از نکات جالب که در طبیعت وجود دارد، خلافیت و تنوع است که هرچه سیر کنی و بگردی باز هم صحنه جدید و شکل و رنگ جدید میبینید و هیچ چیز تکراری نیست.
از جمله برکات این تنوع هم خاص بودن هر چیزی است و میتوان هر فرد و شخص و مکانی را خاص و متمایز کرد و او را به راحتی یافت.
اما محصول دست بشر که میشود سری سازی و خسته کننده میشود، وارد یک کوچه و یا محله میشوی یک سری خانههای مشابه میبینی با یک معماری و نقشه ثابت، تجهیزاتی که در خط تولید ساخته میشود همه سری سازی شده.
حداکثر با یک چیزیهایی مثل عدد آنها را متمایز میکنند تا شناخته شود.
این تفاوت در مصنوع بشر و مخلوق خداوند هم به خلاق بودن خداوند و محدود بودن بشر برمیگردد. خداوند تبارک و تعالی خلاق است یعنی هم چیزی که نبود را خلق میکند و هم تکراری خلق نمیکند، برخلاف بشر که آنچه هست را نظم جدید میدهد و معمولا سری سازی میکند.
از نعمتهای خداوند که در سوره نحل ذکر شده است گوشت ماهی و جواهراتی مثل مروارید است که از دل دریا در میآید.
اولی برای خوردن و دومی برای زینت کردن.
برایم سوال است چرا جریانهای با نام طب اسلامی حداقل بنده با وجود بررسیها و مراجعات فراوان ندیدهام به خوردن ماهی سفارش کنند؟! معمولا به خوردن گرمی و مصلح سفارش میکنند و چون طبع ماهی را سرد میدانند به آن توصیه نمیکنند.
شیر گاو هم به عنوان یکی دیگر از نعمتهای خاص ذکر شده در قرآن است که باز به آن و محصولات مشتق از آن توصیهای نمیشود چون طبع آن را سرد میدانند!
در مورد مروارید هم برخی که مطلقا با زینت و تجملات مخالف هستند، این نام بردن از این زینتها به عنوان نعمت خداوند، شاهدی بر نفی آن است و مثبت این است که حدی از زینت و تجمل در دین مورد پسند است.
در معاملات و روابط روزانه زندگی گاهی افرادی را در کاری امین قرار میدهیم و به آنها اعتماد میکنیم.
در روایت است اگر کسی را امین قرار دادی و مشکلی پیش آمد حق نداری او را متهم کنی، از طرفی هم اگر کسی را امتحان کردهای یا از خیانتکاری او در جایی اطلاع داری دیگر او را امین قرار نده.
در قوانین جزایی اگر برای کسانی که در اموال دیگران خیانت میکنند علاوه بر لزوم جبران خسارت، محرومیتهای سنگین از اعتبارات حقوقی و مالی تا وقتی که احراز شود او مجددا امین شده است، وضع کنیم، دیگر خیلی از کسانی که فکر خیانت در اموال مردم به ذهنشان میزند حتی فکر آن را هم نخواهند کرد.
✅ بنده خدایی میگفت ما دیگر خمسمان را به آقای خامنهای نمیدهیم، منتظر بود بگویم: نه، چرا؟ اما گفتم: شما خمست را بده، به هرکس دوست داشتی بده. گفت: به نظرم آقای سیستانی خوب است. گفتم: بله آقای سیستانی خیلی خوب هستند ولی من نسبت به آقای خامنهای هم ذرهای شک در دلم نیست.
✅ آقای سیستانی خیلی خوب و متقی و عالم هستند ولی مشرب ایشان با آقای خامنهای متفاوت است، آقای خامنهای وسط اجراء و مدیریت یک کشور است و طبیعتا اتهامها و شکها و تخریبها هم به سمت ایشان میآید. خروجی مدل آقای سیستانی همین عراقی است که میبینید، البته شاید اقتضای ترکیب جمعیتی و شرایط عراق همان عملکرد آقای سیستانی باشد ولی به هرحال ما با دو فقیه عالم و عادل مواجه هستیم با دو مشرب مختلف.
