توحید در
حاکمیت
از جمله اقسام اعتقاد به توحید
که در منابع اسلامی بسیار به آن پرداخته شده است، توحید در حاکمیت به معنای انحصار
حق قانونگذاری و فرماندادن برای خداوند میباشد، است و در آیات متعدد قرآن به آن
تصریح شده است. به
طور مثال در آیه 57 انعام گفته شده است: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ یَقُصُّ
الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ» «حکم نمودن منحصر به خداوند است او حق را
بیان میکند و بهترین داوران است.» در همین راستا نیز از خداوند در قرآن با اوصافی
همچون «بهترینِ حاکمان»[2] و
«حکمرانترینِ حاکمان»[3] یاد میشود.
بر اساس این آیات به طور مثال فرمان دادن و قانونگذاری برای امام معصوم در جامعه
و یا به طور مثال پدر در خانواده، چون خداوند این اجازه را دادهاست، مشروع و فرمان
دادن برای پادشاه یا هرکس دیگری که غیر مأذون از خداوند است، جایز نیست و مصداق
طاغوت است.
توحید در
اطاعت
قسم دیگری از توحید که در منابع
به آن بسیار اشاره شده است، توحید در اطاعت به معنای انحصار حق اطاعت کردن در
خداوند میباشد و این مهم با «اطیعوا»های مکرری که در قرآن آمدهاست به آن تصریح
شده است.[4] به
طور مثال در آیه ۲۰ سوره مبارکه انفال میخوانیم: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ»
«اى کسانى که ایمان آوردهاید فرمان برید خدا و فرستادهاش را و برنگردید از او با
اینکه مىشنوید.» همچنین اطاعت از غیر خدا، در نصوص دین به منزله شرک محسوب شده
است. مثلا در تفسیر آیه ۱۰۶ سوره یوسف « ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ
إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» که اکثر مردم به نوعی مرتکب شرک میشوند، امام صادق
میفرمایند منظور مشرک شدن در اطاعت است. «شِرکُ طاعَةٍ ولَیسَ شِرکَ عِبادَةٍ»[5] بر اساس
این آیات اطاعت از رسولان و انبیاء چون در طول و به اذن خداوند است، مشروع و جایز
است اما اطاعت از هر نهاد، قانون یا فردی که مورد تأئید خداوند نباشد جایز نیست و
مصداق شرک میباشد.
شأن
برپایی حکومت و قانونگذاری برای انبیاء و اهل بیت(صلوات الله علیهم اجمعین)
دومین اصل اعتقادی اسلام پس از
توحید، نبوت است و از جمله بحثهایی که ذیل این اصل مطرح شده است، شئون مختلف انبیاء و ائمه(صلواتالله علیهم اجمعین)
است. از جمله شئون انبیاء که در ادامه توحید در حاکمیت و اطاعت، بحث میشود، شأن مَصدَر
قانون و قانونگذاری بودن و برپایی حکومت و اجرای قسط برای انبیاء و ائمه (صلواتالله
علیهم اجمعین) است که در آیات و روایات مختلفی نیز به این شئون اشاره شده است. ازجمله
این آیات، آیه ۷ سوره مبارکه حشر میباشد: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما
نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» «آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهى کرده
رها کنید» و یا آیه ۶۵ سوره مبارکه نساء :«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى
یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً
مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» «ولى چنین نیست، به پروردگارت قَسَم
که ایمان نمىآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور
گردانند، سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند، و
کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند.» و آیه ۲۹ سوره اعراف :« قُلْ أَمَرَ رَبِّی
بِالْقِسْطِ» بگو خداوند مرا به اجرای قسط امر کرده است.
تقابل
سکولاریسم با دو اصل توحید و نبوت
سکولاریسم در حوزه سیاست، به
معنای مطالبه خارج شدن دین از نهاد حاکمیت و قانونگذاری و نیز عدم پذیرش حاکمیت
رهبران الهی و در تقابل مستقیم با اقسام مذکور از توحید و شئون انبیاء و ائمه
اطهار(صلواتالله علیهم اجمعین) میباشد. باوجود تفاوتهای بسیار اسلام ناب و مسیحیت
و نیز رهبران وارسته اسلام با اربابان کلیسا، برخی از روشنفکران مسلمان غربزده به
تبعیت از جریان سکولاریسم در غرب و در تقلید طوطی وار از آرمانشهر بیخدای خود، سودای
سکولاریم در اسلام را نیز سر دادهاند، حال آنکه خاستگاه جریان سکولاریسم در غرب،
ارائه دینی تحریف شده و پر از تناقضات توسط کلیسا و همچنین ظلم و ویژه خواری
اربابان کثیف کلیسا بود و مردم غرب در مقابل این جریان و خلاء ارائه اندیشه ناب
دینی به رهبری انسانهایی وارسته، ایده جدایی دین از شئون اجتماعی و حکومتی و
محدود نمودن دین به امور فردی را سردادند.
در این بحث به بررسی اندیشه و
آرای سید محمد خاتمی در راستای ترویج اندیشه سکولاریسم در دو دهه اخیر خواهیم
پرداخت.
سید محمد
خاتمی مروج سکولاریسم اسلامی
سید محمد خاتمی رئیس جمهور
۸سال از عمر جمهوری اسلامی و رهبر جریان اصلاحات از جمله روشنفکران اصلی مروج
سکولاریسم در ایران بوده و است، وی در مصاحبههای متعدد خود همچون سایر سکولارها از
سویی سعی بر نسبی دانستن فهم دین و متون دینی مینماید و از طرفی سعی بر تکیه بر
عقل خود بنیاد و اظهار کفایت آن برای سعادت بشر میکند و در این راستا حتی از قرآن
نیز استفاده میکند و تقریری از امامت مردم آخر الزمان و جایگاه معصوم ارائه میکند
که در آن بشر در آخر الزمان نیازی به امام در شئون اجتماعی خود ندارد و معصوم برای
او صرفا معلم و الگویی بیش نمیباشد:
در قرآن آیهای است که شما زیاد آن را شنیدهاید
« وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ
نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» خداوند میفرماید: «من اراده
کردهام که من بگذارم بر کسانی که در تاریخ مورد ستم و رنج و حقارت واقع شدهاند و
آنان را امامان و میراث بران زمین قرار دهم.» تعبیر «امام قرار دادن» افرادی که
مورد ستم قرار گرفتهاند بسیا رمهم است. در حالی که امام مورد نظر که مدار، محور،
الگو و معلم جامعه است، حضرت بقیة الله الاعظم (عجه الله تعالی فرجه) است، ولی تعبیر در این آیه این است
که خود مردم امام میشوند و از مأمومیت و تابعیت خارج شده و آزاد میشوند که البته این امر با محوریت امام معصوم (علیه السلام) منافات ندارد.
خاتمی بدون توجه به استفاده
اشتباه خود از لفظ ائمه که بارها در قرآن حتی برای پیشوایان کافران نیز استفادهشده
است
مردم را در جایگاه امام معصوم قرار میدهد اما توضیح نمیدهد که مردمی که از نظر
وی از تابعیت امام خارج شدهاند و آزاد میشوند، این آزادی در چه حد و حدودی است؟
محوریت امام به چه معناست؟ جامعه دین دار مدنظر وی که مردم در آن امامت دارند،
چگونه جامعهای است؟ وی با تأکیدات مکرر بر مفهوم آزادی گفتارهای ضد و نقیضی در
محدوده آزادی را بیان میکند. او در یکی از مشهورترین منابع موجود از خودش به نام
«نامهای برای فردا» مینویسد:
«امروز در چشم انداز اصلاحات و پذیرش موازین و
ضرورتهای آن، کسانی باید پاسخگو باشند که ولایت را در برابر آزادی و ارزشها را
در برابر پیشرفت، و خشونت را در برابر منطق قرار دادند. به هر حال طرح و پذیرش
شعارهای اصلاحات را از هرسو باید به فال نیک گرفت، ولی باید به جد از طرح کنندگان
آن خواست که به درستی منظور خود را از این مفاهیم بیان کنند تا جامعه دچار سؤ
تفاهم نشود. مگر گروهی همواره در برابر دعوت مردم به آزادی فریاد برنمیآورند که
دعوتکنندگان به آزادی یا "نفاق جدید" خواستار بیبند و باری، ولنگاری،
غرب زدگی و برهم خوردن هنجارهای دینی و اخلاقی جامعهاند؟ در حالی که وقتی ما شعار
آزادی را میدادیم و میدهیم مرادمان آزادیهای سیاسی، آزادیهای مشروع و مدنی و
آزادیهای فکری است.»
