امسال برنامه تبلیغیام در ایام مختلف پراکنده هست و جای ثابتی نیستم، دیروز رفته بودم همون آرایشگاهی که قبلا از اولین حضورم در آنجا نوشته بودم.
اونجا چیزی شبیه قهوه خونه هست که اهل محل جمع میشن و قهوه و چایی میخورن و تعریف میکنند. آرایشگرش اوستا ذبیح هم سرش گرمه.
عکس برادر شهیدش رو هم بزرگ زده تو آرایشگاه، دیروز تا نشستم گفتم اوستا ذبیح، دیدی تو این گرونی حسینیه شهداء (نزدیک آرایشگاه) ما شاء الله، هر شب به جمعیت چند هزار نفری غذا میده؟
مراسم هیات کف العباس (مصلی) هم هر روز ظهر شاید ۷ یا ۸ هزار نفر غذا بده.
اینو که گفتم دیگه بحث جماعت داش مشتی رفت روی خرج دادن برای امام حسین(ع).
اوستا ذبیح گفت آدم میخواهد لیاقت داشته باشه، دلش نترسه برای امام حسین خرج بده.
یکی گفت: خب بابا باید خرده خرده خرج بدی و هر سال زیادش کنی، فلانی امثال سال اولشه رفته شتر سر ببره برای امام حسین، بهش میگم فلانی منو نگاه نکن سفره میدهم چندتا گوسفند میکشم، من اولش با ۲۰ دست قیمه شروع کردم بعد هر سال زیادش کردم.
ظاهرا ریا نمیکرد همه در جریان سفرهاش بودند.
اوستا ذبیح گفت: بابا خوب چرا دلشو خالی کردی، میگذاشتی شترو بکشه، مگه کی تا حالا از این خرجها کرده دستش خالی شده؟! فلانی که هر شب خونش ۴۰۰ دست چلو کباب میده، پارسال بهم گفت: ذبیح من امسال چون گوشت گرون شده دیگه ۴۰۰ دست نمیدهم، عوضش ۸۰۰ دست میدم، مردم درست گوشت گیرشون نیامده بگذار بیان سر سفره امام حسین، حالو اون کم آورد؟
یه مثال دیگه هم زد از یکی که تو حموم کار میکرده و بقیه میشناختنش میگفت: حتی فلانی هم با اینکه دستش خالی هست هر سال یه شب سفره میده من موندم اون دیگه چجوری سفره میده.
یکی دیگشون گفت: والا راست میگی نباید بترسی حالا پول سه شب شام هیات رو داری تو همون رو بده شروع کن، نترس، شبهای بعدش ملت کمک میکنن.
اوستا ذبح گفت: به امام حسین همینجوره، من حسینیه کاشونیا بودم، ننم رو برده بودم ظرف بشوره، حالا جون نداشت راه بره ولی برای امام حسین شب تا صبح میرفت ظرف میشست، صبح که میشد میآوردمش، گفته بودن اینجا هر طوری هم شد، شب در وا نکنید یهو یه مشت مست میریزن خطرناکه. محلهاش درست حسابی نیست، شب اونجا بودم، اتفاقا چند نفر آمدن دم در هی در رو زدن، هرچی نرفتم دیدم ول نمیکنن، آخرش دلم رو زدم دریا رفتم دم در، دیدم یه نیسان چند گونی برنج و یه گوسفند گذاشت دم در رفت. هیچکی نفهمید این کی بود.
منم حرف اوستا ذبیح رو ادامه دادم و گفتم: آره بابا تو از این جیب میدی از اون جیب پر میشه، یه بنده خدا از آشناهامون همه تعجب میکردن، این چطوری این همه از همه جا براش پول میباره، در آمدش میلیارد میلیارد بود، خودم دیدم برنج و روغن بار میزد پشت ماشینش میبرد دم خونه فقرا پخش میکرد، وقتی هم به رحمت خدا رفت تازه معلوم شد برای کارای خیر میلیاردی پول میداده هیچکی هم نمیفهمیده، خدا هم میلیاردی براش پر میکرد.
اوستا ذبیح دوباره یه شگفتی رو کرد، گفت: من تازه عروسی کردم چند روز بعدش ننم افتاد، حالش بد شد، گفتم ای که حالا میگن این پا قدم زن من بود، نذر کردم هر سال عاشورا یه گوسفند براش سر ببرم، خوب شد الحمد لله و تا زنده بود هر سال براش گوسفند میکشتم، فلانی که میرفتیم ازش گوسفند میخریدیم میگفت: هر گوسفندی یه لنگش نذر امام حسین هست. یعنی از هر چهار گوسفند، یکیش برای امام حسین گذاشته بود. بعد حالا بیبین امام حسین براش چیکار میکرد؟! گوسفند داشت سی کیلو لاغر لاغر، این دو قلو میزایید. الله اکبر، بهش میگفتم فلانی تو چطور این گوسفندات این همه دوقلو میزان، دیگه این گوسفنده به این لاغری چطور دوقلو زاییده؟! بهم گفته اینا کار من نیست کار امام حسینه.
خلاصه دیروز نیم ساعت آرایشگاه بودم درس زندگی بود، کجا؟ جایی که اصلا به قیافه و حرف زدن آدمهاش نمیخوره دلهای به این بزرگی داشته باشند.
- ۰۲/۰۵/۰۲