‌کند.

مثل ماشینی که ده متر جلویش را می‌بیند، وقتی همان ده متر را می‌رود جلو، ده متر بعدتر هم برایش روشن می‌شود، هرچه به دانسته‌هایت عمل کردی بیشتر برایت روشن می‌شود. این اسمش تقوا هست، آنچه می‌دانی درست هست عمل کنی آنچه می‌دانی غلط هست ترک کنی.

گفت: خب من بعضی وقت‌ها چند روز که اینجور عمل می‌کنم به یک خطایی می‌افتم یا یک مشکلی برایم پیش می‌آید.

گفتم: تقصیر خودت است احتمالا چهار روز که خوب هستی فکر می‌کنی خبری شده و اولیاء خدا هستی، خدا هم می‌گوید عجب داشتن و خودت را به حساب آوردن، بدتر از گناه‌کار بودن است پس بین تو و خطایت و یا مشکلت، فاصله را بر می‌دارد تا بفهمی نه خبری نیست.

بجز یک سری مشکلات عادی و مرسوم که در همه کارها هست و شما باید تلاش کنی و استقامت داشته باشی، اگر دیدی در مسیرت هی مشکلات مختلف درست می‌شود ببین یکجای کارت حتما اشکال دارد و داری از مسیر تقوا خارج می‌شوی چون خدا می‌گوید: «مَنْ یَتَّقِ‏ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرا»(الطلاق:۴) هرکس تقوا داشته باشد کارش روتین و روان می‌شود. وقتی می‌بینی تصمیم گرفته‌ای خوب باشی ولی نمی‌شود حتما یا از مسیر تقوا داری خارج می‌شوی مثلا عمل خیرت مایه عجب تو هست یا این مسیر مصداق تقوا و خیر برای شما نیست که کارها جور نمی‌شود، بگرد مشکل را حل کن.

 

گفت: می‌شود من هم صاحب عزم بشوم مثل پیامبران اولو العزم؟! گفتم: اگر چیزی برای ما می‌گویند حتما می‌شود یا به همه‌اش یا به بخشی از آن رسید، فقط باید طلب آن باشد، خداوند می‌گوید «آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوه‏» (ابراهیم:34) هرچه طلب کردید از آن به شما می‌دهیم حالا معلوم نیست همه‌اش یا بخشی از آن را ولی مطمئنا به چیزهایی از آن می‌رسی.

اصل کار همین است که طلب کنیم، بخواهیم که به چیزی برسیم وگرنه تلاش ما، استعداد ما و... هیچ کدام علت اصلی رسیدن به چیزی نیست، مقدمه همه رسیدن‌ها طلب و خواستن است. طلب که آمد تلاش و... همه می‌آید.

پرسید: من وقتی این خانم‌هایی که ظاهرشان را جوری کرده‌اند که ما به آنها نگاه کنیم را نگاه می‌کنم لذت می‌برم. مثلا اگر این را ترک کنم، خدا این لذت را بدون آن به من می‌دهد؟ گفتم: ممکن است همان را ندهد ولی چیزهایی می‌دهد که دیگر نگاه کردن به اینها برایت بی‌ارزش می‌شود، مثلا لذت ایمان را می‌دهد و اصلا یکی از علت‌های اصلی در چشاندن لذت ایمان همین ترک کردن این مسائل جنسی حرام است. روایت داریم: «لَنْ تَجِدَ فَقْدَ شَیْءٍ تَرَکْتَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» اگر چیزی را برای خدا ترک کردی کمبودش را حس نمی‌کنی.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

دیروز می‌خواستم ماشین رو پارک کنم که یک جوان تقریبا ۳۰ ساله آمد و گفت حاج آقا سوال شرعی دارم. گفتم بیا تو ماشین بشین. گفت: حاج آقا چندتا زن حلاله بگیریم. تا گفت فهمیدم آمده یک حکم حلال از من بگیره. پرسیدم: دائم یا موقت؟ دائم چهارتا و موقت هم یه شوخی باهاش کردم که صمیمی بشه راحت مساله اصلی رو بگه.

گفت: حاج آقا من یه زن دائم دارم، رفتم یکی رو هم صیغه کردم مگه حرومه؟! گفتم: حلاله ولی هر حلالی هم قرار نیست هرکی همینطور انجام بده. طلاق هم حلاله ولی حلالی هست که خدا از همه چیز بیشتر از اون بدش میاد.

