✅عبرتها و خاطرات بسیار جالبی در ماجرای کودتای نقاب وجود دارد، شاید مهمترین آنها این عبرت است که این انقلاب را کس دیگری نگه میدارد و ماها فکر میکنیم که پاسدار انقلابیم.
🎙سردار «طایفه نوروز» فرمانده سپاه وقت همدان که تقریبا مهمترین فرمانده حاضر در صحنه عملیات ضد کودتا است، در خاطرات شب مقابله با کودتای نوژه نقل میکند:
🔻«یکی از واحدهای گشت ما متوجه یک ون شد. بر پایهی اطلاعات برادرانی که از تهران آمده بودند و به ما دادند، کودتاچیان، کفشهای ورزشی نو به پا داشتند و دارای تعدادی ونهای نو صفر کیلومتر که به وسیله یک کامیون حمل میشدند.
یکی از گشتهای ما که سرگروه آن شهید مجیدی بود، متوجه میشود و اینها را نگه میدارد و دستگیر میکند. کسی که فرماندهی این عملیات را برعهده داشت، داخل همان ماشین بود؛ ... ماجرا به این شکل بوده که وقتی از ماشین پیاده شان میکنند، این شخص موفق میشود تیم ما را خلع سلاح کند و سه بار اسلحهای را که از دست بچههای ما گرفته بود، چکانده ولی شلیک نشده بود.
🔻در این فاصله، یکی از بچهها اسلحهاش را بر میدارد و به طرف این شخص تیراندازی میکند که با مهارت بسیار بالایی از معرکه در میرود.... درگیری که تمام شد، گشت من به آنجا رسید... نکتهی جالب اینجاست که این شخص و این فرمانده عملیات که چترباز بوده و [موقع رسیدن به زمین] چترش را رها میکرد، میپرید و به شاه احترام میگذاشت و ورزیدهترین نفر اینها بود، وقتی فرار کرد تا صبح می دود، در صورتی که با محل تجمع خودشان، فقط ۵۰۰ متر فاصله داشت. تا صبح میدود و اینها را پیدا نمیکند و خسته و درمانده میآید کنار زمین یونجه زاری و میخوابد که یک پیرمردی با دامادش داشتند زمین شان را آبیاری میکردند. توی تاریک و روشنای صبح میبینندش. به واسطهی خبری که ما داده بودیم، پیر مرد به دامادش میگوید، او آنجا خوابیده و اسلحهاش هم کنارش است. هر دو بیل داشتند؛ یکی بیلش را میگذارد زمین. پیرمرد میگوید تو اسلحهاش را از دستش بگیر، من هم اگر بلند شد با بیل میزنمش.
🔻جالب است که بزرگترین نظامی این مجموعه را که قرار بوده عملیات را رهبری کند با بیل پیر مرد اصلا فلج میشود. بعد وقتی که آوردندش پیش ما، گریه میکرد مثل ابر بهار، میگفت: ببینید من را کی اسیر کرده... یکی از اینها که ما دستگیرشان کردیم، وقتی آوردندش در سپاه، این درجه دار عزیزی که از تهران آمده بود [برای همکاری با ما]، می گفت خیلی مواظب این باشید، چرا که اگر دستش را باز کنیم، همین ساختمان را خراب می کند. من نگاه به چهرهاش کردم، حقیقتا انگار سالهاست که مرده بود. صدایش کردم، گفتم: چه میخواهی؟ گفت: دستهایم را باز کن. گفتم: دستهایش را باز کنید. گفتم: چه میخواهی؟ گفت: غذا، آب. بهش دادیم و بعد خیلی با آرامش و طمأنینهی خاصی که همهی ما تحت تأثیر قرار گرفتیم، گفت: من دیدم انقلاب را شما نگه نمیدارید که پاسدار انقلابید. ماها دیدیم انقلاب را کس دیگری نگه میدارد. کس دیگری حامی این انقلاب است. بعد گفت: همهی ما را اعدام کنید، اول از همه من را اعدام کنید. ما به حقیقت همه از خائنین به ارزشهای این مملکتیم. نه تنها به این رژیم خیانت میکنیم، ما بلکه به تک تک این مردم داریم خیانت می کنیم، چون این انقلاب و مردم را خداوند دارد حمایت میکند.»
.....
📝 منبع: روزیطلب محمد حسن، صخره سخت، صص: ۹۷۶ – ۹۷۷ به نقل از: روایتی از کودتای نوژه، گفتگو با سردار سعید طائفه، سایت تابناک، ۱۷ تیر ۱۳۸۹، شمارهی خبر ۱۰۸۰۶۸،tabnak.ir.
........................................................