✅ بعد از فتنه ۸۸ بود که وحید جلیلی صحبتی کرد و گفت: خواهش میکنم برای خدا کار بیهوده کنید!
طعنه میزد به بچههای حزبالهی که همه دست روی دست هم گذاشته بودند و فقط نگاه میکردند، همه میخواستند کارهای بزرگ بکنند و کارهای کوچکی که فراوان دم دستشان بود را فراموش کرده بودند، عملا هم هیچ کاری خاصی انجام نمیشد.
گاهی کارهای کوچک نزد خدا از هزاران کار بزرگ ارزشش بیشتر است چون در کارهای کوچک راحت میشود اخلاص را رعایت کرد چون تکبر و نخوت در آنها نیست.
✅ خانم مریضیه حدیدچی(دباغ) در خاطرات خود از جنگ ماجرایی از یک کار ساده یک پیرزن نقل میکند که ای کاش ما هم میتوانستیم کارهایی از این دست و با اخلاص و بدون عجب تکبر پیدا کنیم و ساکت و آرام آن را انجام دهیم:
👈 روزی مشغول سرکشی پایگاهها بودم. در ادامۀ سرکشی، به پایگاهی واقع در خیابان شهید عراقی رسیدم که از زیر زمین آن، آب گرمی رد می شد و خواهران از آن آب برای شست و شوی پتوهای جبهه استفاده میکردند. در آنجا پیرزنی هفتاد ساله را مشاهده کردم که دستش را به طنابی گرفته بود و پتوها را لگد میکرد تا شسته شوند. وقتی جلوتر رفتم متوجه شدم که پیرزن، نابیناست و برای اینکه زمین نخورد، دستش را به طناب گرفته است. وقتی از پیرزن علت حضورش را در آنجا با توجه به اینکه شهر زیر بمباران هوایی دشمن قرار داشت، پرسیدم، گفت: من برای جنگ کار دیگری از دستم بر نمیآید. نه پول دارم که کمک کنم و نه بچهای که به جبهه بفرستم و نه شوهر دارم که به جبهه برود و من به واسطۀ فرستادن آنها فردای قیامت در مقابل حضرت زهرا (س) روسفید باشم. به این خاطر از خواهران بسیج خواهش کردم که هفتهای سه روز، مرا اینجا بیاورند تا پتوهایی را که لکههای خون آن را شستهاند و فقط میخواهند آبکش کنند، به من بدهند تا آنها را طاهر کنم. فقط دلم میخواهد که در همین حال بمیرم تا فردای قیامت در برابر حضرت زهرا (س) روسفید باشم که از حسین زمان (منظورش حضرت امام بود) در حد خودم دفاع کردهام.
📝تلخیص خاطره از: شفیعی، عالیه، پرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)، چ دوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ۱۳۸۶ش، ص: ۸۰.
........................
📌به شرح حال بپیوندید👇