👈از پیامبر(ص) روایته: «مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَبْغَضَ‏ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاق‏»

چیزی نفرت انگیزتر از خانه‌ای که با جدایی یعنی طلاق خراب شود نزد خدا نیست.

صیغه رو گذاشتند برای کسی که راهی نداره برای تأمین نیاز طبیعی خودش یا شرایط ازدواج رو نداره، گذاشتن که این طرف مجبور نشه به گناه بیافته، وقتی کسی رفت از راه حلال نیازش رو برطرف کنه به بقیه قید و قیودهایی که خدا برای این راه‌حل آورده هم پای بنده مثلا فرزندی اگه شکل گرفت حلال زاده است و حق و حقوقش برجا هست، حدود شرعی مثل مهریه و... هم در ازدواج موقت رعایت میشه.

 

گفت: حاج آقا حالا من خانمم محلم نمی‌گذاره، دائم سر جنگ با من داره، منم رفتم یکی رو صیغه کردم شما هم می‌گی حلاله خب این خانم من چرا رفته از من شکایت کرده؟

ظاهرا بابت امضائی که تو عقدنامه برای عدم ازدواج بدون اذن خانم کرده بود حالا گیر کرده بود و زنش ازش شکایت کرده بود.

 

گفتم: زنت آینه خودت هست، تو چطور باهاش هستی، اونم همونطور باهات میشه، صاف و صادقی؟! سعی می‌کنی قلبا دوستش داشته باشی و بهش نشون بدی؟! اون و خانواده‌اش رو از خودت می‌دونی؟ تا اون‌ها هم عین همین‌ها رو با تو باشند؟! یه کم بگذره و اینطوری باشی اونها هم همینطوری میشن.

👈از امیرالمؤمنین روایته: «الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِیَصْفُوَ عَیْشُک‏»

زن مثل شاخه ریحانه که خیلی لطیف و زود رنجه، قهرمان و دلاور نیست همیشه باید با اون با مدارا و نرمى رفتار کنی، باید با زبان خوش با اون رفتار کنی تا زندگیت آرامش و صفا بگیره.

 

گفت: حاج‌آقااااا خانم من آیه مادرشه نه من، من از صبح تا شب مثل خر کار می‌کنم خب برای کی؟ برای اینها دیگه؟

گفتم: دیدی! همینجا معلوم شد با چه گاردی با خانمت وارد صحبت می‌شی اگه واقعا می‌خواهی دوستش داشته باشی و از خودت می‌دونیش از کار کردن براشون هم لذت می‌بری منت هم سرشون نمی‌گذاری، خانمت اگه از تو وفا ببینه محبت ببینه، سنگ هم باشه عوض میشه. یه سنگ رو بگذار زیر یه شیر آب، چک چک قطره آب بهش بچکه بعد یه مدت جاش روی سنگ مشخص میشه. اگه جای محبت تو روی خانمت نیست، اثر وفای خودت رو نمی‌بینی، خودت داری کم می‌گذاری.

 

با یه حالت غش و ذوقی: گفت حاج آقا وفا می‌خواهی این زن صیغه‌ای من!

گفتم: از زن دائمت بچه داری؟! گفت: آره یه دختر ۴ ساله. لب خندی زدم و گفتم: یکی از بستگان من جایی کار می‌کنه که هر روز افراد مختلف میان برای مشاوره، چندروزی یه بار یه گزارش از این زن‌های صیغه‌ای باوفا میده که طرف آمده میگه زن صیغه‌ایم همچین خرم کرد که کلی از اموالم رو زدم به نامش و حالا رفته که رفته و اون زن و بچه دائمش براش موندن و بدهی‌هاش!

خب آدم عاقل اون زنی که شما بابای بچه‌اش هستی، عالم و آدم تو رو به عنوان شوهرش می‌شناسن، برای تو می‌مونه یا اون زنی که یه رابطه مخفیانه باهاش داری و هیچ علقه‌ای هم به تو نداره و ممکنه اصلا هم‌زمان چندتا مثل تو رو سر کار گذاشته باشه؟! اون بلده چطور تو رو خام کنه و وفا بهت نشون بده بعد که به چیزهایی که خواست رسید راحت این رابطه رو تموم کنه و تمام.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻 نوجوان بودم، تقریبا همیشه ظهرها مسجد می‌رفتم، یک روز وقت اذان خواستم مسجد بروم، یادم آمد عطر نزده‌ام، بر اساس عادت حساب کردم اگر الان بروم عطر بزنم و بیاییم احتمال قوی به اول نماز نمی‌رسم. با خودم گفتم خدایا من مردد مانده‌ام بین نماز اول وقت و نماز با عطر، می‌روم به نماز اول وقت برسم عطرش را خودت درست کن.

