شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چند مورد مشکلات سختی برایم پیش آمده بود و استاد ما توصیه کردند با حالت توجه داشتن به اینکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) غیرت بسیاری بر حضرت امیر(ع) دارند و بغض دشمنان ایشان و قاتلان خود را بر دل دارند، برای شادی دل حضرت زهرا(س) این لعن خاص را بگویید و مطمئن باشید حضرت برای شما دعا می‌کنند و با دعای حضرت سخت‌ترین مشکلات نیز حل خواهد شد.

خود بنده این تجربه را چندین بار داشتم و مشکلات خیلی خوب حل شد.

استاد ما هم می‌فرمودند این لعن برای خود بنده نیز در امور مختلف از مادی و معنوی بسیار راهگشا بوده است.

از ایشان پرسیدم منبع این لعن کجاست؟ چون در روایات نیست، فرمودند آیت‌الله توسلی این لعن را به ما آموختند و فرمودند من خودم این لعن را از حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) در مدینه گرفته‌ام.

شک داشتم که آیا این مطلب و خیر عظیم را برای دوستان بگویم یا خیر؟ که متوجه شدم خود آیت‌الله توسلی چند مورد این لعن را عمومی گفته‌اند و اشاراتی هم به نحوه دریافتش داشته‌اند.

مطلب زیر هم که از کانال مربوط به «مرحوم آیت الله توسلی» است، هدیه‌ای باشد در این شب کریمة اهل بیت برای شما دوستان.👇

🔰عارف سالک خادم الزهرا حاج شیخ جعفر توسلی رحمة الله علیه

🔸 لعن کردن دشمنان حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها به این عبارت: «لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَةُ الزهراء»، گنج است، از گنج هم بالاتر است، خیلی راهگشا و پر برکت است.

🔹 این لعن از الطاف الهی به من است و از کتابی نیاموختم.

🔸 این لعن، از طریق عارفانه به من رسیده است، نه اینکه کسی به من آموخته باشد.

🔹 از خود اهل بیت علیهم السلام به من رسیده است که این لعن را به این نحو بگو.

🔸 این لعن را زیاد بگویید و حضرت زهرا سلام الله علیها را خطاب قرار دهید. مشکلات به صورت اعجاز آمیزی حل می‌شود. از این لعن برکاتی دیده‌ام.

 

فیلم آیت‌ الله توسلی در حال گفتن ذکر لعن قاتلان حضرت زهرا(س)
دریافت
مدت زمان: 27 ثانیه

........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 حالا که ماجرای سرباز بابلی گل کرده است خوب است یکی از خاطرات آیت‌الله حائری را هم بازخوانی کنیم، مرحوم حائری نقل می‌کردند:

 

👈 «من دوره امامت جمعه اعلام کرده بودم هر نیروی انتظامی اگر توانست ماشین من را جریمه بکند من یک سکه به او می‌دهم، هر کسی باشد.

در این محل آباده من با خانمم می‌رفتم، ماشین خودم نبود، در راه یک جایی ایستگاه پلیس است یک ماکت از حافظیه است آن جا گذاشته‌اند، ماشین پلیس آژیر کشید، پلیس آمد به راننده گفت بزن روی ترمز.

راننده زد روی ترمز، یک دفعه نگاه به چراغ عقبش کرد، چراغش روشن نشد. جریمه را برایش نوشت.

یک سکه تهیه کردم به فرمانده پلیس گفتم در صبحگاه به این پلیس که ما را جریمه کرده بده این‌ها هم بر اساس ساعت جریمه افسر را شناسایی کردند.

افسر احضار شد به عنوان که ماشین امام جمعه مرکز استان را جریمه کردی! گفت من که نمی‌دانستم ماشین امام جمعه است، خیال کرد مواخذه‌اش می‌کنند به خاطر این که جریمه کرده، آوردنش در صبگاه یک سکه را به او دادند.»

 

📌 این انقلاب وقتی الگو می‌شود، وقتی باقی می‌ماند،‌ وقتی دل‌های مردم برای حفظ آن می‌تپد و برایش فداکاری می‌کنند که خاضع‌ترین افراد در مقابل قانون، مسئولان و صاحبان قدرتش باشند، وقتی که همه در برابر قانون مساوی باشند.

#سربازـبابلی

.........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 قریب به شش ماه بود که جمعی ۵ نفره از طلبه‌های خوب هر روز برخی از صحبت‌ها یا پیام‌های کلیدی حضرت آقا را  مباحثه می‌کردیم.

ضمن این مباحثات به مرور به مجموعه‌ای از پرسش‌هایی اساسی دست یافتیم که می‌توان گفت تفکر در مورد آنها و دست‌یافتن به پاسخ‌هایشان برای افراد دین‌دار مساوی بود با انقلابی شدن، دغدغه مند شدن، حل بسیاری از شبهاتشان و فهم ارتباط انقلاب اسلامی و نظام دین برای آنها.

🔰 اما تقریبا هیچ کدام از این سوالات از سوالات جدی و سرفصل‌های مورد توجه در حوزه علمیه نبود و اگر این سوالات در حوزه مطرح می‌شد و ذهن اساتید و طلاب متوجه آنها و پاسخشان می‌شد دیگر چندان انرژی و کار خاصی برای انقلابی شدن حوزه نیاز نبود، تفکر در مورد این سوالات مساوی بود با رسوا شدن و مهجوریت طیف‌های سکولار و غیرانقلابی در حوزه.

🔰 به طور مثال بخشی از این سوالات ذیل سرفصل دشمن شناسی بود که شاید از ابتدا تا انتهای تحصیل در حوزه چندان به عنوان آن هم چندان توجه نشود، چه برسد به پرسش‌های ذیل آن؟! یا به برخی پرسش‌های ذیل آن به صورت محدود توجه شود اما چون در یک نظام مشخص منطقی و مترتب بر یکدیگر به سوالات آن پرداخته نشده است، نتیجتا به پاسخ‌های اشتباه نیز دست یافته باشیم.

👈 مثلا مکرر حضرت آقا در بحث دشمن شناسی صحبت کرده‌اند که خروجی آن یک کتاب مفصل شده است.

به صورت خلاصه ایشان دشمن خارجی و محسوس ما را بدون اصلی و فرعی کردن با ۳ عنوان مشخص می‌کنند:

«جریان سرمایه‌داری صهیونیستی پشت صحنه دولت آمریکا»

اما رسیدن به این نتیجه حاصل پاسخ داشتن برای یک مجموعه سوالات متوالی با گستره‌ای وسیع از اطلاعات قدیم و جدید است.

🔰 برای اینکه این کلام و عنوان دشمن شناسی درست فهم شود نیازمند یک سلسله پرسش‌های منطقی و مترتب هستیم که: آیا در نظام اندیشه دینی وجود دشمن مفروض و قطعی است؟ چه دشمن‌هایی برای یک انسان دین‌دار وجود دارند؟ معیار و ملاک دشمنی چیست؟ آیا دشمن اصلی و فرعی داریم؟ حکمت‌ها و فواید وجود دشمن چیست؟ وظیفه ما نسبت به دشمن چیست؟ و...

🔰 بعد از اینکه مجموعه‌ای از سوالات را ذیل موضوعات اصلی اقتباس شده از سخنان حضرت آقا، طراحی کردم، جمعی از فضلا و اساتید حوزه را شناسایی و این سوالات را به آنها عرضه نمودم.

برای اینکه این اساتید و فضلاء مشتاق به وقت گذاشتن شوند نیاز به یک برنامه رسمی بود، از طریق مسئول فرهنگی مؤسسه فقهی‌مان مطلع شدم که در مدارس فقهی یک چارت فرهنگی و بودجه مشخص شده است برای برگزاری کلاس‌های سیاسی فرهنگی و...

🔰 طرحی اجرایی با عنوان دوره "اسلام ناب" نوشتم تا اساتید شناسایی شده را دعوت کنیم و کلاس‌هایی تشکیل دهیم و این سرفصل‌ها را در این دوره تدریس کنند؛ در ضمن آن هم برخی کتاب‌های خوب و مرتبط با این سرفصل‌ها مثل "حکومت اسلامی از مبانی تا مقاصد" آقای محمد نجفی و "اسلام رحمانی" آقای حسن علی‌پور وحید را به دوستان معرفی کرده و برای آنها مسابقه کتاب‌خوانی برگزار کردم که الحمد لله بیش از نیمی از دوستان مؤسسه در این مسابقه شرکت کردند، همچنین اجازه گرفتم و یک سلسله از مستندهایی که برای فهم پاسخ سوالات دوره مناسب بود را هر هفته در ساعتی که دوستان مؤسسه جلسه عمومی داشتند معرفی می‌کردم.

🔰 دوره با همه سختی‌هایش برگزار شد و کارها پیش رفت، بنا داشتم در گام بعد این دوره را در مدارس فقهی دیگر نیز برگزار کنم و پیگیری‌هایی کردم و قول‌هایی نیز گرفتم، افق نهایی‌ام نیز این بود که در گام آخر مباحث دوره را تبدیل به یک کتاب کنم که در ضمن آن یک نرم‌افزار با همه مستندهایی که مکمل آن بود در آن باشد و بعد از آن این دوره در کل حوزه علمیه اجرا شود.