✅ آیتالله سیستانی از مبرزترین شاگردان آیتالله خوئی هستند و همان سیره استاد خود را هم ادامه میدهند و اتفاقا در دوره حضور امام در نجف هم این اختلاف منش بین امام و آیتالله خوئی در پیشآمدهای مختلف خود را نشان میداد.
در سال ۱۳۵۰ دولت عراق به ریاست حسن البکر از حزب بعث در جریان اختلافات خود با ایران تصمیم میگیرد ایرانیان مقیم عراق را با وضع بسیار بدی اخراج کند، امام بعد از اعلام اخراج ایرانیان از این کشور گذرنامه خود را برای تایید خروج برای مسئولان عراقی میفرستند و تهدید میکنند که هم من و همه بقیه علما از عراق هجرت میکنیم و لکه ننگ تعطیل کردن حوزه علمیه نجف و کربلا را تا ابد بر پیشانی حزب بعث میگذاریم. اما در همان زمان علمای نجف با امام همراهی نکردند و برخی مانند آیتالله خوئی که بزرگ علمای نجف بودند صرفا با دادن لیستهای چند نفره از حزب بعث خواستند که برخی افراد را از حکم خود استثناء کنند.
✅ در آن ماجرا علماء عراق با امام همراهی نمیکنند و رژیم بعث نیز اجازه باقی ماندن را به علمای نجف داد و اجازه خارج شدن را به امام نداد. امام در عراق همراهی علماء و طلاب را نداشت و نتوانست در آن فضا اقدام خاصی بکند اما در ایران شرایط فرق میکند و امام علما و طلاب همراه نسبتا زیادی دارد و الگوی امام در ایران جواب میدهد. الگوی امام متهم شدن و دردسر زیاد دارد، اما دیگر الگوها چنین نیست و طبیعی است که مشق نانوشته غلط نداشته باشد.
.............
پینوشت: در این متن نمیخواهم مدل رفتاری آیتالله سیستانی را عینا با آیتالله خوئی تطبیق دهم چرا که مرحوم خوئی در بازههایی مثل انتفاضه عراق و مواردی دیگر منشی متفاوت از گذشته خود داشتند و شاید آیتالله سیستانی نیز به فراخور زمان در آینده منشی متفاوت پیش بگیرند کما اینکه در تشکیل حشد الشعبی به فتوای ایشان برای جهاد دفاعی اتکاء شد.
........
مطالب مرتبط:
🔺واکنش حضرت آیت الله خویی به دعای بعد از نماز اول انقلاب
آیت الله سید عبدالهادی شاهرودی :
در مجلسی که جمع کوچکی از فضلای معتمد نزد آیتالله #خویی حضور داشتهاند، یک نفر از حاضرین نقل میکند که چندی است در ایران مسأله جدیدی رسم شده است. ایشان میپرسند: چه رسم شده است؟
آن طلبه میگوید: رسم انداختهاند که بعد از نمازها بگویند: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا!
🔸آیتالله خویی میگوید: خوب چه اشکالی دارد؟ یکی از حاضرین میگوید (احتمالاً) نوعی بدعت بعد از نماز در تعقیبات نماز ایجاد شده…
ایشان در جواب میگوید: دعاست و بدعت نیست…. یک نفر از حاضرین میگوید: بنابراین شما این امر را صحیح میدانید؟ 🔸آیتالله خویی میفرمایند: بلکه واجب میدانم.
📚تداوم اندیشه؛ خاطرات و مبارزات آیتالله سیدعبدالهادی حسینی شاهرودی،تهران، موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص۱۷۱-۱۷۲.
...