وقتی پله‌ها را پایین رفتم و درب خانه را باز کردم، همان لحظه عمو و زن‌ عمویم، آن طرف کوچه ماشین را پارک کرده بودند و از ماشین پیاده شدند. فاصله من و زن عمویم شاید بیش از ۸ متر بود ولی از همان فاصله سلام که کردم، زن عمویم گفت حمید چه بوی عطری ازت می‌آید! خیلی برایم عجیب بود که من که عطر نزده‌ام حالا چطور زن عمویم از من بوی عطر شنید! این سوال گوشه ذهنم بود.

ظاهرا می‌شود عطر هم نباشد ولی بوی خوش باشد، پس ارتباطی حقیقی بین بوی خوش و عطر نیست!

🔻 کمی که با قرآن مأنوس‌تر شدم ماجرای گاو بنی‌اسرائیل و دستور خداوند به کشتن گاو و زدن قسمتی از بدن گاو ذبح شده به بدن شخصی که از بنی‌اسرائیل مرده بود، تا زنده شود ذهنم را درگیر کرد. آیات ۶۷ به بعد سوره بقره، با خودم می‌گفتم اگر بنی‌اسرائیل ابتدا هر گاوی را می‌کشتند اثر آن زنده کردن آن مرده بود. اطاعت نکردند این اثر مرحله به مرحله سخت‌تر شد تا رسید به گاوی زرد رنگ و میان سال که رام نبوده و زمین را شخم نزده و سالم باشد و هیچ لکه‌ای در بدن آن نباشد. پس معلوم می‌شود اصلا اثر مال گاو نبوده است وگرنه ثابت بود.

ماجرای سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم (ع) هم شاهدی دیگر برایم بود، نشان می‌داد اثر آتش گرما و سوزاندن نیست، یا نبریدن چاقو در دست حضرت نوح (ع).

🔻 اصل داستان به اراده خداوند برمی‌گردد، باید اراده‌ خداوند بخواهد که آتش بسوزاند و اگر نخواهد، آتش در عین آتش بودن نمی‌سوزاند و اگر هم بخواهد بدون آتش هم می‌سوزد.

🔻بعدها فهمیدم برخی عرفا که مثلا غذایی به عنوان تبرک به کسی می‌دهند و او شفا می‌یابد یا دستی بر روی سر مریضی می‌کشند یا ضربه‌ای می‌زنند و یا مثلا برای استخاره قرآنی باز می‌کنند یا تسبیحی به دست می‌گیرند و... اینها همه نمایشی است، چون مخاطب‌ها ذهن محسوس دارند و باور نمی‌کنند که این غذا و دست کشیدن و یا ضربه و تسبیح به دست گرفتن، هیچ کدام هم نباشد، مهم نیست، مهم آن اراده اولیاء خدا است که بخواهند تصرفی در خارج انجام دهند یا چیزی را بفهمند؛ آنها این نمایش‌های ظاهری را انجام می‌دهند که مخاطبان با ذهن مادی و محسوس خود قاطی نکنند و فکر نکنند این اولیاء خدا جای معصوم یا پناع بر خداوند بالاتر هستند!

یکی می‌گفت: کسی پرسید شما می‌گویید: امام رضا(ع) هم‌زمان، حرف همه زائرهایی که با او سخن می‌گویند را می‌شنود؟! گفتم: بله. گفت: پس خداست دیگر! فهمیدم: این چون خدایش کوچک است، اگر این چنین چیزی از امام معصوم ببیند فکر می‌کند پس او خداست.

🔻 با این ذهنیت به درس استادی رفتم که بر آثار وضعی بسیار تاکید داشت، اثر وضعی مال حرام، اثر وضعی گناه، اثر وضعی نجاست، اثر وضعی حضور ملائک و... از طرفی مؤیدات روایی عمده مطالبی که ایشان می‌گفت هم درست بود اما با پیش زمینه‌های ذهنی من این امور هیچ کدام اثر مستقلی نداشتند و بسته به این بود که خدا چه بخواهد، اما استاد ما در عین اینکه این مطلب را قبول داشت بحث اثر وضعی را هم بسیار پر رنگ می‌کرد. ثمره اختلاف در برخی احتیاط‌ها خودش را نشان می‌داد که من می‌گفتم وقتی شارع اذن به ترک داده اثر را هم برداشته ولی ایشان قبول نداشت.

