شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

🔰 لابد شنیده‌اید که مدتی قبل سردار سلیمانی کفن خود را نزد مراجع تقلیدی چون آیت‌الله نوری همدانی و سبحانی می‌برند تا کفن او را امضاء کنند و شهادتی بر ایمان او دهند؛

یا شنیده‌اید که حاج قاسم سال گذشته، به حاج حسین یکتا گفته بودند: "فاطمیه بعد را درک نخواهم کرد."

و برخی قرائن دیگر از سفر اخیرشان که حاکی از انتظار ایشان برای لحظه شهادت بوده است.

 

🔰 لابد سخن‌های شهید چمران با اعضاء و جوارح بدنش در لحظات قبل از شهادت را خوانده‌اید، وقتی از آنها می‌خواهد، ساعاتی دیگر سختی‌هایی که به آنها می‌دهد را تحمل کنند.

 

⁉️ این سوال برای خیلی‌هامان مطرح است که اینها اگر می‌دانند قرار است شهید شوند، چرا به استقبال شهادت می‌روند؟!

مگر حفظ جان واجب نیست؟

 

🔰 عمویم می‌گفت در جبهه که بودیم هر وقت از بچه‌ها کسی دست‌هایش را حنا می‌گذاشت و خوشحالی می‌کرد، می‌فهمیدیم خبری است و به او وعده شهادت داده‌اند و برخی دوستانش که اینطور شهید شده بودند را نام می‌برد.

 

⁉️ این سوال در مورد شهادت امام حسین(ع) و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) هم مطرح شده است؛

حضرت امیر(ع) اگر می‌دانستند قرار است آن صبح شهید شوند، چرا به مسجد رفتند؟

امام حسین اگر می‌دانستند آن مصیبت‌ها در انتظارشان است، چرا به مسلخ رفتند؟!

مگر حفظ جان بر این بزرگواران واجب نبوده است؟

 

🔰 وقتی اولیاء الله را با خودمان مقایسه می‌کنیم این سؤال طبیعی است اما باید بدانیم که هرکس در هر مقامی تکلیفی دارد و ابتلائی.

ما انسان‌های معمولی، وقتی صبر می‌کنیم، صبر بر جهل و ندانستن می‌کنیم، صبر بر عدم قدرت و عجز می‌کنیم و تکلیف ما هم این است که در شرایط مختلف سعی بر حفظ جانمان کنیم.

اما ولیّ خدا ابتلائش با ما فرق می‌کند، ولی خدا صبر بر علم می‌کند، صبر قدرت می‌کند، اباعبدالله(ع) در صحنه کربلا می‌توانست اراده کند و از زمین آب بجوشد و یا با قدرت غیبی لشکریان دشمن را در یک لحظه نابود کند اما بر قدرت خود صبر می‌کند؛

حضرت می‌دانست که مقدر خداوند این است که ایشان را کشته شده و خانواده ایشان را اسیر ببیند و بر این اراده خداوند صبر می‌کنند و خود را تسلیم مطلق خدا می‌کند.

 

🔰 شهدا وقتی در مراتب بالایی قرار داشته باشند خداوند آنان را به لحظه و زمان شهادتشان آگاه می‌کند و از آن مرحله به بعد، دیگر ابتلاء آنان به تسلیم مطلق اراده خداوند بودن و راضی به رضای خداوند بودن است.

📌ما همه مأمور به انجام تکلیف هستیم اما هرکسی با هر مرتبه‌ای تکلیفی دارد.

 

.........................................................................


 

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

  • عصر روز هشتم محرم سال ۱۳۶۲ش در پادگان "شهید بروجردی" مهاباد بودیم؛
  • برایمان خبر آوردند که اول مهاباد در قسمتی که نزدیک رودخانه و جنگل هست، کوموله‌ها جلو یک اتوبوس از بچه‌های بسیجی را گرفته‌اند و همه را با خود برده‌اند داخل جنگل.

 

  • بچه‌های اتوبوس که بسیجی‌های اعزامی از "جهرم و خفر" فارس بودند و چون از مرخصی برمی‌گشتند هیچ اسلحه‌‌ای هم نداشتند به راحتی توسط کمین نیروهای کومله اسیر شده بودند.

 

  • به ما اعلام کردند که نیروهایتان را برای آزاد کردن آنها ببرید. نزدیکی‌های غروب بود و خیلی فرصت نداشتیم. یک تعداد از نیروهای ما در پادگان "گوک‌تپه" بین راه "میان‌دوآب" و "مهاباد" بودند؛ به آنها اعلام کردیم که برای آزادی نیروها از پشت جنگل وارد شوند.

 

  • آنها در حین تجهیز و آماده شدن بوده‌اند که نوک اسلحه یکی از نیروها موقع پوشیدن لباس‌هایشان وارد حلقه نارنجک یکی دیگر از نیروها می‌شود و با خارج شدن حلقه، نارنجک منفجر می‌شود، در نتیجه تعدادی از بچه‌ها شهید و برخی هم مجروح می‌شوند و اعزام آن گروهی که قرار بود برای نجات نیروها از پشت جنگل وارد عمل شود، منتفی می‌شود.

 

  • ما با تعداد محدودی از نیروها حرکت کردیم و رفتیم سمت جنگل، اما جنگل آنقدر انبوه بود که هیچ اشرافی از پایین نداشتیم که بدانیم کوموله‌ها کجا رفته‌اند، تپه‌ای کنار راه میان‌دوآب و مهاباد و کنار جنگل هست که از آن بالارفتیم تا بتوانیم از آنجا وارد عمل شویم، اما چون حفاظی نداشتیم و کومله‌ها ما را از داخل جنگل می‌دیدند، به سمت ما تیراندازی می‌کردند اما ما آنها را نمی‌دیدیم و زمین‌گیر شده بودیم.

 

  • کار خیلی سخت بود هرچه کردیم نتوانستیم جلو برویم تا اینکه شب شد و هیچ کس نتوانست کاری کند. کومله‌ها شب که می‌شود، یعنی شب تاسوعا سر همه بسیجی‌ها بجز راننده اتوبوس را بریده و در جنگل رها کرده و رفته‌ بودند.

 

  • راننده اتوبوس مرد مسنی بود؛ فردای آن روز در سپاه مهاباد او را دیدم، خیلی مضطرب و افسرده بود، جریان واقعه پیش‌آمده را از او که شاهد این واقعه ناگوار بود، سوال کردم. در حالی که اشک از چشمان غم زده‌اش جاری بود، با حالی نزار گفت: «مظلومانه بچه‌ها را سر بریدند و بچه‌ خودم هم داخل این بچه‌ها بود. هرچه به آنها التماس کردم و گفتم بچه‌ام را سر نبرید، این بچه‌ من است، عوض او خودم را سر ببرید، قبول نکردند و گفتند: این بچه تو نیست بچه خمینی است. ما اینها را چون بچه‌های خمینی هستند، سر می‌بریم.»

 

  • نیروهای ما صبح روز تاسوعا تن‌های بی‌سر بچه‌های بسیجی مظلوم را به پادگان آوردند و مشغول عزاداری شدیم، اینقدر بچه‌ها به سر و سینه خود زدند و عزاداری کردند که چندنفرشان بی‌هوش شدند.

(از خاطرات کردستان پدرم)

تصویر پدرم در تیپ شهید بروجردی مهاباد آبان ۱۳۶۲

تصویر پدرم در پادگان گوک‌تپه مهاباد 

تصویر پدرم گردان ضربت مهاباد

...............................................

دنبال کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در سروش

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری