🎥 این عکس پدرم مربوط به ۸ دی ۱۳۵۹ در دانشگاه تربیت معلم تهران است،
🔹نفر وسط شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش وقت است و جوان ایستاده در سمت راست و پشت ایشان پدرم هستند که از دانشجویان دانشگاه و مدعوین شهید باهنر میباشند.
🎙در دستان شهید باهنر دو جزوه است که به ایشان دادهاند، یکی مربوط به شهید مطهری و دیگری از حضرت آقا با عنوان "گفتاری درباب صبر" است. این جزوات را پدرم و دوستانشان در انجمن اسلامی آماده کرده بودند.
🎙پدرم در مورد آماده سازی جزوه "گفتاری در باب صبر" میگفتند: یکی از دوستان مشهدیام به نام "احمدعلی اکبری" نوار سخنرانیهای حضرت آقا مربوط به قبل از انقلاب در مسجد کرامت مشهد را داشت، ما نوارها را در انجمن اسلامی روی کاغذ پیاده و آن را به صورت جزوهای منتشر کردیم.
📝 در این روز مسئولیت حفاظت از شهید باهنر نیز با پدرم بوده است و ایشان برای حفاظت از میهمان خود زیر آورکوتشان یک اسلحه یوزی همراه داشتهاند.
🔹نفر ایستاده در سمت چپ شهید باهنر آقای "چینه کش" رئیس دانشگاه تربیت معلم وقت است.
🎙پدرم میگفت: او از طرفداران بنیصدر بود و با جبهه رفتن دانشجوها هم بسیار مخالف بود، من چون دائما دانشجوها را با خود به جبهه میبردم، به صورت غیابی من را از دانشگاه اخراج کرده بود و نامه آن را هم برای ضامن من که از اقوامم بود پست کرده بود.
جالب هم اینکه من بیخبر از همه جا از جبهه که برگشته بودم سرکلاسها حاضر میشدم و کسی از مسئولین هم به من نمیگفت که اخراج شدهای یعنی مسئولین از هزینه تبلیغ منفی آن پرهیز داشتند، خلاصه بعد از اینکه از ماجرا خبردار شدم هم بدون توجه، حضور خودم در کلاسها را ادامه دادم و کسی هم مزاحم ما نشد.
📝 پدرم از دانشجویان انجمن اسلامی آن زمان که با نام دفتر تحکیم وحدت نیز شناخته میشد، بودند.
🎥 این عکس مربوط به سال ۵۹ و بازگشت جمعی از دانشجویان اعزامی به جنگ از دانشگاه تربیت معلم است.
🎙پدرم در مورد این اعزام خود به جبهه میگویند: اوایل جنگ بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا جنگ را درست مدیریت نمیکرد و معتقد بود باید "خاک داد و زمان خرید"، سپاه و بسیج تازه تشکیل شده بودند و امکانات و سازماندهی خاصی نداشتند، ارتش هم تقریبا فروپاشیده بود. عراق هم به سرعت جلو آمده بود و رسیده بود پشت اهواز، طوری که با خمپاره ۶۰ اهواز را میزد. ما در نماز جمعه تهران بودیم که "هادی غفاری"سخنرانی آتشینی کرد، بنیصدر را نقد و وضعیت بحرانی جبههها و نیاز به نیرو را توصیف کرد و گفت هرکس هرچه سلاح دارد فردا ظهر بیاید ایستگاه راهآهن، ما داریم به سمت اهواز میرویم. من هم به دانشگاه رفتم و جلسهای تشکیل دادیم و همان حرفها را منتقل کردم. فردا جمع خوبی از دانشجوها به ایستگاه راهآهن رفتیم، عده زیادی آنجا آمده بودند، یکی با آرپیجی یکی با تیربار و هرکه هرچه سلاح داشت آورده بود، خیلیها هم بدون اسلحه بودند. جمعیتی قریب به ۱۳۰۰ یا ۱۴۰۰ نفر سوار قطار شدیم. کوپهها، راهروها همه از جمعیت پرشد. به اهواز که رسیدیم شهر تقریبا خالی بود، عراق شهر را زیر گلوله گرفته بود. جمعیت ما کمی شهر را شلوغ کرد، شبی که وارد شدیم رادیو عراق را گوش میکردم که گفت: امروز قریب به ۱۷۰۰نفر از کماندوهای خمینی وارد اهواز شدند، درحالی که ما نه این تعداد بودیم و نه اصلا آموزشی برای جنگ دیده بودیم؛ تا اینکه شهید چمران و حضرت آقا برای ساماندهی به نیروهای مردمی در اهواز، ستاد جنگهای نامنظم را شکل دادند و ما را ساماندهی کردند.
📌مطمانا از این جنس عکسها و خاطرات در البوم پدر و اطرافیانمان بسیار زیاد است. بنده زیاد پیشآمده است که وقتی با برخی دانشجویان نسل جدید از خاطرات انقلاب پدر و اطرافیانم سخن میگویم با نوعی استنکار دانشجویان و غریبه بودن آنها با آن فضا مواجه میشوم.
این عزیزان که پدران آنها در سنی نبودهاند که انقلاب و جنگ را تجربه کنند و برای آنها بگویند حق دارند و این کمکاری از سوی ما و پدرانمان است که خاطرات انقلاب که امانتی در دستانمان است را به درستی ثبت و حفظ نکردهایم تا این امانت را به نسل آینده خود انتقال دهیم.
تک تک ما نسبت به ثبت تاریخ انقلاب با روایتی مردمی برای نسل آینده خود مسئولیم.
..........................................