به مناسبت ماجرای
محاکمه 4 نفر از عدالتخواهان شیرازی
(سلمان کدیور –
هادی مسعودی- حسین شهبازی – مصطفی پورخسروانی)
ظاهرا اگر از
تاریخ عبرت نگیریم هر روز باید تاریخ جلو ما رژه رود.
شهید نواب در
اوایل دهۀ 20 در اوج جوانی با سنی کمتر از 20 سال به ایران آمد و شروع به مبارزه
با کسروی نمود.
او برای اینکار تشکل فدائیان اسلام را راه انداخت، وی و یارانش
هرجا میرفتند فرقی نمیکرد، بازار یا مسجد شروع به سخنرانی میکردند و آرمانهای
اسلامی را با شجاعت فریاد میزدند.
از شخص اول حکومت پهلوی و تمامی
ایادیش گرفته تا کشورهای همسو با او را به باد انتقاد میگرفتند، حتی اگر لازم بود نیروهای مخالف خود را ترور
میکردند و خلاصه حکومت پهلوی بارها آنها را زندان میکرد اما بالاخره با فشارهای
مردمی و علماء مجبور به آزادی آنها میشدند.
مبارزات
فدائیان همچنان ادامه داشت تا اینکه مدتی کمی بعد از پیروزی نهضت ملی و نخست وزیری
مصدق به کمک نیروهای فدائیان، اکثر فدائیان به زندان افتادند!
مصدق که تحمل
آرمانخواهی و انتقادات فدائیان را نداشت و نیروهای مبارز و مخلص دیروز امروز موی
دماغ وی بودند، پروندههای فدائیان را که از سالها قبل موجود بود به دادگاه فرستاد؛
البته تنها مصدقی که به ظاهر انقلابی و نماینده نیروهای مبارز بود، میتوانست فدائیان
را زندان کند.
دومین اقدام
مصدق برای سرکوب تمام مبارزان و خودمختاری خود تصویب قانون امنیت اجتماعی بود،
تصویب این قانون مورد اعتراض شدید آیتالله کاشانی قرار گرفت و از عوامل اصلی
اختلاف مصدق و ایشان بود.
این قانون همانطور که آیتالله کاشانی به مصدق هشدار
داده بودند، بعدها البته با کمی تلطیف! مبنای تشکیل ساواک گردید.
قانون را
در هیمن پست الحاق میکنم (دریافت ) تا آن را بخوانید و در مورد بحثی که در ادامه میآوردم
تأمل کنید.
برگردیم به
صحبت خودمان، رژه تاریخ بس است، حال خودمان را ببینیم، شاید عبرت گرفتیم؛
اگر زمان
پهلوی قانون امنیت اجتماعی بود، ما الان قانون تشویش اذهان عمومی، اخلال در نظم
عمومی و خلاصه قوانینی عام از این دست داریم که هر کسی را به هر بهانهای میتوان
به واسطۀ آنها محکوم کرد.
اگر فدائیان اعدام
انقلابی میکردند و صریحا از همه کس انتقاد میکردند اما دوباره آزاد میشدند، اما
امروز بچههای عدالتخواه اگر یک عکس کاملا ساده را که صرفا گویای تناقض در گفتار
و رفتار کسی است منتشر کنند و یا اقداماتی مشابه و البته بعد از آن هم از ترس جان
عذرخواهی کنند که این تناقض را نباید انعکاس میدادهاند، اینها همه مصداق تشویش
اذهان عمومی است.
البته همین متن حقیر هم در نقد این قانون عام شاید مصداق تشویش
اذهان عمومی شود!
ماجرای
محکومیت افراد دلسوخته انقلاب با این عناوین عام محدود به یک یا دو مورد نیست.
کاری به این ندارم که این قوانین عام در چه مجلسی تصویب شده است و همان تفکری آن را به تصویب رسانده است که علی رغم مدعی آزادی بودن قبل
از انتخابات 96 قانونی مکمل آن را نیز قصد داشت به تصویب برساند و به لطف اعتراضات و
بیداری نیروهای مؤمن موفق نشدند؛
خدای ناکرده قصد مقایسه انقلاب اسلامی و نظام پربرکت
خودمان را با رژیم منحوس پهلوی هم ندارم که این جفای بزرگی است، اما در این موضع
خاص ما داریم روی رژیم پهلوی را هم کم کم سفید میکنیم، این مشکل هم به اشتباه در
یک یا دو مصداق برنمیگردد، بلکه مشکلی ساختاری و قانونی است.
وقتی قرآن میگوید:
«لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ»1 خداوند دوست ندارد کسی صدای خود را بلند کند الا کسی که به او ظلم شده است،
وقتی
بزرگترین واجب دین ما امر به معروف و نهی از منکر است و بالا ترین مرتبه آن هم: «کَلِمَةُ
عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر»2 سخن حقی که نزد مسئولی ظالم زده شود، است؛
وقتی: «لَنْ
تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ
مُتَتَعْتِع»3 «امتى به پاکى و قداست نرسد مگر اینکه حق ناتوان را از قدرتمند با
صراحت و روانى کلام گرفته شود.»
چطور ما
قوانینی وضع کردهایم که میتواند مستمسک هر مسئول صاحب نفوذی قرار گیرد و به
واسطه آن فریاد هر عدالتخواهی را در گلو خفه کند؟!
..........................................................................................
ارجاعات:
1. آیه (148
سورۀ مبارکه نساء)
2. نهج البلاغة
(للصبحی صالح)، ص: 542.
3. حدیث از
امیرالمؤمنین به نقل از حضرت رسول منبع: شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی
صالح)، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق، ص439.