شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بنی‌صدر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در زمان بنی‌صدر خیلی‌ها از خیانت‌های پیاپی او خسته شده بودند و گله می‌کردند که چرا حضرت امام (ره) به او اختیارات گسترده و فرصت می‌دهند_ تا جایی که حتی فرماندهی کل قوا را نیز در آن شرایط بحرانی به او داده بودند._ اختیاراتی که هزینه‌های بسیار زیادی بر مردم و کشور داشت و نیروهای زیادی به‌واسطه کارهای او به شهادت رسیدند و سرمایه‌های بسیاری تلف شد.

در همین باره مرحوم آیت‌الله سید محمدمهدی دستغیب برادر کوچک‌تر شهید دستغیب نقل می‌کنند:

بنی‌صدر طغیان کرده بود و سروصدا هم بلند کرده بود که به داد برسید. در آن هنگام آقای خلخالی در مجلس بود که فریاد زد: آقای دستغیب! آقای صدوقی! آقای مدنی! آقای اشرفی! آقای طاهری و... به فریاد برسید. لذا مجلسی از آقایان در حضور امام تشکیل شد. بنده هم همراه اخوی رفتم. همه صحبت کردند و از امام خواستند که بنی‌صدر را رد کند. امام فرمود:

زود است، عجله نکنید، بگذارید رسوا شود، مردم بفهمند، آن‌وقت بیرون کردنش آسان است و قصه هم همین‌طور شد و طولی نکشید که بنی‌صدر رسوا شد و مردم فهمیدند که راهش غلط است و معزولش کردند. [۱]

معنای این رفتار آن است که گاهی بایست به یک فرد و بالاتر از آن‌یک اندیشه فرصت داد تا خود را نشان دهد و معلوم شود که مسیرش خطا است زیرا میان حاکمیت الله و طاغوت چند فرق اساسی است:

1- "ولیّ خدا " قدرت را برای مردم می‌خواهد، برخلاف طاغوت که مردم را برای قدرت می‌خواهد، "ولیّ خدا " با مردم همراه می‌شود و به آن‌ها فرصت رشد می‌دهد تا مردم باعقل خود و آزادی خودشان، قیام به قسط کنند و همراهی با او را آزادانه انتخاب کنند.

بنابراین همراهی با "ولیّ خدا" نیز نیازمند صبر و استقامت و البته مساوی با باعزت و سربلندی است.

2- اما طاغوت بر مردم مسلط می‌شود [۲] و آزادی و فرصت اندیشیدن را از آن‌ها می‌گیرد، طاغوت می‌خواهد مردم کوچک باشند و با شکم و شهوت مشغول باشند، پس همراهی با طاغوت اگرچه معمولاً راحت اما همیشه با کوچکی و حقارت است. [۳]

 اگر بنا بود با اجبار مردم را کنترل و بر آن‌ها حکومت کرد، اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بسیار زیرک‌تر از آن بودند که در بازی قدرت جا بمانند و منتظر باشند تا بیش از هزار و اندی سال این‌همه خسارت بر مردم وارد شود.

پی نوشت:

[۱] منبع خاطره: حمید سفیدگر شهانقی و محمد چغایی اراکی، زندگی و مبارزات آیت‌الله شهید سید عبدالحسین دستغیب به روایت اسناد و خاطرات، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲ ش، ص: ۱۰۲.

[۲] در زمانه ما که عصر استعمار فرانو است، طاغوت باقدرت نرم و ابزار رسانه و شبکه‌های مختلف خبری و سرگرم کردن مردم به مسائل جنسی، سینما، ورزش حرفه‌ای و... مردم را به بند خود درآورده است، برخلاف دوره‌های گذشته که با کودتا و مثل آن و با استفاده از قدرت سخت بر مردم حکومت می‌کرد.

[۳] ممکن است برخی بگویند: پس اگر چنین است چرا جمهوری اسلامی برای انتخابات، شورای نگهبان گذاشته است و فرصت خطا کردن مطلق را به مردم نمی‌دهد؟

باید گفت در حکومت بناشده بر پایه اسلام اگرچه مردم به‌زور به سمت سعادت برده نمی‌شوند اما جلو جریانی که بخواهد مردم را به‌زور به سمت شقاوت ببرد نیز گرفته می‌شود و حاکم تلاش می‌کند آزمون و تجربه مردم را به‌گونه‌ای پیش ببرد که مردم کم‌ترین هزینه ممکن در مسیر رشدشان را متحمل شوند و سعی می‌کند از شمار گزینه‌های هزینه‌ساز برای مردم بکاهد اما نه تا جایی که رشد آزادانه و انتخاب و اختیار مردم بی‌معنا شود.

..........................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

ادامه از خاطره (اولین عملیات گارد بنی‌صدر)...

شب ۱۴ اسفند در پادگان نشسته بودیم و تعریف می‌کردیم که امروز در دانشگاه تهران چه اتفاقی افتاد و هرکس اطلاعات خودش را می‌گفت. شب دیروقت بود که یک دفعه به این فکر افتادم که ببینم ارزیابی طرفداران بنی‌صدر و گروه‌های مخالف از این قضیه چیست؟

به ذهنم رسید استادی داشتیم در تربیت معلم به اسم "علی‌اصغر ابراهیمی" به او زنگ بزنم.