💥مواضع سیاسی حضرت آیت الله خویی (ره)درباره انقلاب اسلامی ایران
✍️آیت الله #نصرالله_شاه_آبادی ره:
🔹بر خلاف آنچه که بر علیه آیةالله #خویی تبلیغات شده است و افرادی سعی کردهاند ایشان را مخالف انقلاب و مرحوم امام معرفی نمایند، ایشان در تمامی مراحل نهضت از افرادی بودند که همگام با مرحوم امام از نهضت اسلامی دفاع کردند و اطلاعیههای بسیار تندی بر علیه دستگاه دادند و چه بسا در بعضی از موارد انقلابی تر از مرحوم امام عمل میکردند.
🔸مواضع آیةالله خویی در آن زمان (سال ۱۳۴۲ش) چنین بود. اما بعد که حکومت بعث و صدام سر کار آمد، اوضاع تفاوت کرد. خفقان و اختناق بر عراق حاکم شد به گونهای که اگر کسی حرفی میزد، کشته میشد...
🔻در این فضای اختناق بعضی آقایان انتظار داشتند که آیةالله خویی همان مواضع تند و انقلابی سابق را داشته باشند. این توقعات (در محیط عراق) بسیار بیجا بود. اگر کسی کوچکترین کاری انجام میداد، باید از زندگی خود میگذشت. لذا بعضی از آقایان درباره آقای خویی واقعاً بی انصافی کردند و البته بعد هم متوجه بی انصافیهایشان شدند.
🔹بعد از پیروزی انقلاب هم، آقای خویی در چند مورد نشان دادند که حامی انقلاب اسلامی ایران هستند. درباره همه پرسی نظام جمهوری اسلامی، آیةالله خویی اطلاعیهای صادر کردند و مردم را به انتخاب جمهوری اسلامی تشویق نمودند.
🔸در ایام جنگ مرحوم آسید علی لواسانی از آیةالله خوئی درباره مصرف سهم امام (علیه السلام) برای رزمندگان و آوارگان جنگِ ایران و عراق سؤال کرده بود و آقای خوئی هم اجازۀ نصف یا ثلث داده بودند. من خدمت مرحوم امام رفتم تا در رابطه با همین مسأله (مصرف کردن سهم امام برای رزمندگان در جنگ) از ایشان اجازه بگیرم. ایشان فرمودند: «از صدقات و خیرات استفاده کنید». من به ایشان عرض کردم: «آیةالله خوئی (که بعضی ایشان را ضد انقلاب میدانند) اجازۀ کتبی دادهاند که نصف یا ثلث را خرج کنند.» امام خیلی تعجب کردند و بعد از این به بنده اجازه دادند.
🔸مرحوم #امام هم در وفات آقازاده آیةالله خویی (مرحوم آقا سید جمال خویی) پیام تسلیت نوشتند که کاشف از این بود که تمام این حرفهایی که در مورد آقای خویی زده شده اشتباه بوده است. از این رو من در طول این سالها (قبل و بعد از انقلاب) هرگاه اسم مرحوم امام را میبرم، اسم آقای خویی را هم دنبالش ذکر میکنم.
📚حدیث نصر ص ۳۹۶ ، ۴۰۵
...
تصویر اعلامیه آیتالله خوئی برای رای دادن به جمهوری اسلامی
یک پرونده در مورد عملکرد آیتالله خوئی نزدیک به پیروزی انقلاب دریافت
یک سند از جلد ششم کتاب امام خمینی در آینه اسناد ساواک که گویای تفاوت تشخیص مصداقی امام و آیتالله خوئی است.
دریافت حجم: 5.56 مگابایت توضیحات: «التغلغل الیهودی فی ایران» کتاب آیتالله خوئی در مورد فعالیت یهود در ایران
در مباحث علمی حوزه بحثی است به عنوان تقدیم اظهر بر ظاهر، یعنی اگر جایی تعارضی بود و به کمک قرائنی یک طرف اظهر بود، بر آن طرفی که ظاهر است مقدم میشود. این یک قاعده عقلایی در جمع عرفی بین تعارضهای اولیه در دو کلام است.