🔰 بجز یک یا دو مورد کمک یکی از دوستان عزیز همه کارها بر دوش خودم افتاده بود، مشکلات و عدم همکاری‌های بسیاری که مدام وقت و انرژی را بی‌جهت هدر می‌داد و حل آنها به عنوان یک کار حاشیه‌ای در کنار درس و کارهای پژوهشی و مسائل شخصی‌ام، خیلی داشت به من فشار می‌آورد.

🔰 بعد از برگزاری دوره در مدرسه خودمان و با توجه به بازخوردهای خوبی که از دوستان طلبه گرفته بودم، بنا به توسعه و ادامه آن داشتم که در جلسه ابتدای سال بعد، مسئول محترم مدرسه که ماشاء الله هرجای حوزه را نگاه کنید یک مسئولیت مهم‌ دارند! در جمع طلاب با قدردانی از برخی امور که در نظرشان بسیار با اهمیت بود و ایضا تحقیر کارهای بنده آن هم در جمع طلاب چنان طعم تلخی بر جانم نشاند که با اینکه می‌دانستم نباید خسته شد اما تحقیر شدن کار را برای نفس خود بهانه کردم تا دیگر تلخی‌های این کارها را به جانم نچشانم...

🔰 وقتی سوالات خود را به اساتید عرضه کردم متوجه شدم جمع محدودی از آنها هستند که برای این سوالات پاسخ دارند، البته معمولا آنهایی هم که داشتند برای همه پرسش‌ها پاسخ نداشتند و نیاز به تفکر و دقت بیشتر بود ولی به هر حال معلوم بود فرصتی شده است تا حرف‌های تازه و برآمده از اندیشه‌های عمیقشان را در این باب‌ها تولید و تدقیق کنند.

🔰 بحث‌های خوبی در جلسات تدریس دوره مذکور گفته شد که برای خودم هم تازگی داشت، با برخی اساتید هم رفاقتی پیدا کردم و بعدها هم تاثیر تفکر آنها به این پرسش‌ها را در دیگر مباحث و ارائه‌هایشان مشاهده کردم.

اگرچه ما یک دوره از این اساتید استفاده کرده بودیم اما مباحثی که تولید شده بود توسط خود این اساتید در قالب‌های دیگر در حال امتداد و نشر دادن بود.

🔰 ما هنوز باید در باب فواید پرسش‌گری البته پرسش‌های دقیق و با برنامه و کارهای بزرگی که می‌شود به کمک آن انجام داد، بیشتر آشنا شویم.

مثالی دیگر بزنم، سال گذشته یک سوال برای اساتید درس خارج و طلاب جدی شده بود و عملا یک بحث با این عنوان که آیا فقه نظام دارد یا خیر؟ در سطوح مختلف حوزه ذهن طلاب و اساتید را به خود مشغول کرده بود.

در بسیاری از کلاس‌ها به این سوال پرداخته می‌شد که حالا آخر فقه نظام دارد یا خیر؟

دوست عزیزی که پشت صحنه عمده این جریان سازی بود، برای بنده می‌گفت که من رفتم نزد فلانی و از او این سوال را کردم و بعد نزد یک عالم دیگر رفتم و او جواب متفاوتی داد و ادله آن استاد را رد کرد و بعد این پرسش‌ها و پاسخ‌ها را هم در فضای مجازی منتشر می‌کردم، بعد از آن هم با چند مرحله شارژ کردن موج و کار رسانه‌ای موج راه افتاده بود و این پرسش جدی در فضای حوزه مطرح شده بود و هرکس می‌خواست نظر خود را در آن مورد بیان کند.

می‌گفت هدف من صرفا یک کار بود و آن اینکه اصل این مسأله را در حوزه بالا بیاورم و توجهات به آن جلب شود و به آن فکر شود، بیش از آنکه پاسخ برای من مهم باشد اینکه به این مسأله فکر شود مهم بود.

یکی از اساتید عزیز ما نقل می‌کردند که من بارها یک بحث علمی را بین برخی از علما واسطه می‌شدم و اشکالات و جواب‌ها را بین آنها انتقال می‌دادم و این کار برکات بسیاری برای حل آن مسأله و دقیق‌شدن آن داشت.

🔰 این پرسش‌گری و مطالبه و هدایت آن خود بخشی از چرخه تولید علم است، وقتی آثار مختلف با برکت موجودمان را نگاه می‌کنیم، عمدتا همه حاصل وجود یک پرسش و مطالبه از علما است، از اصول کافی و من لایحضره الفقیه گرفته تا لمعه یا برخی کتاب‌های علامه طباطبایی مثل بدایه و نهایه و حتی تفسیر المیزان یا کتاب‌های علامه مظفر یا کتاب کشف اسرار حضرت امام یا جزوه روح‌توحید نفی عبودیت غیر خدا حضرت آقا و... خلاصه عمده آنها را وقتی بررسی کنید، همه یک مقدمه دارند و آن هم وجود یک پرسش‌گر و مطالبه‌گر است و اگر نبودند آنها امروز هیچ‌کدام از این آثار با برکت ما موجود نبود.

⁉️ اهداف و شعارهای اصلی انقلاب اسلامی چه بود؟

این پرسش یکی از ۶ پرسش بنیادین درباره انقلاب اسلامی است که مستند و مبتنی بر بیانات حضرت آقا، در سایت ایشان به آنها به صورت اجمالی و تصفیلی پاسخ داده شده است.

🔰 در پاسخ به این پرسش که اهداف و شعارهای اصلی انقلاب چیست؟ مستند به بیانات حضرت آقا به موارد زیر اشاره شده است:

👈 استقلال‌خواهی و قطع هر نوع وابستگی - حاکمیت اسلام بر جامعه و رواج ارزش‌های دینی در کشور - آزادی بیان و قلم - عدالت و رفع تبعیض‌ها - پیشرفت مادی و گسترش رفاه - احیای کرامت انسانی و نقش داشتن مردم در حاکمیت بر تعیین سرنوشت خود - زمینه‌سازی برای رشد و تکامل انسانها در جامعه و حذف عوامل فساد.

حال نوبت ما است که به این سوالات و جواب‌ها فکر کنیم، مبتنی بر آنها سوالاتی را مطرح کنیم؟

چرا این موارد ذکر شد و  آیا موارد دیگری هست که برای ما مهم باشد و در این گزینه‌ها نیست؟

نسبت تک تک این گزاره‌ها با اندیشه‌های دینی چیست؟ در هرکدام از این گزاره‌ها ما چه جایگاهی داریم؟ در کدام یک کم‌کاری کرده‌ایم؟ ملاک سنجش هر کدام چیست؟

⁉️ به این پرسش‌ها چقدر فکر کرده‌ایم؟ مباحثه کرده‌ایم و جواب داریم؟

مثلا ما چقدر در مورد استقلال‌خواهی و قطع هر نوع وابستگی مبتنی بر آموزه‌های دینی می‌توانیم سخن بگوییم؟

مگر یکی از دعوا‌های اصلی امروز ما در عرصه سیاست همین استقلال‌خواهی نیست؟ اگر استقلال خواهی یک ارزش دینی نیز هست، پس چرا ما چندان حرفی در این مقوله نمی‌شنویم؟

قطع وابستگی آیا ارزش است؟ مطلق یا نسبی؟ چقدر از آموزه‌های دینی برای تبیین آن حرف داریم؟ و قس علی هذا... نسبت به بقیه موارد از شعارهای اصلی انقلاب که شرح آن مفصل می‌شود و  شاید ما در همان ابتدا متوقف شویم.

⁉️ وظیفه کیست که این گزاره‌ها را تبیین کند؟ جز حوزه و طلاب؟

بسم‌الله اساتید و فضلاء انقلابی صدها سوال در تک تک این مقولات وجود دارد که ما مشتاقانه منتظر شنیدن جواب‌های آنها هستیم.

بسم‌الله طلاب عزیز در این موضوعات مطلب بنویسید، سوال و جواب تولید کنید.

اگر این موضوعات برای نخبگان جامعه قرار است حل شود وظیفه کسی جز حوزه و حوزویان است؟

..........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

سه سال قبل، اربعین به همراه یکی از دوستان طلبه‌ام به صورت خانوادگی به کاظمین رفته بودیم، آن دوستم بنا نداشت به کاظمین بیاید اما به‌خاطر ما آمده بود، ما دوست داشتیم به سامراء هم برویم و او پول کافی همراه نداشت.

 

از طرفی خیلی علاقه داشت به زیارت امامین عسکریین (علیهما السلام) بیایید و ما هم دوست نداشتیم از او جدا شویم، از طرفی هم پول کافی همراهش نبود، من هم پول کافی نداشتم که به او قرض بدهم، مانده بودیم چه‌کنیم؟ به او گفتم تو بیا خود امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) لطف می‌کنند و پولش را جور می‌کنند، فوقش هم جور نشد من در کربلا آشنا دارم می‌روم از آنها قرض می‌گیرم.

اگرچه خیلی برایم سخت بود بخواهم در کربلا به آشناهایم رو بیاندازم ولی به هر حال وعده‌اش را به دوستم دادم تا دلش قرص شود و بنا به آمدن بگذارد.

