دستان خرابکار دشمنان را هیچگاه به راحتی نمیتوان دید، خرابکاریهای دشمنان معمولا نه در روزنامهها ثبت و نه در کتابهای تاریخ نگاری نوشته میشود؛
برای یافتن حقیقت و لایههای پنهان تاریخ، در کنار فهم عمیق و کلان از رفتارهای دشمنان بایست کاملا جزئی شد و با مردم زمانههای تاریخی زیست، بایست در عین کلان نگری، خرد نگر بود و تاریخ شفاهی مهمترین نقش را در این زمینه ایفا میکند.
گوشههایی از خرابکاریهای انگلستان و آمریکا در تضعیف اقتصاد دولت مصدق و کشاورزی ایران را که در روزنامهها یا کتابهای تاریخنگاری نمیتوان یافت و باید نشت و در خاطرات تلخ حیدر رحیمپور ازغدی بازخوانی کرد، به شرح زیر است:
- من کوچک بودم. روزی درشکۀ مأمور خرید سوخت سفارت انگلستان به سرای پدرم که رئیس صنف بود آمد و گفت: "ما فلان مقدار هیزم پسته میخواهیم." در آن ایام خرید هیزم پسته به خاطر عرضه بسیار هیزمهای باغی، اقتصادی نبود اما اشترداران بیکار بودند و این خبر خوش، آنان را به بیابانها فرستاد و هر روز هزاران أصله، درخت پسته کوهی را قلع و قمع میکردند و به سفارتخانه انگلستان میفروختند.
- سفارت، مازاد سوخت خود را به کارمندان خود اهدا و به رؤسای ادارات هم که بردگانش بودند سفارش میکرد تا میتوانید زغال سنگ که کربنش موذی است مصرف نکرده و کُنده پسته که همه چیزش بهتر است، مصرف کنید. این جنایت تا روزگاری که مصدق قطع بوتههای پسته را ممنوع نکرده بود، ادامه داشت. {...} لیکن پس از منع نیز دستهایی این جنایت را با رشوه دادن به دروازهبانان، تا آنجا ادامه دادند که جنگلهای پسته خراسان تبدیل به بیابان گردید و به بیدارگری دولت مصدق بود که دریافتیم، انگلستان با نابودی درختان پسته کوهی ما که بهترین و گرانترین گونه پسته است با ما چه کرده و با چه حیلهای جنگلهای درخت پسته را تبدیل به بیابانهای لم یزرع و کویر ساخته و مراتع را نابود گردانیده است! [۱]
- آنگاه که آمریکا مصمم به نابودی صادرات خشکبار ما گردید، سالی کشتی حامل خشکبار بازرگانان خراسان که عمدهترین صادرکنندگان خشکبار کشور بودند به بهانهای که هرگز مشخص نشد، چند روزی در دریا متوقف گردید و زمانی به کشتی اجازه رفتن دادند که مدت بیمه کالا گذشته بود و چون محموله به آمریکا رسید، مأموران بهداشت که از پیشتر به انتظار ورود کشتی بودند به سراغ کالا آمدند و با بازرسیای صوری فرمودند: "مغزها فاسد گشته و دیگر قابل خوردن نیست!" مغزهای تولید سال و درون جعبههای مهر و موم و کاغذ پیچ! و همه را به دریا ریختند و با چنین حقهای تجار صادر کننده خشکبار را ورشکست کردند.
- و درد بزرگ اینکه آنان دیگر پول خرید خشکبار مازاد کشور را نداشتند و همینجا بود که دگربار "روباه پیر"، دلسوزانه به یاریشان آمده و به تبلیغات سوخت هیزم درختان "زرد آلو و توت" پرداخت و من شاهد بودم که مدیرکلهای ادارات، در لحظه، بهداشتی گشته و سوخت بیشتر ادارات فرهنگی با کنده توت و زردآلو گردید.
- آنگاه که صادراتی نداشتیم باغداران به اجبار درختان صدساله را قطع و به بازار میآوردند! چه در لحظه نرخ هیزم "توت و زردآلو" فزونی گرفت. از این رو درختانی را که هر أصله آنها خروراری محصول میداد به راهنمایی فرشته نجات قطع میکردند و هیزم میفروختند.
- پس از حمایت چنین فرشتهای دگربار سرویسهای مشترک اسرائیلیها و آمریکاییها به سراغ درختان گردو آمدند و هر درخت گردو از صدسال به بالا را هزار تومان که در آن روزگاه بهاء یک قطعه زمین شهری بود، خریدند و دلالان برای خرید پرسود درخت گردو، وجب به وجب کوهپایهها را میگشتند تا درختان گردو هم قلع و قمع گردید! درختانی که اگر امروز میبود، هر اصله از آنها سالی دهمیلیون تومان گردو میداد. [عدد مذکور برای تاریخ ۱۳۸۹ش است]
- باغداران، سالها بعد دانستند دشمن با آنان چه کرده، لیکن پشیمانی بعدی سودی ندارد! از این رو فرزندانشان به پا خواسته و برای جبران خطای پدران، در پی کشت نهال گردو برآمدند با اینکه همه میدانند درختان گردوی ما تا بیست سالگی صغیرند و تا سیسالگی هم تولید چندانی ندارند ولی تا پانصد سالگی محصولشان هر روز بیشتر میشود، بنابراین وامانده بودند که تا بلوغ درختان چه کنند؟
- به پیشنهاد عمال غرب، به خرید نهالهای گردوی اسرائیلی برآمدند تا زودتر به حاصل نشیند و هر اصله را هزارتومان به بهاء کهن درختانی که پدرانشان فروخته بودند، میخریدند و میکاشتند! و امروزه دریافتهاند که محصول ده درخت گردوی اسرائیلی در حد یکی از درختان چندصد سالهای که به هزارتومان فروخته بودند نمیشد. [۲]
.........................
- ارجاعات:
[۱] - رحیمپور، حیدر، تلخترین نوشته من، چاپ اول، تابستان ۸۹، ص: ۱۱.
[۲] - همان، ص: ۱۳
...............................................