برخی برای ضابطهمند کردن این بحث، ملاکهایی دادهاند مثلا یکی از ملاکها که گفته شده است اظهر بودن عام نسبت به مطلق است. برای آن نیز مثال شایعی میزنند و میگویند «جمع محلی به الف و لام» عام است و «مفرد محلی به الف و لام» مطلق است یعنی مثلا العُلماء عام است و ظهور در همه علما دارد ولی الفاسق مطلق است و به کمک مقدمات حکمت ظهور آن در همه فاسقها ثابت میشود.
حالا اگر کسی گفت: «أکرم العُلماء» و بعد همان کس گفت: «لاتُکرم الفاسق» در مواردی که عالمی فاسق باشد این دو حکم تعارض بدوی میکنند و چون العلماء عام است، حکم آن، بر حکم مربوط به الفاسق مقدم میشود چون عام اظهر از مطلق در شمولیت است.
این مثال را مکرر در متون آموزشی برای تقدیم عام بر مطلق میزنند اما خب نتیجه این تقدیم و مثال چیست؟ «اکرم العلماء» را در مورد عالم فاسق بر «لا تکرم الفاسق» مقدم کن. یعنی اینکه عالم فاسق را اکرام کن!
خب ما که میدانیم در مورد عالم فاسق ادله خارجی میگوید علم او کمال او نیست بلکه منقصت اوست و او از بدترین مخلوقات عالم است و دیگر وجهی برای اکرام او نیست، پس این چه مثالی است؟ چرا تعصب داریم حتی از مثال هم دست نکشیم و تغییری انجام ندهیم.
کافی بود در مثال میگفتیم: «الفُساق» و «العالم» یعنی برای فاسق مثال عام میآوردیم و برای عالم مثال مطلق تا نتیجه شود که عالم فاسق را اکرام نکن و این در ذهن طلبه بماند.
من در اوایل طلبگی همیشه اینجا هنگ میکردم که الان نتیجه این بحث یعنی ما عالم فاسق را اکرام کنیم؟ اینکه نشد و خلاصه مطلب به خاطر همین اشتباه در مثال، برایم جا نمیافتاد، زمان میگذرد و متاسفانه عزیزان همیشه همین مثال را باز برای طلاب تکرار میکنند و کسی جرأت نمیکند یک مثال ساده را اندکی تغییر دهد تا مطلب حل شود.
این مثال خودش یک مصداق خوب است که ما در دوران حفظ تراث و اصلاح هرچه بهتر متون کاملا بر یک طرف غش کردهایم و جرات حرف زدن و خلاقیت نشان دادن از ما گرفته شده است.
✅ چند روز قبل وارد مغازهای شدم، دیدم همه نگاهشان به تلوزیون است، خبری در مورد شهدای اغتشاشات بود.
خبر که تمام شد، پیرمردی گفت: اگر از این وریها ۱۰۰ نفر کشته شده از آن وریها ۵۰۰ نفر کشته شده!
گفتم: اه چی شد؟ ۵۰۰ کشته؟ واقعا؟! آمارش رو کی داده؟! چرا پس این اینترنشال و بیبیسی خفه خون گرفتن و اسم اینها رو منتشر نمیکنند! و به دست و پا افتادن تا یه دختر که افتاده تو چاه و یکی که از ساختمون افتاده پایین و اون یکی تو بیمارستان مرده و خلاصه زور میزنن کشته شدن اینها رو ثابت کنن!
🔻 بعد از کمی صحبت کوتاه قبل از رفتنم، تنها جوابی که پیرمرد داد این بود که اینها شهدای امنیت هستند آنها هم شهدای آزادی!
🔻 این را که گفت، یاد تفکرات بعضی از اهل سنت افتادم که در جنگ امیرالمؤمنین با معاویه هر دو طرف را اهل حق و شهید میدانند! چرا این حرفها را میزنند؟! در امیرالمؤمنین که نمیتوانند تشکیک کنند ولی دوست دارند معاویه را هم به عنوان صحابی و مقدس حفظ کنند، پس به این تناقضات میافتند! و برایش هم توجیهات میبافند.