 

در روایتی از کتاب شریف کافی، امام کاظم (علیه السلام) به یکی از یارانشان می‌فرمایند:

👈 «یَا یَزِیدُ مَا تَقُولُ فِی الْعُمْرَةِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ذَلِکَ‏ إِلَیْکَ وَ مَا عِنْدِی نَفَقَةٌ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا کُنَّا نُکَلِّفُکَ وَ لَا نَکْفِیکَ‏ فَخَرَجْنَا.»

👈 فلانی نظرت چیست برویم به عمره؟ راوی می‌گوید: به ایشان گفتم، پدر و مادرم فدای شما من خرج این مسافرت را ندارم. حضرت با تعجب و شاید هم ناراحتی می‌فرمایند: چه می‌گویی؟ سبحان الله ما اینگونه نیستیم که شما را به کاری واداریم و خرج شما را متکفل نشویم.

📌این قضیه به نظرم در امور مختلف زندگی و کار در مسیر اهل بیت تطبیق دارد.

 

چهار نفر بودیم و نیاز به یک نفر دیگر داشتیم که ماشین حرکت کند، همینجا بود که دکتر عبدالملکی که این شب‌ها داور مسابقه میدون هستند را دیدم، او را نمی‌شناختم ولی نمی‌دانم چرا چهره‌اش برایم آشنا آمد، گوشه‌ای ایستاده بود، به او گفتم شما سامراء می‌روید، گفت بله؟ گفتم چهره شما خیلی برایم آشناست؟ نمی‌دانم کجا شما را دیده‌ام؟ گفت: امام صادقی هستی؟ گفتم: نه، ولی فهمیدم، شما استاد اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع) هستید و جزوات اقتصادی شما را من از بچه‌های امام صادق گرفته‌ام و برخی را خوانده‌ام.

 

نگو من چند سال قبل جزوات یکی دیگر از اساتید اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع) را خوانده بودم و حالا اتفاقی خیلی از چیزهایی که می‌گفتم درست در می‌آمد و چهره ایشان هم ظاهرا کاملا بی‌‌ربط برایم آشنا آمده بود.

 

من با اینکه طلبه بودم فقط عربی فصیح را بلد بودم صحبت کنم ولی ایشان هم عربی فصیح و هم محلی را به خوبی صحبت می‌کرد، به زبان انگلیسی هم مسلط هستند، در راه خیلی با ایشان صمیمی شدیم و از موضوعات مختلف صحبت می‌کردیم، از نظر شخصیتی بسیار بسیار وزین بودند الحق احساس می‌کردم با مرد بزرگی همراه شده‌ام، از نظر علمی و پختگی هم خیلی قابل استفاده بودند، همان موقع تحلیل‌های خیلی جالبی هم کردند، یکی از آنها این بود که حسن روحانی برای دور دوم رأی می‌آورد و ادله خودشان را هم گفتند و درست هم از آب درآمد.

 

😊اما نکته مهم ماجرا برای ما اینکه وقتی به سامراء رسیدیم هر کار کردیم، دکتر قبول نکرد و کرایه همه ما را حساب کرد، در مسیر هم خیلی به ما کمک کردند.

 

حالا پول رفیق ما هم برای رفتن به کربلا و برگشت جور شد، البته مبلغی زیادتر بود که در مسیر رفتن از سامراء به سمت کربلا چند ایرانی بدون کرایه دادن از ماشین پیاده شدند و فرار کردند و ما آن مبلغ را عوض آنها به راننده دادیم و حسابمان دقیق دقیق شد.البته به نظرم خود این هم نکته‌ای داشت.

 

پیشنهاد می‌کنم دوستان آقای دکتر عبدالملکی را دنبال کنند به نظرم می‌رسد در آینده خیلی بیشتر از این، ایشان را ببینیم و از شخصیت‌های تأثیرگذار جریان حزب‌الله شوند.

..........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 یک بنده خدایی که طلبه و ساکن قم است، کرونا گرفته بود و وضعش وخیم بود.

طلبه جوان خوش سیما و خوش اخلاق که خیلی‌ها دوستش داشتند و فرزند سومش هم تازه متولد شده بود، کار خدا بود که موجی راه افتاد و همه برایش دعا می‌کردند، نذرهای مختلف، قربانی‌های زیاد و تضرع‌ها برای شفا یافتنش انجام شد.

الحمد لله کم کم از آن وضع وخیم خارج شد و مدتی بعد هم سلامتی کاملش را هم بدست آورد.

 

🔰 برادر خانمم "محمد" هم که جوانی ۳۱ ساله است و در عسلویه کار می‌کند و مثل همان طلبه بسیار خوش سیما و خوش اخلاق و خیلی‌ها دوستش دارند، مدتی است سرطان گرفته است و حال خوبی ندارد، برای او هم که خیلی جوان دوست‌داشتنی‌ای است خیلی‌ها، افرادی که فکرش را هم نمی‌کردیم می‌گفتند ما هر روز دعا می‌کنیم، اما متأسفانه همچنان درمان‌های او نتیجه نگرفته است.

 

🔰 مادر خانمم روزهای سختی پشت سرگذاشته است و هرجا توانسته دعا و نذر و نیاز کرده است و روز به روز می‌بیند که جوانش جلو چشمانش آب می‌شود، روزی گفت (فلانی یعنی همان طلبه‌ای که شرح بیماری‌اش را گفتم) شماره یک سیدی را داده است و گفته است به او زنگ بزنید تا برای محمد دعا کند و او خوب شود، گفته است که این سید برای من دعا کرد و خوب شدم!

 

🔰 گفتم یعنی چه این سید برای من دعا کرده است؟! این همه ملت برای او دعا کردند، حالا از کجا می‌داند این سید بوده که دعایش مستجاب شده؟! گفت: نه، می‌گوید می‌دانم این سید که دعا کرده، من بلافاصله بعدش خوب شده‌ام.

گفتم: خب باشد بگویید او هم برای محمد دعا کند.

قرار شد به سید بگویند برای محمد دعا کند، مادر "نامزد محمد" که زن عموی خودم هم است به سید زنگ زده بود اما سید گفته بود باید با خود محمد صحبت کنم!

🔰 تا گفتند که آن سید گفته است که باید با خود محمد صبحت کنم، گفتم قضیه مشکوک است؟!

اگر این سید ولیّ خدا است نیاز به ارتباط مستقیم با محمد ندارد، به او می‌گویی برای بیمار ما دعا کن و او هم دعا می‌کند یا اراده‌ای می‌کند و تصرفی انجام می‌دهد، اما این اهل باطل و عرفان‌های کاذب و کسانی که با اجنه ارتباط دارند، هستند که نیاز به ارتباط مستقیم دارند، اینها با طرف صحبت می‌کنند و لازم است که او به آنها اعتماد کند، همین که با لفاظی‌هایشان تو را فریب دادند و قبولشان کردی تازه راه تصرف کردن در تو برایشان باز می‌شود و ممکن است این بیماری شما را هم خوب کنند ولی اهل باطل و شر اگر خدمتی به شما کردند پدرت را در می‌آورند و چندین برابرش به تو ضربه می‌زنند و باید خدمتشان کنی.

 

🔰 این حرف‌ها را که زدم زن‌عمویم گفت راستش در حرف‌هایش قسم هم زیاد می‌خورده و می‌گفت من واسطه اهل بیت هستم، من هم کمی ترسیدم که به او اعتماد کنم.

گفتم بله، این طرف اگر ولیّ خدا بود به ظواهر دین پای‌بند بود و زیاد قسم نمی‌خورد، بعد از آن هم کسی که ولیّ خدا باشد برای خودش دکان درست نمی‌کند و دعوت به نفس به هیچ وجه نمی‌کند اینکه من واسطه اهل بیت هستم و روی خودش زیاد تأکید می‌کند یعنی دعوت به نفس و انحراف.

 

🔰 به مادر خانمم و محمد هشدار دادم و گفتم مبادا به این طرف اعتماد کنید که از ذیل ولایت الله خارج می‌شوید، این‌ها نیروهای شیطانی دارند و اعتماد به آنها، اعتماد به طاغوت است و شروع بدبختی شما می‌شود.

محمد هم از همان ابتدا دلش با این طرف نبود و گفت من هم می‌گویم این دیگر کیست؟ اصلا از کجا دعای این آدم موجب شفای فلانی شده است.

 

🔰 مادر خانمم که ظاهرا احساسات مانع درست فکر کردنش بود، گفت: مگر می‌شود! فلانی که طلبه است اسم او را داده است؛ خب چطور تو طلبه‌ای او هم طلبه است، یعنی او این چیزها را نمی‌داند؟!

گفتم: نمی‌دانم، شاید او چون در وضع خیلی وخیمی در بیمارستان بوده و هرکار می‌کرده خوب نمی‌شده و مجبور شده به این طرف اعتماد کند و حالا در چنگش اسیر شده، مریدش شده، خلاصه کلی او را ترساندم و قضیه منتفی شد.

 

🔰مدتی بعد گذشت و محمد حالش بدتر هم شد و تصمیم گرفت با مادر خانمم به زیارت امام رضا(ع) برود.

