شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال

این وبلاگ جهت نشر نوشته‌های اینجانب حمیدرضا باقری می‌باشد

شرح حال
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امر به معروف و نهی از منکر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یکی از دوستان به خانمی که روسری برداشته بود نهی از منکری کرد که موهات رو بپوشون.

یه پسره گفت شما چکاره‌ای؟ پلیسی؟

اون بنده خدا گفت: شما آرامش روانی جامعه رو زیر پا می‌گذاری، قانون رو شکوندی.

پسره جواب داد: شما از دیدن موی این خانم تحریک می‌شی؟ منم از دیدن چادر خانم شما تحریک می‌شم! و کار به فحش و فحش کشی کشید!

 

من چون موافق نوع رفتار این دوستمون نبودم نمی‌تونستم کار خاصی بکنم جز اینکه کمک کنم ماجرا تمام شود.

 

به نظرم سعی کنیم فقط نهی منکر کنیم و برویم حتی اگر شده با اشاره هم باشد و سخنی رد و بدل نشود همین قدر بس است اما اگر به هر حال کار به بحث کشید همانی که واقعا در ذهنمان هست را بگیم نه اینکه توجیهات عقلائی که مطرح می‌کنند و بعد در آن ان قلت می‌شود.

مثلا اینکه:

اولا من اگر به شما می‌گویم روسری‌تان را سر کنید چون شرعا وظیفه دارم در مقابل حرام بی‌تفاوت نباشم، اگر شما مثلا شراب هم می‌خوردی من همین‌کار را می‌کردم و ربطی به تحریک شدن یا نشدن من یا آرامش روانی من ندارد.

دوما من شما را دشمن خودم نمی‌دانم اتفاقا شما را دوست دارم مثل خواهر و برادر خودم هستین و اگر نهی از منکرتان می‌کنم از سر محبت به شما و جامعه است چون با این کار به خودتان و جامعه ضرر می‌زنید.

سوم هم اینکه من اصلا خودم را بهتر یا بالاتر از شما نمی‌دانم اما خداوند گفته است شما همه نسبت به هم مسئولیت دارید و من از این باب اجازه ندارم نسبت به شما بی‌تفاوت باشم.

 

معمولا هم اینجور جاهایی اگر شما واقعا به این چیزها اعتقاد داشته باشید و با روی باز برخورد کرده باشی مثلا به شما می‌گویند شما لطف کن ما رو دوست نداشته باش خیرت را نخواستیم شر مرسان و یا چیزی شبیه این.

و در جواب خوب است بگوییم نه دوست داشتن و نداشتن دست خود آدمه نه تکلیفی که خدا کرده.

اصلا هم نباید بحث را ادامه داد و نباید نفسانیت و خشم واقعی را وارد کار کرد که هر دو شعبه‌ای از جنون هستند و نتیجه‌ای عکس خواهیم گرفت.

 

..............................................

دنبال کردن شرح حال در ایتا

دنبال کردن شرح حال در تلگرام

  • حمید رضا باقری
  • ۰
  • ۰

📝 در اتبوس نشستم سه، چهار نفر بیشتر نبودیم، دیدم یک جوان که موهایش مثل فنر روی سرش بالا پایین می‌رفت به سمت اتوبوس می‌دود، از لحظه‌ای که چشمم به او افتاد، ناخواسته چشمانم دنبالش راه افتاد، شروع کردم به آنالیز.

 

👀ابروها کلفت، ولی کاملا صاف و تمیز شده، ته ریشی خط انداخته، گردن بندی بلند، چندتا دستت بند، ناخن‌ها خیلی بلند، باریک و تمییز، کلی حلقه توی هر انگشتش شاید 12تایی می‌شد.

👀آستین‌هایش را روفته بود بالا و دکمه های پیراهنش تا نافش باز بود و بین دوتا دکمه بسته‌اش هم مجدادا باز بود و خلاصه بالا و پایین پشم و پیتالای مختصری رو ریخته بود بیرون.😱

 

شلوار لی او هم که شاید 15 درصدش پاره پوره بود و یک کفش کتانی را هم باز و بدون جوراب پوشیده بود.