🔻 در جبهه شیطان هم شبهه است هم نفسانیتی که دوست دارد همراهی با آن جبهه و پذیرفتن شبهات و در نتیجه فلسفه بافی برای تناقضاتش.
🔻 وقتی یک جنگ و جدال رخ میدهد، یا دوطرف باطل هستند یا یک طرف حق و یک طرف باطل. حالت سومی که هر دو طرف اهل حق باشند امکان ندارد چون دو حق یکدیگر را نفی نمیکنند و اصلا حق دوتا نیست، باطل دو چیز یا بیشتر میتواند باشد اما حق خیر! حق یعنی راست و واقع و واقع فقط یک چیز است اما دروغ میتواند صدها و هزاران باشد.
🔻 در آشوبهای اخیر اتفاقاتی افتاد که نشانه خوبی بود برای تشخیص اینکه حداقل آشوب طلبان اهل باطل هستند و همراهی با آنها اشتباه است، اینکه چند نفری انسانی را میگرفتند و بدون اینکه معلوم شود جرمش چیست؟ حکمش چیست؟ هر کس لگدی و چاقویی به او میزد و لباس از تنش بیرون میآوردند و میماند تا جان دهد! مصداق واضح از اعمال باطل بود، اینکه با کوکتل مولوتف به خانه کسی که زن و بچه در آن است حمله کنی یا به مدرسه علمیهای که نمیدانی چه کسی در آنجا هست، بیگناه یا گناهکار مصداق واضح باطل بود، اینکه ماشینی را چون فقط مال یک مذهبی یا بسیجی است آتش بزنی و صدها مورد از بیتقوایی و ظلم آشکار دیگر که کافی بود چشمها را باز کنند تا به شک بیافتند.
🔻 اما نکردند، در گذشته هم نکردند و کینهها و گمراهیشان روز به روز نسل در نسل افزوده شد و پشت سر هم نسلهایی از گمراهی را باز تولید کردند.
🔻 بعد از جنایت اهل شام و قتل فجیع اباعبدالله و اصحاب ایشان، جماعتهایی در شام نسل در نسل نام خود را «بنو السراویل» نامیدند، یعنی کسانی که شلوار از تن اباعبدالله درآوردند.
برخی خود را «بنو السرج» نامیدند یعنی کسانی که اسبها را آماده کردند برای تاختن بر بدن اباعبدالله. برخی خود را «بنوسنان» و «بنوالرمح» نامیدند، یعنی کسانی که سر اباعبدالله را بر نیزه حمل کردند. برخی «بنو القضیبی» یعنی چوب حمل کردند برای یزید برای جسارت به سر اباعبدلله، برخی «بنو الطشتی» یعنی طشتی که سر اباعبدالله در آن بود را حمل کردند.
🔻 جنایت کرده بودند و نسل در نسل به جنایت خود فخر فروشی میکردند! جنابتهایی که هر انسان بیطرفی در زشتی آن اعتراف دارد ولی چون دوست داشتند زشتی آن را نبینند، ندیدند بلکه به آن افتخار کردند و روز به روز بر ضلالتشان نسل در نسل افزوده شد!
هر گاه از کارى ترسیدى خود را به کام آن بینداز؛ به استقبالش برو، زیرا ترس از آن کار زیانبارتر از اقدام به آن کار است.
چند بار کارهایی که برای بقیه عادی بود مثل گذشتن از روی دیوار و بالا رفتن از منبع آبی که در منزل پدر بزرگم بود و... را امتحان کردم و لذت غلبه بر ترسم و پیروزی را چشیدم. ارادهای کرده بودم که از ترس درونم بزرگتر بود و احساس میکردم ارادهام قوی شده است.
