شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی
  • ۰
  • ۰

اگر مقابل هوش مصنوعی، هوش انسان را هوش طبیعی بنامیم، در نگاه انسان غربی دیگر دوره هوش طبیعی سر آمده.

همانطور که وقتی ماشین‌حساب آمد، دوره چرتکه و حساب و کتاب روی کاغذ، سر آمد، امروز هوش مصنوعی فقط داده‌های موجود را پردازش نمی‌کند بلکه می‌تواند بیاموزد، تحلیل کند، حدس بزند و بهترین گزینه را خودکار انتخاب و بر اساس آن عمل کند.

همانطور که وقتی کامپیوترها برخی محاسبات بسیار سنگین را انجام دادند، تکنولوژی گام‌های بسیار بلندتری در صنایع مختلف برق و مکانیک و... برداشت و تا پیش از آن بشر عادی توان انجام آن محاسبات و پیمودن آن گام‌ها را نداشت، امروز هم وقت آن رسیده که بشر در امور مختلف تحلیلی کار را به این مغز توانمند و دقیق و نامحدود بسپارد تا گام‌های بلندی در ارتقاء کیفیت رهبری بشر، برداشته شود.

 

می‌گویند دوره رهبری انسان‌ها سر آمده است و رهبری را باید به هوش مصنوعی سپرد.‌ در امور مختلف هم این حرف را عملی کرده‌اند و ظاهرا جواب‌های خوبی هم گرفته‌اند.

طراحی یک عملیات نظامی را وقتی می‌توان با سنجش دقیق شرایط جغرافیایی و امکانات خودت و رقیب و دیگر پارامترهای مختلف به یک هوش مصنوعی سپرد، چرا آن را به یک انسان ناقص و محدود بسپریم؟!

 

رهبری یک صحنه اجتماعی یا نبرد نظامی وقتی در ذهن شما مثل یک بازی صفحه شطرنج شد، پس با اطمینان مدیریت بازی را به قوی‌ترین هوش‌های مصنوعی می‌سپری و خیالت راحت است که کامپیوتر شما صدها حرکت بعد را هم حساب و سپس اقدام می‌کند و هیچ انسانی توان پیروزی بر آن را ندارد.

 

برخی فکر می‌کنند چون مؤمنین یک رفتارهای غیرقابل پیش بینی‌ و بی‌حساب از نظر عقل مادی دارند، دیگر ذهن دنیا گرای غربی‌ها، نمی‌تواند آن را تحلیل کند، پس در تقابل‌های ما با آنها، نمی‌توانند صحنه را درست تحلیل کنند!

اما خیر، غربی‌ها به خوبی تک تک نیروهای اصلی ما و مدل فکر کردن آنها را شناخته و تحلیل می‌کنند و برای اقدام مقابل هم، بر اساس نوع تفکر نیروی ما برنامه می‌ریزند، الان هم دیگر کامپیوتر است که میلیاردها داده از رفتارهای ما و امثال ما در موقعیت‌های مختلف را دارد و بر اساس آن، الگوی رفتاری ما را می‌تواند بسیار دقیق پیشبینی کند و با اطمینان بگوید، واکنش ما براساس الگوی فکریمان چیست.

 

اما سوال: چرا باز هم شکست می‌خورند؟! ظاهرا این‌طرف میز شطرنج‌باز نخبه‌ای است که همه کامپیوترها را شکست می‌دهد.

 

در نگاه ما فکر انسان محدود به یک پردازش داده‌های محسوس مادی و یافتن پاسخ مجهولات با چینش منطقی معلومات سابق در کنار هم نیست. قوانین عالم هم فقط همین قوانین ظاهری نیست.

انسان متعالی در نگاه ما صرفا حدس نمی‌زند بلکه به او الهام می‌شود، شهود دارد، محدَث و مؤید است.

نیاز هم نیست معصوم باشد؛ بلکه وقتی بااخلاص و لِله وارد صحنه می‌شود، آنچه به آن نیاز دارد به او می‌رسد و عالم ماده در اطاعت و تصرف او قرار می‌گیرد.

در روایتی از امام باقر (علیه‌السلام) آمده است:

👈 «أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِیَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ»

آیا گمان می‌کنید که خداوند تبارک‌وتعالی اطاعت اولیای خودش را بر بندگانش واجب می‌گرداند.

«ثُمَّ یُخْفِی عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِیمَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِمَّا فِیهِ قِوَامُ دِینِهِم‏.»

سپس اخبار آسمان‌ها و زمین را از آنها پنهان‌ می‌دارد؟ و از آنها چشمه‌های علم را نسبت به آنچه بر آنها وارد می‌شود و موجب قوام دینشان است قطع می‌نماید؟

 

در روایت دیگری از امام رضا (علیه‌السلام) آمده است:

👈 «وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ‏ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ‏ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً فَلَمْ یَعْیَ‏ بَعْدَهُ‏ بِجَوَابٍ وَ لَا یُحَیَّرُ فِیهِ‏ عَنِ الصَّوَابِ»

 

نیاز نیست حتماً معصوم باشیم تا آنچه در مسیر طاعت نیاز داریم به ما برسد. کافی است لِله عمل کنیم تا همه عالم به اطاعت ما درآید. مکرر در خاطرات علما و تجربه‌های مختلف است که به مطلبی نیاز داشته‌اند و به طریق خارق‌العاده‌ای آن مطلب به دست آنها می‌رسیده است.

 

انسان در نگاه غربی چون شهوت و نفس و... دارد از هوش مصنوعی ناقص‌تر است؛ ولی در نگاه آسمانی چون شهوت و نفس را در کنار عقل و اراده دارد، در تقابل جنود جهل و عقل هرچه بر عقل و اراده خود اتکا بیشتری کند، سعه وجودی او گسترش می‌یابد و می‌تواند مرتبه به مرتبه، احاطه بیشتری بر دنیا پیدا کند چه از جهت علم چه از جهت تصرف.

 

📌در عصر غلبه هوش مصنوعی بر هوش طبیعی است که فضا برای فهم نیاز به هوش آسمانی غالب بر هوش‌های طبیعی و مصنوعی فراهم‌تر است.

عصر، عصر جلوه‌گری هوش آسمانی است.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

جمهوری اسلامی یا حکومت اسلامی!

یادداشت | حمید رضا باقری
برای خیلی‌ها این سؤال مطرح است که چه شد امام، چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، برخلاف دوره نجف که از تعبیر حکومت اسلامی استفاده می‌کردند، در پاریس تعبیر جمهوری اسلامی را وارد ادبیات سیاسی مبارزات آن روز کردند؟!


 
تصویر 1: تا قبل از هجرت امام به پاریس و استفاده زیاد ایشان از تعبیر جمهوری اسلامی در شعارهای مردم از تعبیر حکومت اسلامی یا حکومت عدل اسلامی و... استفاده می‌شد.
 

تصویر2: تصویری از پلاکاردهای مورد استفاده مردم در راهپیمایی‌های پیش از انقلاب با شعار: «برقرار باد حکومت عدل اسلامی»

برخی‌ می‌گویند وقتی امام به پاریس آمد، ما به ایشان یاد دادیم که الگوی مطلوب ما جمهوری اسلامی است، نه حکومت اسلامی و ایشان پذیرفتند و از آن به بعد دیگر در سخنرانی‌ها و بیانیه‌های خود از تعبیر جمهوری اسلامی استفاده کردند. برخی هم گمان می‌کنند وقتی امام به پاریس رفتند، چون تازه با دموکراسی در مهد آن آشنا شده بودند، خودشان به این نتیجه رسیدند که بهتر است عوض حکومت اسلامی از تعبیر جمهوری اسلامی استفاده کنند.

 
تصویر 3: بعد از استفاده امام از تعبیر جمهوری اسلامی در سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها، این تغییر اصطلاح در پلاکاردهای راهپیمایی‌ها نیز خود را نشان داد.

اما آیا امام در نجف هیچ بحثی از جمهوری اسلامی نکرده بودند؟! آیا فهم روحانیون مبارز و مردم از حکومت اسلامی قبل از هجرت امام به پاریس چیزی متفاوت از جمهوری اسلامی بود؟!

 

پیش از انقلاب تصور بخش قابل‌توجهی از مردم از حکومت اسلامی چیزی شبیه به سلطنت عالم عادل بود. تا پیش از هجرت امام به پاریس نیز همه‌اش در بیانیه‌ها، پلاکاردها و شعارها، سخن از حکومت اسلامی بود و اساساً اگر امام از تعبیر جمهوری اسلامی استفاده هم نکرده بودند، باز در روند حرکت انقلاب هیچ اتفاقی رخ نمی‌داد و انقلاب با شعار حکومت اسلامی پیروز می‌شد؛ اما خود امام بعد از سفر به پاریس وقتی نشانه‌های پیروزی انقلاب روشن شده بود، در سخنرانی‌های خود مکرر، سخن از جمهوری اسلامی را پیش کشیدند.

 

در همان دوره نجف الگویی که امام خمینی از حکومت اسلامی در درس‌های خود مطرح می‌کردند و شاگردان اصلی ایشان نیز در تبلیغات خود آن را توضیح می‌دادند، امری متفاوت از دموکراسی غربی و حکومت به نحو سلطنت بود، الگوی امام در عین اینکه سلطنت و استبدادی نبود و با شورا و مشارکت مردم اداره می‌شد اما دموکراسی غربی نیز نبود. در مصاحبه‌ای که روزنامه لوموند فرانسه در 4 اردیبهشت ۱۳۵۷ در نجف با امام انجام می‌دهد. خبرنگار از ایشان می‌پرسد: [برنامۀ سیاسى شما چیست‌؟ آیا مى‌خواهید که رژیم را سرنگون سازید؟ به‌جای این رژیم، چه نوع رژیمى را برقرار خواهید کرد؟] امام پاسخ می‌دهند:
«کمال مطلوب ما ایجاد یک دولت و حکومت اسلامى است؛ مع‌ذلک نخستین اشتغال حاضر ما سرنگون‌کردن این رژیم خودسر و خودکامه است. در مرحلۀ اول بایستى قدرتى به وجود آوریم که به احتیاجات اساسى مردم پاسخ دهد».

 

خبرنگار می‌پرسد: [مقصودتان از حکومت اسلامى چیست‌؟ آنچه از این تعبیر، خودبه‌خود، به ذهن مى‌آید امپراتورى عثمانى و یا عربستان سعودى است.] امام پاسخ می‌دهند:
«تنها مرجع استناد براى ما، زمان پیغمبر و زمان امام على است». (1)

 

امام شکل حکومت اسلامی در عصر نبوی و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) را نیز بر پایه جمهوری می‌دانستند. ایشان در درس فقه خود در نجف الگوی حکومت اسلامی را چنین توضیح می‌دهند:
«اسلام حکومتی را تأسیس نموده است که نه بر شیوه استبداد است که آرای یک فرد و امیال نفسانی او باشد و نه بر شیوه حکومت مشروطه و نه جمهوری که بر پایه قوانین بشری است و در آن رأی و نظر جماعتی از بشر بر همه اجتماع لازم می‌شود. بلکه حکومتی است الهام گرفته و برگرفته در تمام شئونش از قوانین الهی و هیچ یک از حاکمان حق استبداد در نظر خود را در آن ندارند بلکه جمیع آنچه در حکومت و شئون و لوازم آن است باید بر طبق قوانین الهی باشد حتی اطاعت‌کردن از مقامات حکومت. بله حاکم این حق را دارد که در موضوعات بر طبق مصالح مسلمانان یا کسانی که در تحت منطقه حکومت او هستند عمل کند و این استبداد به رأی نیست بلکه عمل بر اساس مصلحت است و نظر او مانند عملش تابع مصلحت است». (2)

 

در ادامه مصاحبه مورد اشاره از روزنامه لوموند، خبرنگار فرانسوی برای اینکه مشخص شود منظور امام از حکومت اسلامی چیزی شبیه حکومت مشروطه و مبتنی بر قانون اساسی آن زمان است یا خیر، از امام می‌پرسد: [آیا به نظر شما بازگشت به قانون اساسى ۱۹۰۶(3) یک راه‌حل معتبر است‌؟] و امام پاسخ می‌دهند:
«قوانین اساسى و متمم آن به‌شرط آنکه مورد اصلاح قرار گیرد، مى‌تواند مبناى دولت و حکومتى باشد که ما توصیه مى‌کنیم؛ این حکومت در خدمت آرمان اسلامى قرار مى‌گیرد».