او از اعضای حزب توده‌ و ظاهرا از ایدئولوگ‌ها و اعضای مؤثر حزب توده به حساب می‌آمد.

تا جایی که ما تحقیق کردیم قبل از انقلاب جزو افسران ارتش بوده بود که زمان شاه توسط حزب توده در ارتش نفوذ داده شده بودند و توسط ساواک شناسایی و پاک‌سازی شدند.

  بعدها با انقلاب ایشان سر از دانشگاه و تدریس درآورده بود و سخت معتقد به حزب توده و مرام کمونیستی و مخالف مذهب بود. در تدریس‌هایش هم گریزهایی به مسائل ضد مذهبی می‌زد.

یک بار داشت سر کلاس توضیح می‌داد راجع به اعتقادات مردم به امام‌زاده‌ها و اماکن زیارتی، می‌گفت: یک مردی بوده روزی یک چهارپایی داشته با آن کار می‌کرده تا اینکه این چهارپایش می‌میرد و این دیگر راه امرار معاشی نداشته، می‌آید چهارپایش را خاک می‌کند و قبری برایش درست می‌کند، یک ضریحی رویش می‌گذارد و می‌گوید این قبر امام‌زاده است و خودش هم می‌شود متولی آنجا، یک مریدهایی پیدا می‌کند طرفدارانی و کم کم آنجا را گسترش می‌دهد و این می‌شود راه درآمدی برای او.

ما هم به خاطر این حرف‌هایش با او درگیر شدیم که چرا با این داستان‌های ساختگی به اعتقادات مردم توهین می‌کنید. ایشان در قضیه تصفیه اساتید که من خودم هم در جریان بودم از دانشگاه تربیت معلم و استادی، اخراجش کرده بودیم. شماره تلفن او را داشتم،

ایشان یکی از فعالیت‌هایی که انجام می‌داد، برخی دانشجوها را جمع می‌کرد و به منزلش یا جاهایی که محل حزبشان بود می‌برد و آموزش‌های ایدئولوژیک به آنها می‌داد و خلاصه آنها را سازماندهی می‌کرد.

به ذهنم رسید که زنگی به ایشان بزنم و خودم را یکی از دانشجوهایی که با او خیلی رفت و آمد داشت، جا بزنم.

زنگ زدم منزلشان و اتفاقا گوشی را برداشت و من هم خودم را جای آن دانشجو جا زدم الان فقط یادم هست آن دانشجو اهل اراک بود، زنگ زدم و موقع صحبت هم از اصطلاحات سازمانی توده‌ای‌ها استفاده می‌کردم و مقداری هم بد و بی‌راه به حزب‌الهی‌ها می‌گفتم و با او همدردی می‌کردم تا ذهنش به این سمت نرود که شخص دیگری به او زنگ زده.

گفتم من از اراک تماس می‌گیرم، شنیده‌ام امروز در دانشگاه تهران درگیری شده می‌خواستم ببینم چه خبر است؟ و کسب تکلیف کنم.

ایشان خیلی خوشحال شد که به او زنگ زده‌ام و متوجه نشد که شخص دیگری هستم و شروع کرد به تحلیل قضیه ۱۴ اسفند، ازجمله چیزهایی که گفت: اینکه رفیق می‌دانی که این مرتجع‌های چماق به دست‌ و منظورش شهید بهشتی و طرفدارانش بود، اینها دیگر نمی‌گذارند ما فعالیت کنیم، ما با حضور اینها جایی نداریم، در کشوری که اسلامی است مرام کمونیستی و توده‌ای دیگر جایگاهی ندارد.

گفتم پس استاد تکلیف ما که طرفدار مرام کمونیستی هستیم، چیه؟ جمله جالبی گفت، گفت: حالا باید بروید تحت عنوان گروه‌هایی که یک لقب اسلامی دارند منتها با خودمان هستند، فعالیت کنید. گفتم مگر می‌شود هم مارکسیست باشیم، هم لقب اسلامی داشته باشیم. گفت: آره هست شما باید بگردید یک گروهی که هم از خودمان هست و هم لقب اسلامی دارد پیدا کنید و به آنها نزدیک شوید.

گفتم می‌شود یک مورد را بگویید: گفت گروه جاما.

جاما مخفف "جنبش مسلمانان مبارز" به رهبری "حبیب‌الله پیمان" بود که هم ایدئولوژی التقاطی داشت و به گروه‌های چپ نزدیک بود هم یک لقب اسلامی داشت.

یک کتابی هم ایشان نوشته بود به اسم ایدئولوژی اسلامی که اتفاقا آن زمان به عنوان ایدئولوژی اسلامی برای دانشجوها تدریس می‌شد و جزو واحدهای درسی رسمی بود که همه باید در آن درس شرکت می‌کردند. من این درس را با آقای "عباس عبدی" از دانشجوهای پیرو خط امام که این درس را تدریس می‌کرد، داشتم.

دانشگاه تربیت معلم تهران سال ۱۳۵۹
پدرم ایستاده نفر اول سمت راست تصویر

.........................................

📌به شرح حال بپیوندید👇

شرح حال در ایتا

شرح حال در سروش

شرح‌حال در تلگرام

 

  • حمید رضا باقری