🔰 تا به مشهد رسیده بودند، آن آقا سید پیغام فرستاده بود که به فلانی بگویید چرا زنگ نزدی؟ زنگ بزن تا برایت دعا کنم و به او بگویید حتما زنگ بزند.

 

🔰 مادر خانمم که فشارها داشت طاقتش را تمام می‌کرد، کم کم می‌خواست نرم ‌شود که حالا یک زنگی بزنیم اما محمد با ناراحتی گفته بود، مادر جان ما آمده‌ایم، پیش امام رضا(ع) اگر صلاح باشد شفایم را از امام رضا(ع) می‌گیرم، این بابا دیگر کیست؟!

 

🔰 ماجرا را که خبر شدم، گفتم این برای ما یک بشارت است که ان شاء الله خدا به واسطه امام رضا(ع) محمد را شفا می‌دهد و قضیه ختم به خیر می‌شود؛

چون ولیّ خدا دنبال کسی نمی‌رود، او یک جا می‌ماند بقیه به او رجوع می‌کنند، در روایت است که مَثل امام مَثل کعبه است که بقیه باید سراغ او بروند، حکایت اولیاء خدا هم اینجوری است.

اینکه این طرف که هی سراغ شما را می‌گیرد و اصرار می‌کند، و این سراغ گرفتن و اصرارش هم شاهدی بر ولیّ خدا نبودنش است و مطمئن هستم اهل ولایت شیطان است، الآن که محمد به دامن امام رضا(ع) پناه برده، او حساس و پیگیر شده تا محمد را از ولایت الهی خارج کند و ذیل ولایت خودش دربیاورد یعنی خبری لابد هست، اگر محمد به او اعتماد نکند و در اینجا در ولایت الهی بماند امید است که این پناه بردن، شفای محمد را همراه داشته باشد.

 

🔰 ماجرا گذشت و محمد از مشهد برگشت و بعد از دور دوم شیمی‌درمانی که نتیجه نگرفته بود، پرتو درمانی را هم شروع کرد، مدتی بعد مجدد آن آقا سید پیغام فرستاده بود که می‌دانم فلانی پرتو درمانی را شروع کرده، به او بگویید کارش دارد بیخ پیدا می‌کند، حتما باید به من زنگ بزند تا برایش دعا کنم.

این بنده خدا طلبه هم که معرف سید شده بود حکایت‌هایی از اینکه سید واسطه شده و تا دعا کرده کسانی خوب شده‌اند می‌گفت!

 

🔰 من که از دست این بنده خدای طلبه شفا یافته، خیلی نارحت بودم که چرا این بختک را به جان خانواده همسرم انداخته و اطلاعات اینها را به این به ظاهر سید داده است و حالا هم خبردار شده بودم شماره این بختک را به برخی دیگر هم داده است، گفتم من دور اسم فلانی یک خط قرمز کشیدم دیگر هیچ کاری با او ندارم.

 

🔰اما مدتی بعد خودم هم کرونا گرفتم، خودم بودم و همسرم هردو مریض بودیم و هیچ کس را هم نمی‌توانستیم بگوییم که برای کمک به ما بیایید چون نگران بودیم برای خودش او بد باشد، یا بترسد و در رودروایستی قرار بگیرد، پسر یک ساله‌ام هم با ما بود اما شکر خدا مشکلی نداشت ولی نگه‌داری از او و همسر و خودم با حال مریضی خیلی خیلی سخت بود، مشکلات دیگری هم بود که خلاصه شرایط بسیار بسیار وخیمی برایم پیش آمده بود.

 

🔰 بعد از چند روز دیگر صلاح ندانستم به کسی نگویم و مادر خانمم و پدرم را مطلع کردم که ما کرونا گرفته‌ایم، از قضا این طلبه خط قرمز کشیده شده ما هم به واسطه مادر خانمم مطلع شده بود و این چند وقت خیلی به ما محبت کرد و غذا و... برایمان آورد و خط قرمز ما هم به خواست خدا بی‌رنگ شد!

همه‌اش منتظر بودم تا بحث آن آقا سید را هم باز کند تا در موردش با او صحبت کنم اما چیزی نمی‌گفت، زمان گذشت تا اینکه ما هم به لطف خدا خوب شدیم و آن شرایط بسیار سخت را پشت سر نهادیم.

🔰 دیروز بعد از گذشت دو هفته و اندی از بهبودی، ظرف‌های غذا را برای او به درب خانه‌اش برده بودم که سر صحبت را خودش باز کرد و ماجرای این آقا سید را مفصل‌تر گفت و گفت راستش شک‌کرده‌ام شاید هم این سید رمال باشد! گفتم عجب! مگر چطور؟

 

🔰 گفت: نمی‌دانم راستش وقتی فلانی(که او هم طلبه است) شماره ایشان را در آن حال وخیم به من داد و گفت که ظاهرا ایشان برای برخی دعا خوانده و شفا یافته‌اند من فکر کردم آخوند است ولی بعدا در صحبت‌ها فهمیدم نه آخوند نیست؛ ذکرها و وردهای عجیبی می‌گوید، البته ذکرهای قرآنی هم زیاد می‌گوید و به روضه اهل بیت هم زیاد تأکید می‌کند اما پشت تصویر پروفایلش هم عکس امیرالمؤمنین که عراقی‌ها بعضا می‌گذارند بوده، در صحبت‌هایش هم چندباری می‌گفت استاد هندی‌ام!، گاهی هم که به من زنگ می‌زند، چند ساعت صحبت می‌کند که دیگر سرم درد می‌گیرد مثلا فلان شب محرم زنگ زده است و آنقدر چندساعت صحبت کرده که من نتوانستم مجلس عزا بروم، موهایش هم ظاهرا خیلی بلند است.

 

🔰 من گفتم این طرف اهل ولایت الله نیست و شواهد خودم را گفتم و گفتم خدا خیرت بدهد تو این چیزها را هم می‌دانی و تازه می‌گویی شاید هم رمال باشد!

ولیّ خدا، رفتارش کامل بر اساس سنت‌های دینی است، ولیّ خدا اهل علم است تا حالا کدام یک از علماء از امام خمینی یا علامه طباطبایی یا آیت‌الله بهجت و ... که موارد تصرف در عالم خارج را از آنها سراغ داریم، این کارها را کرده‌اند.

اهل طاغوت و جنود شیطان ممکن است هم بتوانند تصرف‌هایی بکنند ولی تفاوت سلوک و رفتارشان با اولیاء الله مشخص است.

 

🔰 درست است که آنها می‌توانند در مؤمنین تصرفاتی کنند، مثلا یک جا می‌گوید: «فَإِنىّ‏ نَسِیتُ الحْوتَ وَ مَا أَنسَئنِیهُ إِلَّا الشَّیْطَنُ أَنْ أَذْکُرَهُ » شیطان موجب می‌شود آن فردی که با حضرت موسی(ع) بوده است و در روایات گفته شده است وصی ایشان یوشع‌بن نون بوده است به واسطه تصرف شیطان ماهی را فراموش کند یا در مورد حضرت یوسف (ع) بنا به برخی اقوال «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ‏ » یعنی این شیطان بود که موجب شد حضرت(ع) یاد خدا را در لحظه سفارش به آن فرد آزاد شده از زندان فراموش کند.

ویا صریح آیاتی که می‌گوید برخی از کافران به واسطه آن سحرهایی که بلد بودند بین زن و شوهر جدایی می‌انداختند. «یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ»

 

🔰 اما نکته مهم اینکه همه اینها در بازی قدرت خدا هستند چون آن فراموش شدن ماهی خودش نشانه‌ای برای حضرت موسی(ع) بود که مکان دیدار او وخضر آنجاست و یا بعد از آن جایی که می‌گوید بین زن و شوهر را فاصله می‌اندازند، بلافاصله می‌گوید: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه‏» اگر خدا نخواهد هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.

 

🔰 بعد ماجرای یک تجربه خودم را هم برایش گفتم که در زمانی که هنوز طلبه نشده بودم و در اوج جوانی و مجرد بودم یک موقع مشغول مباحثه چهل حدیث با یکی از دوستان طلبه‌ام در شاه چراغ بودیم که دیدیم کسی پیش ما نشست و حرف‌های عجیبی می‌زد، می‌خواست مباحث چهل حدیث را به ما یاد بدهد، دانه‌هایی هم برای جذب ما می‌ریخت مثلا می‌گفت این بهشتی که در قرآن گفته است در همین دنیا هم هست آن حوری که گفته است همین‌جا هم هست می‌خواهید بیایید تا برویم به‌شما نشان دهم.

 

🔰 من برخورد تندی با او کردم ولی عجیب بود که مدتی هرجا می‌رفتیم سر و کله این بابا هم پیدا می‌شد در مسجدهای مختلف، اتوبوس و... همان موقع رفیقم هم می‌گفت هرجا می‌روم این طرف هی می‌آید حرف می‌زند، اما ما به او محل نگذاشتیم و تند به او گفتیم برو پی کارت مردک!

حالا شما هم همین‌کار را بکن، ممکن است برایت شر شود!