 

خبرنگار که متوجه می‌شود منظور امام از اصلاح در قانون اساسی حذف سلطنت است از ایشان می‌پرسد: [آیا این قانون اساسى، رژیم سلطنتى را حفظ خواهد کرد و یا حکومت جمهورى را در مدنظر دارید؟] و امام پاسخ می‌دهند:
«رژیمى که ما برقرار خواهیم کرد به‌هیچ‌وجه رژیم سلطنتى نخواهد بود. این مطلب خارج‌ازموضوع است و مطرح نیست».(4)

 

حضرت امام 5 روز پس از این مصاحبه، در 9 اردیبهشت 1357 نیز وقتی هنوز در نجف هستند، در بخشی از پیام عمومی می‌فرمایند:
«به خواست خداوند تعالی تا برچیده‌شدن بساط ارتجاعی شاهنشاهی و برپاکردن حکومت عدالت‏گستر اسلامی دست از مبارزه برنمی‏داریم تا حکومت دموکراسی به معنی واقعی جایگزین دیکتاتوری‌ها و خونریزی‌ها شود».(5)

 

در آن زمان تبیین حکومت آتی توسط شاگردان امام نیز به همین نحو بود؛ به طور مثال در گزارش ساواک از سخنرانی آیت‌الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی در تاریخ ۲ شهریور ۱۳۵۷ یعنی قریب به یک و ماه و نیم قبل از هجرت امام به پاریس، چنین آمده است:
«عبدالکریم موسوی در مورد حکومت اسلامی سخنرانی نمود و حکومت در دست یک نفر را حکومتی استبدادی و سرمایه‌داری قلمداد و حکومت اسلامی را حکومتی دموکراسی با شوراها بیان نمود».(6)

 

استاد مطهری در یادداشت‌‌های خود در نقد مقاله یکی از منتقدین جمهوری اسلامی در 25 ددی‌ماه57 که مدعی شده بود: «مشکل هنگامى آغاز شد که برخى از طرفداران شما (امام خمینى) مسئله جمهورى اسلامى را به عنوان خواست کلیه مردم این مملکت مطرح کردند.» می‌نویسند:
«این مسئله را برخى طرف‌داران مطرح نکردند، خود ایشان مطرح کردند. روزى که ایشان درس‌هاى حکومت‏ اسلامى‏ را ایراد کردند و روزهایى که ایشان در همان سال‌ها با کمال صراحت در اعلامیه‏هاى خود نوشته‏اند ملوکیت اسلامى نیست، رژیم سلطنت یعنى حاکمیت موروثى اسلامى نیست، این مسئله مطرح شد».(7)
 


تصویر 4: تظاهرات پس از نماز عید فطر سال ۵۷

توضیح مدل حکومت توسط امام و شاگردانشان قبل و بعد از حکومت یکسان بود فقط بعد از حضور ایشان در پاریس مبارزات به اوج خود رسید و پرسش از چگونگی حکومت مطلوب ایشان در صورت پیروزی، پرشمارتر شد. بعد از حضور ایشان در پاریس فضایی پیش آمد که ایشان تفاوت‌های حکومت مطلوب مد نظرشان با حکومت سلطنتی و دموکراسی غربی را در مصاحبه‌ها و بیانیه‌های مختلف روشن‌تر بیان کنند.

 

پیش از اوج‌گیری مبارزات به علت تصور ذهنی مردم از دموکراسی یا حکومت مشروطه، امام نام هر کدام را که می‌آوردند باتوجه‌به تصویر ذهنی مردم معنا می‌شد و به همین جهت امام صرفاً بر فاکتورهای اساسی حکومت مطلوب خود تأکید می‌کردند. شهید عراقی در خاطرات خود می‌گویند:
«با حاج‌آقا (امام) هم که آن روزها صحبت می‌شد راجع به این مشروطه و مجلس و شاه و این حرف‌ها که آیا نظرتان موافق است با این نظر حکومت مشروطۀ این شکلی؟ آیا این مبارزه را که ما می‌خواهیم بکنیم، می‌خواهیم همیشه همین‌ها پابرجا باشند؟ یا می‌خواهیم تغییری پیدا بشود؟ این مبارزه برای چی است؟ اگر این شاه بیاید رفراندومش را پس بگیرد، دیگر ما کاری نداریم؟ حاج‌آقا می‌فرمودند که بعضی چیزها هست که الان نمی‌شود گفت، مثلاً می‌گفتند ما الآن نه می‌توانیم مشروطه را تأیید کنیم و نه می‌توانیم تکذیبش کنیم. چرا؟ برای خاطر اینکه اگر ما مشروطه را بیاییم الآن تأیید بکنیم گیر یک‌مشت مقدس احمق می‌افتیم، این مقدّس‌ها بیچاره‌مان می‌کنند. اگر بیاییم الآن مشروطه را تکذیبش بکنیم گیر یک‌مشت روشنفکر می‌افتیم، ما را ضد آزادی می‌دانند، ضد دموکراسی می‌دانند، می‌گویند همان خلیفه بازی را می‌خواهند دربیاورند، همان دیکتاتوری خودشان را می‌خواهند به وجود بیاورند، از این حرف‌ها می‌آیند می‌زنند. ما راجع به مشروطه و این قانون اساسی و این حرف‌ها الآن صلاحمان نیست که هیچ حرف بزنیم، بگذارید خرده‌خرده به هر مناسبتی شد آدم حرفش را می‌زند و کارش را هم می‌کند. بعد هم یک مقدار راجع به مسائل که آیا این مبارزات این شکلی اصلاً می‌تواند نتیجه داشته باشد، در یک کشوری مثل کشور ما اصلاً می‌تواند یک حرکت سیاسی نتیجه مثبت بدهد یا ندهد؟ ... ایشان می‌گفتند که این بستگی به آگاهی مردم دارد، مردم الآن آگاه نیستند، باید مردم را آگاهشان کنیم».(8)

 

6 روز پس از ورود امام به پاریس در 14 مهر 1357، ایشان در اولین مصاحبه خود با رسانه‌های خارجی در ۲۰ مهر به صورت کامل آنچه از شکل حکومت مطلوب مد نظرشان است را چنین توضیح می‌دهند:
«باید این رژیم برچیده بشود و پس از آن، با یک رفراندوم عمومى، شخصى روى کار بیاید براى حکومت موقت؛ و به آراى عمومى رجوع بشود براى تشکیل یک مجلس؛ و تمام احکامى که از مجلس بگذرد و تمام مسائلى که در مجلس بگذرد، آن مسائل مطابق با اتکاى به ملت است. و تغییر، یک تغییر طبیعى است از یک حکومت و سلطنت غیرقانونی به یک حکومت و رژیم قانونى».

 

بعدازاین توضیحات، خبرنگاری از ایشان سؤال می‌کند: [آقا ممکن است توضیح بفرمایید که مقصود از حکومت اسلامى جمهورى اسلامى چیست‌؟ و عدۀ زیادى در ایران گفتند که مى‌خواهیم برگردیم به قانون اساسى ایران؛ در این مورد ممکن است توضیحاتى لطف بفرمایید؟] و امام پاسخ می‌دهند:
«برگشت به قانون اساسى، همان برگشت به رژیم سلطنتى منحط است که امرى است کهنه شده و ارتجاعى؛ و این قابل‌برگشت نیست. و اشخاصى که مى‌گویند مى‌خواهیم برگردیم در اقلیت واقع هستند؛ و تمام ملت از سرتاسر کشور فریاد مى‌زنند که ما حکومت اسلامى مى‌خواهیم. و اما رژیم اسلامى و جمهورى اسلامى، یک رژیمى است متکى بر آراى عمومى و رفراندوم عمومى و قانون اساسى‌اش قانون اسلام و باید منطبق بر قانون اسلام باشد؛ و قانون اسلام مترقی‌ترین قوانین است، و قانون اساسى آن مقدار که مطابق با این قانون مترقى است آنها بر جاى خود باقى مى‌ماند و آن مقدار که مخالف با این است - به‌حکم خود قانون اساسى - قانونیت ندارد؛ و بسیارى موادش، موادى بوده است که با سرنیزه تحمیل شده است و آنها باید ساقط بشود».(9)

 

سؤالات مربوط به حکومت مدنظر ایشان در روزهای بعد، مکرر توسط خبرنگارها پرسیده می‌شد و همه پاسخ‌های امام بر همین الگو منطبق بود. به طور مثال در ۳ آبان ۱۳۵۷ وقتی خبرنگار فرانسوی از ایشان سؤال می‌کند: [از قرار، ترجیح شما یک جمهورى اسلامى است. از قول شما گفته‌اند که کار رژیم سلطنتى به استبداد مى‌کشد، با وجود این هستند رژیم‌های جمهورى اسلامى که از بعضى از رژیم‌های سلطنتى استبدادى‌ترند. در این باره چه نظر دارید؟] و ایشان پاسخ می‌دهند:
«دولت‌های استبدادى را که وجود دارند نمى‌توان حکومت اسلامى خواند تا شما بتوانید سلطنتى آن را با جمهورى آن مقایسه کنید. رژیم اسلامى با استبداد جمع نمى‌شود. آن رژیم‌های جمهورى هم که استبدادى هستند در اسم جمهورى هستند و در محتوا سلطنتى».(10)

 

تفاوت اصلی جمهوری اسلامی با دموکراسی غربی عدم تابعیت مطلق قوانین از آرای عمومی و حاکمیت قوانین اسلام بود. قوانینی که آزادی مردم را در چهارچوب شرع اسلام می‌پذیرفت و امام نیز با وجود جو کشور فرانسه در مطلوبیت آزادی و الگوی دموکراسی صریحاً این نگاه خود را در مصاحبه‌های مختلف توضیح دادند. ایشان در 5 آبان 1357 وقتی خبرنگار کانال یک تلویزیون فرانسه از ایشان می‌پرسد: «آیا اسلام با قوانین بدون انعطافی که دارد، می‏تواند آزادی و پیشرفت اجتماعی را ضمانت نماید؟ نمونه‏ای از آن را در کشور دیگری بدهید»:
«اولاً، اسلام قوانین اساسی‏اش انعطاف ندارد و بسیاری از قوانینش با نظرهای خاصی انعطاف دارد و می‏تواند همه انحای دموکراسی را تضمین کند. کشوری که ما می‏خواهیم، کشوری اسلامی به همه معناست و اکنون در خارج نظیرش نیست، ولی درگذشته وجود داشته است».(11)

 

ایشان در همین راستا در مصاحبه دیگری که در ۲۰ آبان دارند در پاسخ به سؤال خبرنگار که: [ماهیت حکومت جمهورى‌اى که موردنظر حضرت‌عالی است چیست‌؟ و مشخصات آن چگونه است‌؟] می‌فرمایند:
«ماهیت جمهورى اسلامى این است که با شرایطى که اسلام براى حکومت قرار داده است، با اتکا به آراى عمومى ملت، حکومت تشکیل شده و مجرى احکام اسلام باشد».(12)

 

ایشان در مصاحبه دیگری در 13 آذر 1357 با رادیو «بی. بی. سی» در پاسخ به این سؤال که «درصورتی‌که حضرت آیت‌الله در سرنگونی شاه موفق شوند، چه نوع حکومتی را جانشین خواهند کرد؟» می‌گویند:
«یک حکومت جمهوری اسلامی. اما جمهوری است برای اینکه به آرای اکثریت مردم متکی است. و اما اسلامی، برای اینکه قانون اساسی‏اش عبارت است از قانون اسلام. اسلام در همه ابعاد قانون دارد و به همین جهت احتیاج به قوانین دیگری نداریم. و قانون اساسی فعلی را تصفیه می‏کنیم، یعنی نظر می‏کنیم، هر مقدارش موافق با قانون اسلام است، آن را حفظ می‏کنیم و هر مقدارش که مخالف با قانون اسلام است، آن را حذف خواهیم کرد».(13)

 

علاوه بر توضیحات مفصل امام در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های مختلف، شاگردان ایشان نیز قبل و بعد از پیروزی انقلاب و پیش از همه‌پرسی جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی معنای جمهوری اسلامی را مکرر در مصاحبه‌های تلویزیونی برای مردم توضیح دادند.(14) به‌عنوان گزیده‌ای از توضیحات شهید بهشتی در یکی از این مصاحبه‌ها که دو هفته پیش از همه‌پرسی جمهوری اسلامی (۱۲ فروردین) به شرح زیر است:
«نوع حکومت در جامعه‌هاى بزرگ بشرى، یا حکومت فردى است که یک فرد به اتکای زور و قدرت، در زیر برق سرنیزه، با استفاده از لولۀ تفنگ، از تانک و زره‌پوش، زمامداری‌اش را بر مردم تحمیل مى‌کند و یک‌تنه مبدأ و منشأ قدرت، تصمیم‌گیرى، قانون، و اجراى قانون مى‌شود که در اصطلاح اروپایى به این مى‌گوییم «مُنارشى» و در ترجمۀ آن در زبان فارسى مى‌توانیم بگوییم «پادشاهى» که وقتى خیلى گُنده‌ترش کردند، شد «شاهنشاهى»، و در اصطلاح عربى، به آن «سلطنت» مى‌گوییم. البته سلطنت مى‌تواند سلطنت مطلق باشد و مى‌تواند سلطنت مشروطه باشد؛ ولى به‌هرحال در نظام سلطنتى، در رژیم سلطنتى، یک مطلب هست و آن این است که یک فردْ زمامدار یک جامعه شده و این سِمَت زمامداری را به اتکای قدرت، زور، یا وراثت یک صاحب قدرت و زورمند دیگر به دست آورده است.

 

نوع دیگرى از حکومت عبارت است از حکومت یک گروه از زبده‌ها، افراد برجسته، قشر برجسته و ممتاز بر یک جامعه که زمامداری را به سبب داشتن امتیازات خاص به دست آورده‌اند. از میان انواع مختلف این نوع حکومت، دو نوعش خیلى معروف است: یکى حکومت گروه برگزیدگان و اشراف و کسانى که از نظر روحى، از نظر فکرى، از نظر بلنداندیشى و مَلَکات مختلف انسانى ویژگى‌ها و امتیازاتى دارند که از آن در اصطلاح اروپایى به «آریستوکراسى» یاد مى‌شود و در ترجمه‌اش در زبان ما، حکومت برگزیدگان آمده است.

 

قسمى دیگر آن است که گروهى به سبب داشتن ثروت و دستیابی به سرمایه و زر توانسته‌اند به قدرت برسند و زمامدار بشوند. طبقه و قشر ثروتمندان به اتکای داشتن قدرت اقتصادى که از آن به «الیگارشى» تعبیر مى‌شود و ما معادل معروف فارسى هنوز برایش نداریم و باز مى‌توانیم بگوییم «حکومت ثروتمندان». در اینجا باز یک گروه حکومت مى‌کند بر مردم و حکومتش را با امتیازى توجیه مى‌کند که از نظر فکرى، از نظر نوع تربیت، از نظر اخلاق و ملکات، یا از نظر قدرت اقتصادى به دست آورده است؛ حکومت اقلیتى ممتاز بر اکثریت. این هم نوع دوم.