اگرچه خاتمی آزادی به معنای ولانگاری
را نفی میکند اما تصریح میکند که یکی از مصادیق آزادی مورد نظر وی آزادی در
ساختار سیاسی است، وی در ادامه همین نامه مینویسد: «ما تقابل میان انسان و خدا را
باور نداریم و خدایی را میپرستیم که انسان را آزاد آفریده و او را بر سرنوشت خود
حاکم گردانیده است.» باید
به این دقت داشت که حاکم شدن بشر بر سرونشت خود تعبیر دقیقی میباشد و در ادبیات
سیاسی معنای خاص خود را دارد، و معنای دقیق آن عدم دخالت خداوند در مساله حاکمیت
بشر و نفی توحید در حاکمیت و شأن حاکمیت رسول و امام به عنوان خلیفة الله و بازگشت
معیار مشروعیت حاکمیت به بشر است؛ خاتمی در دیدار با دانشجویان در مورد آزادی
سیاسی مد نظر خود میگوید: «اگر دین دربرابر آزادی قرار بگیرد، این دین است که
باید محدود شود نه آزادی»
او در همین راستا دوگانهای غیر واقعی را میسازد و قید اسلامیت، در جمهوری اسلامی
را به این نحو توضیح میدهد که صرفا چون مردم این اسلامیت را خواستهاند، این قید معنا یافته است:
« تصور اینکه با حذف جمهوری اسلامی، یک جمهوری
مردمی غیر وابسته پدید خواهد آمد، تصوری باطل است که شواهد سیاسی و اجتماعی بطلان
آن فراوان است. تصور اعمال حاکمیت دین از راه اجبار و استبداد و نادیدن خواست و
رأی مردم نیز نادرست و نامیسر است. بنیاد و پشتوانه هر نظامی مردمند و مردم ما خواستار
جمهوری بیگانه با دین و لائیک نبوده و نیستند. متأسفانه
برخی مفاهیم غربی هم، وقتی به یک فضای استبداد زده پای مینهند، تحریف میشوند و
این که در این مسیر سکولاریسم نیز مبدل به دین ستیزی میشود از این قاعده برکنار
نیست. برای بهروزی ملت ما تنها یک راه وجود دارد: استوار کردن مردمسالاری برپایه
اعتقاد و فرهنگ مردم و نوسازی فرهنگ دینی و اجتماعی در جهت سازگاری با مردم سالاری
و تقویت بنیادهای مردمسالارانه که در انقلاب اسلامی و در قانون اساسی نیز منعکس
شده است.»
خاتمی امتیاز بزرگ
امیرالمؤمنین را در این میداند که ایشان با اینکه از سوی خداوند منصوب بود اما جز
با خواست و رضایت مردم حاضر به حکومت نمیشوند:
امتیاز بزرگ علی(ع) با همه شایستگیهایش و با
این که از جانب خدا و پیامبر منصوب بود، این بود که جز به رأی و رضایت مردم، حاضر
نشد حکومت را بپذذیرد. در روزگار ما مساله دموکراسی و مردم سالاری مطرح است و محور و
مبنای حکومت، با رای مردم است یا باید باشد، شگفت انگیز آن که در هزار چهارصد سال
پیش امیرالمومنین(ع) تنها زمانی که رضایت و خواست و رای مردم را دید حکومت را
پذیرفت و فرمود: اگر حضور مردم نبود و آنان نمیخواستند
و با رای و حضور خود اعلام پشتیبانی نمیکردند و البته اگر نبود همان عهدی که
عالمان با خدا دارند که در برابر ستم ستمگر و مظلومیت مظلوم آرام ننشیند، من در
آخر کار یعنی امروز همان کاری را میکردم که در اول کار میکردم و افسار شتر خلافت
را برگردن او میانداختم و رهایش میکردم.