 

🔰 در صحبت‌های این آشنای طلبه چیزهای دیگری هم دستگیرم شد مثلا اینکه این آقا به اسم درمان کرونا رایگان عمل می‌کند ولی بعد برای بقیه بیماری‌ها پول‌هایی تحت عنوان پول برای قربانی کردن و... می‌گیرد، نکته بعد اینکه برای هرکسی هم دعا نمی‌کند و برخی را می‌گوید اجازه ندارم!

 

🔰 حدس من این بود که این آقا از طریق ارتباطاتی که با اجنه دارد یا نمی‌دانم هر راه دیگری از اینکه مقدر برخی شفا یافتن است مطلع می‌شود و سراغ آنها می‌رود تا بگوید من شما را شفا دادم و یا حتی سراغ برخی می‌رود که قرار است شفا پیدا کنند تا با پناه آوردن به او مانع شفا یافتنشان شود.

 

📌 الغرض که این جور چیزها زیاد شده است و ما در فشارها و شرایط سخت است که باید صبور باشیم و به خداوند اعتماد و اتکا کنیم و یحتمل که هرچه به ظهور نیز نزدیک‌تر شویم، بساط این امور بیشتر پهن شود؛ این تجربیاتی بود که ان شاء الله برای شما نیز مفید باشد.

از همه شما برای شفای عاجل برادر خانم عزیزم نیز طلب یک حمد و دعای خیر دارم.

..........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

 

🔰 اولین بار بود که به مشهد می‌رفتم، مشهد که چه عرض کنم از شیراز برای تفریحی یکی دو روزه به یاسوج رفته بودیم، صبح آخر بود و قصد برگشت به شیراز داشتیم، به پدرمان اصرار کردیم کمی جلوتر هم برویم ببینیم چه می‌شود، مردی کنار جاده ایستاده بود، از او پرسیدیم این جاده به کجا می‌رود؟ گفت: به اصفهان، قم بعد هم مشهد!

ما هم تا اسم مشهد را شنیدیم، سه برادری با پسرعمه‌ام شروع کردیم پشت سر هم دست زدن و گفتن: مشهد، مشهد، مشهد...

 

🔰 آن مرد که نام مشهد را آورد، پدرم که انگار به دلش افتاده بود، به مادرم نگاه کرد و پرسید: چه‌کنم؟ پول و وسایل مسافرت طولانی را نداریم؟ مادرم گفت: برو، توکل بر خدا اگر هم نداشتی من النگوهایم را می‌فروشم. مادرم توکلش خیلی بالاست، آخرش النگوهایش را هم لازم نشد بفروشد اما همیشه نان این توکلش را می‌خورد و خدا هم تا حالا یاد ندارم رویش را زمین انداخته باشد.

 

🔰 عمه‌ام که دختری نوجوان بود و پسرِ عمه‌ بزرگم، هم با ما بودند، جالب اینکه پدرم برای اینکه پسرعمه‌ام را به مشهد ببرد به مادر و پدرش زنگ نزد.

آن وقت‌ها مثل الان نبود که بچه‌ها رنگ دایی و عمه و... را نبینند، بلکه خیلی وقت‌ها ما منزل آنها بودیم یا بچه‌های آنها منزل ما می‌ماندند، خیلی از خاطرات کودکی‌ام مربوط به دایی‌ها و عموهایم است و حالا هم به خاطر محبت‌های زیادی که در بچگی به ما داشتند، آنها را خیلی دوست داریم و هرجور شده به آنها سر می‌زنیم.

 

🔰 ما بچه‌ها که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدیم دست می‌زدیم و خوشحالی می‌کردیم، انگار دنیایی به ما داده بودند. شب شد و خوابیدیم اما خیلی شیطنت کردیم، پدرم که ناراحت شده بود، گفت: فردا برمی‌گردیم می‌رویم شیراز! آنقدر ناراحت شده بودم که تا صبح زیر پتو گریه کردم و به امام رضا(ع) گفتم من می‌خواهم به مشهد بیایم.

 

🔰 صبح بابایم انگار نه انگار که دیشب چنین گفته بود، سوار ماشین شدیم و او هم خیلی راحت به راه ادامه داد، شادیم مضاعف شده بود، انگار دنیای از دست رفته را دوباره به من داده بودند.

 

🔰 قم که رسیدیم نواری زیبا خریدیم که از اول تا آخرش قربان امام رضا(ع) می‌رفت و با او حرف می‌زد، آقاجون قربونتم ... ما هم هی با آن تکرار می‌کردیم، آقا جون قربونتم...

به مشهد که رسیدیم رسما احساس می‌کردم امام رضا(ع) به استقبالمان آمده است اما نمی‌دانستم چگونه این احساس را بیان کنم، به حرم رفتیم و کنار ضریح بودم، پدرم ما را فرستاد و گفت بروید پیش ضریح، پدرم خیلی حساس نبود و به ما آزادی زیاد می‌داد و همه خوشی‌ها در همین آزادی‌ها بود، تا حالا نشده است که بخواهم کاری بکنم و ایشان مخالفت کنند، البته نظرشان را به صورت مشورت می‌دهند اما همیشه فرصت تجربه را به ما می‌دهند، شاید این آزادی دادن از مهم‌ترین درس‌های ۳۰ ساله معلمی و تربیت کودکان توسط ایشان باشد که با وسواس نشان ندادن نه زندگی را به خودشان و نه به ما تلخ نکرده‌اند.

 

🔰 جمعیت زیاد بود و قد من کوتاه، هرچه تلاش کردم نتوانستم حتی به ضریح نزدیک هم شوم، مانده بودم چه کنم؟! بازهم تلاش و تلاش و باز هم بی‌فایده! خیلی ناراحت بودم.

در عالم بچگی‌ام به حضرت گفتم: آقاجان هیچی از شما نمی‌خواهم فقط راهم را باز کن، می‌خواهم راحت ضریحت را بگیرم.

امام رضا(ع) صدای همه ما را می‌شنود اما به همه جواب نمی‌دهد، باید کودک شد، کودک‌ها با تمام وجود و خالصانه با آقا حرف می‌زنند و واقعا باور دارند که آقا صدایشان را می‌شنود و به آنها پاسخ می‌دهد.

 

📌در همان لحظه دو خادم جمعیت را از پشت سر من کنار زدند،‌ همه را کنار می‌زدند الا من و همینطور زائران را کنار زدند تا من به ضریح رسیدم، مانده بودم جریان چیست؟ اینها چرا با من کاری ندارند؟ به ضریح که رسیدم به فاصله نیم‌متر از هر دو طرف را بستند و پشت سرم نشستند و مشغول شستن زمین شدند، گفتند: اینجا خون ریخته‌است و باید طاهر شود، عجله هم نمی‌کردند. حالا من بودم و ضریح امام رضا(ع).☺️

👈به شرح حال بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

سال ۹۳ بود و برای اولین بار تصمیم داشتم به سفر اربعین بروم، یک سال بود که ازدواج کرده بودم، از نظر مالی خیلی تحت فشار بودم، آخر ماه‌ها به صفر کلوین می‌رسیدم و با این همه از باران رحمت بی‌حسابش و خوان نعمت بی‌دریغش با قرض و فروختن طلا و وام و کمک از پدر توانسته بودم تازه ماشین هم بخرم.

( البته الحمد لله این اوضاع خیلی زود تمام شد و چند سالی است که فشارها تمام شده، سختی‌های زندگی خود نعمتی است اگر قدر بدانیم.)

 

برای اینکه بتوانم به سفر اربعین بروم از مدت خیلی زیادی قبل شروع به پس‌انداز کردم، در برنامه‌ریزی حتی روی هزارتومان هم باید حساب باز می‌کردم، نزدیک اربعین که شد مادرم گفت من هم می‌خواهم امسال اربعین بروم، روزها گذشت تا ایام سفر اربعین رسید.

مادرم مدام تماس می‌گرفت و از اشتیاقش به سفر می‌گفت و دنبال همسفر بود ولی کسی را پیدا نکرد، اگر می‌خواستم بروم شیراز و مادرم را ببرم حساب کتابم برای سفر بهم می‌ریخت، هزینه بنزین بالا می‌رفت و پول کم می‌آوردم.

همسرم گفت مادر من هم خیلی دوست دارد اربعین برود ولی هیچ وقت هیچ مسافرتی نتوانسته برود و همیشه باید از پدر مریضم مراقبت می‌کرده، امسال من پیش پدرم می‌مانم تو مادر من و خودت را کربلا ببر.