ترس بعدی ام از غرق شدن در آب بود، کلاس شنا رفته بودم اما همیشه از قسمت کم عمق شنا میکردم و آخرش هم شنا یاد نگرفتم تا بالاخره با کمک یکی از دوستانم بر ترسم غلبه کردم و در قسمت عمیق استخر پریدم و همان جلسه اول که شروع کردم، توانستم شنا کنم. وقتی سرسختی نشان دادم و نترسیدم آب رام شد.
هرگاه از سختى کارى ترسیدى در برابر آن سرسختى نشان ده، رامت مىشود، و در برابر حوادث روزگار چاره اندیشى کن، بر تو آسان مىشوند.
کم کم فهمیدم این چه درس بزرگی است که نباید ترسید، از هیچ چیز جز دور شدن از خدا نباید ترسید و باید به استقبال خطرات و ترسهایمان برویم تا پیروز شویم تا رشد کنیم.
اگر ترسیدیم و حمله نکردیم این همان شکست است، اگر میخواهیم عقب نرویم و شرایط موجود را حفظ کنیم هم باز باید حمله کنیم، پیروزی با استقبال کردن از خطرات و نترسیدن، با شجاعت نشان دادن بدست میآید.
یکی از دوستان به خانمی که روسری برداشته بود نهی از منکری کرد که موهات رو بپوشون.
یه پسره گفت شما چکارهای؟ پلیسی؟
اون بنده خدا گفت: شما آرامش روانی جامعه رو زیر پا میگذاری، قانون رو شکوندی.
پسره جواب داد: شما از دیدن موی این خانم تحریک میشی؟ منم از دیدن چادر خانم شما تحریک میشم! و کار به فحش و فحش کشی کشید!
من چون موافق نوع رفتار این دوستمون نبودم نمیتونستم کار خاصی بکنم جز اینکه کمک کنم ماجرا تمام شود.
به نظرم سعی کنیم فقط نهی منکر کنیم و برویم حتی اگر شده با اشاره هم باشد و سخنی رد و بدل نشود همین قدر بس است اما اگر به هر حال کار به بحث کشید همانی که واقعا در ذهنمان هست را بگیم نه اینکه توجیهات عقلائی که مطرح میکنند و بعد در آن ان قلت میشود.
مثلا اینکه:
اولا من اگر به شما میگویم روسریتان را سر کنید چون شرعا وظیفه دارم در مقابل حرام بیتفاوت نباشم، اگر شما مثلا شراب هم میخوردی من همینکار را میکردم و ربطی به تحریک شدن یا نشدن من یا آرامش روانی من ندارد.
دوما من شما را دشمن خودم نمیدانم اتفاقا شما را دوست دارم مثل خواهر و برادر خودم هستین و اگر نهی از منکرتان میکنم از سر محبت به شما و جامعه است چون با این کار به خودتان و جامعه ضرر میزنید.
سوم هم اینکه من اصلا خودم را بهتر یا بالاتر از شما نمیدانم اما خداوند گفته است شما همه نسبت به هم مسئولیت دارید و من از این باب اجازه ندارم نسبت به شما بیتفاوت باشم.
معمولا هم اینجور جاهایی اگر شما واقعا به این چیزها اعتقاد داشته باشید و با روی باز برخورد کرده باشی مثلا به شما میگویند شما لطف کن ما رو دوست نداشته باش خیرت را نخواستیم شر مرسان و یا چیزی شبیه این.
و در جواب خوب است بگوییم نه دوست داشتن و نداشتن دست خود آدمه نه تکلیفی که خدا کرده.
اصلا هم نباید بحث را ادامه داد و نباید نفسانیت و خشم واقعی را وارد کار کرد که هر دو شعبهای از جنون هستند و نتیجهای عکس خواهیم گرفت.