وقتی ماجرای عطر نزدن خودم در نوجوانی را به عنوان نقض تعلق اثر برای خود اشیاء گفتم. پاسخ دادند: این اثر وضعی نیت شما بوده است، اثر وضعی محدود به امور مادی نیست بلکه امور معنوی هم اثر وضعی دارد. اثر بوی خوش می‌تواند در خود عطر باشد، می‌تواند هم در نیت عطر باشد، خود نیت اثر وضعی دارد. به دنبال هر دو اراده الهی می‌آید و اثر شکل می‌گیرد، اینکه بدون عطر بوی خوش باشد نافی سبب شدن عطر برای اثر بوی خوش باذن الله نیست بلکه نشان می‌دهد اراده خداوند برای اثر بوی خوش محدود به استفاده از عطر نیست.

ماجرای گاو بنی‌اسرائیل را که مطرح کردم، گفتند، اصلا این اثر مربوط به گاو نبود وگرنه عادتا باید این اثر در تکرار آن عمل باشد بلکه آن اثر در امتثال امر ولی خدا بود و برای اینکه بنی‌اسرائیل مشرک نشوند در شکل ذبح گاو و زدن قسمتی از بدن گاو به مرده خود را نشان داد، هرچه هم بهانه تراشیدند این امتثال امر ولی خدا برایشان سخت‌تر شد.

🔻 این دو جواب باب جدیدی در فهم اثر وضعی باز می‌کند و بسیاری از مسائل با آن حل می‌شود و شواهد روایی خوبی هم دارد، یعنی علاوه بر وجود اثر عینی (وضعی) در امور مادی باذن الله که عادتا مثل قواعد ریاضی می‌شود بر اساس آنها عمل کرد، امور معنوی هم اثر وضعی و عینی دارند و اثر آنها هم به مراتب قوی‌تر از اثر وضعی امور مادی است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻امروز ظهر برای ناهار رفته بودیم پارک غذا بخوریم. ناهار رو که کشیدیم گربه‌ها از ما گشنه‌تر بودن، انگار می‌خواهند غذای نذری بدهند و یکی داد میزنه 📣 آی بدو غذای نذری، اینها از چهارطرف پارک به سمت ما می‌دویدند.

به گمانم جمعه به جمعه اینها یک دل سیر غذا می‌خورند و حالا آخرهای هفته بود و خیلی گشنه بودند.

🔻 گفتم: آخه لامذهب‌ها بگذارین ما سفره رو بکشیم بعد اینجوری ما رو محاصره کنید! از چهار طرف نشسته بودن، چشم انداخته بودن تو چشم ما! هر لقمه که می‌خواستی بخوری احساس می‌کردی زهر مار می‌خوری.

در روایت از نبی مکرم است:‏ «مَنْ أَکَلَ‏ وَ ذُو عَیْنَیْنِ‏ یَنْظُرُ إِلَیْهِ‏ وَ لَمْ یُوَاسِهِ ابْتُلِیَ بِدَاءٍ لَا دَوَاءَ لَه‏» هرکس غذا بخورد و یک دو چشمی به او نگاه کند و با او مواسات نکنی به یک بیماری مبتلی می‌شوی که دوایی برایش نیست.

🔻 گاهی برخی دردها اینجوری هستند، دوایی برایش نیست و باید مشکل معنوی اون رو حل کنی، دیروز خانواده ما حالش خوب نبود، هرکار هم می‌کرد سر حال نمی‌آمد، آخر شب از من پرسید شما صدقه می‌دی؟ یادم آمد یک جایی هست هر ماه پول یک گوسفند رو به چندین سهم تقسیم می‌کنه و مثلا صدنفر مشارکت می‌کنند، یک گوسفند قربانی می‌کنه و به فقرا میده و من این ماه یادم رفته بود، سهمم رو بدهم. سهمم رو که کارت به کارت کردم، در کمال شگفتی وقتی از اتاق بیرون آمدم، دیدم خانمم داره کارای خونه رو می‌کنه. گفتم انگار گیر شما پیش اون سهم قربانی بوده، خانمم هم گفت آره انگار تا صدقه رو دادی حالم خوب شد.

🔻برگردیم به همون داستان ما و گربه‌ها😄، شروع کردم برای گربه‌ها غذا ریختن ولی مشکل غذا دادن به گربه اینه که هرچه غذا بدی طلبکارتر و بیشتر میشن، هر لقمه که می‌انداختم می‌دیدم یکی دیگه داره از دور با سرعت می‌دوه میاد!

