از امام سجاد (علیه السلام) روایت است، وقتی اسرای اهل بیت را به کوفه و قصر ابن زیاد بردند، بانو زینب(سلام الله علیها) را معرفی کردند و ابن زیاد خطاب برای تحقیر ایشان رو به خانم کرده و میگوید:
کار خدا با برادرت و اهل بیتت را چطور دیدی؟!
«فَقَالَ اِبْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اَللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ؟!»
بانو زینب جواب میدهند:
«مَا رَأَیْتُ إِلاَّ جَمِیلاً هَؤُلاَءِ قَوْمٌ کَتَبَ اَللَّهُ عَلَیْهِمُ اَلْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اَللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ»
کار خدا را جز زیبایی ندیدم، اینها قومی بودند که خداوند شهادت را برای آنان مقدر ساخته بود، پس به سوی قتلگاه خود آمدند و به زودی خداوند بین تو و آنها جمع خواهد کرد.
«فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ اَلْفَلْجُ یَوْمَئِذٍ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ یَا اِبْنَ مَرْجَانَةَ»
آنگاه، خواهی دید که در برابر دادگاهى که داورش خداست، رستگارى و پیروزى از آن کیست؟ مادرت در مرگت گریه کند! ای فرزند مرجانة. (حضرت او را با نام پدر مخاطب قرار ندادند و این اشاره به حرامزادگی او بود.)
حکایت «مَا رَأَیْتُ إِلاَّ جَمِیلاً هَؤُلاَءِ» حکایت هر کاری است که از زاویه فعل خدا «صُنْعَ اَللَّهِ» به آن نگاه کنیم.