مباحث حضرت امام (ره) بسیار مفصل و دقیق و با رویکرد نسبتا تخصصی فلسفی بود اما شواهد روایی اندک و یا حتی ناقصی در این موارد داشت، اما استاد شهید مطهری با زبانی سادهتر و با ارائه روایات متعدد این مباحث را توضیح و ادله سایر قرائتها را نیز نقد میکنند. ایشان در این رابطه در کتاب عدل الهی مینویسند:
فلاسفه اسلام، این مسأله را به شکلى دیگر بیان کردهاند اما نتیجهاى که گرفتهاند مآلًا با آنچه ما از آیات و روایات استنباط کردیم منطبق است. بو على سینا میگوید: «مردم همانطورى که از لحاظ سلامت جسم و همچنین از لحاظ زیبایى جسم به سه دسته تقسیم میگردند: از لحاظ جسمى یک عده در کمال سلامت جسم و یا در کمال زیبایى اندامند، و یکعده در نهایت زشتى و یا بیمار تنى هستند. هر یک از این دو گروه در اقلیّتند. گروهى که اکثریت را تشکیل میدهند مردمى هستند که از لحاظ سلامت و مرض، و همچنین از لحاظ زیبایى و زشتى متوسّطند، نه سلامتى و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقهها دچار نقص و بیمارى دائم میباشند، نه زیباى زیبا هستند و نه زشت زشت. از لحاظ روحى و معنوى نیز مردم همین طورند، یک عده شیفته حقیقتند و یک عده دشمن سرسخت آن. گروه سوم متوسّطین و اکثریّت هستند که نه مانند گروه اول شیفته و عاشق حقیقتند و نه مانند گروه دوم دشمن و خصم حقیقت. اینان مردمى هستند که به حقیقت نرسیدهاند ولى اگر حقیقت به ایشان ارائه گردد از پذیرش آن سرباز نمیزنند».
برای خواندن ادامه مطلب روی گزینه «ادامه مطلب» در گوشه سمت چپ پایین کلیک کنید.
به نظر شما آیا در مورد شخصی
چون "دکارت"، میتوان حکم به اسلام نمود؟ تعریف شما از کفر چیست؟ در نگاه شما چه کسانی مستحق
عذاب و ثواب هستند و نظر اسلام در این مورد چیست؟
در فرازهای
زیر از کتاب "عدل الهی" استاد شهید مطهری به موضوع تعریف "کفر و کافر" و "اسلام و
مسلمان" پرداخته شده است:
شکى
نیست که کفر بر دو نوع است: یکى کفر از روى لجبازى و عناد که کفر جحود نامیده
میشود و دیگر کفر از روى جهالت و نادانى و آشنا نبودن به حقیقت. در مورد اول،
دلائل قطعى و عقل و نقل گویاست که شخصى که دانسته و شناخته، با حق، عناد میورزد و
در صدد انکار برمىیآید مستحقّ عقوبت است. ولى در مورد دوم باید گفت اگر جهالت و
نادانى از روى تقصیرکارى شخص نباشد مورد عفو و بخشش پروردگار قرار میگیرد. {...}
ما معمولا وقتى میگوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست نظر به واقعیت مطلب
نداریم. از نظر جغرافیایى، کسانى را که در یک منطقه زندگى میکنند و به حکم تقلید
و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان مینامیم و کسانى دیگر را که در
شرایط دیگر زیستهاند و به حکم تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینى دیگر
هستند، یا اصلا بیدینند، غیر مسلمان مینامیم.
برای خواندن ادامه مطلب روی گزینه «ادامه مطلب» در گوشه سمت چپ پایین کلیک کنید.
✅در قسمت
قبل به این اشاره کردم که قرائتهای مختلفی از اسلام در مقابل "اسلام
ناب" وجود دارد که هرکدام فهمهای مختلفی از دشمن ارائه میکنند.
🔹در قرائت جریان
ولایتی یا همان جریان شیعی تکفیری، غیر شیعیان خصوصا اهل سنت از کافران مستحق عذاب
الهی بوده و مصداق دشمن محسوب میشوند.