🔻 کم کم احساس می‌کردی وسط یه دسته راه‌زن افتادی که شمشیرهاشون رو درآوردن دور تادورت حلقه زدن.

یکی از گربه‌ها بود که هیکلش دوبرابر بقیه بود ولی از بقیه خیلی آروم‌تر بود و مثل بقیه طلبکارانه هم نگاهت نمی‌کرد. یه تیکه براش انداختم دوید برش داره که یه گربه آمد و اونو برداشت و خورد و این هم هیچی نگفت! از وحشی‌گری نکردنش خوشم آمد و یه تیکه دیگه انداختم جلوش جوری که بقیه نتونن برش دارن.

مونده بودم این از تنبلیش هست یا از چیز دیگه که اینجوری هست! یه کم که گذشت، نفهمیدم چی شد دیدم با یه گربه که اون خیلی پر رو بود درگیر شده و اون گربه پر روه در رفت. دوباره کمی که گذشت دوتا گربه دیگه دعواشون شد، این بچه‌های من غذا که نخوردن از ترس این گربه‌ها پشتشون رو داده بودن به هم و به گربه‌ها پیشته می‌گفتن و حالا دیگه می‌خواستن گریه کنن، می‌گفتن بابا بریم خونه!

🔻 دعوای سوم گربه‌ها که شد دیدم این گربه بزرگه دوید سمت دعوا! خیلی برام جالب بود که این می‌خواهد چکار کنه؟! دیدم عین یه بزرگ‌تر آمد اینها رو جدا کرد و عملا دوتا پس کله زد به این و اون و فرستادشون رفتن. خیلی خوشم آمد و گفتم این بزرگ گربه‌ها هست و باید یه چیز ویژه بهش برسه.

در روایت از پیامبر اکرم داریم: «سَیِّدُ القَومِ خادِمُهُم» بزرگ یک قوم آن کسی هست که به آنها خدمت می‌کند، یه تیکه کباب برداشتم و رفتم دنبالش که بهش بدهم ولی روزی بچه‌ها بود و بهش نرسیدم. وقتی برگشتم به خانمم گفتم ببین من که یه آدم فقیر عند الله هستم و این گربه‌ها هم هیچ‌کاره من هستند! وقتی می‌بینم یه گربه بزرگ‌تری می‌کنه و باوقار رفتار می‌کنه خودم گوشت برمی‌دارم دنبالش راه می‌افتم که نگذارم این گربه‌ای که اینجوری هست بی‌اجر بمونه و جواب بزرگی‌کردنش رو بگیره؛ حالا خدا که غنی مطلق هست، سرپرست ما هم هست، اگه ببینه متین هستیم و بین بنده‌هاش صلح ایجاد می‌کنیم یا از حقمون می‌گذریم تا صلح پیش بیاد، حواسش به ما نیست؟! روزی ما رو نمی‌رسونه؟! جبران نمی‌کنه؟!

🔻 یاد این آیه افتادم: «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» (النساء:۱۲۸)

صلح و آشتی بهتر است اما نفس‌ها بخل می‌کنند برای صلح از حقشان گذشت نمی‌کنند و اگر احسان کنید و خدا را در نظر بگیرید؛ یقیناً خداوند همیشه به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب حاج‌آقا روح‌الله جلد دوم از مجموعه حیات روح‌خدا است. این مجموعه در چهار بازه دوره طلبگی و جوانی حضرت امام تا ۱۳۱۶ (۳۵ سالگی ایشان)، میان سالی و استادی تا ۱۳۴۰ (۵۹ سالگی ایشان)، مبارزه و قیام تا ۱۳۵۷ (۷۶ سالگی ایشان) و دوره رهبری انقلاب تا ۱۳۶۸ (۸۷ سالگی) تنظیم شده است.
در این مجموعه زندگی حضرت امام، اعم از ابعاد فردی و اجتماعی، سیاسی و عبادی، علمی و عملی از دل خاطرات و نوشته‌های به‌جا مانده از ایشان استخراج شده است و بر اساس محوز زمان به صورتی جامع با ترسیم بستر تاریخی تنظیم شده است.
دوره اول این مجموعه در قالب جلد اول با عنوان «آقا روح‌الله» به چاپ رسیده و حائز مقام سوم کتاب سال انقلاب اسلامی گردید. دوره دوم این مجموعه در قالب جلد دوم (حاج‌آقا روح‌الله) و سوم(لِله) به چاپ رسیده است.