 

نوع سوم حکومتى است که نه در پرتو سرنیزه و برق سرنیزه و لولۀ تفنگ و تانک و زره‌پوش و قدرت و زور است و نه به دلیل داشتن امتیازات خاص یا ثروت؛ بلکه زمامدار، سِمَت و منصب و قدرتش را از حمایت عامۀ مردم مى‌گیرد. از تودۀ مردم، از خلق، از ناس، از عامه، از آنها مى‌گیرد قدرت خودش را و سِمَت خودش را. آنها هستند که او را به این سِمَت بر مى‌گزینند یا مى‌پذیرند. از این نوع حکومت در یونان باستان به «رِپوبلیکا» یاد مى‌شد. حکومت برگرفته از عامه که از آن با نام «دموکراسى»، حکومت دِمو، حکومت توده، حکومت ملت، و حکومت عامه یاد مى‌شد. به‌طوری‌که رِپوبلیکا عملاً باید با دموکراسى همراه و همگام باشد.

 

در زمانى که کتاب‌ها و معارف یونانى به زبان عربى ترجمه مى‌شد، مترجمین عرب واژۀ «جمهوریّت» را براى معادل عربى رِپوبلیکا انتخاب کردند. ... وقتى مى‌گوییم جمهورِ ناس، یعنى قسمت عمدۀ مردم، و به‌طورکلی جمهور یعنى قسمت عمدۀ هر چیز. ... حکومت جمهورى یعنى حکومتى که زمامدارش از طریق اکثریت مردم و قسمت عمدۀ مردم بر سر کار مى‌آید... رابطۀ بین جمهورى و آن مفهومى را که ما در این توضیح مى‌خواهیم براى جمهورى اسلامى بیان کنیم،به‌خوبی دریافتید ... در میان انواع حکومت که گفتیم، گاهى از یک نوع حکومت دیگر هم یاد مى‌شود: حکومت «تئوکراسى»، حکومت الهى ... ببینیم آیا از میان این چند نوعى که برشمردیم، ...، کدام‌یک از این‌ها با مبانى اسلام در زمینۀ حکومت سازگارتر است‌؟ از میان این چند نوعى که یاد کردیم، نوع جمهورى و حکومت جمهورى با مبانى اسلام در زمینۀ زمامداری سازگارتر است.

 

حکومت در یک جامعۀ اسلامى، وقتى در زمان پیغمبر اکرم (ص) مطرح مى‌شود، یک‌وقت است در عصر ائمۀ شیعه (س) و زمان حضور آن‌ها مطرح مى‌شود، و یک‌وقت است در این عصر، یعنى در زمانى که ما هستیم، مطرح مى‌شود. بحثى که مى‌خواهم بکنم ... مربوط است به امروز ما. ... آنچه مهم است این است که امروز ما چه نوع حکومتى داشته باشیم‌؟

 

بر طبق مبانى اسلامى، در عصر ما حکومت، زمامدار، حاکم صرفاً باید سِمَت و قدرت خویش را از آرای مردم بگیرد. کسى حق دارد زمامدار مردم باشد که برگزیدۀ مردم یا لااقل پذیرفتۀ مردم و مورد حمایت مردم باشد. هیچ‌کس حق ندارد بر طبق مبانى اسلام که ولایت، قدرت، زمامداری خودش را بر مردم تحمیل کند؛ بر خلاف رضایت آنها و بر خلاف پذیرش و حمایت آنها و بر خلاف انتخاب آنها. چرا؟ براى این‌که اگر کسى آمد بر خلاف رأى مردم، بر خلاف انتخاب و پذیرش و خواست مردم، به آن‌ها گفت من آقابالاسر شما هستم، من حاکم بر شما هستم، مى‌خواهید بخواهید، مى‌خواهید نخواهید، این آدم یک آدمى است که با زور و با تحمیل و از روى انگیزۀ تفوق‌طلبى آمده است سِمَتى را براى خودش ادعا کرده و تفوق‌طلبى و امتیاز طلبی و برترى‌طلبى در منطق قرآن و بر طبق اندیشۀ اسلامى و ایدئولوژى اسلامى مردود، مطرود، و مایۀ فساد و مایۀ تیره‌بختى در دنیا و آخرت است.

 

مى‌بینیم که قرآن در آیات مختلف از مستکبرین، از آنها که خودشان را بزرگ مى‌شمرند، بزرگى‌شان را بر دیگران تحمیل مى‌کنند، به زشتى یاد مى‌کند و استکبار و بزرگى‌جویى و بزرگى‌طلبى و بزرگى‌فروشى را عامل انحراف مى‌داند. ...
حالا که باید در جامعۀ ما براین‌اساس حکومتى سر کار آید، این حکومت باید شکلى داشته باشد که در آن شکل عامل تحمیل، عامل این‌که این سمت را من بر شما تحمیل مى‌کنم، وجود نداشته باشد. این شکل بر طبق تعریف‌هایى که ما از انواع سه‌گانۀ حکومت کردیم، چه شکلى مى‌تواند باشد؟ جمهورى؛ بنابراین، یک‌پایه از جمهورى اسلامى این است: جمهورى اسلامى نوع حکومتى است که با پذیرش و انتخاب آزادانۀ اکثریت ملت به قدرت مى‌رسد. این یکى از اساسى‌ترین پایه‌هاى جمهورى اسلامى است... خوب هر حکومتى که بر اساس رأى آزاد مردم سر کار بیاید، مى‌تواند جمهورى اسلامى باشد؟ نه. این شرط لازم است ولى شرط کافى نیست. یک شرط دوم هم دارد و آن این است که وقتى اکثریت مردم یک کشور مسلمان‌اند، این مسلمان‌ها اگر فردى یا گروهى را با رأى آزاد براى زمامداری انتخاب کردند، خودبه‌خود از این زمامدار مى‌خواهند که این حکومت، این نظام، این رژیم خودش را در ادارۀ مملکت نسبت به مقررات و تعالیم اسلامى ملتزم و متعهد بداند. متعهد باشد که جامعه و کشور را بر مبناى تعالیم سعادت‌بخش اسلام اداره کند».(15)

 

پس از مشخص‌شدن معنای جمهوری در عین لزوم اسلامی بودن ساختار جامعه و تصویب با آراء حداکثری شکل جمهوری اسلامی، بحث‌های نحوه عملی‌کردن این ساختار به‌عنوان پرسش اصلی مطرح شد. امام با اینکه مباحث ولایت‌فقیه و شکل اجرایی ساختار حکومت را نیز از سال‌ها قبل در مباحث علمی مطرح کرده بودند اما تصویب و طراحی شکل اجرایی ساختار حکومت برای حفظ توأمان جمهوریت و اسلامیت آن را آزادانه به مجلس خبرگان قانون اساسی سپردند و اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی نیز بدون هیچ فیلتری با رأی مستقیم مردم انتخاب شدند و پس از بحث‌های مفصل در این مجلس خبرگان قانون اساسی نسخه قانون اساسی  با اصول مختلفی همچون تفکیک قوا به قوه مجریه، مقننه و قضائیه، جایگاه قانونی ولی‌فقیه و نحوه انتخاب او و اختیارات او توسط منتخبین مستقیم مردم به تصویب رسید و به آرای عمومی گذاشته شد.

 

پی‌نوشت:
1) صحیفه امام؛ ج‏3؛ ص372.
2) الإسلام أسّس حکومة لا على‏ نهج الاستبداد المحکم فیه رأی الفرد و میوله النفسانیة فی المجتمع، و لا على‏ نهج المشروطة أو الجمهوریة المؤسّسة على القوانین البشریة، التی تفرض تحکیم آراء جماعة من البشر على المجتمع. بل حکومة تستوحی و تستمدّ فی جمیع مجالاتها من القانون الإلهی، و لیس لأحد من الولاة الاستبداد برأیه، بل جمیع ما یجری فی الحکومة و شؤونها و لوازمها لا بدّ و أن یکون على‏ طبق القانون الإلهی، حتّى الإطاعة لولاة الأمر. نعم، للوالی أن یعمل فی الموضوعات على‏ طبق الصلاح للمسلمین، أو لأهل حوزته، و لیس ذلک استبداداً بالرأی، بل هو على‏ طبق الصلاح، فرأیه تبع للصلاح کعمله. کتاب البیع، ج‏2، صص: 619 – 620.
3) قانون اساسى مشروطه (۱۲۸۵ ه‍. ش ۱۳۲۴ ه‍. ق).
4) صحیفه امام؛ ج‏3؛ ص 373.
5) صحیفه امام، ج‏3، صص: 378 – 379.
6) سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ج 8، ص ۳۳۵.
7) مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج ‏24، ص  315.
8) ناگفته‌ها‌ (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی پاریس پاییز ۱۳۵۷-۱۹۷۸)؛ چاپ اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۰ش، ص 167.
9) صحیفه امام، ج ۳، ص ۵۲۴.
10) همان ص ۱۴۷.
11) صحیفه امام؛ ج‏4؛ ص172.
12) همان ص ۴۴۴.
13) صحیفه امام؛ ج‏5؛ ص170.
14) به طور مثال ر.ب: مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏ 24، صص 330 – ۳۳۵.
15) بهشتی سید محمد. 1392. مبانی نظری قانون اساسی. تهران - ایران: روزنه، صص 13 – 23.

لینک مطلب از سایت پژوهشکده باقرالعلوم

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

خانمم شاغل بود و درآمدی از این راه داشتیم، اقساط و هزینه‌ها با درآمد خودم و خانمم تنظیم بود، البته به خانمم می‌گفتم: اگر میری سر کار برای پول نرو،‌ پول را خدا می‌رساند و روزی ما با خداست، هر وقت هم خواستی دیگه نرو سر کار.

از یک مقطع به بعد به خاطر فرزندی که در راه داشتیم، خانواده ما دیگه سر کار نرفتند و درآمد مربوط به ایشون قطع شد. چندتایی چک داشتم و کلی قسط و هزینه‌های بیمارستان و...

گفتم خدایا گزینه‌ای برای تامین این هزینه‌ها ندارم ولی می‌دونم خرج ما با تو هست، صاحب ما امام زمان (عج) هست و حواسش هست به مخارجمون، ما باید به وظایف طلبگی خودمون عمل کنیم.

ماه اول یکی از رفقا گفت فلان‌جا و فلان‌جا یک وامی می‌دهند، پیگیری کردم و دوتا وام گرفتم و هزینه‌های اون ماه گذشت، برای ماه دوم باز هزینه‌ها زیاد بود و گزینه‌‌ای نداشتم.

یکی از اقواممان بعد از قریب به ۲۰ سال صاحب فرزندی شد و دایی و خاله و... او از خوشحالی به اطرافیان بابت این خبر صله‌های خوبی می‌دادند، چند روز بعد از این قضیه ولادت امام جواد(علیه السلام) بود، خداوند امام جواد را بعد از سال‌ها به امام رضا(علیه السلام) روزی کرد، رفتم حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و گفتم فلانی الحمد لله صاحب فرزند شده است و اطرافیانش اینطور صله داده‌اند، حالا شما که از همه پول‌دارتر هستید، فرزند برادرتان هم که مبارک‌ترین مولود است، منم که این هزینه‌ها را دارم و دانه دانه گفتم، حداقل صله‌ای که محبت کنید به من بدهید خرج این هزینه‌ها است. وام هم نمی‌خواهم، بلاعوض باشد، ماه قبل وام گرفته‌ام ظرفیت وامم پر است.😄

داشتم به ایام هزینه‌ها نزدیک می‌شدم که یکی از رفقای قدیمی را دیدم که هم خیلی مومن بود هم وضع مالی خوبی داشت، کمی ذهنم درگیر شد که الحمد لله او عافیت دنیا و آخرت را دارد نکند ما در این مسیر طلبگی که خیلی سخت‌تر است خسر الدنیا و الآخره شویم، با اینکه جواب دادم به لطف و هدایت خدا ان شاء الله، خسران زده نمی‌شویم و تا حالا که خوب بوده است، از این به بعد هم خدا با عافیت دنیا ما را جلو می‌برد و آخرت هم بهترش را می‌دهد ولی با وجود این حرف‌ها فردای همان روز صبح حرم نشسته بودم تا دوستانم برای بحث بیایند. یک پیرمردی نشسته بود کنارم شروع کرد ربع ساعتی نصیحتم کردن:

«بابا جان چشمت ماشین و خانه این و آن را نگیرد، مگر کی خدا روزی شما را نرسانده است، به والله ما هرچه می‌کشیم از خودمان است،‌ خدا که کم نمی‌گذارد، کافرش را هم روزی می‌دهد، ما استحقاق نداریم ولی او کریم است...» کلی دلم قرص شد.

 

تا روز زایمان خانمم فقط بخشی از هزینه‌ها را داشتم اما به صورت پیش بینی نشده‌ای، هزینه‌ها کلی کاهش پیدا کرد، پزشک قرار بود ۱۰ میلیون بگیرد، ۶.۵ گرفت، هزینه بیمارستان خیلی کم‌تر از چیزی که فکر می‌کردم شد و... یک ربع سکه از قبل گذاشته بودم برای فروش، همان روزها به بالاترین قیمت خود رسید و فروختم بعدش کلی ارزان شد، کتابم به عنوان کتاب سال حوزه برگزیده شد و یک هدیه از آنجا آمد، پدرم هم با اینکه معتقد است بچه باید در سختی و کار بیافتد و خودش مشکلاتش را حل کند تا بزرگ شود، خواب خوبی از بچه‌هایم را دیده بودند و دلشان کشیده بود مبلغ خوبی کمک کنند😍، الحمد لله، یک طلبی هم داشتم یک دفعه بدون اینکه بگوییم طرف پول را واریز کرد و خلاصه هرچه هزینه فکر می‌کردم لازم باشد همه را دادم و باز هم زیاد آمد و روی هیچ کدام از این هزینه‌ها هم حساب نکرده بودم.

خدا می‌رساند، از آنجا که فکرش را نمی‌کنی هم می‌رساند، از وقتی خانمم سر کار نرفت یک سری تدریس و تبلیغ‌هایی که بابتش حق‌الزحمه‌هایی می‌دادند هم جور شد و قبلش اینجوری نبود و خلاصه اوضاع زندگی ما هیچ فرقی نکرد.

روزی که برای سر کار رفتن خانمم با یکی از اساتیدم مشورت کردم، گفت: اگر خانمت دوست دارد کار کند مانعش نشو ولی بدان:

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد.

گفت بر سر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

تسخیر لانه جاسوسی توطئه قبل از اشغال

یادداشت | حمیدرضا باقری

آمریکایی‌ها به‌عنوان مهم‌ترین متحد پهلوی و ابرقدرت آن زمان، بیشترین تعداد کنسول‌گری و نیروهای خارجی  را در ایران داشتند، سفارت این کشور در تهران نیز در کنار همه کارهای رسمی‌اش مثل معمول سفارت‌خانه‌ها یکی از مأموریت‌هایش جاسوسی برای کشورش بود. ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، در مورد فعالیت‌های سفارت آمریکا در ایران می‌گوید:
«فعالیت سفارت آمریکا در تهران وسیع و دامنه‌دار بود. تعداد کارکنان سفارت به اضافه‌ی مأمورانی که در قسمت نظامی کار می‌کردند، بالغ بر دو هزار نفر می‌شدند که با اعضای خانواده‌هایشان به پنج هزار نفر می‌رسیدند. تعداد ایرانیان وابسته به سفارت هم دو هزار نفر می‌شدند و نظارت مستمر بر فعالیت همه‌ی آنها دشوار بود. فعالیت این پرسنل وسیع، رشته‌های متنوع و گوناگونی را در بر می‌گرفت که البته درباره‌ی دو کشور آمریکا و ایران با روابط گسترده‌ای که در آن زمان داشتند امری طبیعی بود... ما فعالیت‌هایی در زمینه‌های سیاسی و اقتصادی و کنسولی و اطلاعاتی و اداری داشتیم. علاوه بر همه‌ی اینها، تعداد زیادی مأموران جاسوسی هم که بیشتر با ایرانی‌ها در ارتباط بودند کار می‌کردند».(1)

اما مشکل اصلی سفارت آمریکا «لانه جاسوسی» بودنش نبود، چراکه اقدام به جاسوسی اگرچه غیرقانونی بود اما معمول سفارت‌خانه‌ها به این اقدام غیرقانونی مبتلا بوده و هستند بلکه مشکل اصلی سفارت آمریکا «لانه توطئه» بودنش علیه انقلاب بود.


اگرچه توطئه‌های آمریکا علیه انقلاب بعد از تسخیر سفارت این‌ کشور و افزایش تقابل مستقیم دو کشور، در قضایایی چون حمله طبس، کودتای نوژه، آغاز جنگ عراق علیه ایران آشکارتر شد اما پیش از آن نیز آمریکا در قالب‌های مختلفی به توطئه‌گری علیه انقلاب می‌پرداخت؛ اقداماتی از قبیل: تحریک گسل‌های قومی، حفظ و کمک‌رسانی به شبکه‌های ضدانقلاب برای ضربه زدن به انقلاب، ارتباط‌گیری با شخصیت‌های موثر انقلاب برای ایجاد انحراف در مسیر انقلاب و...
یکی از پروژه‌های آمریکا در ابتدای انقلاب درگیر کردن هم‌زمان کشور به آشوب‌های قومی در مناطق مختلف، کرد و ترک و عرب و بلوچ و ترکمن بود، در همین راستاد در یکی از اسناد لانه جاسوسی آمده است:
«به عقیده وابسته نظامی هیچ گروهی از ایرانیان در حال حاضر قادر به سرنگونی رژیم استقرار یافته خمینی نیست.(2) ... در حال حاضر هیچ گروهی از ایرانیان به تنهایی به اندازه کافی متشکل، مسلح و دوره دیده نیست که قادر به براندازی رژیم استقرار یافته خمینی باشد. ... اگر، چنانچه نفرات کافی از طبقه بی‌بضاعت‌تر و محافظه‌کار مذهبی ایران به اندازه کافی از خمینی و عدم توانایی او در برآوردن انتظارات رو به تزاید آنها که در انقلاب اول پرورده شده است، مأیوس و ناراحت بشوند و اگر این گروه در یک سازمان قدرتمند که، در مقابل حکومت مشوش و رو به سقوط خمینی وضع دیگری را ارائه دهد، آنگاه ما شاهد یک انقلاب پس زننده و یا حداقل، بر سر کار آمدن یک حکومت جدید (غیرخمینی) خواهیم بود. ... اگر کردها، آذربایجانی‌ها، اعراب و سایر گروه‌های قومی تلاش‌های خود را هماهنگ کنند ( اغتشاش همزمان) و در جهت مشترک سرنگونی دولت کنونی با یکدیگر همکاری و از یکدیگر حمایت کنند، به عقیده ما آنها امکان موفقیت دارند، اما در حال حاضر به نظر نمی‌رسد که تمام این گروهها دست به تلاش برای این کار بزنند یا حتی تمایل برای پیوستن تلاش‌هایشان به یکدیگر داشته باشند».(3)


سناریو دوم آمریکایی‌ها برای توطئه علیه انقلاب برهم زدن فضای مدارس و دانشگاه‌ها بود. یکی از اعضای سفارت به نام جان گریوز در نامه‌ای به رؤسای خود در واشنگتن برای تضعیف وحدت ملی و هرج و مرج در کشور و سقوط حکومت ایران پیشنهادی می‌دهد:
«من حداقل دو سناریو و برنامه را که می‌تواند به هرج و مرج در کشور و سقوط تدریجی بینجامد، در نظر دارم:
یکی نیروهای تمرکز یافته که بر اثر نارضایتی های منطقه‌ای و قومی تحریک شده باشند ...
دو نفاق در مدارس بین محصلین و بین کادرهای مدارس و یا هر دو که منجر به بسته شدن مدارس یا محیط خشونت‌های افراطی که باعث نارضایتی عمومی و همچنین به شیوه قبل از انقلاب چهلم‌هایی بعد از چهلم گرفته شود. شیوه‌ای که نقش بزرگی در سقوط شاه داشت».(4)


البته ایجاد آشوب و درگیر شدن ایران در جنگ‌های داخلی صرفا برای تضعیف موقعیت رهبری انقلاب بود و آمریکا بنا نداشت این گزینه را به عنوان راهبرد اصلی خود پیش بگیرد. چراکه این راهبرد خطراتی برای منافع آمریکا یا همپیمان آمریکا داشت. یکی از این خطرات متمایل شدن ایران به سمت شوروی و تقویت نوفذ چپ‌ها در ایران بود. در همین راستا در یکی از اسناد سفارت آمریکا در تاریخ سند ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸ آمده است:
«اگر دولت تهران در اعمال کنترل در مناطق دور افتاده ایران شکست بخورد و یا اینکه کشور به دامن یک جنگ داخلی و یا هرج و مرج سقوط کند، احتمالاً شوروی‌ها مایل به ارابه نوعی کمک مخفیانه خواهند بود. معهذا این کار را صرفا به خاطر افزایش نفوذشان در ایران به عنوان یک کل، نه به عنوان ایجاد یک کردستان مستقل انجام خواهند داد».(5)


خطر دیگر برهم خوردن ثبات در دیگر کشورهای همسایه ایران و هم‌پیمان با آمریکا بود. آمریکا بنا داشت کمربند محاصره شوروی‌ها شکسته نشود و به همین جهت برخی گزینه‌های خودمختاری اقوام در ایران برای آنها چندان هم مطلوب نبود و فقط در حد تضعیف حکومت مرکزی از استقلال‌خواهی آنان حمایت می‌شد. به طور مثال در یکی از اسناد سفارت آمریکا به تاریخ 19 شهریور 1358، آمده است:
«عدم موفقیت خمینی در تحکیم قدرت به دنبال انقلاب موفقیت‌آمیز خود و شیوع جنگ داخلی در استان‌های کردنشین موجبات نگرانی سیاسی ترکها را فراهم آورده است. این تصور که رژیم ضعیف ایران ممکن است مجبور شود به کردهای ایران مقداری خودمختاری بدهد و یا یک دولت کرد مستقل ممکن است ظهور نماید، موجبات نگرانی عمیق را فراهم آورده است».(6)


راهبرد اصلی آمریکایی‌ها ایجاد انحراف در مسیر پیش‌رفت انقلاب به نفع خودشان با تقویت گروه‌های متمایل به غرب و مخالف روحانیت بود. در این ارتباط، در یکی دیگر از اسناد لانه جاسوسی می‌خوانیم:
«اگر هر گروه میانه‌رو و متمایل به غرب به مبارزه علیه ملاها برخیزد در مورد او به عنوان یک گروه  مترقی، با علاقه تمام فعالیت خواهیم کرد».(7)


پرژه‌ اصلی آمریکایی‌ها نیاز به زمان‌ بیشتری داشت، این راهبرد خطرش برای انقلاب از آشوب‌های موقت و امنیتی به مراتب بیشتر بود و عملا نیز در سال‌های بعد با وجود اتفاقات مختلف پیشرفت نسبی خوبی داشت. بهترین گزینه برای آمریکایی‌ها استفاده از وضعیت موجود به نفع خودشان بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند که:
«در این موقع حساس هیچ دولتی قادر نیست که حکومت ایران را سرنگون کند. پس باید از در مسالمت‌آمیز با ایران درآمد و به گسترش کارهای عملی کمک نمود. از جمله جلب عناصری در ارتش و گروههای میانه رو مذهبی که در آینده نقش خاصی خواهند داشت».(8)


در این راستا تقویت نیروهای ملی‌گرا و ملی‌مذهبی و نفوذ بیشتر آنها در حاکمیت بهترین گزینه برای آمریکایی‌ها به حساب می‌‌آمد. سفارت آمریکا در آن زمان مدعی بود:
«ما می‌خواهیم برای ایرانی کار کنیم که میانه‌رو باشد و ناسیونالیست‌های مخالف مذهب، تسلط بیشتری در اداره مملکت داشته باشند در ضمن تا قبل از استقرار دولت جدید، ما می‌توانیم طریق نفوذ در ایران را امتحان کنیم. بایستی یک موقعیت توأم با اطمینان و احترام در ایران رواج دهیم، ما معتقدیم که بایستی حالا شروع به رفع مسایل دو طرف بکنیم و پیشنهادهای زیر را ارائه می‌دهیم: فرستادن سفیری به ایران بازرگان و همکارانش امیدوارند ما بدون معطلی یک فرد غمخوار و دلسوز به انقلاب ایران را انتخاب کنیم».(9)


آمریکا در این راستا آغوش خود را برای دولت موقت باز نمود. این روابط در ابتدا با تبادلات طرفینی پیام‌های تبریک روز ملی آمریکا و عید قربان و... آغاز شد و به مذاکره برای قراردهای اقتصادی و انعقاد برخی قراردادها منتهی شد.
«دولت آمریکا روابط تازه‌ای را بر اساس ضوابط دولت موقت برقرار کرده که مثل گذشته استوار و محکم، نیست ولی دوستانه و همکاری‌طلبانه است؛ مادامی که دولت موقت به اهمیت روابط با آمریکا پی‌برده است. با توجه به احتیاج ایران به قطعات یدکی و احتیاط سوءظن ایران در ایران در مورد سپرده‌های فروشهای نظامی آمریکا ما باید مسئولانه عمل کرده و بازرگان را قدرت بدهیم و مطمئن باشیم که در آینده در ارتش دوستانی خواهیم داشت که می‌توانند معضلات سیاسی مملکت را راهگشا باشند».(10)


سیاست ایجاد انحراف در انقلاب با تقویت نیروهای متمایل به غرب و مخالف با رهبری روحانیت منحصر در همکاری با جبهه ملی و نهضت آزادی نیز نبود بلکه شخصیت‌های مختلفی مورد مطالعه قرار گرفته و با آن‌هایی که قابلیت داشتند ارتباط برقرار می‌شد. به عنوان نمونه یکی از این افراد بنی‌صدر بود. در اسناد لانه جاسوسی وی با اسم رمز SD LURE خطاب شده است. در سندی که به بررسی نقاط مثبت و منفی شخصیت بنی صدر – از دید جاسوس سیا – پرداخته شده  چنین آمده است:
«چون او یک توطئه‌گر کهنه کار است، اگر احساس کند که رژیم از اهداف او دور می‌شود، یا اینکه به نفع خودش خواهد بود، ممکن است در آینده برای توطئه علیه رژیم مانعی سر راه خود نبیند. اگرچه او به خمینی احترام می‌گذارد، اما او را مصون از خطا نمی‌داند ... او جاه‌طلبی سیاسی دارد. افشا شدن روابط مخفیانه‌اش با ما احتمالا به زندگی حرفه‌ای سیاسی فرد مزبور خاتمه خواهد داد».(11)


فلذا از زمان حضور بنی‌صدر در پاریس با وی ارتباط‌هایی گرفته می‌شود و سپس وی با عنوان مشاوره اقتصادی جذب همکاری با سفارت آمریکا می‌شود. افراد دیگری که به ترتیب اهمیت و نقش آنها سفارت آمریکا برای پیش برد اهدافش با آنها ارتباط برقرار کرد، عبارت‌بودند از: آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری (مرجع تقلید)، امیرعباس انتظام (سخنگوی دولت موقت)، کریم سنجابی (از رهبران جبهه ملی و وزیر خارجه دولت موقت)، رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای (عضو خبرگان قانون اساسی و استاندار آذربایجان شرقی در دولت موقت و رئیس حزب خلق مسلمان)، میناچی‌، ناصر (وزیر ارشاد ملی‌ در دولت‌ موقت‌)، علی‌اصغر حاج سید جوادی (نویسنده)،  حسن‌نزیه‌، (مدیر عامل‌ شرکت‌ نفت‌ دردولت‌ موقت‌) و...

 

پی‌نوشت:
1) سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران (خاطرات سولیوان – آخرین سفیر آمریکا در ایران)، ص ۵۸ – ۵۹.
2) سند ش ۲۲ تاریخ ۶ اوت ۱۹۷۹ (۱۵/۵/۱۳۵۸) اسناد لانه جاسوسی آمریکا ج 3  ص 785.
3) سند ش ۲۲ تاریخ ۶ اوت ۱۹۷۹ (۱۵/۵/۱۳۵۸) اسناد لانه جاسوسی آمریکا ج 3  ص 78۷.
4) اسناد لانه جاسوسی، ج 1 ، ص ۷۲.
5) همان، ج ۳، ص ۷۸۳.
6) همان، ج ۵، ص ۱۵۵.
7) اسناد لانه جاسوسی، ج 1 – 6، ص 187.
8) اسناد لانه جاسوسی، ص 180.
9) اسناد لانه جاسوسی، ج ۱، ص ۶۷.
10) اسناد لانه جاسوسی، ج ۱، ص ۶۶.
11) اسناد لانه جاسوسی، ج 9، ص 43 و 44.

لینک مطلب از سایت پژوهشکده باقرالعلوم

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وارثان انبیاء

شما چه هویتی دارید؟! طلبه بودن یعنی چه؟! آیا طلبه فقط یعنی کسی که ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول و... را می‌خواند تا دین را بفهمد؟! کسی که برای مردم منبر برود و دین را درس بدهد و تبلیغ کند و بس؟! شأن شما فقط بیان دین و احکامش است یا باید به دنبال تحقق و عملی شدن دین هم بروید؟! مسؤلیت من و شمای طلبه دقیقا چیست؟!

برای اینکه بفهمیم ما چه کاره هستیم، ببینیم این دینی که مبلغ آن هستیم چه وظیفه‌ای برای ما مشخص کرده است؟!

 

إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاح‏ و على بن إبراهیمَ‌، عن ابیه، عن حمّاد بن عیسى، عَن القَداحِ (عبد اللّٰه بن میمون) عَنْ أبى عبدِ اللّٰه (ع) قالَ‌: قالَ رَسُولُ اللّٰهِ (ص): مَنْ سَلَکَ طَریقاً یَطْلُبُ فیهِ عِلْماً، سَلَکَ اللّٰهُ بِهِ طَرِیقاً إلَى الْجَنَّهِ وَ إنَّ الْمَلائِکَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلم رِضًا بِهِ‌. وَ إنَّهُ یَستَغْفِرُ لِطالبِ الْعِلْم مَنْ فِی السَّماءِ وَ مَنْ فِی الْأرْضِ حَتَّى الْحُوت فِی الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِم عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سایرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ و إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ‌. إِنَّ الْانْبِیاءِ لَمْ یُوَرِّثُوا دیناراً وَ لا دِرهَماً وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ‌، أخَذَ بِحَظٍّ وٰافِرٍ»[1]

به سند صحیح از امام صادقg از نبی مکرم اسلامJ روایت است: رسول خداJ فرمود: کسى که در راهى رود که در آن دانشى جوید خدا او را براهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بال‌های خویش براه دانشجو فرو نهند و اهل زمین و آسمان تا برسد به ماهیان دریا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان دیگر و علما وارث پیامبرانند زیرا پیمبران پول طلا و نقره به ارث نگذارند بلکه دانش بجاى گذارند، هر که از دانش ایشان برگیرد بهره فراوانى گرفته است.

مطلق علما یا فقط اهل‌بیت طهارت

منظور از این عالمان که در روایت به‌عنوان وارثان انبیا معرفی کرده است، کیست؟ برخی مدعی هستند که منظور فقط اهل‌بیت طهارت هستند. در احادیث مختلفی نیز اهل‌بیت خود را با عنوان عالم توصیف می‌کنند و مصداق اتم این وصف نیز اهل‌بیت (علیهم‌السلام) هستند؛ اما وصف عالم در این حدیث و احادیث مربوط به علما اختصاص به حضرات ندارد و یک وصف عام برای مطلق عالمان دین است. مثلاً در روایت است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لَا تَکُونُوا علما جَبَّارِینَ فَیَذْهَبَ بَاطِلُکُمْ بِحَقِّکُمْ»[2] اینکه به شما می‌گویند عالم شوید یعنی اختصاصی به اهل بیت ندارد و یا مثلا اینکه عالم جبارین نشوید نشان می‌دهد که منظور علمای غیر معصوم است.

هر علمی یا علوم انبیاء

اشکال بعدی که ممکن است به ذهن بیاید اینکه منظور از آن عالمی که وارث انبیاء هستند، علمای همه علوم هستند مثلاً فیزیک، شیمی، نجوم، ادبیات و... یا یک علوم خاص؟! جواب این است که از باب تناسب حکم و موضوع در این روایات هر علمی مراد نیست بلکه علوم انبیاء که معارف دین و احکام باشد مراد است. آن علمایی که علوم انبیاء را به ارث می‌برند، وارث انبیاء هستند، البته ممکن است در برخی علوم شک شود که اینها از علوم انبیاء است یا خیر ولی مسلما مهم‌ترین علم و میراث انبیاء علم به معارف و احکام دین است و منظور از عالم در اینجا عالم به علوم دین و معارف و احکام مربوط به آن است.

دقت شود نمی‌گوییم برخی روایات مربوط به علم مثل «اطلبوا العلم ولو بالصّین‏» یا «العلم سلطان‏» هم مراد علم انبیاء است بلکه آنجا به تناسب قرائن مطلق علوم مفید منظور است.

 

هر عالمی یا عالم عامل و متقی

حال که مشخص شد عالمان دین وارث انبیاء هستند برای دفع دخل مقدر خوب است این هم گفته شود که منظور مطلق علما نیست، باز از باب تناسب حکم و موضوع، منظور از عالم در این روایات هر عالم دینی نیست بلکه عالم عامل و متقی منظور است نه عالم فاسق. مقامات ذکر شده در روایات برای علما تناسب با عالم متقی دارد نه هر عالمی. عن الامام علیg: «مَنْ وَقَّرَ عَالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّه‏»[3] هر کس به عالمى احترام گزارد، همچون احترامى است که به پروردگار خود گزارده است. حضرت که نمی‌گوید عالم عاصی از دستورات الهی را احترام کنی مثل این است که خدا را احترام کرده‌ای، منظور مشخص است.

در روایت از امام صادقg است: کسی عالم محسوب می‌شود که با فعلش قولش را تصدیق کند.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ النَّصْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ «فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» قَالَ یَعْنِی بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَ مَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَیْسَ بِعَالِمٍ.»[4]

اصلاً بر کسی که عامل به اوامر الهی و احکام دین نیست عالم اطلاق نمی‌شود حالا می‌خواهد علامه دهر باشد. در روایت دیگری از امام جوادg آمده علیه‌السلامعُلَمَاءُ فِی‏ أَنْفُسِهِمْ‏ خَانَةٌ إِنْ کَتَمُوا النَّصِیحَةَ إِنْ رَأَوْا تَائِهاً ضَالًّا لَا یَهْدُونَهُ أَوْ مَیِّتاً لَا یُحْیُونَهُ فَبِئْسَ مَا یَصْنَعُونَ» علما در پیش خود خیانت‌کار محسوب گردند اگر نصیحت نکنند بدین که سرگردان گمراهى را ببینند و راهنمائی‌اش نکنند یا مرده‏اى را ببینند و زنده‏اش نکنند، و راستى که (در این صورت) چه بدکارى انجام دهند، «لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ فِی الْکِتَابِ أَنْ یَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ بِمَا أُمِرُوا بِهِ وَ أَنْ یَنْهَوْا عَمَّا نُهُوا عَنْهُ وَ أَنْ یَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لَا یَتَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَالْعُلَمَاءُ مِنَ الْجُهَّالِ فِی جَهْدٍ وَ جِهَادٍ»[5] زیرا خداى تبارک‌وتعالی از ایشان در کتاب خود پیمان محکم گرفته که به هر کار خوب و بدان چه مأمورند دستور دهند، و آنچه را از آن نهى شده‏اند از آن نهى کنند، و به نیکى و پرهیزگارى همکارى و کمک دهند و به گناهکاری و زورگوئى کمک ندهند، پس این علما همیشه با نادانان در کوشش و مبارزه‏اند.

وراثت در همه شئون یا صرفاً ابلاغ دین و احکام

حال که مشخص شد منظور از وارثان انبیاء مطلق علمای عامل و متقی است، سؤال می‌شود اینکه علما وارث انبیاء هستند، یعنی چه؟! اینکه شما ان‌شاءالله، عالم و متقی شوید وارث انبیاء می‌شوید، یعنی چه؟! در حدیث آمده بود «أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً» شما وارث، ارث‌ومیراث مادی انبیاء نیستید «وَ لکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ» انبیاء علم خود را به ارث می‌گذارند، در حدیث دیگری آمده بود شما وارث احادیث انبیاء هستید: «إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ» پس ممکن است کسی بگوید معنی این حدیث می‌شود شما فقط شأن تبلیغی دارید. بروید علم و سخن انبیاء را به گوش مردم برسانید، بگذارید بقیه هر کار خواستند بکنند فقط شما نصیحت بکنید شأن شما فقط تبلیغ است.

در روایت صحیح السند از امام صادقg آمده است: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَحْیَى الطَّوِیلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِg  قَالَ: مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ کَفَّ الْیَدِ وَ لَکِنْ جَعَلَهُمَا یُبْسَطَانِ مَعاً وَ یُکَفَّانِ مَعاً.»[6] خداوند چنین نیست که زبان کسی را باز کند ولی بسیط ید و قدرت اجراء را به او ندهد، دستش را ببندد بلکه یا دست و زبان هر دو را می‌بندد یا هر دو را باز می‌گذارد.

اینکه شما فقط حرف بزنید و بس و کاری به آنچه در خارج اتفاق می‌افتد نداشته باشید، از جهات مختلف خلاف حکمت و عقل است، شما برو و بگو مردم باید احکام دین را اجرا کنند؛ ولی آن کسی که حکومت می‌کند، قضاوت می‌کند، قوانین را بر خلاف احکام الهی تنظیم می‌کند، شما فقط حرف بزن! او می‌گوید همجنس‌بازی قانونی است و باید در مدارس آموزش داده شود، حجاب ممنوع است، اگر به فرزندت گفتی همجنس‌بازی بد است، صلاحیت سرپرستی این فرزند از شما گرفته می‌شود و خلاصه او هرچه می‌خواهد می‌کند و شما فقط بنشین و حرف بزن! این با منطق هیچ حکیمی جور در نمی‌آید.

بدون قدرت و حاکمیت ابلاغ دین بی‌ثمر است

در عالم خارج کسی حکومت می‌کند و حرف آخر را می‌زند که قدرت دارد، اگر شما نه مشروعیت و نه قدرت داشته باشی، حرف‌زدن شما نتیجه‌ای ندارد، اینکه حق داری یا حق با تو است فقط در ذهن شما است، آن چیزی که نتیجه عینی و ثمره دارد این است که آنچه حق و درست است، قدرت هم دارد یا خیر؟! شما بخواهید یا نخواهید کسانی هستند که زیر بار حق نمی‌روند یا اصلاً آنچه شما حق می‌دانی هرچه که باشد را قبول ندارند، پس شما اگر قدرت داشتید می‌توانید آنچه حق می‌دانید را محقق کنید وگرنه باید تماشاچی باشید و در عمل مطابق آنچه ناحق‌ها و باطل‌ها می‌گویند، عمل کنید، در قول بگویید نکنید؛ اما عملاً مجبور باشید خلاف قول خودتان انجام دهید. اصلاً آن کسی که قدرت حاکم دست اوست فردا خود حرف‌زدن شما را نیز ممنوع می‌کند و شما باید ساکت باشی پس چاره‌ای نیست جز اینکه شما مکلف باشی به حرف‌زدن و مشروعیت داشته باشی برای کسب قدرت داشته باشی برای محقق کردن حرف‌هایت. حالا نمی‌توانی قدرت کسب کنی و در دوران تقیه هستی اشکال ندارد؛ ولی این حق و تکلیف نسبت به قدرت‌یافتن را تثبیت کن و با سلاح تقیه برو به دنبال بسط قدرت. خداوند به شما امر نمی‌کند که فقط برو و سخن بگو «مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَسْطَ اللِّسَانِ وَ کَفَّ الْیَدِ وَ لَکِنْ جَعَلَهُمَا یُبْسَطَانِ مَعاً وَ یُکَفَّانِ مَعاً.» اگر قرار است سخن بگویی مشروعیت برای اجرای آنچه که می‌گویی هم داری، حالا قدرت نداری؟ اشکال ندارد برنامه‌ای بریز برای کسب قدرت ولی نگو خدا فقط از شما سخن‌گفتن و نصیحت را خواسته و نسبت به محقق کردن آن توصیه وظیفه‌ای نداری.

قرآن می‌گوید: «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیبا» (الأحزاب :39) آن کسانی که ابلاغ می‌کنند رسالت الهی و وظیفه اصلی ابلاغ دین و احکام الهی، بر دوش آنها است، اینها از هیچ‌کس جز خدا نمی‌ترسند. بعد از ذکر «یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ» می‌گوید «لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ» این تبلیغ رسالت‌های الهی خواهی‌نخواهی به درگیری با حاکمان ظالم منجر خواهد شد، اینجاست که شما بالاخره باید نوح باشی، تمسخر شوی ولی مقاومت کنی، باید ابراهیم باشی و در آتش روی، باید موسی شوی و با فرعون درافتی، باید خودت را برای سختی‌ها و درگیری‌ها هم آماده کنی، باید نترسید، باید برای حق وارد مشکلات شد هرجا که باشد. باید به خدا توکل کرد و کاسه سرت را به خدا بسپری و افق‌های دور را ببینی. «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ‏ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَه‏»[7] اگر کوه‌ها از جاى کنده شود، تو برجای خود بمان، دندان‌هایت را بر هم فشار، و کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پاى بر زمین کوب، و به آخر سپاه دشمنان نگاه کن و چشم‌هایت را جمع کن، و ترسی بر خود راه نده و بدان که پیروزى از سوى خدا است.

همه انبیا از همان اول که آمدند زیر بار این معادله که ما برای شما از آنچه حق و بایسته‌ است بگوییم و این فقط در ذهن شما بماند و قدرت هم دست دیگری باشد، نرفتند، شعار همه انبیا از همان اول این بود که: خداوند را اطاعت کنید و از زیر بار اطاعت خیر خدا خارج شوید. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت‏» (النحل:۲۶) هم خدا را عبادت کنید هم زیر بار طاغوت (هرچه حکم‌کننده غیر خدا) است نروید. همه هم اولین عمل‌کننده به این حکم بودند. ابراهیم با نمرود، موسی با فرعون، عیسی با پادشاهان روح و علما بنی‌اسرائیل، نبی مکرم اسلام و جنگ‌های مفصلش با قریش و...

العلماءٌ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏

جمع‌بندی کنیم علما وارثان انبیاء هستند، آنچه به ارث می‌برند علم و احادیث انبیاء است و این علم صرفاً برای بیان و تبلیغ نیست؛ بلکه حقوقی که برای محقق کردن دین به نبی مکرم اسلام داده شده است، به آنها نیز می‌رسد. اگر فقها و علما وارث و جانشین انبیاء هستند؛ یعنی یک ابزار علم و رسالت و تکلیف مشترک دارند و به همین جهت باید احکامی را که خداوند برای نبی ثابت کرده است، برای وارثان نبی و ادامه‌دهندگان راه نبی نیز ثابت بدانیم. ابزارشان یک چیز است و تکالیفشان هم یک چیز است پس اختیارات و حقوقشان هم باید یکی باشد. نمی‌شود با همین ابزار من قرار باشد همان کار را بکنم؛ ولی آن اختیارات را نداشته باشم پس اگر در آیه شریفه می‌گوید «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» (الأحزاب:6) این منصب برای علما نیز ثابت است. در روایت از امام باقر(علیه‌السلام)‌ است که این آیه در باب حکومت است: «فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْإِمْرَةِ»[8]

 مستفاد از آیه «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» این است که سلطۀ رسول خدا9 بر افراد، بیش از سلطۀ آنها بر خودشان است این یعنی حکومت. عادتاً هیچ سلطه‌اى بالاتر از سلطۀ انسان بر خودش نیست، اما بنا به حکم خداوند سلطۀ رسول خدا9 از آن بالاتر است. در شأن نزول آیه آمده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چون در غزوۀ تبوک فرمان جنگ صادر کرد، گروهى گفتند که ما از پدران و مادرانمان باید اجازه بگیریم و این آیه در ردّ آنها نازل شد که رسول خداJ از خود شما بر شما سزاوارتر است[9]، چه رسد به پدر و مادرتان.

باید دقت کرد که برخی این اولویت را به معنی ولایت می‌گیرند و باز ولایت را به یک امر محبت و قلبی می‌خواهند تأویل ببرند؛ اما در آیۀ موردبحث، سخن از اولویت رسول خدا9 نسبت به مؤمنین به میان آمده است. نه ولایت؛ حالا در جای خودش بحث می‌شود که این حق اولیت از آثار ولایت است؛ اما فعلاً اینجا در باب حقوقی که خداوند برای نبی خود جعل کرده است بحث می‌کنیم. آیه می‌گوید رسول خداJ از خود مؤمنین بر خودشان اولى و احق است و چنین نتیجه خواهد داد که تصمیم او دربارۀ مسلمین مقدم بر تصمیم آنان دربارۀ خودشان است. آیۀ کریمه فرموده: اَلنَّبِیُّ‌ أَوْلىٰ‌ بِالْمُؤْمِنِینَ‌... و این با تعبیر آیۀ دیگر إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ‌ اللّٰهُ‌ وَ رَسُولُهُ‌... کاملاً فرق دارد و عرض شد اگر علما وارث نبی هستند و تکالیفشان مثل نبی است حقوق لازمه محقق کردن آن تکالیف را نیز مثل نبی برخوردار هستند.

الفقهاء خلفا و امناء الرسول

بحث از حدیث صحیح السند «إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیاءِ‌» تمام شد، احادیث دیگری نیز داریم که همین مضمون جانشینی علما و فقها از رسول در آن آمده است. در روایتی مربوط به نصایح حضرت امیرg به محمد حنفیه، حدیث مذکور با تعبیر «إِنَّ الْفُقَهَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ»[10] آمده است، واژه فقها معادل علما است، منظور از علما نه هر علمی است؛ بلکه منظور علم دین است. در طایفه دیگری از احادیث به‌جای وراثت، تعبیر خلافت نبی مکرم اسلامJ برای فقها و علما آمده است که صراحت بیشتری برای بحث جانشینی فقها از نبی مکرمJ در اجرای شئون رسالت دارد.[11]

اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِJ:‏ «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی.ّ»[12] خدا رحمت کند جانشینان مرا. پرسیدند: اى پیامبر خدا! جانشینان تو چه کسانند؟ گفت: «کسانى که بعد از من می‌آیند و سنت و حدیث مرا روایت می‌کنند.»

تعبیر روات احادیث در اینجا منظور مطلق نقل روایت نیست بلکه منظور فقهایی است که بر اساس روایات به مسائل مردم پاسخ می‌دادند. در آن زمان پاسخ دادن به مسائل با نقل روایت ویژگی فقها بود و فضل حقیقی مربوط به دو ویژگی فقاهت و روایت در کنار هم بود. اساسا روایت کردن، بدون فقاهت فضیلتی نداشت و چه بسی عیب هم محسوب می‌شد که راوی هرچه شنید را بدون فقه و فهم همینطور روایت کند. وَ مِنْ کَلَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع:‏ «عَلَیْکُمْ بِالدِّرَایَاتِ‏ لَا بِالرِّوَایَاتِ هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَایَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَایَة»[13] بر شما باد به فهم روایات تا نقل کردن آنها، همت سفیهان بر نقل است و همت عالمان بر فهم است.

از امام صادق(علیه‌السلام) سوال شد از دو نفر هستند که یکی فقیه است و احادیث را روایت می‌کند و دیگری چنین نیست[14]. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا فَقِیهٌ رَاوِیَةٌ لِلْحَدِیثِ وَ الْآخَرُ لَیْسَ لَهُ مِثْلُ رِوَایَتِهِ» این قید «رَاوِیَةٌ لِلْحَدِیثِ» قید احترازی نیست که مثلاً یک فقیه روایت کننده حدیث داریم و یک فقیه غیر روایت کننده حدیث بلکه قید توضیحی است یعنی فقیه است و فقیه این ویژگی‌ را دارد که حدیث روایت می‌کند «وَ الْآخَرُ لَیْسَ لَهُ مِثْلُ رِوَایَتِهِ» یعنی دیگری فقیه نیست، چون فقهات برابر بود با علم آنها به روایات و توان فهم روایات، به همین جهت می‌گوید دیگری مثل او روایت ندارد. امام پاسخ می‌دهند: «الرَّاوِیَةُ لِلْحَدِیثِ الْمُتَفَقِّهُ فِی الدِّینِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ لَا رِوَایَةَ.» آن روایت کننده حدیث که متفقه در دین است فضیلتش از هزار عابد که فقیه نیست و روایت نمی‌کند بیشتر است. خود این پاسخ امام و قرار دادن فرد عابد (نه فرد فقیه غیر روایت کننده) در مقابل فقیه روایت کننده روشن می‌کند که منظور سائل از آن دو فردی که یکی فقیه و روایت کننده است دیگری‌اش غیر فقیه است و قید توضیحی بوده است.[15]

الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ

در روایت موثقی از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت است: عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ J:‏ «الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ‏ مَا لَمْ‏ یَدْخُلُوا فِی‏ الدُّنْیَا قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دُخُولُهُمْ فِی الدُّنْیَا قَالَ اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَاحْذَرُوهُمْ عَلَى دِینِکُمْ.»[16]

امناء یعنی کسی مورد اعتماد و تکیه است و منظور کسی است که کاری را با اعتماد و اطمینان به او می‌سپارند، مراد از امین بودن برای رسولان در جانشینی و انجام وظایف رسالت است. به‌عنوان شاهدی برای این معنا در خطبه معروف منا، امام حسینg در توبیخ علمای زمان خود به آنها می‌گویند: «مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَى أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْکَ الْمَنْزِلَةَ وَ مَا سُلِبْتُمْ ذَلِکَ إِلَّا بِتَفَرُّقِکُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلَافِکُمْ فِی السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَیِّنَةِ الْوَاضِحَة»[17] جریان امور و احکام به دست علما است، که امانتدار حلال و حرام خدایند اما این منزلت از شما گرفته شده است و این گرفته شدن به جهت جدا شدن شما از حق و اختلاف کردنتان در سنت با وجود دلایل آشکار بود.

باز روایت دیگری که بسیار مشهور است و مؤید معنای جانشینی فقها و علما در شئون نبوت از آنها است روایت نبوی: «علما أُمَّتِی‏ کَأَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیل‏»[18] علماى امت من همچون پیامبران بنى اسرائیلند.

همگی عالم دین شوید

و کلام آخر اینکه جانشینی فقها و علما در شئون انبیاء مانند تبلیغ و حکومت به معنای صرفاً جعل یک حق و مزیت برای فقها نیست که برخی تصور کنند این استدلال‌ها و بحث‌ها برای حاکمیت فقیه بود و بس، بلکه حاکمیت فقیه چیزی جز حاکمیت فقه و احکام خداوند نیست، فقیه جز واسطه‌ای برای جریان ولایت و حاکمیت الله نیست و به تعبیر قرآن حتی نبی خدا نیز چنین حقی ندارد که مردم را به عبادت یعنی اطاعت خود وا دارد بلکه همه برای تحقق ولایت الله است. «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُون‏» (آل‏عمران:79) هیچ بشرى، که خداوند به او کتاب و حق حاکمیت و پیامبرى دهد، حق ندارد که به مردمان بگوید: بندگان من باشید نه خداى، بلکه بایست بگوید: ربانی یعنی منسوب به خدا (عالم دین)[19] باشید، به واسطه آنچه از کتاب الهی تعلیم می‌دادید و احکام دین که درس و بحث می‌کردید.

 

 

[1] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص 34. این حدیث به صورت زیر نیز با سند دیگری ذکر شده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «إِنَ‏ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَکُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ الْبَیْتِ فِی کُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا یَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأْوِیلَ الْجَاهِلِین» علما، وارثان پیامبرانند و این بدان جهت است که پیامبران درهم و دینارى از خود برجاى نمى‌گذارند، بلکه سخنان و احادیثى از خود برجاى مى‌نهند، پس هر کس چیزى از آنها را بگیرد، به بهرۀ فراوان دست یافته است... همان، ص32.

[2] . الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص36.

[3]  تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم (مجموموعة من کلمات و حکم الإمام علی علیه السلام)، 1جلد، دار الکتاب الإسلامی - قم، چاپ: دوم، 1410 ق؛ ص632.

[4] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص36.

[5] پیش از این فراز آمده است: «فَاعْرِفْ أَشْبَاهَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ الَّذِینَ سَارُوا بِکِتْمَانِ الْکِتَابِ وَ تَحْرِیفِهِ‏ (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ‏ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ‏)» شبیهان احبار «دانشمندان یهود» و رهبانان (دیرنشینان نصارى) را، (از بین مسلمانان) بشناس، اینان که روششان کتمان کردن کتاب خدا و تحریف آن است، و اینان نه از تجارت خود سودى برند و نه راه یافته‏اند. «ثُمَّ اعْرِفْ أَشْبَاهَهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِینَ أَقَامُوا حُرُوفَ الْکِتَابِ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ‏ فَهُمْ مَعَ السَّادَةِ وَ الْکُبُرَّةِ» سپس شبیهان آنها را در این امت بشناس، آنان که حروف و الفاظ کتاب را برپا دارند ولى حدود و مقرراتش را تحریف کنند، اینان با رهبران و بزرگان (دنیا و زمامداران) همکارى کنند «فَإِذَا تَفَرَّقَتْ قَادَةُ الْأَهْوَاءِ- کَانُوا مَعَ أَکْثَرِهِمْ دُنْیَا وَ (ذلِکَ‏ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ‏)» و چون اختلافى در میان رهبران هواپرست افتد با آن دسته همکارى کنند که دنیاى بیشترى دارند، و این است اندازه و ارزش علم و دانش ایشان، «لَا یَزَالُونَ کَذَلِکَ فِی طَبَعٍ وَ طَمَعٍ لَا یَزَالُ یُسْمَعُ صَوْتُ إِبْلِیسَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ بِبَاطِلٍ کَثِیرٍ یَصْبِرُ مِنْهُمُ الْعُلَمَاءُ عَلَى الْأَذَى وَ التَّعْنِیفِ وَ یَعِیبُونَ عَلَى الْعُلَمَاءِ بِالتَّکْلِیفِ‏» پیوسته گرفتار طبع شیطانى و (آلوده) طمع خویشند، و پیوسته آواز شیطان از زبانشان شنیده شود که فراوان باطل گویند. علما و دانشمندان (حقیقى) نیز در برابر آزار و زورگوئى آنان صبر پیشه سازند، و آنان بر این علماى بزرگوار بخاطر اینکه آنان را بحق وادار کنند و از باطل جلوگیرى کنند عیب گیرند، الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏8 ؛ ص54.

[6] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏5 ؛ ص55.

[7] شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق. ؛ ص55.

[8] «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- النَّبِیُ‏ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ مِنْ‏ أَنْفُسِهِمْ‏ وَ أَزْواجُهُ‏ أُمَّهاتُهُمْ‏ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ‏ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏ فِی‏ کِتابِ‏ اللَّهِ‏ فِیمَنْ نَزَلَتْ فَقَالَ نَزَلَتْ فِی الْإِمْرَةِ إِنَّ هَذِهِ الْآیَةَ جَرَتْ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ ع مِنْ بَعْدِهِ فَنَحْنُ أَوْلَى بِالْأَمْرِ وَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَار...» الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ 288.

[9] روی‏ أن النبی ص لما أراد غزوة تبوک و أمر الناس بالخروج قال قوم نستأذن آباءنا و أمهاتنا فنزلت هذه الآیة. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 10جلد، ناصر خسرو - ایران - تهران، چاپ: 3، 1372 ه.ش. ج‏8، ص 530.

[10] من لا یحضره الفقیه ؛ ج‏4 ؛ ص384.

[11] وجه تقدم حدیث وراثت عدم هرگونه تشکیک در سند احادیث آن بحث بود و روایات طایفه دوم علی رغم صراحت بیشتر به عنوان مؤید و کامل کننده آن استدلال استفاده شد. اگرچه هر دو طایفه از باب تجمیع قرائن و ظنون اطمینان آور هستند.

[12] ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، 4جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ: دوم، 1413 ق. ج 4 ص 420. در روایت دیگری از امام رضا (علیه السلام) این حدیث با ادامه‌ای به شرح زیر آمده است: عیون أخبار الرضا علیه السلام بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:‏ «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی وَ یَرْوُونَ أَحَادِیثِی وَ سُنَّتِی فَیُسَلِّمُونَهَا النَّاسَ‏ مِنْ‏ بَعْدِی‏». بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏2 ؛ ص144.

[13] کراجکى، محمد بن على، کنز الفوائد، 2جلد، دارالذخائر - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1410 ق. ؛ ج‏2 ؛ ص31.

[14] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بیروت)، ج ۲ ص ۱۴۵.

[15] در روایات دیگری نیز همین مقایسه بین فقیه و عابد شده است: « عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ.» الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1؛ ص33. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ رَاوِیَةٌ لِحَدِیثِکُمْ یَبُثُّ ذَلِکَ فِی النَّاسِ وَ یُشَدِّدُهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ قُلُوبِ شِیعَتِکُمْ وَ لَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِیعَتِکُمْ لَیْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَایَةُ أَیُّهُمَا أَفْضَلُ قَالَ الرَّاوِیَةُ لِحَدِیثِنَا یَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِیعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ.» همان.

[16] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص46.

[17] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، 1جلد، جامعه مدرسین - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق. ؛ ص238.

[18] ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، 4جلد، دار سید الشهداء للنشر - قم، چاپ: اول، 1405 ق. ؛ ج‏4 ؛ ص77.

[19] و قال علیّ بن إبراهیم، فی قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ‏: إن عیسى لم یقل للناس: إنی خلقتکم فکونوا عبادا لی من دون اللّه، و لکن قال لهم: کونوا ربانیین، أی علماء. بحرانى، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، 5جلد، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامیة - ایران - قم، چاپ: 1، 1415 ه.ق.، ج‏ 1،  ص 645.

اینکه تعلیم کتاب می‌کنند و مباحثه احکام را می‌کنند معلوم می‌کند منظور از ربانی عالم دین است و در روایت نیز همینطور آمده است. در توضیح بیشتر آیه ممکن است بگوییم اینجا یک صنعت بلاغی به نام اسلوب حکیم بکار رفته است که در مقام پاسخ به یک سوال لغرض یک جواب دیگر می‌آید. مثلا: «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیل‏» (البقرة: 215) در این آیه سوال می‌کنند چه چیزی را انفاق کنیم؟ خداوند نمی‌گوید چه چیزی انفاق کنید می‌گوید هرچه انفاق می‌کنید برای اینها باشد. مهم نیست چه باشد مهم این است اینطور باشد. در اینجا هم می‌گوید انبیاء حق ندارند بگویند عبد من باشید. سوال مقدر می‌شود، پس چه باید بگویند: مخاطب انتظار دارد بگوید خدا را عبادت کنید ولی می‌گوید عالم باشید به واسطه آنچه از کتاب آموخته‌اید و از احکام مباحثه کرده‌اید که اگر چنین باشید فقط خدا را می‌پرستید و مردم را نیز به عبادت و اطاعت نفس خود وا نمی‌دارید.

و اگر کسی بگوید در اسلوب حکیم جواب از سوال مقدر داده نمی‌شود می‌گوییم بعد از لکن که ادات استدراک است: « وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ» به واسطه ما بعد معلوم می‌شود حیثیت استدراک چه بوده است، خداوند استدراک می‌کند از گفتن این جمله به گفتن جمله‌ای دیگر که نبی خدا نباید آنچنان بگوید بلکه باید بگوید بیایید همگی عالم دین شوید که اگر عالم شوید. در شأن نزول آیه نیز آمده است که مسیحیان گمان می‌کردند پیامبر خدا چون حضرت مسیحg است و نه خودشان می‌گوید ایشان را رب خود نگیرید و به پیامبر پیشنهاد دادند که ما اگر شما را مثل مسیح علیه السلام رب خود بگیریم شما کوتاه می‌آیی و این آیه نازل شد. یعنی اگر عالم باشید این حرف‌ها را دیگر نمی‌زنید و می‌فهمید اصل اله گرفتن مخلوق اشکال دارد و دعوا بر سر من یا مسیح نیست.

دریافت
عنوان: جزوه ولایت فقیه جلسه 1 وارثان اببیاء
حجم: 355 کیلوبایت
توضیحات: دانلود جزوه ارائه
 

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.
 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

کف جامعه این فیلم و امثال این فیلم در تخریب مجلس یازدهم منتشر می‌شود و مردم با این دست فیلم‌ها مجلس انقلابی فعلی را قضاوت می‌کنند.
اما این فیلم مربوط به دور دهم مجلس با گرایش نزدیک به اصلاحات به ریاست دکتر لاریجانی است.
شماره صندلی آقای حاجی‌بابایی در این دوره ۶۶ است نه ۱۱۱.
این دوره مجلس بیشترین مصوبات را در حمایت از محرومان داشت ولی با این چنین دروغ‌هایی واقعیت را کاملا عکس نشان می‌دهند.

 


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 29 ثانیه

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

 

 

🔰 بنا به قانون انتخابات برای اینکه مردم سراسر کشور بتوانند در تصمیم‌گیری‌های کلان کشور دخیل باشند و همچنین با استفاده از ابزارهای لازم برای نمایندگان مجلس، از حقوق خود دفاع کنند، بایست از شهرستان‌های مختلف مردم بتوانند نماینده‌ای برای خود داشته باشند.

 

🔰 اما از سویی تعداد نمایندگان مجلس نیز باید محدود باشد تا بتوان امور رأی‌گیری و شورا را عملی کرد. به همین جهت در مجموع ۲۹۰ نماینده از سراسر کشور انتخاب می‌شود و عدد معیار برای جمعیت معادل هر نماینده ۲۸۰.۵ هزار نفر برای هر نماینده است.

 

🔰در تقسیم بندی‌های حوزه‌های انتخابیه، عملا عدد معیار همیشه نمی‌تواند رعایت شود؛ چون برخی استان‌ها تراکم کم‌تری دارند و برخی بیشتر و سهم برخی مثلاً ۳.۵ نماینده می‌شود سهم برخی ۰.۸ و خلاصه برخی کمی کم‌تر از عدد معیار نماینده دارند و برخی کمی بیشتر و نسبت نماینده به جمعیت در استان‌های مختلف متفاوت اما نزدیک به عدد معیار است.

 

🔰 در برخی شهرستان‌ها در مجموع جمعیت دو شهرستان در کنار هم به نزدیک ۲۸۰ هزار نفر می‌رسد و چاره‌ای نیست جز اینکه از این دو شهرستان یک نماینده انتخاب شود، همیشه نیز دو شهرستان مجاور برای این مشارکت، انتخاب می‌شوند و متأسفانه معمولاً این ماجرا موجب درگیری‌ها و اختلافات داخلی بین شهرستان‌ها شده است.

 

🔰 گاهی نماینده دوره‌های پیاپی از شهرستان پرجمعیت‌تر انتخاب می‌شود و شهرستان کم‌جمعیت‌تر عملاً نمی‌تواند نماینده‌ای برای خود داشته باشد و باتوجه‌به اختلافات به وجود آمده در جریان رقابت‌ها، نماینده شهرستان پرجمعیت‌تر چندان پاسخ‌گوی مردم شهرستان کم‌جمعیت‌تر نیست.

 

🔰 در این میان در جریان رقابت‌های درون شهرستانی، بین شهرستان‌هایی که در مجموع یک نماینده دارند، در برخی شهرستان‌ها برای اینکه با اطمینان بتوانند در رقابت با شهرستان رقیب پیروز شوند، سنتی درست شده است به نام «شورای حکمیت»، یک شورای جدا از رأی مستقیم مردم شکل می‌گیرد و آن شورا بر روی یک نماینده توافق می‌کند و مردم شهرستان برای اینکه نماینده از طرف آنها بالا بیاید نه شهرستان رقیب همه به این نماینده رأی می‌دهند.

به این واسطه عملاً دیگر معرفی نماینده‌ها و ارائه طرح و برنامه برای مردم و انتخاب اصلح از سوی مردم همه کنار می‌رود و همه چیز در انتخاب شورای حکمیت و رقابت بین دو شهرستان و وزن‌کشی آنها تعریف می‌شود.

 

🔰 در «شورای حکمیت»، یک نماینده از طرف شورا مشخص می‌شود و مردم برای پیروزشدن بر شهرستان رقیب،‌ به‌صورت متفق به این نماینده رأی می‌دهند. اگر کسی هم تابع شورا نشد با هجمه‌های مختلف مواجه می‌شود و این رسم از جهات مختلف اشکالات جدی دارد.

 

🔰 کسی که به‌عنوان نماینده دو یا چند شهرستان انتخاب می‌شود نماینده طرف‌داران و مردم شهرستان خود نیست، او امین همه مردم چند شهرستان است، چه به او رأی داده باشند چه نداده باشند، اصل شکل‌گیری شورای حکمیت یعنی باید هرکس از ما بود رأی بیاورد حتی اگر بهترین و شایسته‌ترین فرد عالم در شهرستان رقیب باشد. اصل بر حفظ منافع ما است نه منافع همه مردم یا کشور! پیروی از این الگو از اساس برخلاف شایسته گزینی و امین بودن برای همه مردم است.

 

🔰 در احادیث مختلف چنین انتخابی نکوهش شده است.

👈 از نبی مکرم اسلام روایت است: هر کس مردى را بر ده تن ریاست دهد و بداند که میان آنها کسى هست که از او برتر است باخدا و پیغمبر و گروه مسلمانان تقلب کرده است.[۱]

👈در روایت دیگری از رسول‌الله آمده است: مردمی که سرپرستی و ولایت امر خود را به کسی واگذار کند درحالی‌که در بین آنان عالم‌تر از او وجود دارد همواره امور آن‌ها رو به سقوط و انحطاط است مگر آن که به چیزی که رهایش کرده‌اند بازگشت نمایند.[۲]

👈 در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: هر کسی که خارج شود و مردم را به‌سوی خود دعوت کند و کسی برتر از او در میان آنها باشد او گمراه‌ بدعت‌گذار است.[۳]

 

🔰 جدا از این روایات و دیگر روایت‌هایی که در قبح گزینش رهبر و رئیس مردم بر اساس منافع من و قبیله‌ام و نه شایسته گزینی برای همه مردم وجود دارد، خود الگوی شورای حکمیت فضایی بسیار مستعد برای ایجاد فساد است، چون صاحبان قدرت و ثروت اگر نتوانند بدون شایستگی به‌صورت مستقیم از جمعیت‌های ده‌ها هزارنفری رأی بگیرند؛ اما به‌راحتی با لابی‌گری‌های پشت‌صحنه می‌توانند از جمعیتی محدود در یک شورا رأی بگیرند.

 

🔰 با این الگو اساساً شور و نشاط انتخابات از بین مردم می‌رود، عوض اینکه نمایندگان، روستا به روستا، شهر به شهر مستقیماً با مردم صحبت کنند و خود را به مردم عرضه کنند، در عوض به یک جمعیت محدود چندنفره خود را عرضه می‌کنند و آنها معلوم نیست بر اساس چه ضابطه‌ای یک نفر را انتخاب می‌کنند!

در شورای حکمیت یک عده قیم‌مآبانه به‌جای مردم تصمیم می‌گیرند که به این گزینه رأی دهید و این رأی نیز نه بر اساس نیت انتخاب بهترین گزینه برای مردم است؛ بلکه بر اساس پیروزی ما بر فلان شهرستان و تأمین منافع خودمان است.

 

📌 شایسته است همه علمای شهرستان‌ها به‌صورت متحد مقابل الگوهایی که مردم را از صحنه مشارکت فعال و متعهدانه در انتخابات، خارج می‌کند بایستند و اجازه ندهند عوض انتخاب آگاهانه و مستقیم مردم، لابی‌ها و قدرت‌های پشت‌صحنه بر اساس غلبه بر بخشی از برادرانمان صحنه انتخابات را ترسیم کنند.

......

پی‌نوشت: فرق الگوی حکمیت با معرفی افراد توسط نخبگان در این است که الگوی اول سازوکار غلبه ما بر دیگری و خارج کردن رقبا از میدان به هر کیفیتی که باشند است ولی دومی معرفی افراد شایسته برای کمک به انتخاب شایستگان و شایسته‌گزینی است.

.......

📖 منابع:

[۱] «أیّما رجل‏ استعمل‏ رجلا على‏ عشرة أنفس علم أنّ فی العشرة أفضل ممّن استعمل فقد غشّ اللَّه و غشّ رسوله و غشّ جماعة المسلمین.» پاینده، ابو القاسم، نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، دنیاى دانش - تهران، چ ۴، ۱۳۸۲ش. ص. ۳۶۱.

[۲] «مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِیهِمْ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ یَزَلْ أَمْرُهُمْ یَذْهَبُ سَفَالًا حَتَّى یَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَکُوا» ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبة( للنعمانی)، نشر صدوق - تهران، چ ۱، ۱۳۹۷ق؛ ص ۱۱۵.

[۳] «مَنْ خَرَجَ یَدْعُو النَّاسَ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ‏ مِنْهُ‏ فَهُوَ ضَالٌّ مُبْتَدِعٌ» هلالى، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، الهادى - ایران ؛ قم، چ ۱، ۱۴۰۵ق؛ ج‏ ۲؛ ص ۶۵۱.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

🔻از حضرت حجت (عج) به علت غیبت ایشان، احادیث زیادی باقی نمانده است اما اینطور هم نیست اصلا روایتی نباشد.

 

🔻 از دوره غیبت صغری که نواب حضرت ارتباطشان با حضرت روشن بود، روایات و مکاتباتی باقی مانده است. شهید اول برخی از این روایات را در کتاب «الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة» جمع کرده است. اولین این روایات مربوط به انتخابات است.

 

🔻 «سعد بن عبدالله اشعری قمی» از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) از حضرت حجت (عج) می‌پرسد: «ما المانع من أن یختار القوم إماما لأنفسهم؟» چه مانعی وجود دارد که مردم خودشان امام خود را انتخاب کنند؟!

(این سوال خیلی مهمی است، اختلاف نظر ما با اهل سنت در بحث امامت در همینجا است که آنها گمان می‌کنند انتخاب مقام امامت را می‌شود به انتخاب مردم سپرد.)

 

🔻حضرت می‌پرسند: «مصلح، أو مفسد؟» آن کسی که به عنوان امام انتخاب می‌کنند، فرد صالحی باشد یا فاسد؟! (اشتباه بودن انتخاب فرد فاسد که واضح است) سعد بن عبدالله، پاسخ می‌دهد: مصلح باشد.

 

🔻امام می‌پرسند: آیا امکان دارد که آنها اشتباه کنند و انتخاب آنها فردی فاسد شود؟! مردم فقط ظاهر افراد را می‌بینند و علم ندارند درون ذهن افراد چیست؟! راوی می‌گوید: بله. حضرت حجت می‌فرمایند: همین علت است. «فهی العلّة»

(بحث بر سر انتخاب یک فرد معمولی برای انجام امور زندگی نیست بلکه بحث بر سر انتخاب خلیفة الله است، کسی که قرار است آنچه مورد نظر خداوند تبارک و تعالی از مصالح و مفاسد و شریعت است را برای ما مشخص کند، خداوند که وجودی محسوس ندارد که سخن او را بشنویم، هرکس می‌تواند ادعا کند من از سوی خدا فرمانی دارم و دین و شریعت را آنطور که می‌خواهد تفسیر کند، باید کسی امام باشد که معصوم است و مستقیما توسط خداوند مشخص می‌شود. در ادامه‌ی حدیث حضرت استدلالی از قرآن می‌آورند که نشان می‌دهد که انتخاب امام به دست نبی خدا یا امام معصوم هم نیست، این مطلب در دیگر احادیث نیز آمده است.)

 

🔻 حضرت می‌فرمایند: «هذا موسى کلیم اللّه مع وفور عقله و کمال علمه و نزول الوحی علیه» موسی (ع) با وجود زیادی عقلش و کمال علمش و اینکه وحی بر او نازل می‌شد، از میان بهترین‌های قومش و لشکرش بهترین‌ها را انتخاب کرد تا برای میقات پروردگار با خود ببرد. آنها کسانی بودند که شکی در ایمان و اخلاص آنها نبود «فوقعت خیرته على المنافقین، على ما حکى اللّه تعالى‏»

(اشاره به داستان به میقات رفتن موسی (ع) در آیات ۱۵۵ اعراف ۵۵ بقره و ۱۵۳ نساء؛ «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» و «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ» این برگزیدگان موسی علیه سلام همه تو زرد و منافق از کار درآمدند.)

 

🔻حضرت حجت (علیه السلام) می‌فرمایند: وقتی می‌بینید انتخاب شدگان موسی (علیه السلام) که برگزیده خداوند برای نبوت است، اینگونه خراب از کار درآمدند، می‌فهمیم اختیار انتخاب امام جز به دست آنکه «یعلم ما تخفی الصّدور» درون و باطن افراد را می‌داند نیست و انتخاب مهاجران و انصار (اشاره به ماجرای ثقیفه)، پس از آن که انتخاب پیامبران به فاسدان اصابت کرد، از آن رو که آنان را صالح مى‏‌پنداشتند، ارزشى ندارد.

________

📖 منبع: شهید اول، محمد بن مکى - مسعودى، عبد الهادى، الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة با ترجمه (ط - القدیمة)، انتشارات زائر - قم، چاپ: اول، ۱۳۷۹ش.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

آخر درس خارج یکی از رفقا را دیدم، اگرچه خالص و مؤمن است اما بقایای شبهات تولید شده در مدرسه اباصالح قم هنوز در ذهنش بود، گفت: نظرت در مورد کشته شدن سنی‌ها، توسط اسرائیل چیه؟! گفتم: اگر هم سنی را مسلمان ندانی در اینکه به آن‌ها دارد ظلم می‌شود که شک نداری؟! در قرآن و روایات مظلوم عنوان خاص دارد، فارغ از کافر یا مسلمان بودنش ما موظف به نصرت مظلوم هستیم.

خدا مؤمنین را مؤاخذه می‌کند که چرا برای نصرت آن مستضعفین از مرد و  زن و بچه که می‌گویند ما را از دست این ظالمان نجات بده، نمی‌جنگید؟!

👈 «وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْ هَٰذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا» (نساء:۷۵)

در وصیت حضرت امیر در نهج البلاغه گفته است: دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.

👈 «کونا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلومِ عَوْنا»

گفته است: بهترین عدل نصرت مظلوم است.

👈 «اَحْسَنُ الْعَدْلِ نُصْرَةُ الْمَظْلومِ»

اینطور نیست ما هم مثل سران کشورهای عربی دست بگذاریم روی دست و نگاه کنیم به ظلم اسرائیل و انتظار داشته باشیم خدا با ما کاری نداشته باشد، بلکه خدا از ظالم و کسی که ظلم را ببیند و ساکت باشد هردو انتقام می‌گیرد.

👈 پیامبر صلی الله علیه و آله:

«یَقولُ اللّه ُعَزَّوَجَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لأََنْتَقِمَنَّ مِنَ الظّالِمِ فى عاجِلِهِ و آجِلِهِ وَ لأََنْتَقِمَنَّ مِمَّنْ رَأى مَظْلوما فَقَدَرٌ أَنْ یَنْصُرَهُ فَلَمْ یَنْصُرْهُ؛»

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.
 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

امروز در مترو تهران یک جوان تقریبا ۲۷ ساله شروع به صحبت کرد، گفت: خودم را در این عالم گم کرده‌ام، نمی‌دانم کجای این عالم هستم؟ چکار می‌خواهم بکنم؟ همینطور که حرف می‌زد یاد حدیث امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شعر مولوی افتادم.

از حضرت روایت است: «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا زندگی می کند و به کجا خواهد رفت»

مولوی این را به شعر درآورده:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

 

گفتم: این مشکل شما فقط نیست، انسان امروز خودش را در این عالم گم کرده است. آدم‌ها گم شده‌اند و خیلی‌ها خودشان هم نمی‌دانند که گم شده‌اند. خیلی خوب است که شما می‌دانی گم شده‌ای.

به نظرم برای اینکه ما خودمان را پیدا کنیم در این ابتدای کار یک چیزهایی بدردمان می‌خورد. یکی اینکه در کنار این هوش ابزاری بشر که زیاد شده است، قدرت تعقلش هم افزایش پیدا کند. آدم محدود به ابزارهای مادی و نیازهای مادی و حل آنها نشود، به مسائل عقلی هم بپردازد و فلسفه ابزار خوبی برای این مطلب است که هم تعقل انسان را قوی می‌کند هم انسان را با نظام خلقت و قوانین کلی آن آشنا می‌کند، کمی برای انسان جایگاه خودش در این عالم هستی و شکل عالم هستی روشن می‌شود.

 

کاغذی درآورد و رویش نوشت فلسفه و پرسید فلسفه بخوانم تمام؟! گفتم: نه اصل کار عمل به آنچه می‌دانی خوب است و ترک آنچه می‌دانی بد هست است. اسم این را بگذار عرفان عملی، شناخت پیدا کردن عملی، بگذار تقوا فرقی نمی‌کند.

مثل ماشینی که ده متر جلویش را می‌بیند، وقتی همان ده متر را می‌رود جلو، ده متر بعدتر هم برایش روشن می‌شود، هرچه به دانسته‌هایت عمل کردی بیشتر برایت روشن می‌شود. این اسمش تقوا هست، آنچه می‌دانی درست هست عمل کنی آنچه می‌دانی غلط هست ترک کنی.

گفت: خب من بعضی وقت‌ها چند روز که اینجور عمل می‌کنم به یک خطایی می‌افتم یا یک مشکلی برایم پیش می‌آید.

گفتم: تقصیر خودت است احتمالا چهار روز که خوب هستی فکر می‌کنی خبری شده و اولیاء خدا هستی، خدا هم می‌گوید عجب داشتن و خودت را به حساب آوردن، بدتر از گناه‌کار بودن است پس بین تو و خطایت و یا مشکلت، فاصله را بر می‌دارد تا بفهمی نه خبری نیست.

بجز یک سری مشکلات عادی و مرسوم که در همه کارها هست و شما باید تلاش کنی و استقامت داشته باشی، اگر دیدی در مسیرت هی مشکلات مختلف درست می‌شود ببین یکجای کارت حتما اشکال دارد و داری از مسیر تقوا خارج می‌شوی چون خدا می‌گوید: «مَنْ یَتَّقِ‏ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرا»(الطلاق:۴) هرکس تقوا داشته باشد کارش روتین و روان می‌شود. وقتی می‌بینی تصمیم گرفته‌ای خوب باشی ولی نمی‌شود حتما یا از مسیر تقوا داری خارج می‌شوی مثلا عمل خیرت مایه عجب تو هست یا این مسیر مصداق تقوا و خیر برای شما نیست که کارها جور نمی‌شود، بگرد مشکل را حل کن.

 

گفت: می‌شود من هم صاحب عزم بشوم مثل پیامبران اولو العزم؟! گفتم: اگر چیزی برای ما می‌گویند حتما می‌شود یا به همه‌اش یا به بخشی از آن رسید، فقط باید طلب آن باشد، خداوند می‌گوید «آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوه‏» (ابراهیم:34) هرچه طلب کردید از آن به شما می‌دهیم حالا معلوم نیست همه‌اش یا بخشی از آن را ولی مطمئنا به چیزهایی از آن می‌رسی.

اصل کار همین است که طلب کنیم، بخواهیم که به چیزی برسیم وگرنه تلاش ما، استعداد ما و... هیچ کدام علت اصلی رسیدن به چیزی نیست، مقدمه همه رسیدن‌ها طلب و خواستن است. طلب که آمد تلاش و... همه می‌آید.

پرسید: من وقتی این خانم‌هایی که ظاهرشان را جوری کرده‌اند که ما به آنها نگاه کنیم را نگاه می‌کنم لذت می‌برم. مثلا اگر این را ترک کنم، خدا این لذت را بدون آن به من می‌دهد؟ گفتم: ممکن است همان را ندهد ولی چیزهایی می‌دهد که دیگر نگاه کردن به اینها برایت بی‌ارزش می‌شود، مثلا لذت ایمان را می‌دهد و اصلا یکی از علت‌های اصلی در چشاندن لذت ایمان همین ترک کردن این مسائل جنسی حرام است. روایت داریم: «لَنْ تَجِدَ فَقْدَ شَیْءٍ تَرَکْتَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» اگر چیزی را برای خدا ترک کردی کمبودش را حس نمی‌کنی.

👈به شرح حال در ایتا بپیوندید.

  • حمید رضا باقری