🔹در قرائت جریان
سلفی یا همان وهابی، غیر وهابیها خصوصا شیعیان از کافران مستحق عذاب الهی بوده و
مصداق دشمن محسوب میشوند.
🔹در قرائت اسلام
رحمانی یا همان پلورالیزم اسلامی نیز هر فرد معتقد به هر دینی نجات یافته و اهل
سعادت به نحو مطلق است.
🔹اما در قرائت
جریان حزبالله یا همان "اسلام ناب" غالب انسانها از مستضعفین فکری
محسوب میشوند و بنا به قاعده "قبح عقاب بلا بیان" و به استناد آیاتی
چون «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» اهل عذاب و دشمن محسوب
نمیشوند بلکه هرکدام بسته به فهمی که از حق داشته و به آن عمل نمودهاند به سعادت
خود نیز میرسند. البته سعادت آنها به نحو مطلق نیست و هرکس به اندازه ظرف وجودی
خود در دنیا به کمال میرسد.
✅در تحلیل
چرایی این اختلاف فهمها بیش از اینکه دنبال برچسپهایی چون نفاق و ارتباط با دشمن
و... باشیم، باید مشکل را در مبانی ادراک و برداشت صاحبان این قرائتها جستجو نماییم
و بپذیریم که غالب بدنۀ صاحبان این آراء واقعا دین را چنین میفهمند و باید بدنبال
ریشههای این تفاوت در ادراک بود.
✅وقتی مبانی ادراکی متفاوت باشد
تبعا برخی ظهوراتی که از آیات و روایات فهمیده میشود نیز متفاوت میگردد. مثلا
وقتی جریان سنتی و یا ولایتی حوزوی را بررسی مینماییم، درمییابیم عمدتا مخالفان
فلسفه و عرفان در این جریان جای میگیرند و برعکس آن عمدۀ فیلسوفها و عرفا در سلک
جریان انقلابی و یا طالب اسلام حداکثری جای میگیرند.
✅اگرچه همواره موارد استثنائی
وجود دارد اما این اختلاف فهمها صرفا از یک مؤلفه نشأت نمیگیرند تا بتوان مدعی
شد این مؤلفه موجب تمایز کلی این طیفها میشود. اما نقش بسیار زیاد برخی مؤلفهها
را نیز نباید انکار نمود.
✅یکی از مهمترین مؤلفههای متمایز
کننده این جریانها، فهم هر جریان از توحید و ساختار عالم وجود و مراتب آن میباشد.
به تعبیری هرچه فهم افراد از
توحید متفاوت و یا عمیقتر میگردد، نحوۀ بسط یافتن توحید در عالم نیز برای آنها
متفاوت میشود.
✅به طور مثال کسی چون حضرت امام
در توضیح چیستی مفهوم "سعادت و شقاوت" بعد از توضیح مراتب عالم، از جمله
مقدمات رسیدن به سعادت در مراحل کمالی را علم به ساختار عالم وجود میدانند و میفرمایند:
👈« اقلّ مراتب
سعادت این است که انسان یک دوره فلسفه را بداند.»[1]
حال این گزاره را قیاس کنید با
فتوای برخی از علماء جریان ولایتی در حرمت خواندن فلسفه.
📌به تعبیری
برای انقلابی شدن حوزه عوض پرداختن به جدالها و استهلاک نیروها، بیاییم فهمها از
توحید را تعمیق کنیم که از مصادیق آن پرداختن بیشتر به علومی چون "فلسفه و
عرفان" است.
[1]تقریرات فلسفه امام خمینى قدس سره، 3جلد، چاپ اول، تهران، موسسه تنظیم و نشر
آثار امام خمینى (س) 1381 ه.ش، ج3؛ ص: 472.
وقتی از "دشمن
و ضرورت مبارزه با او" سخن بگویی چند دسته مقابل شما قد علم میکنند:
دسته اول
افراد لائیکی هستند که اصل وجود هرگونه دشمن و لزوم مبارزه با او را منکر میشوند.
این افراد در واقع "سالهای دراز ظلم استعمار و به استضعاف کشاندن ملتها"
را منکر هستند که بحث آن گذشت.