«حاج‌آقا روح‌الله» برگرفته از نامی است که ایشان در بازه تاریخی مربوط به این جلد به آن معروف بوده‌اند، این جلد ۹ سرفصل مهم از زندگی امام خمینی(ره) در دوره میان‌سالی و استادی ایشان بر اساس نظم زمانی و موضوعی تنظیم شده‌اند:

در فصل اول به درس اخلاق حاج‌آقا روح‌الله و حواشی مختلف آن می‌پردازد. اما کدام اخلاق؟ اخلاقی که کامل کننده قیام است یا اخلاقی که مقابل قیام است؟ اخلاقی که دعوت به حضور در اجتماع و دستگیری خلق می‌کند یا اخلاقی که دعوت به ترک اجتماع و فرو رفتن در خلوت؟ نسبت این اخلاق با بسط توحید چیست؟ تفاوت توصیه‌های سلوکی آن با دیگر درس‌های اخلاق چیست؟ و ...

در فصل دوم به فراخور زمان به توضیح بستر تاریخی ایام تدریس اخلاق امام بعد از رحلت آیت‌الله حائری موسس حوزه و اشغال کشور توسط ارتش متفقین پرداخته شده است. بستری که ایشان به عنوان یک روحانی فاضل و به شدت دغدغه‌مند باید در آن، نوع کنش رفتاری خویش را انتخاب نمایند..

در فصل بعد نیز برای فهم بهتر چرایی و ماهیت کارویژه انتخابی حاج‌آقا روح‌الله، با مهم‌ترین حرکت‌های جریان متدینین کشور در آن بستر تاریخی و نسبت حاج‌آقا روح الله با این حرکت‌ها آشنا می‌شویم. در این دوره نیروهای مذهبی برای ترویج مذهب و غلبه بر شرایط ضددینی حاکم بر کشور فعالیت‌های مختلفی انجام می‌دهند و این فعالیت‌ها هر کدام کنشی در مقابل شرایط زمانه برای تقویت دین است. در این فصل سعی شده است با ترسیم فعالیت‌های مختلف هم‌سو اما متفاوت با فعالیت‌های حاج‌آقا روح‌الله در این فصل منطق حاکم بر انتخاب ایشان بهتر خود را نشان ‌دهد.

در فصل چهارم با عنوان قیام لله به مدل رفتاری حاج‌آقا روح الله در مواجه با آسیب‌های دینداری در دهه 20 و تفاوت رویکرد ایشان با سایر بازیگران این عرصه پرداخته می‌شود. مشی ایشان در قبال پدیده‌هایی مانند ترویج بهائیت و یا کسروی‌گری، حامل یک روح خاص است که به تدریج و با گذشت زمان خود را بیشتر نشان می‌دهد.

در فصل پنجم اولین اقدامات نهادی حاج‌آقا روح الله برای اصلاح امور و مقابله با سیاست‌های طاغوت در آن زمان را مرور می‌کنیم. در فصول گذشته تا حدودی صحنه کلان هجمه باطل بر جبُهه حق ترسیم شده است و در این فصل از نقطه آغاز حرکت راهبردی ایشان با دعوت از آیت‌الله بروجردی و تقویت ایشان و تشکیل یک پایگاه مستحکم برای زعامت دینی و سیاسی جامعه توسط فقیه جامع الشرایط  دوراندیشی، کلان‌نگری و صبر راهبردی لازم در این راه موضوع سخن به میان آمده است.

در فصل ششم با عنوان عرفان جهادی که به لحاظ زمانی با فصول قبل و بعد هم پوشانی دارد, به سیره حاج‌آقا روح‌الله به عنوان استاد حوزه علمیه و نگاه ایشان به محتوای علوم حوزوی و برساخت اندیشه سیاسی‌شان پرداخته شده است.

در فصل هفتم به تعامل و تقابل رژیم و حوزه و نقش آیت‌الله بروجردی و حضرت امام و دیگر جریان‌های مختلف روحانیون در این صحنه پرداخته شده است. فعالیت‌های برون حوزوی آیت‌الله کاشانی و درون حوزوی حضرت امام برای سامان دادن یک قیام عمومی عمومی از مهم‌ترین موضوعات این فصل است.