 

با خیر خوشی عازم شیراز شدم، که «ایزد تعالی و تقدّس خطه‌ی پاکش را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه دار؛» دعوت مادرین را اجابت کردم و حاجتشان برآوردم و به سمت اهواز حرکت کردم، با دودوتا چهارتایی که کرده بودم مادرین که باران رحمت بی‌حسابشان همه‌ را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغشان همه ‌جا کشیده، اگر پول بنزین رفت و برگشت را حساب ‌می‌کردند همه‌چیز حل بود و حسابم جور می‌شد؛ اما زهی خیال باطل که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کاراند مبادا تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری!😊

 

اگرچه حساب‌ و کتاب‌ها بهم خورده بود، اما امیدم به خدا بود، شاید هم نه امیدم به مادرین بود! نمی‌دانم اما می‌دانم، مادرینی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور دارند، دوستان را کجا کنند محروم، پس شروع کردم به حساب و کتاب جدید و دل بستن به حساب کردن کرایه‌های مسیر نجف به کربلا.🤔

 

اما بازهم احتیاط باید کرد، فقط به قدر هزینه برگشت از اهواز به شیراز ته کارتم نگه داشتم و هرچه پول داشتم، احتیاطا در جیب مبارک گذاشتم. آن‌ور مرز سه‌تایی سوار ونی شدیم و بعد از یک روز نزدیک غروب به نجف رسیدیم، موقع حساب کرایه که شد، مادرین را دیدم که سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرقند با خود گفتم از این بستان که بودید ما را چه تحفه کرامت کردید؟ اما ظاهرا بوی گل چنان مستشان کرده بود که فراموش کردند دامنی پر کنند هدیه اصحاب را.😍

 

کرایه‌ها را حساب کردم، ای مرغ سحر عشق زمن آموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد، این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند که اگر فعلا موفق می‌شدم تخفیف بگیرم فقط دوبار می‌شد با آن سوار موتور گاری شوم.

به حرم مولا که رسیدیم موقع نماز مغرب و عشا بود به رسم فداکاری به مادرین گفتم: شما نماز بخوانید و زیارت مختصری کنید و سریع بیایید تا بعد من بروم نماز بخوانم و زیارت کنم؛ اما گر کسی وصفشان زمن پرسد بی‌دل از بی‌نشان چه گوید، کان‌را که خبر شد خبری بازنیامد و خلاصه تا صبح چشمانم نگران و لرزان در هوای سرد به درب حرم ماند و خبری نشد.

 

صبح خسته و کوفته در حالت خلصه به زور چشمانم را باز نگه داشته بودم که دیدم مادرین یکی یکی دوتا دوتا آمدند که کی آمدی؟ گفتم مگر ما قراری گذاشته بودیم؟! خلاصه زیارتی مختصر کردم و بعد از دو روز نخوابیندن راه افتادیم.

 

مادرین به راه خود می‌رفتند و ما تجربه نداشتیم که قرار بگذاریم، ساعتی که گذشت، جایی نشستم تا استراحت کنم و ناخودگاه خستگی دو روزه برمن فایق آمد و از هوش برد.

فقط یک ساعت غفلت همه کارها را خراب کرد،

«خواب نوشین باماداد رحیل       بازدارد پیاده را زسبیل»

بیدار که شدم من بودم و جیب خالی و مادرانی که حالا نبودند! جواب پدرم، برادرانم، همسرم، برادر زن‌هایم و خلاصه چه کنم؟ اینها در این مملکت غریب چه شدند؟...

 

با حال خسته و نزار با سرعت زیاد موکب‌ها را جلو می‌رفتم و با یأس و ناامیدی چشم برمی‌گرداندم و مسیر را برمی‌گشتم، اما «عمر تلف کرده و تأسف می‌خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب‌دیده می‌سفتم.»

شاید مسیر نجف تا کربلا را چندبار تکه تکه رفتم و برگشتم؛ اما هیچ یعنی هیچ! هیچ خبری نبود!

 

نزدیک کربلا که می‌شدم رباط‌های مچ پایم گرفته بود، رباط‌ها به چوب خشکی می‌ماند که با هر قدمی، صدای خرد شدنشان در گوشم می‌پیچید، آخر کی قرار بود تمام شود؟ نمی‌دانستم! و با هر بدبختی که بود فقط به عشق ارباب، خودم را جلو می‌بردم و اگر نبود این عشق به هیچ قیمتی حاضر نبودم قدم از قدم بردارم.

هرطور که بود خودم را به موکبی داخل کربلا رساندم و بی‌هوش شدم، اما خوابم نمی‌برد، سه روز بود نخوابیده بودم. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده چرا خوابم نمی‌برد! لابد به خاطر نگرانی بود! اما دیگر نگرانی هم نداشتم، من که از همه‌جا ناامید شده بودم تازه امیدوار شده بودم « فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه‏» «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» همه چیز را به خدا سپرده بودم و کاملا آرام بودم.

پولم به خرید سیم‌کارت و تماس با شیراز نمی‌رسید، غرورم هم اجازه نمی‌داد از کسی بخواهم به من پول دهد یا با تلفنش تماس بگیرم، اما یک پیام اینترنتی که اشکال نداشت، بالاخره به برکت واتس‌آپ و هماهنگی با شیراز با مادرین قراری گذاشتم، اما موقع مقرر که شد هرچه کردم بدنم دیگر توان نداشتم و نتوانستم از جایم تکان بخورم. مادرین را به خدا سپردم، شاید هم خود را، اما هرچه بود ندایی در گوشم می‌گفت: «أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِل‏» ان شاء الله.

 

به هر سختی که بود خودم را به بین‌الحرمین رساندم به رسم ادب اول به حرم علم‌دار کربلا رفتم، در حرم جانم دوباره زنده شد خیلی زیارت با صفایی بود، زیارتم تمام شده بود که کسی شروع کرد به شعار دادن: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار»، جمعیت هم شعار را تکرار کرد، شعار دوم یا سوم بود که کل حرم ندا می‌داد: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار»، لحظاتی نگذشت که دیدم، منی که با هر قدمی یک بار قبضه روح می‌شدم بال درآورده‌ام، کسی روی دوشم، کنار ضریح شعار می‌دهد «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار» و همه حتی در دیوار حرم و ضریح‌هم جواب می‌دهند: «اباالفضل علم‌دار خامنه‌ای نگه‌دار».

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال      دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون

 

حال خوشی داشتم و درد پاهایم را از یاد برده بودم، راهی حرم ارباب شدم، فراش باد صبا را گفته بود که فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده بود تا بنات نبات در مهد زمین بپرورند و گلدسته‌ها را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته بود و قدوم موسع ربیع گنبد شکوفه بر سرش نهاده بود.

 

از صافی ورودی حرم که گذشتم و چشمم به ضریح افتاد، حالی داشتم که لایدرک و لایوصف، می‌گویند بزرگ‌ترین نعمت خدا بر بندگانش در بهشت جلوه‌ای است که بر مؤمنین در بهشت می‌کند و مؤمنان از لذت این جلوه ماه‌ها و بلکه سال‌ها مدهوش می‌شوند، و این جلوه همان نور محمدی است و من مدهوش این جلوه در قطعه‌ای از بهشت روی زمین شده بودم. «این الملوک و ابناء الملوک من هذه اللذه»

اما چه باید کرد که باید به دیار خود برمی‌گشتم؛ زیارت که تمام شد لنگ لنگان به سرعت راه برگشت را پی‌گرفتم، باید هر طور که بود خودم را سریع زودتر از مادرین به مرز می‌رساندم، بدون آنها رویی برای برگشتن نداشتم؛ خدا کند سالم باشند، خدا کند به همان مرزی که آمدیم برگردند.

 

موقع آمدن مادرم همه جوانب کار را سنجیده بود، اگر سردشان شد پالتو آورده بودند، کفش زاپاس، لباس‌های گرم، دمپایی و... تنها جهتی که غفلت کرده بودند کسی که باید این بارها را ببرد! هرچه می‌گفتم مادر جان این‌ها چیه می‌آوری؟ می‌گفتند شاید لازم شد، خلاصه از اول سفر یک پلاستیک خیلی بزرگ را در بغل داشتم و یک کوله بزرگ هم بر پشتم، با اینکه مادرم گم شده بود و پایم درد می‌کرد باز این کیسه را بی‌خیال نمی‌شدم به امید اینکه مادر پیدا شود و کیسه را تحویلشان دهم، اما حالا که قرار بر برگشتن بود چه؟ بازهم خوف داشتم پیش مادرم ضایع شوم که ما را گم کردی، کیسه وسایل را هم گم کردی؟ برای حفظ آبرو هم که شده بود باید این بار را به سر منزل مقصود می‌رساندم؛ بارهایم را برداشتم و راهی شدم.

 

برای برگشت پول نداشتم، به هر شکلی بود کامیون‌هایی که مجانی مسافران را می‌بردند، پیدا کردم و پشت آن‌ها سوار شدم، اما می‌گفتند تا نجف بیشتر نمی‌برد ولی توکل با خدا! هنوز هم بعد از چهار روز نخوابیده بودم، خیلی خسته بودم، دراز می‌کشیدم اما خوابم نمی‌برد، داشتم دیوانه می‌شدم.

کامیون ما را قریب به ۲۰ کیلومتر از کربلا خارج کرد و گفت پیاده شوید، آخر مسلمان اینجا کجاست ما را پیاده می‌کنی؟ می‌گفت: گاراج گاراج، مگر قرار نبود ما را ببری نجف؟ گاراج یعنی چه؟!

 

موتور گاری‌هایی بود که می‌گفتند گاراج ۱۰ هزارتومان و من که تمام موجودیم همین مبلغ بود، بزرگ‌ترین قمار زندگیم را کردم! سوار گاری شدم تا بهانه‌ای باشد برای وصول «کمال انقطاع الی الله».

 

من، خوشحال که دیگر به هیچ کس و هیچ چیز جز خدا امید نداشتم، که موتورگاری بعد از دو سه کیلومتر گفت: اینجا آخر مسیر است، مگر شما مسلمان نیستید؟ مگر نگفتید: گاراج، هیچ یعنی هیچ! هیچ فایده‌ای نداشت هرچه داد می‌زدی می‌گفت: اینجا آخر مسیر است و پیاده شوید، زرنگ‌ها همان اول هم پول‌ها را گرفته بودند.

شدم و چند دقیقه‌ای راه رفته بودم که دیدم مثل گذشته نیستم و احساس سبکی می‌کنم، بله کیسه مادرجان را در موتور جا گذاشته بودم! خدا!😔

 

اما من کم نمی‌آورم، برگشتم، بله برگشتم هرچه در موتورها گشتم، آن نامسلمان را میان دیگر نامسلمان‌هایشان نیافتم، گفتم به اول مسیر می‌روم ولی پای رفتن نداشتم، باید می‌پذیرفتم، وسط غربت با جیب خالی و آبروی رفته. «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ»

 

چشمانم را باز کردم، بله درست می‌دیدم. کیسه بود؟ نه، مادرین؟ نه، دختران شعیب؟ نه. یکی از اقواممان را دیدم، بله فرجی شده است ظاهرا از جنس پسران شعیب است.😊

 

دیگر برایم نفسی نمانده بود که غروری مانده باشد، به سرعت خودم را به فرزند شعیب رساندم و ماجرا را با کمی توریه گفتم: «پول‌هایمان در وسایل مادرین بوده و ما از هم جدا شده‌ایم» حالا من قسم می‌خورم که خدا ناامید می‌کند هرکه به غیر او امید بسته باشد و قسم می‌خورم که: «من رد امر الی الله عز و جل فی جمیع اموره استجاب الله عز و جل له فی کل شیء»

 

خلاصه پولی قرض کردم و خودم را به مرز رساندم، اینجا دیگر مملکت خودمان بود، آخ چه حسی دارد، قبل از آن فکر می‌کردم این ملی‌گراها چقدر احمق‌‌اند که فکر می‌کنند این خاک با چند متر آن‌ورتر فرق می‌کند، اما نه انگار خیلی فرق می‌کند، نمی‌دانم ولی خیلی فرق می‌کند باید این فرق را چشید گفتنی نیست.

سریع به خانه زنگ زدم، گفتند مادرین در راه برگشت هستند و ان شاء الله فردا صبح به مرز می‌رسند! خب الحمد لله می‌توانستم خستگی چند روزه را از تن به در کنم، نمی‌دانم چه سری بود خیلی‌ها که به مرز می‌رسند تازه مریض می‌شوند من هم در کنار همه خستگی‌ها بدنم در مرز عفونت کرده بود، اما اشکال نداشت چقدر استراحت بعد از ۴ روز نخوابیدن با تن مریض می‌چسپد خدایا بابت این لذت ممنونم.

 

ولی نه بازهم خوابم نمی‌برد، معلوم نیست چه اتفاقی افتاده است، دراز می‌کشم چشمانم را می‌بندم ولی خوابم نمی‌برد، از شدت درد و خستگی و بیماری در حال تلف شدن هستم ولی خوابم نمی‌برد؟ اگر ذره‌ای احتمال می‌رفت به خاطر نگرانی حال مادرین باشد، آن هم که دیگر نیست، پس من را چه شده؟ نمی‌دانم.

 

وقتی خوابت نمی‌برد، چقدر شب طولانی می‌شود، صبح شد و مادرین رسیدند، مادرم گریه می‌کرد و شاکی بود که عزیزم کجا بودی چقدر ما نگران تو بودیم؟ گفتیم گم شده‌ای؟ چقدر دنبال تو گشتیم؟ الله اکبر! حالا من گم شده‌ام!

 

تازه خوابم گرفته بود، اما باید پشت فرمان می‌نشستم، همسرم در این ایام بی‌خبری از من و فشار‌های روحی بابت گم کردن مادرین توسط من بی‌تاب شده بود، هر طور بود باید می‌رفتم اما چرا من که چند روز است نخوابیده‌ام حالا اینقدر خوابم می‌آید؟ هر یک ساعت کنار می‌زدم و مقداری می‌خوابیدم، یادم هست که در طول مسیر پشت فرمان چند بار خواب هم دیدم، وقتی نیمه شب به شیراز رسیدم تازه سر ماجرای بی‌خوابی‌ها را فهمیده بودم، در طول سفر عوض چای قهوه می‌خوردم، قهوه خور هم نبودم ولی می‌گفتم چایی که همیشه می‌خوریم بگذار اینجا قهوه بخوریم، حجمش هم که کم است، پس دست هر که قهوه تعارف می‌کرد را رد نمی‌کردم، خدا می‌داند این چند روز چقدر قهوه خورده بودم.😂

 

وقتی به حوزه برگشتم دوستان طلبه می‌گفتند: حمید باقری تو کجا بودی؟ ما هرجا می‌رفتیم بلندگو می‌گفته است گم‌شده حمید باقری از شیراز! انگار واقعا من شده بودم گم شده!😊

 

تا سال‌ها هرچه اقوام و خویشان دعوایم می‌کردند که چرا زنگ نزدی؟ چقدر بی‌خیال بودی؟ و... هیچ نمی‌گفتم و همه اسرار این سفر را فاش نمی‌کردم، اما حالا که دوباره قهوه‌ای خورده‌ام و بی‌خوابی به سر و خوشی به دل زده، اوقات به کام است دل به نوشتن داده‌ام؛

شاعران می‌گویند شعرها می‌آیند و تو کاره‌ای نیستی، وقتی شعر از درونت جوشید بر زبان جاری می‌شود، حکایت نوشتن هم همین است و بس.

.......................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 جماعت حزب‌الهی ما دچار یک تنبلی افراطی شده است، کار مفیدش در طول روز دو سه ساعت به زور می‌شود، بقیه‌اش مشغول رصد و حرف زدن است، یا در فضای حقیقی گعده گرفته و نشد در فضای مجازی و در مورد همه اخبار نظر می‌دهد.

 

🔰 قبول دارد وارد یک جنگ بزرگ با ابعاد سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و علمی با قلدرهای دنیا شده است، اما باز نشسته تا بقیه یک کاری بکنند، لابد فکر کرده مثلا چند میلیون نیروی پای‌کار متخصص در همه زمینه‌ای وجود دارد و تکلیف از گردنش ساقط است!

 

🔰 در مورد ظهور یک خیال باف به تمام معناست، نشسته تا امام زمان بیاید و "خَسف بیداء" رخ ‌دهد و سلاح‌ها از کار بیافتد و عقل‌ها یک دفعه کامل ‌شود و از خود نمی‌پرسد، پس من چکاره‌ام و چرا این اتفاق‌ها هزار سال است، هنوز رخ نداده است؟ چه می‌شود که خدا ما را لایق حضور و ائتمام به حضرت(عج الله تعالی فرجه) کند؟

 

🔰 گاهی ما فکر می‌کنیم، دشمن ما، آن صهیونیست که خود را اشرف مخلوقات می‌داند و بنای حکومت بر تمام دنیا را دارد! نشسته و فقط در اسرائیل بچه می‌کشد، نمی‌دانیم که بسیاری از تحقیقات علمی دنیا مال همین جمعیت کوچک است.

 

🔰 آیت‌الله حائری شیرازی می‌گفتند: « یکی از آقایان اطبا که رفته بود آمریکا دوره ببیند، می‌گفت در آنجا که بودیم اصلا ۷۵ درصد این رشته‌های پزشکی آنجا یهودی بودند با این که جمعیتشان در آمریکا یک اقلیت‌اند، اما قسمت تحقیقات علمی دانشگاهی رقم اکثرش [یهودی هستند]. گفت: هم دوره‌ای من یک دانشجوی یهودی بود، بیشتر از یکی دو ساعت از آزمایشگاه بیرون نبود. همه‌اش کار می‌کرد. به او گفتم شما خودکشی می‌کنی با این کار، می‌گفت: ما عقبیم خیلی کار داریم. ما چون جمعیتمان در عالم کمتر است، باید از نظر کیفی خودمان را بسازیم.

شما الآن در اسرائیل با این جمعیت سه میلیونی می‌دانید چقدر دکتر دارند؟ چقدر مهندس دارند؟ بعضی‌ها چندین زبان مسلط‌اند. این دشمنان ما در کارهای تحقیقاتیشان هم نظامی بالا می‌آیند. این جور نیست که خوش گذران باشند.»

..................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔰 آمریکا مشغول طرح‌ریزی‌های جدیدی در منطقه است و ترامپ گفته است «تا سه‌شنبه از طرح صلح خاورمیانه (معامله قرن) رونمایی می‌کنم.» بگذارید آمریکایی‌ها هرچه می‌خواهند سرمایه‌گذاری کنند، اگر ما با اخلاص در صحنه حاضر باشیم، خدا به کم ما برکت می‌دهد و قلیل ما بر کثیر آنها غلبه خواهد کرد.

