امروز با بچهها دورهمی داشتیم میخواستم بهشت و جهنم را برایشان جا بیاندازم. یک گاوداری بزرگ که مال شرکت دایتی است نزدیک همین روستا است گفتم فرض کنید صاحب گاوداری لشکری هستید، یک مدیر میخواهید برای اداره کل گاوداری، یک مسئول آزمایشگاه میخواهید، یک مسئول حمل و نقل شیر، یک سری کارگر میخواهید برای غذا دادن به گاوها یک سری کارگر میخواهید برای جمع کردن پهن گاوها، یک کارگر هم میخواهید برای اینکه برود فاضلاب ادرار گاوها را تمیز کند.
حقوق اینها هم به ترتیب کم و کم و کمتر میشود. ۱۰ نفر نیرو به شما دادهاند که هرکدام را در یک مسئولیت بگذارید، عاقلانه است که اینها هرکدام را بدون امتحان و آزمایش در یک پست بگذارند! شما چنین کاری میکنید؟! یک هفته نشده گاوداری با خاک یکسان میشود.
عاقلانه این است که اینها را بفرستید یک امتحان بشوند، سوابقشان را نگاه کنید، ببینید چقدر درس خواندهاند چقدر قابل اعتماد هستند، تا اینها را امتحان نکنید و لیاقت هرکدام از آنها ثابت نشود، نمیشود به آنها جایگاهی سپرد.
کسی که موقع امتحان تنبلی کند، تلاش نکند، درس نخواند، خوب امتحان پس ندهد، لیاقتش میشود پهن جمع کردن یا تمیز کردن فاضلاب ادرار گاوها. آنی که از همه بهتر امتحان پس دهد و سابقه بهتری داشته باشد مدیر میشود و بیشترین حقوق را هم میبرد، بقیه هم به ترتیب بر اساس لیاقتشان جایگاهشان مشخص میشود. وسط این صحبتها هم شوخیهایی میکردم و بچهها میخندیند. همه که اعتراف کردند عاقلانه این است که هرکس بر اساس لیاقتش به آن مسئولیت و حقوق دهند.
آمدم سر وقت خداوند که ما هم بر اساس امتحانی که اینجا پس میدهیم معلوم میشود که چقدر لیاقت داریم، متأسفانه خبر داشتم برخی بچهها در خانههایشان مشروب میخورند، گفتم اگر اینجا مثلا یک نجسی را خوردی دیگر لیاقت پیدا نمیکنی در آخرت از دست امیرالمؤمنین از حوض کوثر جام نوشیدنی بهشتی بگیری و بنوشی، لیاقتت میشود از زهرمار جهنم خوردن.
اسم امیرالمؤمنین و توصیف گرفتن جام از دست ایشان خیلی حس خوبی در جمع داشت.
یک اشتباه هم کردم اسم دهیار روستا که دکترای ژنتیک دارد و فرد مؤمن و موفقی در زمینههای مختلف بود را آوردم و گفتم ایشان بچه که بوده زحمت کشیده و حالا محصول تلاش آن موقع را درو میکند اما چون قبلش گفته بودم اگر درس نخواندیم و زحمت نکشیدیم در همین دنیا هم چیزی نمیشویم، ناخودآگاه وقتی تطبیق خیلی نزدیک دادم یکی از بچهها گفت آقا بابای ما الان کارگر است در بچگی یتیم بوده و به خاطر همین نتوانسته درس بخواند، سریع قضیه را جمع کردم و گفتم نه منظورم موارد خاص نیست کلی میگویم و حواس بچهها را کلا از این موضوع پرت کردم.
بچهها سه روز است که سر کلهیشان پیدا شده، قبلا مسجد نمیآمدند، اخیرا طلبههای روستاهای دیگر یک جام فوتبال برای بچهها گذاشتهاند و بچههای روستای ما هم سه تا تیم دادهاند و اینطور شده که پرونده کار با بچههای من هم باز شده، این برنامه فوتبال که نبود کلا سهتا بچه بیشتر نمیآمد، اما حالا خیلی میآیند.