در فصل هشتم وجهه علمی و استادی یک انقلابی تمام عیار که در علوم مختلف استاد ممتاز و بلکه سرآمد اساتید زمان خود است، ترسیم شده است و در آخر در فصل نهم به عبادات و حالات شخصی ایشان به عنوان نمود واقعی یک روح متعالی و متعبد که سرچشمه همه بروزات خارجی ایشان است پرداخته شده است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

توی صف نان بربری بودم، صف مشخص نبود، نفر بعد از من که آمد پرسید: آخرین نفر کی هست؟ گفتم: فقط معلومه من آخرین نفر هستم ولی نان هم زیاده الحمد لله به همه میرسه.

سریع یکی جواب داد: بله نان زیاده ولی بنزین کمه، باید چهارساعت توی صف بایستیم!

 

اونی که بعد از من تازه آمده بود، گفت: الحمد لله همه چیز زیاده و غصه نبودش رو نمی‌خوریم، من یه شاگرد افغانی دارم میگه انصافا مردم ایران خیلی ناشکر هستند، ماها حاضریم هزاران سختی بکشیم ولی توی ایران زندگی کنیم و مجبور نشویم برگردیم مملکت خودمان.

 

مطمئن هستم خیلی‌هاتون که این جواب رو می‌خونید، ناراحت می‌شین از این جوابش و کلی جواب به این آدم شکور می‌دین! که این چه حرفیه.... کسانی که مثل این آدم باشند و از این حرف‌ها بزنند خیلی کم هستند.

 

جای تعجب زیادی داشت که بالاخره یک آدم شاکر پیدا شد. شاکرها همیشه خیلی کم هستند، این آمار رو خداوند می‌دهد: «وَ قَلیلٌ‏ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» (السبأ:13)

باید کلی بگردی تا یک آدم شاکر پیدا کنی و معمولا هم متهم به ساده اندیشی می‌شوند، چون نعمتی که هست رو می‌بینند و نق آنچه نیست رو نمی‌زنند.

روان‌شناس‌ها هم می‌گویند توجه کردن به آن چیزهایی که نیست و نق زدن برای آنها برای ذهن راحت‌تر هست تا توجه کردن به چیزهایی که هست و استفاده از آنها! یعنی عملا آدم‌های مثبت اندیش و شاکر ضریب هوشی بالاتری دارند تا معمول آدم‌ها که منفی‌نگر و کفران کننده هستند.

 

همه نانشان را خریدند و من ماندم و نانوا و رفیق شاکرمان؛ به من که رسید نانوا گفت: ما به آخوندا نون نمی‌دیم، اینجا که دیگه زورمون میرسه! اولش یه خرده جا خوردم، ولی سریع منم خندیم و گفتم: خب حالا که ما آخوندا  اینجا زورمون نمیرسه، اینجا رو کوتاه میایم و می‌گیم همونی که شما می‌گی درسته! نانوا خندش گرفت و آمد باهام دست داد و گفت بفرما حاج‌آقا چندتا نون می‌خواهی؟ رفیق شاکرم هم گفت نه بابا آخوندها کارشون درسته! و از آخوندها تعریف کرد.

پیدا کردن این یکی دیگه از پیدا کردن شکور هم سخت‌تره «و أقل من العباد یمدح الآخوند!»😂

 

بعد گفت: حاج‌آقا نبین من الان اینجوری هستم، من شغلم درست کردن مشروب بوده، هر کاری که فکر کنی من کردم، یه زمان می‌رفتم تهران آلبوم خانم‌ها رو می‌گذاشتن جلوی من و انتخاب می‌کردم و برام می‌آوردن ولی الان عوض شدم، توبه کردم.

 

خیلی جالب شد. پرسیدم: چی شد توبه کردی؟ گفت: یه شهید دستم رو گرفت. دیگه جالب‌تر شد! پرسیدم: چطوری؟! گفت: من الان زن دارم، زنم هم سیده، زندگیم هم خیلی خوبه، هر کثافتی که شما فکر کنی من تا تهش رو رفتم ولی وقتی وسط همون کثافت‌ها بودم، هی چند شب خواب دیدم یکی میاد توی خوابم میگه بس‌ نیست؟! کی می‌خواهی آدم شی و دست از این کارهات برداری و خلاصه نصیحتم می‌کنه ولی نمی‌دونستم این آدم کیه؟ به من چکار داره؟! تا یک دفعه یک جا عکس همون آدم رو دیدم. خیلی تعجب کردم، رفتم جلو دیدم این همونه که میاد به خوابم. حاج آقا من نه این آدم رو قبلا دیده بودم، نه می‌شناختم! ولی همین کسی که عکسش رو دیدم می‌آمد به خوابم. دیدم زیر عکس نوشته شهید محمدرضا تورجی زاده. دیگه باورم شد حتما یک چیزی هست و پیگیر شدم و دیدم این شهید کتاب خاطرات داره، سی‌دی مداحیش هم هست و در موردش مطالعه کردم و سی‌دیش رو هم خریدم گوش می‌کنم. همون موقع که توبه کردم، با ارمنی‌ها قرارداد داشتم تا نزدیک ۱۴۰ میلیون تومان بهشون مشروب بدهم، اون موقع که می‌گم هنوز کسی نمی‌دونست میلیون یعنی چی؟! ولی من قید همه این پول‌ها رو زدم و شماره حساب ازشون گرفتم و همه رو ریختم به حسابشون، هرچی هم مشروب داشتم ریختم توی چاه فاضلاب رفت.