 

🔰آیت‌الله حائری شیرازی (رحمة علیه) می‌فرمودند:

🔺«من یادم است در نیجریه رفتیم، کنفرانسی بود به عنوان اسلام در آفریقا، آمریکا، سعودی‌ها را تراشیده تا اسلام آمریکایی را در عالَم منتشر کنند و هر جا اسلام هست سوقش بدهند به سمت اسلام آمریکایی؛

در همه برنامه‌ها و کنفرانس‌ها اصول برنامه‌ریزی‌ها با آن‌ها است. ۵ روز کنفرانس، صبح و عصر بود. سر جمع؛ روزی هفت، هشت ساعت کار می‌کردند و تقریبا، ۵۶ ساعت مرتباً مقاله خواندند.

 

🔺برای جمهوری اسلامی اوّل فرصتی داده بودند، ۲۵ دقیقه، در جمع مجموعه ۵۶ ساعت. بعد احساس خطر کردند، رساندند به ۵ دقیقه بعد در زمان اعلام برنامه رساندند به ۲ دقیقه.

 

🔺من مأمور بودم از طرف جمهوری اسلامی بروم آنجا صحبت کنم و دو شب نخوابیده بودم برای این که ۲۰ دقیقه‌ای را صحبت کنم.

آقای شادنوش که سفیر ایران در نیجریه بود به من گفت: چکار می‌کنی؟ ۲ دقیقه کردند!!!

گفتم: خدایی که آسمان و زمین را در ۶ روز آفریده می‌تواند این ۲ دقیقه را یک برکتی به او بدهد؛

 

🔺رئیس کنفرانس، وقتی می‌خواستم بروم، برای همه آن‌ها می‌گفت: فقط ۲ دقیقه.

خودِ سعودی رفت برای این دو دقیقه‌اش تا می‌خواست تشکر بکند، شد هفت دقیقه! این راه را برای دیگران هم باز کرد چون نمی‌توانستند بکشانند پایین، و صحبتش را قطع کنند؛ نکردند؛

صحبت ما شد چهار و نیم دقیقه تا پنج دقیقه و خدای تعالی فرصتی داد که کل مسائل انقلاب گفته شد.

 

🔺نیجریه‌ای‌ها گفتند: این چند دقیقه تمام آن تقریبا ۶۰ ساعت برنامه ریزی‌های آن‌ها را کاملاً دگرگون کرد.

 

🔺تا اسم جمهوری اسلامی را آوردم این‌ها تکبیر گفتند. برای هیچ کشوری تکبیر نگفتند الا برای جمهوری اسلامی ایران، جمهوری اسلامی در عالَم، چهره دارد.

آنها اسم ملک فهد را برندد و تشکر کردند، ما هم اسم امام را بردیم.

گفتم ما از مملکت کسی آمدیم که اسلام را در عصر ما هدایت کرد و یک تکبیری هم برای امام گفتند.

 

🔺اوّلین جمله‌ای که من شروع کردم این بود: وقتی دیگران شروع کردند به ساختن مدرسه و مسجد برای تربیت مسلمان‌ها، ما شروع کردیم به کفر به طاغوت، قرآن هم گفته: «و من یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله».

 

🔺آقای شادنوش گفت: تا اسم کفر به طاغوت را بردی این هیئت سعودی اصلاً رنگش سیاه شد.

این از آن جاهایی است که اصلاً حرف ندارند. گیر داشتند؛ انگشت گذاشته شد درست روی نقطه حساس و این شروع شد و این هم در آخر صحبت پخش شد. فراز آخری آن این بود که، ما در قرآن دو نوع مسجد داریم: مسجدی که بر اساس تقوا ساخته شده، مسجدی که برای ضرار ساخته شده، بر همین اساس، اسلام هم دو نوع است.

حالا که می‌خواهیم مسلمان باشیم، اسلام ما اسلام حقیقی باشد. «لا اسلام متصلاً بالطواغیت» نه اسلامی که به طاغوت‌ها متصل است. و السلام.

 

🔺روزنامه ها این را آوردند منتشر کردند، رادیو تلویزیونشان هم مجبور شد، به عنوان رقابت با روزنامه‌ها نمایش دهد.»

......

(خلاصه‌ای از خاطره مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی)

..................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امسال در سفر اربعین کودک ۴ماهه‌ام (محمد حسین) را با خودم بردم. قصد نداشتم او را ببرم، پدر و مادرم هم اگر او اذیت می‌‌شد راضی نبودند اما به دلمان افتاده بود که برویم.

 

برای رفتن نزد شخص مطمأنی استخاره گرفتم، خیلی خوب آمد، استخاره بر ترک هم گرفتم خیلی بد آمد. گفتم با این شرط می‌رویم که اگر جایی بچه اذیت شد، فورا برگردیم.

در طول سفر شرایط به نحوی رقم می‌خورد که "محمد حسین" اصلا اذیت نمی‌شد، اما خب شاید گاهی کمی برای خودمان سخت می‌شد ولی نمی‌گذاشتیم او اذیت شود.

 

یکبار در مسیر، خانواده ما گفت: «خیلی به محمدحسین خوش می‌گذرد، نه می‌گذاریم گرمش شود نه سردش شود، نه گشنه بماند و... غُصه هیچی را نمی‌خورد برای خودش خوش است.»

گفتم: «وقتی خودش را به ولیّ‌ خودش‌ سپرده، ولیّ حواسش به او هست، غُصه کجا را بخورد؟»

 

این را که گفتم همان موقع مزه‌ای از ولایت به جان خودم هم نشست "ولیّ" یعنی همان "پدر"؛

 

وقتی پدر می‌شوی تازه قطره‌ای از مزه ولایت را می‌چشی و می‌فهمی وقتی خدا تو را ولیِّ کسی قرارداد چه احساس مسئولیت و دلسوزی‌ای نسبت به او داری،

اصلا خدا اول این محبت و دلسوزی را در وجودت می‌گذارد سپس، نمی از ولایت را به تو هم می‌دهد.

 

از امام رضا(علیه السلام) روایت شده است:

🔹الْإِمَامُ الْأَنِیسُ‏ الرَّفِیقُ‏ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ

🔸امام انیس نرم‌خو و پدری مهربان

 

🔹و الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ

🔸و برادری تنی و مادری دلسوز به کودک صغیر

 

🔹و مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ النَّآدِ الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِه‏» [۱]

🔸و پناه بندگان در حوادث کوبنده است؛ امام امین خدا در میان آفریدگانش و حجت او بر بندگانش و جانشی او در شهرهایش است.

 

پس می‌شود به اهل بیت هم بگوییم: «پدر»، اما کدام "پدر"؟ همان "پدرانی" که برای پدر و مادرمان هم پدر هستند، برای فرزندمان هم پدر هستند، همان پدرانی که برای امت پدر هستند و عشق به پدرمان گوشه کوچکی از عشق به آنها هم نمی‌شود؛

 

و اما محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نه فقط پدر من و فرزندم یا پدر پدر و مادرم، او پدر همه است، پدر امیرالمؤمین و اهل بیتش هم است، او پدر همه مخلوقات عالم است.

 

از امام رضا(علیه السلام) روایت شده است:

🔹أنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ‏ الْأُمَّةِ؛

🔸رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: من و علىّ دو پدر این امّتیم؟

 

🔹أنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبٌ لِجَمِیعِ أُمَّتِهِ وَ عَلِیٌّ ع مِنْهُمْ؛

🔸پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پدر تمام امّت، و على علیه السّلام نیز از ایشان است؛

 

🔹أنَّ عَلِیّاً ع قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَقِیلَ لَهُ أَبُو الْقَاسِمِ لِأَنَّهُ أَبُو قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ

🔸علىّ قسمت‏ کننده بهشت و دوزخ است، از این رو به محمد(ص)، ابو القاسم گفته مى‏شود چون پدر قسمت‏کننده بهشت و جهنّم است؛

 

🔹إنَّ شَفَقَةَ النَّبِیِّ ص عَلَى أُمَّتِهِ شَفَقَةُ الْآبَاءِ عَلَى الْأَوْلَادِ وَ أَفْضَلُ أُمَّتِهِ عَلِیٌّ ع وَ مِنْ بَعْدِهِ شَفَقَةُ عَلِیٍّ ع عَلَیْهِمْ کَشَفَقَتِهِ (ص) لِأَنَّهُ وَصِیُّهُ وَ خَلِیفَتُهُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ فَلِذَلِکَ قَالَ أَنَا وَ عَلِیٌ‏ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ؛[۲]

🔸مهر و شفقت نبی‌اکرم (ص) نسبت به امتش، مانند شفقت و مهربانى پدران است نسبت بأولاد، و بهترین امّت رسول خدا(ص) علىّ(ع) است، و پس از وى شفقت علىّ(ع) مانند مهر و شفقت او است، زیرا او وصىّ و خلیفه، و امام پس از او است و براى این بود که فرمود: من و علىّ دو پدر این امّتیم؛

.......................

📝 ارجاعات:

[۱] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج ۱؛ ص: ۲۰۰.

[۲] عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج‏ ۲؛ ص: ۸۵.

 

.........................................................................

  • حمید رضا باقری