اما باید پرسید چگونه امام در
عین نصب از سوی خداوند، حکومت را فقط با رضایت خداوند میپذیرد؟ یا باید خداوند
رای مردم را در نصب خود دخیل دانسته باشد یا اینکه اصلا خداوند امام را در امر
حکومت نصب نکرده باشد بلکه صرفا در سایر شئونی همچون تبلیغ دین و... نصب نموده
باشد؛ با توجه به قید آقای خاتمی که محور و مبنای حکومت با رای مردم است، ایشان
احتمال دوم را میپذیرند.
سوال دیگری که باید پرسید این
است که در اندیشه ایشان آن مستضعفینی که در استدلال به آیه ۵ سوره مبارکه «قصص» در
جایگاه امامت قرار میگیرند و وارث ارض میشوند، چه کسانی هستند؟ آن جامعه دیندار
ایدهال خاتمی، کدام جامعه است؟ و نقش امام معصوم در این جامعه چیست؟ خاتمی سعی میکند
در کنار حفظ امام معصوم به عنوان الگوی جامعه، غرب را به عنوان آرمانشهر خود و محور رشد و تعالی بشر
و به تعبیری علت امامت بشر معرفی کند:
امروز به جرأت میتوان در زندگی قومی که عزم
تعالی و پویایی کرده است، هیچ تحول کارسازی پدید نخواهد آمد، مگر آنکه از متن غرب بگذرد و شرط
دگرگونی اساسی، آشنایی با تمدن غرب و لمس روح آن تمدن یعنی تجدد است. کسانی که با
این روح آشنا نیستند هرگز به پدید آوردن دگرگونی سودمند در زندگی خود توانا
نیستند. سوگمندانه اقوامی نظیر ما هنوز از آن آشنایی محروم هستیم. توسعه به معنای
امروزش میوه یا شاخ و برگ تمدن جدید است. اگر آن تمدن آمده، توسعه هم خواهد آمد و
به این معنا سخن کسانی که میگویند ابتدا باید خِرد غربی را پذیرفت تا توسعه بیاید
سخن بیراهی نیست و این سخن را کامل کنم که علاوه بر خِرد و بینش غرب باید منش غرب
متناسب با این بینش را نیز پذیرفت.
یکی از صریحترین مصاحبههای
خاتمی که در آن وی آرمانشهر دینی خود را معرفی میکند، مصاحبه او با شبکه cnn در سفر به آمریکا است، خاتمی
در این مصاحبه جامعه آمریکا را به عنوان یک جامعه سکولار که حاکمیت دین در آن کنار
رفته و دینداری مردم به عرصه شخصی محدود میباشد و آزادی مردم با دینداری آنها
به اصطلاح تعارض ندارد، به عنوان یک جامعه الگوی دینداری معرفی میکند و میگوید:
«در آمریکا هیچگاه آزادی و دینداری روبروی هم
قرار نگرفته بودند و حالا هم نگاه کنیم، مردم آمریکا اغلبشان دیندار هستند و دین
ستیزی در آمریکا کمتر است. در عین حال آن نگاهی به دین که مایه و پایه تمدن «آنگلو
آمریکن» شده، آن دینی است که با آزادی سازگار است و من معتقدم که بشر اگر بخواهد
خوشبخت شود باید کاری کند که هم معنویت دین را داشته باشد و هم شرافت و آزادی را»
تصویر 1 :
تصویر مصاحبه خانم کریستین امانپور با دکتر خاتمی
خاتمی در چالش پایبندی به
اسلام و الگو قرار دادن غرب برای پیشرفت برای مقابله با نصوص متعدد مخالف خود، به
بحث نسبی بودن فهم دین و نصوص دینی و عینی و تجربی بودن مسیر تعالی غرب میپردازد
و مینویسد:
به هر حال تمدن جدید تمدنی است که بر مفهوم
آزادی استوار است و به نسبیبودن امور انسانی قائل است و قدرت سیاسی را مشروط به
نظارت و کنترل مردم میداند. ممکن است که برداشتهای غرب و مصادیق مورد نظر او
مورد قبول نباشد، ولی این مفاهیم دستاوردهای بزرگ تجربه بشری است که هرکس در آینده
بخواهد زندگی کند، نمیتواند اینها را نادیده بگیرد.
وی در جای دیگری در این رابطه
چنین میگوید:
دور از حکم خرد و انصاف است که این تجربه عظیم
(غرب) را نادیده بگیریم و به خاطر تعارضهایی که با آن داریم یکسره کنارش بگذاریم.
از سویی دیگر این که میگوئیم مبنای گذشته ما حق است و ما حق را از دست نمیدهیم،
بنده میپرسم کدام حق؟ لابد میگویند اسلام، بنده سوال میکنم کدام اسلام؟ اسلام
بوعلی سینا یا اسلام غزالی؟ اسلام صلاحالدین ایوبی یا اسلام ابن عربی؟ اسلام
اخوان الصفا یا اسلام سربداران؟ اسلام اهل حدیث و جمود یا اسلام کسانی که برای عقل
هم اعتبار قایلند؟ اسلامی که همه چیز آن در فقه خلاصه شده است یا اسلامی که فقه را
پوسه دین میداند و حقیقت دین را در ورای این پوسته میبیند؟ یا اسلام عرفان؟ کدام
حق؟ میبینید که تلقیهای مختلفی از حق وجود دارد. در گذشته گاهی این برداشت و
تلقی غلبه داشته است و گاهی دید و برداشتدیگری از اسلام، ولی واقعا آیا درست است
که چون پدران ما برداشت خاصی از دین داشتند و براساس آن تمدنی را ساختند ما سفت و
سخت به همان برداشت بچسپیم و بگوئیم حق همین است و باید آن را حفظ کرد؟ من معتقدم
میشود در عین وفاداری نسبت به حق در برداشتهایی از اسلام هم بازنگری کرد و در
عین این که حق یکی است، میتوان تصور برداشتهای متفاوتی از این حق یگانه داشت.
خاتمی که سالها قبل در کسوت
وزارت ارشاد خود این سوالها را مطرح و در موضعی انقلابی به آن پاسخ داده بود،
این بار در تلاش برای اثبات نسبی بودن دین و فهم بشر مطالب زیادی را در سخنرانیها
و مقالات خود مطرح میکند، به طور مثال وی با کنار نهادن تمام قواعد منطقی فهم و
استنباط از دین که مورد اتفاق منطقیون و فقها است، در یکی از مشهورترین سخنرانیهای
خود با عنوان «دین در دنیای معاصر»، میگوید:
شما در عقلانیت بشر تحول میبینید در اعتقادات
بشر تحول میبینید، حتی ما که مسلمانیم دقیقا عین همان تفکر دینی که پدرانمان
داشتند نداریم. در رفتار دینی ما که به صورت شریعت تجلی پیدا میکند، تحول میبینید،
این خودش دلیل بسیار مهمی است بر اینکه بالاخره انسان نسبی است یا لااقل نسبیت در
زندگی او جدی است. خوب، بین این امر نسبی که انسان است و آن امر متعالی که ذات و
جوهر دین است چه رابطه ای باید برقرار شود؟ انسان در این جهان ابزاری دارد به نام
عقل و فهم که عقل و فهم این جهان است و طبعا اگر جهاتی نسبی است، راهی جز این
ندارد که اولا کتاب هستی و طبیعت را که کتاب تکوین و آفرینش است با همین عقل و خرد
و فهم انسانی بفهمد و کتاب شریعت را هم که وحی است با همین فهم بفهمد و فهم انسانی
تحول پذیر است. یکی از مشکلات بزرگی که جامعه دیدندار با آن روبرو است، همین
جاست. یعنی گاه این انسان قداست علو و اطلاقی را که در ذات دین است سرایت داده و
برداشت محدود نسبی محکوم زمان و مکان خود از دین را مطلق میپندارد. بالاخره انسان
نگاه میکند این ماده را پدران من طوری میدیدند که من طور دیگر میبینم. نگاه میکنم
به کتاب وحی و قرآن و دین آن را طوری میفهمم و بعدیها طور دیگر. بیشتر برداشتهایی
که ما داریم برداشتهای نسبی و تحول پذیر است، درحال یکه جوهر دین متعال و مطلق
است. یکی از مشکلات عمده جامعه دینداران سرایت دادن اطلاقی است که در ذات دین است
به برداشت انسان از دین که امری نسبی است و بسیاری از مطالب از اینجا پیدا شده
است. یک عده برداشتی داشتهاند و آن را عین دین دانستهاند و بعد گفتهاند همه
باید این را بپذیرند اگر نه دین را نپذیرفتهاند و در نتیجه قداست و تعالی را زیر
پاگذاشتهاند تکفیرها، تفسیقها و زد و خوردها از اینجا ناشی شده است.
مسیحیت و
پاپ انگاری جریان اصلاحات به رهبری دکتر خاتمی از اسلام و رهبران دینی
از جمله لازمههای اثبات ادعای
سکولاریسم اسلامی، و پذیرش درستی مسیر غرب، مسیحیت و پاپ انگاری نسبت به اسلام و
رهبران آن میباشد و این خط در جریان اصلاحات به قوت و مستمر به اشکال گوناگون
ادامه مییابد؛ در واقع واژه اصلاحات که همان ترجمه رفرمیسم غرب و اصلاحات ساختاری
است، سرلوحه گفتمان اصلاحات یا همان سکولاریسم اسلامی قرار گرفته میشود و حیات
این گفتمان متکی بر اثبات ناکارآمدی حکومت دینی و رهبری مبتنی بر دین میشود.
خاتمی در جزوه «نامهای برای فردا» با متهم کردن جامعه دینی ایران به استبداد زدگی
مینویسد:
«استبداد زدگی درد مزمن و مشترک جامعه ما است.
عدم تأمل در این درد بزرگ تاریخی همه ما را به بیراهه خواهد برد. {...}آنچه بر
جان و جهان انسان استبداد زده غلبه میکند غفلت از حق خود و احساس تکلیف در برابر
آن است که قدرت دارد. حتی خدا در چهره جبار خود تجلی مییابد که فقط باید از او
ترسید و اسم جلال حضرت حق اسم جمال او را تحت الشعاع قرار میدهد.»
او برای اثبات استبداد و جو
خفقان اشاره غیر مستقیمی به ماجرای آقاجری که از در توهین به مقدسات و نفی ضروریات
دین وارد شده بود، میکند و با حمله به قاضی پرونده و نفی اعتراضات بسیار علماء به
آقاجری و مطرح کردن سوابق انقلابی آقاجری برای تطهیر وی، مینویسد:
امروز گرچه هنوز این درد و مصیبت را داریم که
انسانی دانشمند که شاید سابقه حضورش در انقلاب و جبهه, بیش از سابقه تصدی فلان
قاضی بی تجربهای باشد که گشاد دستانه حکم ارتداد صادر میکند و مبارزی که پا و
سلامت خود را برای انقلاب داده و همواره از موضع دین خواستار اعتلای آزادی بوده
است ولو در برداشت و نظر خود دچار خطا شده باشد به ناحق به ارتداد متهم و براساس
آن محکوم میشود ولی این نیز دستاورد کمی برای جامعه ما نیست که جز معدودی از
افراد، هیچ کس از حوزههای علمیه گرفته تا دانشگاهها و تا سطح مسئولان این برخورد
و حکم را پذیرا نمیشوند. امروز دخالت در امور و احوال اشخاص به مراتب کمتر از
گذشته شده است، گرچه حتی یک مورد آن نیز ناحق و نابجاست.
خاتمی برای اثبات این نکته که
با هرگونه سرکوب، مخالفت و یا حتی اعتراضی از سوی دینداران نسبت به هتاکان به دین
مخالف است، در فروردین ۱۳۸۸ در حالی که
بیش از ۱۵۰ نفر از مسلمانان کشورهای مختلف در اعتراضهای جهانی به دانمارک و نخستوزیر
این کشور «راسموسن» کشته شده بودند و نفرت عمومی نسبت به این شخص در جهان اسلام به
علت حمایت از توهین به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به اسم آزادی بیان شدت
گرفته بود؛ در دیداری که در اجلاس «اتحاد تمدنها» در ترکیه با «راسموسن» داشت،
حقیرانه درحالی که دست راست «راسموسن» در گچ بود به گرمی دست چپ وی را فشرد و بر او
لبخند زد.
تصویر 2 :
تصویر دست دادن خاتمی و راسموسن که اعتراضات بسیاری نسبت به وی بهدنبال داشت.