بعدا یک موقع خواب دیدم داشتم غرق می‌شدم حضرت زهرا دستم رو گرفت، کشید بالا. الحمد لله الان هم همه چیز رو گذاشتم کنار و زندگیم کاملا عوض شده.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

موفق نشدیم...

چند روز پیش با دوتا از دوستان طلبه‌ام در موضوع موفقیت صحبت کردم، اولی ۹ سال از من کوچک‌تر بود و الان در دو دانشگاه تهران و یک دانشگاه دیگر هم‌زمان دو رشته را می‌خواند، در یکی از دانشگاه‌های مطرح هم تدریس می‌کرد و خیلی احساس موفق‌بودن داشت.

 

من در مقابل عناوین مختلفی که او داشت و به نسبت به عمرم خیلی از او عقب بودم ولی احساس عدم موفقیت را نداشتم، به او گفتم اتفاقاً برادر بزرگ شما (او هم دوست بنده است و باز از نظر سنی از من کوچک‌تر و خیلی موفق‌تر از این بنده خدا هم است) خیلی تلاش داشت مخ من را بزند که بیا دانشگاه، این فایده را داری، این‌طور دیده می‌شوی و... ولی من الحمدلله نرفتم...

 

دوست دومی را فردای همان صحبت دیدم و این بار هم‌ صحبتمان کشید به موفقیت در مسیر طلبگی، او یک سال از من بزرگ‌تر است و به نظر من خیلی هم موفق است و چندین جا در حوزه تدریس دارد و تبلیغ می‌رود و... ولی احساس عقب‌ماندگی و خسران داشت.

 

به او گفتم فلانی را دیده‌ام و به او گفته‌ام شما از حوزه کوچ کرده‌ای، رفته‌اید دانشگاه و من از دانشگاه کوچ کرده‌ام آمده‌ام حوزه و اصلاً هم احساس خسران ندارم، یک زمانی کارهای زیادی کردم و هیچ‌کدام نتیجه نداد و با این وجود الحمدلله خداوند من را علی‌رغم ناکامی‌ها و عدم موفقیت‌ها در حوزه نگه داشت حالا هم برخی از آنها نتیجه داده ولی قبل و بعد از نتیجه‌دادنش هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، اگر قرار است اتفاقی بیفتد که شاید نتیجه باشد، درون خودمان است.

 

در این دنیا نتیجه نگرفتیم هم طوری نمی‌شود، مهم نزد خداوند است که نتیجه بگیریم و نتیجه نزد خداوند فقط همان تلاش‌کردن برای او است، «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»

 

نزد خداوند برخلاف دنیا هیچ‌وقت نتیجه تلاش‌ها گم نمی‌شود، امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «لَا یُخَافُ‏ إِغْفَالُکَ‏ ثَوَابَ‏ مَنْ أَرْضَاک‏» خدایا ترسی از غافل شدنت از پاداش‌دادن به کسی که تو را راضی کرده نیست.

 

نتیجه‌گرفتن در دنیاِ، برای اهل دنیا مهم است ولی مگر کل این دنیا چقدر است؟ حالا شما هرچه هم بالاروی به مورچه‌ای می‌مانی که نیم متر بالاتر از آن یکی رفته، رزق ما که می‌رسد الحمدلله، بیکار هم که نیستیم، تلاش هم می‌کنیم، بالا و پایین شدن هم که مهم نیست و دست خداست، شما در دانشگاه تدریس کنی یا در حوزه، نه خوشحالی دارد و نه ناراحتی اگر از نیم متر بالاتر نبودن ناراحتیم چون آخرت را نمی‌بینیم و نیم متر بالاتر بودن دنیا را می‌بینیم.

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین‏» (القصص:۸۳)

اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَداً

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری