🎙اعضای سازمان، جنگ مسلحانه را پیش گرفته بودند. یک ماه پشت سر هم هر روز در مشهد ترور میکردند. هدفشان این بود که ترس را توی دل مردم بیندازند. هر مغازه داری را که ریش داشت یا عکس امام و بهشتی را توی مغازه اش داشت، شناسایی میکردند و اگر میتوانستند، ترورش میکردند. خیلی هم ناجوانمردانه میزدند. یکهو میرفتند توی مغازه اسلحه در میآوردند و میزدند. یادم هست چند ماه بعد، بچههای سپاه تعدادی از اینها را دستگیر کردند.
قبل از اعدامشان از هرکدام مصاحبه میگرفتند. من یک روز قبل از شروع مصاحبه رفتم توی اتاق مصاحبه و با یکیشان صحبت کردم. طرف کسی بود که دوتا کاسب را زده بود. یکی پیرمردی بود که توی چهارراه عشرت آباد سوپری داشته و او را با اسلحه زده بود و یکی هم صاحب مغازه لبنیاتی توی کوچه چهارباغ بود.
میگفت: «اولی روی شیشه مغازهاش عکس شهید بهشتی چسبانده بود و از در مغازهاش هم ضبط آویزان کرده بود و روضه امام حسین (ع) گوش میداد. درباره ترور دومش هم میگفت اول که وارد مغازه لبنیاتی شدم گفتم نوشابه دارید؟ گفت بله و خم شد که از توی یخچالش نوشابه بردارد. تا خم شد، کلت را کشیدم که بزنم، ولی ضامنش جانیفتاد. صاحب مغازه برگشت نگاه کرد. فکر کرد دارم شوخی میکنم. باز دوباره که برای برداشتن نوشابه خم شد، من شلیک کردم و آمدم بیرون.»
ناراحت شدم. بهش گفتم تو با شهید بهشتی دشمنی، با سپاه دشمنی، اینها چه گناهی کردهاند که این طوری زدی؟ برگشت خیلی جدی و انگار که اصلا ناراحت نبود گفت: «وقتی رهبری سازمان میگوید این طرف را بزنید ما نمیپرسیم برای چی؟ سازمان که دستور میدهد ما باید انجام بدهیم.»
..........
📝 منبع: سلطانی، حسن، انقلاب رنگها (خاطرات شفاهی علیرضا خالقی)، چاپ دوم، تهران، راهیار، ۱۳۹۸ش ص ۲۳۱.
..............................................