🔻 در اعتراضهای اخیر با جماعتی مواجه شدهایم که جمعیت معترضین خارج از کشورش مثل زامبی به جان کسانی که با آنها همراه نمیشوند میافتند، حتی اگر طرف هندی یا پاکستانی مشغول عزاداری باشد! دختری در هلند جلو ملت لباسش را در میآورد و به سینههای اشاره میکند که شما از این سینهها شیر خوردهاید، بقیه هم برایش هورا میکشند! اگر برهنه شدن کامل در هلند جرم نبود شاید بیشتر هم پیش میرفت و برایش هورا میکشیدند! دانشجویش آن هم در دانشگاه شریف جمع شدهاند همه با هم نام آلت مردانه خود را میآورند و با آن فحش نثار جمهوری اسلامی و بیت رهبری میکنند! دختران دبیرستانیاش هم مقنعهها را درآورده، دسته جمعی قر میدهند و به آخوند فحش میدهند! لیدرها و تئوریسینهایشان هم فلان خانم و آقای سلبریتی خارج نشین هستند که بزرگترین هنرشان یک توییت زدن است! وقتی هم داخل کشور بودند محدوده زندگیشان بیشتر از چند خیابانهای لاکچری تهران و سواحل شمال نمیشد!
🔻 حالا این اعتراضها و لیدرهای لمپنیاش را مقایسه کنید با نزدیک به دو دهه مبارزات انقلاب اسلامی.
در این انقلاب چه کسانی لیدر بودند؟
شخصیتهایی که وسط مردم بودند و با مردم زندگی میکردند و مردم به خاطر ایمان و تقوای آنها با آنها همراه شده بودند. کسانی که برای مسیر مبارزاتیشان هزینه میدادند و میایستادند.
👈 یک نمونهاش آیتالله غفاری بود، مرحوم آیت الله محمد مؤمن در مورد شکنجههایی که ایشان در زندان ساواک کشیدند و بعد به شهادت رسیدند، میگویند:
🎙 «وقتی محمدرضا مصدر امر شد، هر کس گوشه و کنار با او درگیری داشت، یا زندانش کرد و یا از بین برد و شاید کسانی که از روحانی و غیر روحانی، بدست خبیث محمدرضا از بین رفتند، و نامشان بگوش ما نخورده، صد برابر کسانی باشند که ما اطلاع داریم آنها را محمدرضا شاه کشته است.
آیة الله غفاری، مردی بود که محکم و قرص در راه امام بود. به او گفتند که بیا و دست از تبعیت از خمینی بردار و او در جواب گفت که: خداوند همه شماها را ریشه کن کند. من بیایم و دست از مرد شریفی مثل خمینی بر دارم که حیثیتم محفوظ باشد و بتوانم چهار صباحی یک لقمه نانی بخورم!! و بعد دست به محاسنش برد و گفت که این محاسنی که در اثر مخالفت با آقای خمینی مرجع تقلید من باقی باشد، محاسن نیست و مَساوِی (به معنی بدیها و کردارهای زشت) است.
و مختصر اینکه با آن شکنجهها او را کشتند. پاهایش را با مته سوراخ کردند و تا زانو در روغن زیتون جوش گذاشتند و به شقیقهاش هم مته گذاشتند. وقتی جنازه او را به خانوادهاش دادند، عیال محترمش چند جای بدنش را بخیه زد تا توانستند او را ببرند و مختصر غسلی داده و دفن کنند.» [1]
.....
📝 [1] وجدانی، مصطفی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی به روایت جمعی از فضلا، ج ۳، چاپ دوازدهم، بیجا، انتشارات پیام آزادی، ۱۳۷۱ش، ص ۱۳۸.
🔻 یک زمان میگوییم: جامعه دو قطبی است یا شده است و اگرچه بد است اما خب واقعیتی هست که وجود دارد و باید آن را در نظر بگیریم! میگوییم: جامعه دو قطبی بد است اما به هر حال شده است! رسانههای دشمن تلاش میکنند جامعه را دو قطبی کنند و ما نباید چنین بکنیم اما به هر حال جامعه دو قطبی شده است و باید در این فضا فکر کنیم و برای این فضا تصمیم بگیریم.
🔻 اما باید گفت: اگر دقیقتر شویم و به گزارش قرآن از واقع جامعه دقت کنیم، خواهیم دید این ظاهر جامعه است که گاهی دو قطبی میشود و یک دو قطبی موقت است.
جامعه یک باطن و واقعی دارد که در آنجا دو قطبی نیست و اگر مجاهده و تبیین کنیم، خیلی سریع به حالت پایدار خود برمیگردد.
🔻 تصور خیلیها چنین است که حالت پایدار جامعه حالت دو قطبی است و جریان حق با تلاش خود باید این دو قطبی را به وحدت در جهت ایمان و مظاهر آن تبدیل کند اما در گزارش قرآن صورت ماجرا کاملا برعکس است و حالت پایدار جامعه وحدت بر ایمان و مظاهر آن است و این جریان باطل و شیطانی است که باید زحمت بکشد تا دوقطبیهای کاذبی را شکل دهد.
🔻 خداوند خطاب به مسلمانان زمان پیامبر(ص) میگوید: «اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان» (الحجرات:۷) یعنی میل به ایمان و مظاهر آن و کراهت از کفر و فسق و مظاهر آن در قلوب انسانها گذارده شده است.
🔻 در آیات و روایات مختلفی نیز به این مضمون با تعبیر «فطرت الهی» افراد بشر و گرایش آنها به خداوند و ایمان به او و احکامش اشاره شده است.
🔻 وقتی به باطن جامعه برگردیم میبینیم هیچ دو قطبی وجود ندارد بلکه فقط وحدت بر ایمان است و این شیطان است که با ایجاد دو قطبی و تبلیغات سعی میکند مومنین را فرقه فرقه و مقابل هم قرار دهد.
🔻 فرعون هم برای اینکه بتواند بر مردم حکومت کند آنها را فرقه فرقه میکرد و به تعبیر قرآن: «وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً» (القصص:۴) وقتی روح وحدتی که در جامعه بر ایمان است از مردم گرفته شد و دو یا چند قطبی شدند، حق ضعیف میشود و شیطان و شیطانیان میتوانند فساد و بر آنها حکومت کنند.
هر کسی به دنبال حزب و گروه خود میرود
👈«مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (الروم :۳۲) و رشته ولایت الهی از آنها برداشته میشود.
🔻 وقتی موسی(ع) به کوه طور رفت، سامری مردم را گوساله پرست کرد، موسی(ع) که بازگشت و این صحنه را دید، غضبناک شد و به هارون گفت: «یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (طه:۹۲) چه چیزی مانع تو شد وقتی دیدی اینها گمراه شدند اما کاری نکردی؟ هارون جواب داد: «إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» (طه:۹۴) ترسیدم بیایی و بگویی مردم را دو دسته کردی.
🔻 پس ما وظیفه داریم نسبت به جامعه مومنین در جهت تضعیف دو قطبیها حرکت کنیم و نه تقویت آنها.
اگر قبول داریم کسانی که اعتراض دارند اکثر آنها افراد معمولی هستند و دشمنی و عنادی ندارند، بایست با آنها همراه شد، حرف آنها را شنید و آنچه حق میگویند را پذیرفت و نسبت به آنچه اشتباه میکنند، تبیین کرد. اگر فتنهای داخلی است یعنی دشمن دارد از مردم عادی خودمان سرباز گیری میکند پس ورود ما بایست بر پایه رحمت باشد اما اگر مقابل ما دشمن خارجی است برعکس، بایست محکم و با شدت ایستاد.
🔻 من آن دختر و پسر نوجوانی که بر اثر هیجانات و بیاطلاعی توهینی میکند یا با حجاب مخالفتی میکند را از خودم میدانم اینطور نیست که او را بگذارم آن طرف و مقابلش دانش آموزان مومن را با همان شکل و شمایل عکس او به رخ بکشم! من برای آن دختر و پسر نوجوان برنامه تبیین و گفتگو دارم و ایمان جامعه را هم به شکل دیگری در چشم دشمنان عنود فرو میکنم که آن دختر و پسر فکر نکند مقابل من قرار گرفته و در جبهه دشمنم است.