 

📝 صاف آمد جلوی من به صورت روبرو نشست، از لحظه‌ای که نشست شروع کرد با گوشی خیلی بزرگش که پشتش کلی قلب کشیده بود کار کردن.

موندم به او چی بگم و از کجا سر صحبت رو شروع کنم؟!

 

کمی فکر کردم و بعد گفتم: "جناب دکمتون بازه"، و چند بار آروم جوری که کسی متوجه نشه گفتم، ولی خودش رو می‌زد به نفهمی؛ شاید داشت فکر می‌کرد که به این بابا چی بگم که روش کم شه.

 ول کن نبودم بالاخره سرش رو بلند کرد و ساکت به من نگاه کرد، دوباره گفتم عزیز دکمتون بازه!

 

جواب داد: "هوا گرمه" و خودش هم خندش گرفت، منم با خنده گفتم یعنی اینقدر گرمه؟! گفت اره.

 

گفتم: خواستم بگم مردم از این کارتون خوششون نمیاد. 

جواب داد: من برای مردم کار نمی‌کنم هر جور عشقم بکشه رفتار می‌کنم.

گفتم اینکه نشد استدلال اگه اینجوره یکی بگه من دوست دارم بدون شلوار بیام تو خیابون، چون اینجور دوست دارم؛اینکه نمی‌شه!

 

سریع جواب داد: "مگه من بدون شلوار آمدم بیرون". گفتم: "نه، ولی این یقتون رو که تا پایین باز کردین مثل همون بدون شلوار آمدن جامعه نمی‌پسنده."

"اگه جامعه می‌پسندید شما تو صد نفر آدم کلی رو می‌دیدی که این کار رو می کنن، ولی چندصدتایی یک نفر هم اینکار رو نمی کنه."

 

😡یکی از دستاش شروع کرده بود به آرام لرزیدن و حرصش گرفته بود، جواب داد من برای حرف مردم کار نمی‌کنم آدم باید برای دل خودش کار کنه.

 

گفتم واقعا برای دل مردم کار نمی‌کنی؟ یعنی کار نداری که چجور نگاهت می‌کنن؟ اگه اینجوره چرا با همون لباس توی خونه نمیای بیرون؟ چرا این همه پول دادی یه پیرهن به این خوشکلی خریدی؟ چرا موهات رو وقتی می‌خوای بیای بیرون شونه می‌کنی، خلاصه چرا وقتی می‌خوای بیای بیرون به سر وضعت می‌رسی؟

برای مردم کار می‌کنی؟ منم می‌خواهم همینو بگم که حالا که برای مردم لباس می‌پوشی و تیپ می‌زنی، مردم این کارت رو نمی‌پسندند، گفتم که بدونی. 

 

بنده خدا که نمی‌دونست چی بگه گفت: من گفتم که من برای دل کسی کار نمی‌کنم.

منم مجدد حرف اخرم رو زدم و گفتم: منم گفتم مردم از این کار شما خوششون نمیاد، خواستم بدونی.

 

👈خلاصه طرف نه یقش رو بست نه دیگه چیزی گفت و دوباره سرش رو کرد تو گوشی.

 

 اینکه در امر به معروف و نهی از منکر قرآن می‌گوید: «یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» یعنی در مرحله اول شما نباید امر به معروف و نهی از منکر کنید، بلکه باید دعوت به خیر کنید، بعد تازه می‌روید سر وقت امر به معروف، یعنی باید ببینید آن خیری که دعوت به او کردید معروف شده است که به او امر کنید یا نه؟ هنجار اجتماعی شده است یا نه؟ آخرین مرحله، یعنی بعد از هنجاز سازی اجتماعی نوبت به امر به معروف و نهی از منکر می‌رسد.

بنده وظیفه خودم را فقط تذکر لسانی می‌دانستم ، اگر حداقل 5 نفر دیگر در آن روز به آن جوان تذکر می‌دادند دیگر آن جوان توان مقاومت در مقابل جو اجتماعی را نداشت و مطمانا دکمه‌هایش را هم می‌بست.

 

  • حمید رضا باقری