دسته دوم
افراد سکولار یا صوفی مسلکی هستند که به ظاهر حتی مدعی اعتقاد زیاد به دین نیز
هستند اما دین استحالهشدهای که بسیار مختصر و محدود است و قائل به وارد شدن دین به
عرصه مبارزه و دشمن شناسی نیستند، این افراد در واقع منکر آیات متعدد و صریح قرآن
در این مورد هستند که بحث آن نیز گذشت.
دسته سوم
تکفیریهایی هستند که هم اصل وجود دشمن را پذیرفتهاند و هم قائل به ضرورت مبارزه
با دشمن هستند اما از نظر مصداق با ما اختلاف نظر دارند، رویکرد جریان تکفیر تعمیم
کفر و دشمنی به عمده انسانها و تقلیل اهل ایمان و صلح به بخش قلیلی از بشر است.
این جریان درون اهل سنت به جریان سلفی و وهابی مشهور است و در شیعه به جریان
ولایتی یا شیرازی.
اگرچه این
جریانها اسمهای زیبایی چون سلفی به معنای بازگشت به عقاید اصیل و سلف اسلام و یا
ولایتی به معنای اعتقاد راسخ به جریان ولایت برای خود برگزیدهاند اما اشتراکات و
در واقع انحرافات مشابهی دارند.
"کفر و دشمن" معرفی شده در ادبیات حزبالله یا همان جریان مؤمن انقلابی، نه اهل سنت و نه مسیحیت
و یهود و نه حتی انسانهای بیدین و لائیک هستند؛ بلکه به تعبیر حضرت آقا: « دشمن
اصلى، صهیونیستها و نیز
دولت و رژیم آمریکاست که تحت تاثیر کمپانیها و فروشندگان و صادرکنندگان اسلحه و چپاولگران بینالمللى قرار دارد و به
دست آنها، اداره و پشتیبانى مىشود.»[1]
و « بزرگترین گرفتارى دنیاى اسلام این است که متوجّه توطئه و دست خبیث دشمنان خود
نیست؛ این یکى از بزرگترین یا بزرگترین گرفتارى دنیاى اسلام است.»[2]
بسیاری از انقلابیها در مواجهه
با ادلۀ جریان ولایی در عین اینکه دشمن و اهل نار و شقاوت بودن همه غیر شیعینا را پذیرفتهاند
با آوردن توجیهات وجه جمعهایی چون "اصلی و فرعی نمودن دشمن و دشمنی"و یا تذکر "لزوم رویکرد
تقیهای و تفاوت داشتن اعتقاد قلبی و رفتار" به نوعی با آنها
همراهی میکنند و اما در نگاه کسانی چون حضرت امام(ره) حقیقتا
غالب "ناس" که اهل تسنن و یهودیها و مسیحیها
و حتی کسانی که اصلا دین هم ندارند را اولا اهل عذاب متصور ما نمیدانند و ثانیا هر
کدام را به قدر فهم و وسع خود اهل رستگاری میدانند.حضرت امام در
این مورد میگویند:
سعادت
براى اشخاص، مختلف است، همین طور شقاوت هم مختلف میباشد؛ مثلًا شقاوت ملاها غیر
از شقاوت عوام است؛ چنانکه سعادت آنها هم متفاوت است، زیرا یک دسته از نوع بشر
شبیه حیوانات هستند، مثل آمریکاییهاى اصلىِ قدیم یا وحشیهاى آفریقا، چون اینها
از مبدأ و معاد خبرى ندارند و از امور اعتقادى محروم بوده و متوجه معانى نبودهاند
و آن چیزهایى که به قلوب ما خطور مىکند، اصلًا به اذهان آنها خطور نکرده است و در
غفلت بحت ماندهاند؛ لذا اینها، هم از سعادت اعتقادى حق و هم از شقاوت اعتقادى باطل
محروم هستند، {...} و اما دسته دیگر که کثیرى از نوع انسان را تشکیل مىدهند، گرچه
در مراکز تمدن علمى و عملى بودهاند، و لیکن چون اباً عن جدٍّ بر دین منسوخ سابق
بودهاند و به دین لاحق مشرّف نشدهاند، ولى نه از باب عناد و نفاق، بلکه از باب
قطع به خلاف؛ یعنى آنها اصلًا و ابداً حتى احتمال صحت اسلام را هم نمىدهند، همان
طورى که ما اصلًا احتمال نمىدهیم که مسلک بهاییها صحیح بوده و آنها درست گفته
باشند؛ چون آنها را باطل صرف مىدانیم و لذا متوجهش نیستیم، و جماعت کثیرى هستند
که اسلام را همین طور مىدانند، و یا اینکه در جایى هستند که اسمى از اسلام به
گوششان نخورده است؛ مثل بوداییهایى که در فلان ده فلان جزیره قرار گرفتهاند. {...}
نمیتوان گفت این چنین شخصى به جهنم خواهد رفت؛ زیرا محال است، حضرت احدیت با
بندگان خود خلاف عدل رفتار کند، پس این شخص را نمىتوان تعذیب کرد و چنین کسى هم
در جهنم نخواهد بود، و آن کفارى که خدا در قرآن به آنان وعده عذاب و جهنم داده
است، مسلّماً این دسته از کفار نیستند.
اگر
انسان به قرآن خوب نگاه کند، میفهمد قرآن با کفارى که حرف زده و به آنها وعید
میدهد، کفار قریش و معاندین پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بودهاند که در
اصطلاح قرآن بر اینها فساق و فاسق هم اطلاق میشود و فاسق در اصطلاح قرآن به این
معنى است.و خلاصه، این گونه اشخاص مسلّم به
جهنم نمىروند، البته به بهشتى که جایگاه مقربین است، راهى نداشته و به طور مسلّم
به جایگاه و مقام مؤمنین هم راهى ندارند{...} پس نمیتوان گفت: کسى که هیچ تقصیرى
نکرده- جز آنچه که فهمیده، چیز دیگرى به گوشش نخورده و یا اگر شنیده به طورى به
چیزهایى که از پدر و مادر شنیده، معتقد بوده که احتمال صحت غیر آن را نمىداده
است- به جهنم خواهد رفت، آیا خدا جهنم را خلق کرده تا هر که معصیتى کرد فوراً او
را به جهنم بیاندازد؟ چنانکه وعاظ ما همین که بالاى منبر مىروند، آن چنان سخن
مىگویند که مردم را مأیوس کرده و جهنم را از آنها پر میکنند.
در مقابل نظر حضرت امام اسلام
تکفیری و اسلام رحمانی وجود دارند.
در نگاه تکفیری تنها پیروان دین و
مذهب و فرقه واحدى اهل نجات و رستگاریاند. به عنوان مثال تنها مسلمان شیعه دوازده
امامى پایبند به همه اصول مذهب و احکام شریعت امکان رستگارى دارد و دیگران همه
نارستگارانند. از
نظر عقلى این گمانه مغایر با اصل غلبه خیر بر شر است و از نظر دینى با غلبه رحمت
خدا و هدف اساسى خلقت انسان و ملاکها و معیارهاى رستگارى و نارستگارى ناسازگارى
دارد.[3]
در نگاه اسلام رحمانی نیز همه پیروان
ادیان اهل نجات و رستگارى مطلق هستند و به عبارت دیگر شرط نیک فرجامى فقط اعتقاد به دین و یا هر نوع دینداری مبتنی بر اعتقاد است و
بس، اما اینکه کدامین دین را برگزینیم هیچ نقشى در این زمینه ندارد. این گمانه
مبتنى بر پلورالیسم دینى است.[4]
(لازم به توضیح است با توجه به فیشهای موجود از سخنان حضرت آقا در مورد دشمن شناسی منظور ایشان از دشمن اصلی و فرعی غیر از توجیه متصور برخی از حزبالهیها در اصلی و فرعی کردن دشمنی با یهود و اهل سنت است و شرح آن در آینده خواهد آمد.)
[2]بیانات در دیدار شرکت کنندگان در سىویکمین دورهى مسابقات بینالمللى قرآن کریم
- 1393/03/13
[3]جهت آگاهى بیشتر بنگرید: شهید مطهرى، مجموعه آثار، تهران: صدرا. ج 1، صص 288-
285.